نویسندگان: یان کریستنسن، هاگ واگنر و سباستین هالیدی
مترجمان: ابوالقاسم بشیری، جمشید مطهری و رحیم میردریکوندی
مترجمان: ابوالقاسم بشیری، جمشید مطهری و رحیم میردریکوندی
یادگیری پیچیده
نکات کلیدی
محدودیت های یادگیری از راه کوشش و خطا:
یادگیری از طریق کوشش و خطا در انسان ها و حیوان ها، مکانیسم مهمی به شمار می آید؛ ولی انواع یادگیری پیچیده تری حتی در حیوانات وجود دارد که به این شیوه نمی توان آن ها را تبیین کرد.یادگیری شیوه ی یاد گرفتن:
حیوانات می توانند یادگیری را از موقعیتی به موقعیت دیگر منتقل کنند. یک نمونه ساده آن، یادگیریِ وارونِ زنجیره ای است که در آن، حیوان تغییرات پی در پی و جابه جای های متوالی را تمیز می دهد و با خطاهای کمتری یاد می گیرد. موارد پیچیده تر آن، یادگیری مجموعه ها و منطبق کردن مجموعه بر نمونه است. چنین رفتاری تنها در صورتی قابل تبیین است که بپذیریم حیوانات علاوه بر پاسخ گویی به محرکات بیرونی، به نمودهای درونی رویدادها نیز پاسخ می دهند.نقشه های شناختی:
انواع گوناگون حیوانات در موقعیت های طبیعی و آزمایشگاهی - از حشرات گرفته تا میمون های انسان نما - رفتارهایی را انجام می دهند که در صورتی می توان آن ها را به صورت کامل تبیین کرد که بپذیریم چنین رفتارهایی به وسیله ی نمودهای درونی حیوان درباره محیط کنترل می شود.بینش:
بسیاری از موقعیت های آزمایشی استاندارد فرصت کمی را برای یادگیری های دیگر غیر از یادگیری از طریق کوشش و خطا فراهم می کنند؛ به طوری که در بعضی از شرایط، انسان نماها ممکن است که مسائل را با چیزی که از آن به عنوان بینش یاد می شود، حل کنند. بینش، یعنی بازسازی درونی مسأله که به راه حلّی خاص منجر می شود.یادگیری شیوه ی آموختن
به طور مسلّم انسان ها می توانند مهارت هایی را که آموخته اند، از موقعیتی به موقعیت دیگر منتقل کنند. این امر نشان می دهد که رفتار را علاوه بر محرک های بیرونی که در زمان یادگیری حضور دارند، به کمک نمودهای درونی نیز می توان کنترل کرد؛ مثلاً به کمک خاطراتی که درباره ی امور آموخته شده بر جای می ماند. همچنین شواهد قابل ملاحظه ای وجود دارد که نشان می دهد حیوانات نیز می توانند یادگیری را یاد بگیرند.ساده ترین نمونه از این نوع یادگیری، یادگیری وارونه ی زنجیره ای (1) است. در این نوع یادگیری نخست موش ها را آموزش دادند که برای دستیابی به غذا به جای رفتن به جعبه ی سیاه، به جعبه ی سفید وارد شوند. وقتی آن ها یاد گرفتند که بدون خطا این کار را انجام دهند، غذا را به جعبه ی سیاه منتقل کردند. این حیوانات پیش از این که این جابه جایی اولیه را یاد بگیرند، خطاهای زیادی را مرتکب می شدند. به محض این که آن ها به این نحو عمل کردند و از جابه جایی مطلع شدند، ناگهان پاداش (غذا) را دوباره به جعبه ی سفید منتقل کردند، و این جابه جایی پاداش مرتب تکرار می شد. موش ها مجبور بودند که به کرات تمایل و انتخاب خود را از یک جعبه به جعبه ی دیگر تغییر دهند. تقریباً پس از ده بار جابه جایی، در هر فرصتی که به آن ها داده می شد، فقط یک یا دو بار مرتکب خطا می شدند. در آزمایش های مشابه میمون ها نیز یاد گرفتند و در هر جابه جایی، تنها یک خطا مرتکب می شدند. یادگیری کوشش و خطا به تنهایی نمی تواند تبیین کند که چرا تغییرات زنجیره ای و جابه جایی های متوالی ساده تر می شوند. به نظر می رسد این حیوانات بر اساس خاطراتی که از کوشش های قبلی دارند، پاسخ می دهند.
