مترجمان: ابوالقاسم بشیری، جمشید مطهری و رحیم میردریکوندی
یادگیری تداعی
نکات کلیدی
عملکرد زیستی (زیست شناختی) یادگیری:
اگرچه ممکن است حیوانات به طور غریزی از توان سازگاری و انطباق با محیط برخوردار باشند، توانمندی آن ها درباره ی یادگیری محیط نیز از امور اساسی است. یادگیری، تداعی یکی از صور اساسی یادگیری است که نوعاً در مورد حیوانات ابتدایی تر مورد مطالعه قرار گرفته؛ این نوع یادگیری، با یادگیری درباره قواعد دنیای خارج ارتباط دارد.خوگیری:
خوگیری، ساده ترین نوع یادگیری تداعی است که در آن موجود زنده یاد می گیرد که محرک های غیر انگیزشی را نادیده بگیرد.شرطی سازی کلاسیک:
شرطی سازی کلاسیک که برای اولین بار پاولف آن را مورد مطالعه قرار داد، عبارت است از پیوند یک محرک اساساً خنثا (محرک شرطی) با یک رویدادی که از لحاظ زیستی اهمیت دارد (محرک غیر شرطی). چنین پیوندهایی به حیوان فرصت می دهد تا رویدادهای مهم را پیش بینی کند.پاسخ شرطی:
شرطی سازی کلاسیک به کمک پاسخی (پاسخ شرطی شده) که به محرکی شرطی داده می شود، اندازه گیری می شود. پاسخ شرطی، اغلب شبیه پاسخی است که به محرک غیر شرطی (طبیعی) داده می شود؛ ولی معمولاً یکسان با آن نیست. این امر نشان می دهد که حیوان به تداعی (پیوند) دست یافته است.خاموشی:
اگر محرک غیر شرطی برای مدتی طولانی به دنبال محرک شرطی ارائه نشود، حیوان از دادن پاسخ شرطی خودداری می کند و در چنین حالتی گفته می شود که تداعی خاموش شده است.تعمیم و تمییز:
اگر حیوانی یاد بگیرد که به محرکی شرطی پاسخ دهد، به محرک های مشابه دیگر نیز - اگرچه به مقدار کمتری - پاسخ می دهد؛ چنین فرآیندی را تعمیم می نامند. در مقابل، حیوانات ممکن است نسبت به محرکی شرطی شوند و نسبت به محرک دیگر شرطی نشود. در این صورت، حیوان بین محرک ها با پاسخ دادن به یکی و پاسخ ندادن به دیگری، تمییز قائل می شود.بازداری:
محرک هایی که با عدم حضور یک محرک غیر شرطی تداعی شده اند، محرک خنثا نیستند؛ بلکه به صورت محرک های بازدارنده در می آیند و سطح پاسخ به دیگر محرک های شرطی را کاهش می دهند.کارکرد زیستی یادگیری
از آن جا که حیوانات در محیطی در حال تغییر زندگی می کنند، باید بتوانند برای سازگاری با این تغییرات رفتار خود را تغییر دهند. بعضی از موجودات نظیر حشراتی که زندگی اجتماعی دارند، تا حد زیادی به تداعی های «غریزی» (1) وابسته اند؛ ولی حتی آن ها نیز در پاسخ به تغییرات محیطی رفتار خود را تغییر می دهند. یک مورچه ممکن است که به صورت غریزی غذا را به درون لانه ببرد؛ ولی همین مورچه برای پیدا کردن راه خود، نیازمند یادگیری جزئیات موقعیت طبیعی است. پستانداران - به ویژه نُخستی ها - در این نوع از رفتارهای انطباقی مهارت دارند.مطالعه ی علمی یادگیری را حدود صد سال پیش، پاولف (2) در روسیه و ثرندایک (3) در امریکا شروع کردند. رویکرد این دو نسبت به موضوع خیلی متفاوت بود؛ ولی هر دو اتفاق نظر داشتند که اصول و قوانین اساسی وجود دارد که بر تمام شکل های یادگیری و در همه گونه ها صدق می کند. هدف آن ها کشف این اصول و قوانین بود، و بهترین روش برای انجام این کار علمی، مطالعه روی حیوانات سطوح پایین تر بود. در این زمینه ترجیح داده می شد روی گونه هایی مانند سگ ها، موش ها یا کبوترها کار شود. امروزه عموماً پذیرفته شده است که یادگیری، انواع گوناگونی دارد و ممکن است که یادگیری در گونه های مختلف، بسیار متفاوت باشد؛ به ویژه یادگیری انسان ها اساساً متأثر از توانائی ها و ظرفیت های زبان شناختی و ذهنی ما است. با این همه، با مطالعه حیوانات سطوح پایین تر، مطالب زیادی درباره فرآیندهای اساسی تداعی می توان آموخت.
