نویسنده: علی اکبر شعاری نژاد
انضباط یا دیسیپلین (discipline) را می توان «عمل تربیت و یادگیری که به رشد و تکامل فرد کمک می کند» تعریف کرد. دیسیپلین از همان کلمه دیسیپل (disciple) به معنای «مرید» مشتق شده است یعنی شخصی که داوطلبانه از یک رهبر یاد می گیرد یا پیروی می کند. والدین و معلمان، رهبران کودک و او پیرو آنهاست که راههای زندگی را از ایشان یاد می گیرد و به وسیله آنان به سوی خوشی و سعادت رهبری می شود. هنگامی که کودک راههای زندگی مورد تصویب جامعه اش را یاد می گیرد می تواند نسبت به محرکها و تقاضاهای محیط خارج، عکس العمل های انتخابی، که شامل خودداری و کنترل شخصی باشند، از خود نشان دهد.
انضباط
به معنای وسیع کلمه، هر نوع تأثیر و نفوذ عمدی است که کودک را کمک و رهبری می کند که به تقاضاهای محیط، بازتابهای مطلوب و مقتضی نشان دهد. از این رو، می توان گفت که انضباط از احتیاج به برقراری و حفظ تعادل میان خواسته های فردی و خواسته های اجتماعی از فرد سرچشمه می گیرد. به همین سبب انضباط به گفته یکی از روان شناسان، از زمانهای بسیار قدیم یک جزء اصلی زندگی شخصی به شمار می رفته است. زیرا انسان از قدیم متوجه شده است که سعادت حقیقی برای هر فرد، وقتی امکان پذیر خواهد بود که به صرف انرژیهای خود در راه منظم و مطلوب رهبری شود. از طرف دیگر، چون خواسته های هر شخص غالباً با خواسته های دیگران برخورد می کند جامعه برای جلوگیری از این برخورد و برای صلاح عالم، مقرراتی وضع می کند که هر عضوی از آن جامعه باید از آن مقررات، طرفداری و پیروی کند یا کیفر آن را متحمل شود.انضباط رفتار کودک از وقتی آغاز می شود که نخستین رابطه ی میان او و والدین و اطرافیانش برقرار می شود زیرا دوران کودکی را مرحله ی «اهلی شدن» می نامند. کودک از همین دوره باید عادتها، مهارتها و رفتارهای ضروری برای سازگاری اجتماعی را یاد بگیرد و بدین ترتیب، اساس انضباط شخصی بنیان گذاری می شود.
مؤثر نیاز به انضباط
لزوم انضباط برای تأمین سعادت فردی و اجتماعی، از قدیم، احساس و معلوم شده است و فقط نوع انضباط برحسب زمان و مکان فرق می کند. باید دانست که هدف انضباط کم کردن آزادی نیست بلکه اعطای بزرگترین آزادی در حدود تربیت پذیری است. به سخن دیگر، انضباط برای موقوف یا کم کردن آزادی کودک نیست بلکه بیشتر برای این است که به کودک نشان دهیم که از آزادی خود چگونه و بدون مزاحمت به دیگران استفاده کند. از این رو، کودک برای اینکه خوشبخت شود و بتواند با محیط خود، خوب سازگاری کند نیازمند انضباط است. هدف عالی انضباط کودکان این است که انضباط شخصی (self-discipline) را به ایشان بیاموزیم. انضباط شخصی در درجه ی اول، متضمن احترام به حقوق دیگران است. دیگر اینکه معلم باید اصول و پایه های قانونها را به کودکان توضیح دهد و به ایشان اجازه دهد که درباره ی قانونها بحث کنند و خود قانونهایی برای کنترل شخصی به طور آگاهانه وضع کنند. کودکان به قانونهایی که خود وضع می کنند احترام خاصی قایل می شوند و خود را به رعایت آنها مسئول می دانند.
سومین عامل مؤثر در رشد انضباط شخصی این است که به کودک اعتماد کنیم. اگر او یقین کند که مورد اعتماد است به خودش کمک خواهد کرد که آن اعتماد را زنده نگاه دارد. هرگاه با او چنان رفتار شود که خود را غیر مسئول پندارد با این عقیده بزرگ خواهد شد.