هرگاه حیوانی به صورت تجربی یاد بگیرد که خش خش خاصی در میان بوته ها دلالت بر وجود غذا دارد یا این که ظاهر خاص یک دانه، برای خوردن مناسب نیست، به طور آشکار چنین کاری در زمره ی رفتار انطباقی به شمار می آید. یادگیری تداعی از شیوه هایی بحث می کند که در آن رویدادهای محیطی با یکدیگر بدین گونه پیوند برقرار می کنند.
خوگیری
اگر حیوانی به صورت مکرر با محرکی مواجه شود که به دنبال آن هیچ رویداد دارای اهمیت زیستی رخ ندهد، این حیوان یاد می گیرد که نسبت به آن محرک بی تفاوت باشد. این شکل ساده ی یادگیری تداعی، خوگیری (4) نامیده می شود. این نوع تداعی تقریباً در تمام گونه های جانوری از شقایق های دریایی گرفته تا نُخستی ها مشاهده می شود. برای مثال، بیشتر پستانداران نسبت به یک صدای بلند و ناگهانی به صورت وحشت زده واکنش نشان می دهند؛ ولی اگر این محرک به طور مکرر ارائه شود و به دنبال آن هیچ چیزی نیاید، پاسخ حیوان به تدریج از بین می رود. خوگیری حیوان را قادر می سازد که نسبت به محرک های جدیدی که درباره جهان خارج چیزی به او نمی گویند، بی اعتنا شود. اگر محرکی که به آن خو گرفته اند، تغییر کند (مثلاً اگر صدا از حیث شدّت یا مدّت تغییر کند) ممکن است که پاسخ اولیه مجدداً ظاهر شود؛ این امر به «خوگیری زدایی» (5) معروف است.خوگیری - دست کم در پستانداران عالی - شامل نوعی نمود درونی از محرک خوگیری است. خوگیری زدایی زمانی رُخ می دهد که رویداد خارجی هماهنگی لازم با این نمود درونی را ندارد؛ بنابراین پدیده خوگیری زدایی می تواند درباره ماهیت بازنمایی درونی حیوان، اطلاعاتی را در اختیار ما بگذارد. این امر به طور مؤثرتری در مطالعه نوزادانی که در دوره ی پیش کلامی هستند، مورد استفاده قرار گرفته است.
شرطی سازی کلاسیک
شرطی سازی کلاسیک (6)، نوعی از یادگیری تداعی است که ابتداءً پاولف آن را مورد مطالعه قرار داد. این نوع یادگیری، مبتنی بر بازتاب های ناآموخته است. در چنین بازتاب هایی محرک غیر شرطی (7) (UCS) به طور پایا سبب بروز پاسخی (پاسخ غیر شرطی یا UCR) می شود. محرکی که در آغاز خنثاست، یعنی محرک شرطی (8) (CS) کمی پیش از محرک غیر شرطی (UCS) ارائه می شود. در آزمایش کلاسیک پاولف با سگ ها، صدای زنگ (CS) با گذاشتن غذا در دهان سگ همراه می شد و سبب ترشح بزاق حیوان (UCR) می گردید. (فرآیند آمدن محرک غیر شرطی UCS پس از محرک شرطی CS، غالباً تقویت نامیده می شود. برای جلوگیری از اشتباه مفهومی بین اصطلاح تقویت در شرطی سازی کلاسیک با فرآیند متفاوت تقویت در یادگیری وسیله ای، از استعمال آن در این جا خودداری می شود. پس از چند بار همراهی محرک شرطی با محرک غیرشرطی، محرک شرطی به تنهایی ارائه می شود و موجب فراخواندن پاسخ (ترشح بزاق) می گردد. شرطی سازی کلاسیک روی انواع گسترده ای از محرک های غیر شرطی دیگر و روی تعداد زیادی از گونه ها - از بی مهرگان گرفته تا انسان ها - اجرا شده است.محرک های غیر شرطی (طبیعی) تقریباً همیشه از لحاظ زیستی رویدادهای مهمّ و معنادار هستند؛ بنابراین نقش شرطی سازی کلاسیک این است که ارگانیسم را قادر سازد تا رویدادهای مهمی مثل غذا یا درد را پیش بینی کنند. این امر تبیین می کند که چرا بعضی از بازتاب هایی که از لحاظ زیستی اهمیت کمتری دارند (مثل پرش زانو) به سختی شرطی می شوند. همچنین شرطی سازی تنها هنگامی ثمربخش خواهد بود که محرک شرطی بر محرک غیر شرطی مقدم شود (فاصله مناسب بین دو محرک، به موقعیت خاص بستگی دارد). اگر انتظار این است که شرطی سازی کلاسیک ارزش پیش بینی کنندگی محرک شرطی را منعکس کند، محرک شرطی که همزمان با محرک غیر شرطی یا پس از آن ارائه شود، خیلی پیش بینی کننده نخواهد بود!
از آن جا که شرطی سازی کلاسیک با پیش بینی رویدادهای معنادار و مهمّ محیطی ارتباط دارد؛ بنابراین به طریق یکسانی عمل می کند. محرک غیر شرطی خواه برای حیوان سودمند باشد یا دردآور، توانایی پیش بینی آن رویداد در هر دو مورد، امری انطباقی است.
پاسخ شرطی
پاولف مسلم گرفت که شرطی سازی، صرفاً جانشین سازی محرک (9) است. او بر این باور بود که پاسخ شرطی (CR) همان پاسخی است که قبلاً محرک غیر شرطی (UCS) آن را فرا می خواند و اکنون با محرک شرطی (CS) فراخوانده می شود. طبق این دیدگاه، شرطی سازی کلاسیک نمی تواند پاسخ های جدیدی را ایجاد کند و تنها می تواند به پاسخ های موجود اجازه دهد تا با محرک های جدید پیوند بخورند.در واقع بیشتر پاسخ های شرطی (CR) شبیه به پاسخ های غیر شرطی (UCR) هستند. با وجود این، به طور کلی، بررسی های تفصیلی نشان می دهند که پاسخ های شرطی و غیر شرطیِ به ظاهر مشابه، تفاوت های ظریفی نیز با هم دارند. برای مثال، ترشح بزاق پیش از غذا، خیلی شبیه ترشح بزاق هنگام قرار گرفتن غذا در دهان آزمودنی است؛ اگرچه در ترکیب شیمیایی تا حدودی با آن تفاوت دارد. گاهی پاسخ شرطی و پاسخ غیر شرطی، کاملاً با همدیگر متفاوتند. پاسخ غیر شرطی یک موش به محرک غیر شرطی، مانند وارد کردن شوک الکتریکی به پای او، جیغ کشیدن و پریدن به اطراف است؛ در حالی که پاسخ شرطی موش به محرک پیش بینی کننده شوک (محرک شرطی)، قوز کردن و بی حرکت ماندن است.
وظیفه ی اصلی شرطی سازی کلاسیک، کشف قانونمندی ها در این جهان است. رویدادهای اساسی در این جا تداعی های درونی هستند، و پاسخ هایی که اندازه گیری می شود، صرفاً نشانه های این رویدادهای اساسی هستند. در این صورت دلیلی ندارد که انتظار داشته باشیم پاسخ شرطی و غیر شرطی یکسان باشند؛ ولی از آن جا که این پاسخ شرطی یک پاسخ مقدماتی است، غالباً شبیه به پاسخ غیر شرطی می باشد.
نیرومندی پاسخ شرطی را می توان به وسیله موارد زیر اندازه گیری کرد:
* شدّت پاسخ، برای مثال، مقدار قطره های بزاق؛
* احتمال پاسخ؛ یعنی احتمال فراخوانی پاسخ شرطی با محرک شرطی؛
* نهفتگی؛ یعنی هر چه تأخیر در بروز پاسخ شرطی طولانی تر باشد، پاسخ شرطی ضعیف تر است.
خاموشی
اگر در ادامه ی شرطی سازی، محرک شرطی ارائه شود و به دنبال آن محرک غیر شرطی نیاید، پاسخ شرطی کاهش یافته و سرانجام متوقف می شود. در این جاست که گفته می شود تداعی، «خاموش» (10) شده است. قانونمندی هایی در محیط وجود دارد؛ ولی در طول زمان محیط نیز تغییر می کند؛ خاموشی شیوه ای را نشان می دهد که ارگانیسم در جهت این تغییرات حرکت می کند.خاموشی، تداعی را به کلی از بین نمی برد. این امر را به وسیله ی دو مطلب زیر به خوبی می توان نشان داد:
* بازآموزی پاسخ پس از خاموشی، سریع تر از آموزش اولیه است؛ بنابراین اثر تداعی باید هنوز باقی و پابرجا باشد؛
* به دنبال یک دوره ی استراحت، پاسخ شرطی خاموش شده، معمولاً دوباره ظاهر می گردد. این امر، به بهبود خود به خودی (11) معروف است (شکل 1).