برای اغلب والدین ها و معلمان انضباط بیش از اینکه یک روش عینی باشد یک امر شخصی است و این نیز سبب می شود که کودک تصور کند که ایشان او را دوست نمی دارند. اثرهای این روش را وقتی می توان دید که کودک می گوید: «پدرم زیاد درباره ی من فکر نمی کند». یا «من نمی توانم کاری کنم که باعث خوشحالی مادرم شود». انضباط نباید کودک را تحقیر کند. او باید احساس کند که هنوز او را دوست دارند و انضباط یک امر خوب می باشد. وقتی انضباط را ضروری می دانیم نباید کودکان را «خوب» یا «بد» تصور کنیم بلکه بدانیم که ایشان در حال «آموختن» هستند و به انضباط سازنده نیاز دارند. کودک وقتی احساس اطمینان خاطر می کند که انضباط سالم حدود رفتار او را تعیین کند.
نیازهای کودک را به انضباط می توان چنین خلاصه کرد:
1-انضباط سبب می شود که کودک حدود آزادیهای خود را بداند و در نتیجه، اطمینان خاطر احساس کند. او نیازمند است بداند کجا می تواند برود و چه چیز می تواند بکند یا نکند.
2-کودک نیازمند است که طبق معیارهای مشخص زندگی کند تا کمتر احساس گناه داشته باشد زیرا احساس گناهکاری موجب ناسازگاری او می شود.
3-هنگامی که کودک کار درستی انجام می دهد وظیفه ی بزرگسالان است که به قدر معقول از او تمجید کنند. ستودن و تمجید برای کودک، معادل دوست داشتن اوست زیرا او آن را محبت تفسیر می کند. در صورتی که سختگیری و نپذیرفتن را دوست نداشتن و طرد می پندارد. کودک برای رشد و تکامل موفقیت آمیز، نیازمند محبت است.
4-انضباط، کودک را به انجام دادن کاری که از او خواسته می شود تحریک می کند.
5-انضباط، به رشد وجدان کودک- که او را به این یا آن کار رهبری کند- کمک می کند.
کودک بی انضباط، از خوشی و سازگاری مفید با جامعه اش بی بهره می ماند. هرچند کودک، انضباط شخصی را به قدر کافی نمی داند ولی بزرگسالان به او کمک می کنند که رفتار کردن به طرز پذیرفته اجتماعی را یاد بگیرد. این نیز سبب خواهد شد که او انضباط شخصی را داوطلبانه بیاموزد. این امر ممکن است به چند طریق انجام گیرد:
1-خود بزرگسالان، سرمشق پذیرش انضباط باشند.
2-خودداری از تکلیف انضباطی به کودک پیش از اینکه او بتواند دلیل آن را بفهمد.
3-به کودک کمک شود که منظور و نفع انضباط شخصی را دریابد و این ممکن است با توضیح قوانین به کودک و ستایش پیروی از آنها انجام گیرد.
ارزش و انواع انضباط
انضباط به خودی خود نه خوب است و نه بد بلکه ارزش آن به مقتضیات آن بستگی دارد. انضباط خوب، انضباطی است که با سطح نضج کودک، سازگار باشد، او را از بی احتیاطی نگاه دارد، او را به مسئولیت خود در انتخاب نوع کارهایی که انجام می دهد متوجه سازد و سرانجام انضباط خوب، اساس یک انضباط شخصی سالم را برای کودک فراهم می سازد. بهترین انضباط این است که برنامه، طوری طرح شود که کودکان «رفتار درست» را رضایت بخش یابند و واکنش درست، خود به خود به صورت عادت در بیاید.انضباط بد و ناسالم وقتی است که بی جهت سختگیری و اجبار را برای کودک لازم گرداند، یا با کمال بی انصافی درجاتی که چندین کودک با هم جمع شده اند اجرا شود. انضباط ناسالم و سختگیری بی جهت، هنگامی رخ می دهد که کودک را مثلاً به آن نوع پاکیزگی که از توانایی او خارج است مجبور سازیم، یا اصرار ورزیم که کودک، کاری را که با نضج او سازگار نیست به طور کامل و در وقت معین تمام کند، یا ساعت ها روی دو زانوی خود بنشیند در حالی که او همواره باید فعالیت کند، یا اصرار کنیم که مسائل حساب یا هندسه را نه تنها درست بلکه در وقت محدود حل کند، یا پافشاری کنیم که او نه تنها خشم خود را فرو ببرد بلکه حتی کار برجسته ای را نیز انجام دهد و وقتی او را آزار می دهند عصبانی نشود.