تعمیم و تمییز
اگر حیوانی برای پاسخ دادن به محرک شرطی خاصی (برای مثال، صدایی با فرکانس هزار هرتز) شرطی شود و سپس با صداهایی با فرکانس های دیگر مورد آزمایش قرار گیرد، این حیوان به آن صداها نیز پاسخ خواهد داد؛ ولی به مقدار کمتر از پاسخی که به محرک شرطی اولیه می داد. این فرآیند را «تعمیم محرک» (12) می نامند. هر چه تفاوت بین محرک شرطی و محرک آزمون بیشتر باشد، به همان اندازه پاسخ شرطی کمتر خواهد بود. این امر باعث ایجاد «شیب تعمیم» (13) می شود (شکل 2). تعمیم، از ناتوانی حیوان در تمییز بین محرک شرطی و محرک آزمون سرچشمه نمی گیرد؛ بلکه انعکاس این حقیقت است که محرک های مشابه در محیط، معمولاً پیامدهای مشابه دارند. تنها یادگیری محرک هایی که دقیقاً شبیه با محرک شرطی باشند، ارزش چندانی ندارد؛ زیرا به ندرت اتفاق می افتد که دو پدیده ی طبیعی عیناً مثل هم باشند.گاهی دو محرک مشابه پیامدهای متفاوت دارند. ممکن است یک دانه ی توت برای خوردن مناسب باشد؛ در حالی که دانه ی مشابه دیگر برای خوردن، خوب به نظر نمی آید. آنچه در این جا اهمیت دارد، این است که حیوان بتواند این دو محرک مشابه را از هم تمییز (14) دهد. در آموزش تمییز، ابتدا حیوان شرطی می شود و به محرک شرطی پاسخ دهد (برای مثال صدایی با فرکانس هزار هرتز)؛ آن گاه که پاسخ شرطی به خوبی تثبیت شد، محرک مشابه دیگر (مثلاً صدایی با فرکانس هشتصد و پنجاه هرتز) و بدون این که محرک غیرشرطی به دنبال آن بیاید، ارائه می شود. پس از چند کوشش، (15) حیوان با حضور محرک شرطی پاسخ شرطی را بروز می دهد؛ ولی نسبت به محرک دیگر این پاسخ را بروز نمی دهد. در چنین حالتی گفته می شود حیوان دو محرک را از هم تمییز می دهد.
بازداری (16)
به دنبال آموزش تمییز، حیوان به محرک شرطی پاسخ می دهد؛ ولی به محرک دیگر یعنی محرک منفی پاسخ نمی دهد؛ هر چند این محرک، خنثا و بی اثر نیست. اگر این محرک در همان زمان به عنوان سومین محرک شرطی مستقل (که قبلاً با همان محرک غیر شرطی، شرطی شده است) ارائه شود، پاسخ حیوان به محرک سوم به طور چشمگیری کاهش می یابد. حیوان یاد گرفته است که محرک منفی هیچ تقویتی را پیش بینی نمی کند؛ بنابراین چنین محرکی حیوان را از پاسخ به محرک های شرطی دیگر باز می دارد. و این محرک شرطی به صورت یک «باز دارنده شرطی (17)» در می آید. ویژگی های چنین محرک های بازدارنده ای، هنوز به طور کامل شناخته شده نیست؛ ولی روشن است که یادگیری بازدارنده (یادگیری بازداشتی) بخش مهمی از یادگیری تداعی به شمار می رود.پی نوشت ها :
1. instinctive.
2. Pavlov.
3. Thorndike.
4. Habituation.
5. dishabituation.
6. Classical Corditioning.
7. uncanditioned Stimulus.
8. Condition Stimulus.
9. Stimulus Substitution.
10. Extinguished.
11. Spontaneous. Recovery.
12. stimulus generalization
13. generalization gradient
14. discriminate.
15. هر نوبت از ارائه هم زمان محرک شرطی (CS) و محرک غیر شرطی (UCS) را یک کوشش می نامند.
16. inhabition
17. conditioned inhibitor.
کریستنسن، یان و هاگ واگنر و سباستین هالیدی؛ (1385)، روان شناسی عمومی، گروه مترجمان، قم، مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله)، چاپ اول