نوع انضباط، به والدین کودک و آموزش و پرورش ایشان و نوع محیطی که کودک در آن زندگی می کند بستگی دارد. باید دانست که نوع انضباط چندان اهمیت ندارد بلکه آنچه بسیار مهمتر است چگونگی بکار بردن آن است. گیزل (G.B.Geisel) برای اینکه انضباط بکار رفته، بیشتر موفقیت انگیز باشد نکات زیر را پیشنهاد می کند:
1-هنگامی که فشاری بکار می رود به کودک باید اطمینان داده شود که او را دوست دارند. او باید مطمئن باشد که فشار و سختگیری برای کار است نه برای او. به بیان دیگر، اجرای هر نوع انضباط، برای رنجاندن کودک نیست بلکه برای این است که کار بهتر انجام گیرد.
2-کنترل و انضباط باید با هم و ثابت باشند تا کودک، امنیت خاطر احساس کند.
3-کودک را باید به رفتار کردن در راههای معین وادار ساخت بدین ترتیب که او را برای رفتار پذیرفته اش تمجید و برای رفتار ناپسندیده اش از امتیازاتی محروم کنند.
4-بزرگسالان باید سرمشق انضباط خوب برای کودک باشند.
5-بزرگسالان باید به کودک کمک کنند که بفهمد چرا ترتیب در هر کار ضرورت دارد.
6-باید وقت خوبی را برای شناساندن قوانین و مقررات انتخاب کنند.
گروه دیگری از روان شناسان و دانشمندان آموزش و پرورش عوامل زیر را بهترین وسیله کنترل رفتار و انضباط شخصی می دانند:
1. قانونهای طبیعی
به عقیده ایشان نخستین عامل کنترل کننده رفتار، قانونهای طبیعی، پاداشها و کیفرهای آن است. چنانکه اگر در غذا خوردن افراط کند به درد معده مبتلا می شود و اگر دست به آتش زند خواهد سوخت و در صورتی که از خطرات دوری کند سالم خواهد ماند. بعضی از دانشمندان تعلیم و تربیت مانند هربرت اسپنسر (H.Spencer) عقیده دارند که کیفر طبیعی برای کنترل رفتار فرد کافی است. لکن امروز این عقیده چندان طرفدار ندارد زیرا عملاً می بینیم که دانش آموزی از بعضی دروس خود غایب می شود بدون اینکه غیبت او باعث عقب ماندگی او در امتحان یا مردود شدن شود. بنابراین، قانونهای طبیعی برای کنترل رفتار شخص کافی نیستند بلکه عوامل دیگری را نیز لازم دارد.2. قانونهای اجتماعی
دومین عامل کنترل کننده رفتار فرد قانونهای اجتماعی است که حقوق و وظایف افراد را تعیین و حفظ می کنند، بدین ترتیب که جامعه خود سرکشان را مجازات و مطیعان را پاداش می دهد. قانونهای اجتماعی تقریباً اولین عواملی هستند که رفتار کودک را در خانه و مدرسه کنترل می کنند و در این محیطها مرتباً اهمیت و لزوم رعایت و احترام این قانونها به کودک گوشزد می شود. قانونهای اجتماعی اگرچه بیشتر رفتارهای فرد را کنترل می کنند لکن باز هم کافی نیستند زیرا چه بسا خلافکاریهایی که در پنهانی انجام می گیرند بدون اینکه جامعه آگاه باشد. مثلاً شخص اگر در خیابان مست شود و عربده بکشد قانون اجتماع او را جلب و محاکمه و محکوم و مجازات می کند در صورتی که اگر این عمل زشت را در خانه مرتکب شود دیگر جامعه را در آن راهی نیست.3. رأی و عقیده عمومی
این عامل نیز در متوجه ساختن افراد به وظایف خود، تأثیر بیشتری دارد. کودک و بزرگسال هر دو بنا به طبیعت خود علاقه مندند همواره مورد تحسین قرار گیرند و از هر نوع سرزنش بیزارند و همین احتیاج به تحسین و اجتناب از نکوهش، رفتار فرد را کنترل می کند و تأثیر آن تقریباً بیش از قانونهای طبیعی و اجتماعی است. به همین سبب، مدارس جدید در تأمین کنترل و انضباط و حسن رفتار میان دانش آموزان، از رأی و نظر عامه استمداد می کنند. اما این عامل نیز همیشه نمی تواند رفتار شخص را کنترل کند و چه بسا ممکن است که او به نظر دیگران ارزشی قایل نباشد و به میل خود رفتار کند. بنابراین، عامل قوی تر از آن لازم است و آن عامل چهارم است.4. وجدان
قدرت وجدان یا ضمیر از سه عامل کنترل کننده ی قبلی بیشتر و مؤثرتر است. وجدان ناظر و رقیبی است که نمی خوابد و کسی را راه گریز از مراقبت آن نمی باشد. امتیاز این عامل بر عوامل دیگر این است که در خود فرد موجود است و از خارج بر او تحمیل نمی شود و انسان به حکم درونی خویش بیش از حکم خارجی متمایل است همان طوری که سرزنش ضمیر و وجدان را بیش از انتقاد رأی و نظر عامه می پذیرد. از این رو، به یقین می توان گفت که انضباط به تأثیر عامل وجدان بستگی دارد و اگر فردی از لحاظ وجدان خوب تربیت نشده باشد قانونهای طبیعی و اجتماعی و رأی عامه کمتر به کنترل رفتار او قادر می شوند. عامل وجدان نیز بیشتر تحت تأثیر دین و مذهب قرار می گیرد. بدین سبب اگر بخواهیم کودکان ما دارای وجدان پاک یا قوی ترین عامل کنترل کننده رفتار باشند باید حقایق دینی و اخلاقی را عملاً و با سرمشق خوب بودن، به آنان تعلیم کنیم وگرنه تنها دادن معلومات، سبب کنترل رفتار ناپسندیده نمی شود.تربیت وجدان و تولید ایمان در کودک وقتی ممکن است که تمام مربیان و معلمان وجدان سالم و ایمان قوی داشته باشند و در فعالیت های درسی خود همواره به تربیت این نیروی قوی بپردازند. اشتباه محض است که موضوع اخلاقی خود درس مستقل باشد و ساعت مخصوصی داشته باشد بلکه هر درس باید با یک نوع تربیت خلقی توأم باشد. آموزش دینی و اخلاقی باید با عمل آغاز شود و با عمل پایان یابد تا اثر مطلوب در مربیان داشته باشد و تنها تلقین مفاهیم دینی و اخلاقی، فرد را متدین بار نمی آورد بلکه او را با یک عده معارف دینی آشنا می کند و بس.
از آنچه درباره ی رشد و تکامل شخصیت گفتیم می توان نتایج کلی زیر را استنباط کرد:
1-رشد و نمو روان شناختی فرد وقتی به آسانی انجام خواهد گرفت که دوست داشته شود، مورد احترام باشد و از طرف دیگران و خودش پذیرفته شود. معلمان در این موارد می توانند نقش عمده ای ایفاء کنند.
2-تنها افزایش معلومات و مهارتهای ذهنی برای کودک کافی نیست بلکه او باید بتواند ضمن رشد و تکاملش رضایت خاطر احساس کند.
3-کودکانی که رشد و نمو سالم ندارند از لحاظ رشد شخصیت با مشکلاتی مواجه خواهند شد.
4-گروه فرهنگی در رشد و تکامل شخصیت اثر خواهد گذاشت.
5-کودکی که از شخصیت سالم برخوردار است به دیگران مانند خودش توجه خواهد داشت زیرا رغبت اجتماعی دارد. فعالیت های او منظم و مرتب خواهند بود.
6-رشد و نمو مسئولیت، نقش مهمی را در رشد شخصیت بازی می کند و قبول مسئولیت به کودک امکان می دهد که خود را شخص با کفایتی احساس کند.
7-کودک می تواند با انضباط و کنترل شخصی بیش از پیروی از کنترل ما یاد بگیرد.
8-مکانیزمهای دفاعی در همه کودکان پیدا می شوند و تنها یک عده نشانه هستند و ما از روی آنها می توانیم به وجود مشکل در شخصیت کودکان پی ببریم.
9-فرهنگ هر جامعه در شکل گیری شخصیت افرادش نقش مهمی دارد.
10- شخصیت کودک در صورتی سالم خواهد بود که محیط تربیتی او از هر لحاظ مساعد باشد زیرا از جامعه بیمار نمی توان فرد سالم انتظار داشت.
منبع مقاله :
شعاری نژاد، علی اکبر؛ (1385)، روان شناسی رشد، تهران: نشر اطلاعات، چاپ نوزدهم 1388