مثال پیچیده تر یادگیری آموزی، آمایه های (2) یادگیری است. (3) در این نوع یادگیری به میمون آموزش می دهند تا برای دستیابی به غذا یکی از دو محرک را انتخاب کند. پس از چند کوشش معین، این محرک ها را کنار می گذارند و دو محرک جدید ارائه می کنند. این کار را به همین صورت طی روزهای متمادی برای صدها مجموعه ی مختلف از محرک های جدید ادامه می دهند. سرانجام، میمون ها به یک عملکرد مطلوب می رسند؛ یعنی به جایی می رسند که نسبت به هر جفت محرک جدید، به طور تصادفی یکی از آن دو را انتخاب می کنند؛ اگر درست بود، به انتخاب خود ادامه می دهند و اگر نادرست بود، بلافاصله به سراغ محرک دیگر می روند. این امر نشان می دهد که این میمون ها قانونی (4) از نوع «بردی - بمان، باختی - برو» (5) را یاد گرفته اند. لازمه ی چنین چیزی، به یاد داشتن و یاد آوردن پیامد و نتیجه ی کوشش های قبلی و کنترل انتخاب در کوشش های جاری است. مجدداً به این نتیجه می رسیم که نمودهای درونی - نه فقط محرک های بیرونی - در کنترل رفتار نقش دارند.
مثال دیگر برای یادگیری آموزی، منطبق سازی با نمونه (6) است. در این جا، حیوان با سه محرک مواجه می شود: یک محرک نمونه (هدف) و دو محرک افتراقی که یکی از آن ها شبیه محرک نمونه است. وظیفه ی حیوان انتخاب آن محرک افتراقی است که با محرک هدف، هماهنگ و جور می باشد. در این برنامه پاسخ صحیح در حالی که متکی بر ارائه محرک هدف است، از کوششی به کوشش دیگر تغییر می کند. طیف گسترده ای از حیوانات - از کبوترها گرفته تا نُخستی ها - می توانند منطبق سازی با نمونه را یاد بگیرند. به نظر می رسد حیوانات درک می کنند که محرک هدف و محرک مثبت، همسان و مشابه هستند، و این ارتباط، انتخاب آن ها را کنترل می کند. برای آزمایش این که آیا حیوانات واقعاً به همانندی و شباهت پاسخ می دهند، می توان با ارائه مجموعه جدیدی از محرک ها، برنامه ی مزبور را تغییر داد. شواهد قابل ملاحظه ای وجود دارد دال بر این که پستانداران عالی - به غیر از موش ها یا کبوترها - می توانند انتقال به این روش را یاد بگیرند. با ارائه آموزش کافی و وجود مجموعه محرک های کاملاً متفاوت، آن ها می توانند هنگام برخورد با یک مجموعه ی کاملاً جدید، در همان کوشش اول به طور صحیح پاسخ دهند. این امر تنها در صورتی امکان پذیر است که آن ها بتوانند به «همانندی» به عنوان یک مفهوم انتزاعی بازنمایی کرده و به آن پاسخ دهند.
این آزمایش ها ثابت می کنند که حیوانات با درجات متفاوتی می توانند نه فقط به محرک های موجود، بلکه به ویژگی های انتزاعی موقعیت نیز پاسخ دهند.
نقشه های شناختی
رویکرد محرک - پاسخ (S-R) بر این فرض استوار است که وقتی حیوانی را در ماز قرار می دهند، هنگام انتخاب صرفاً به محرک های خاصی پاسخ می دهد؛ به این معنا که حیوان هیچ گونه نمود درونی از محیطش ندارد؛ ولی بسیاری از محققان بر این باورند که حیوانات هنگام یادگیری یک ماز، آن را در ذهن خود به صورت یک نقشه ی شناختی (7) ترسیم می کنند.به طور طبیعی، بسیاری از حیوانات مانند حشرات لانه ساز، پرندگان مهاجر و انواع پستانداران برای پیدا کردن مسیر خود در محیط اطرافشان مهارت دارند. این توانایی ها نشان می دهند که در حیوانات بالا نمودهایی درونی از محیط وجود دارد که از ویژگی های یک طرح یا یک نگاه فضایی نسبت به محیط برخوردار است. شواهد قابل ملاحظه ای وجود دارد دال بر این که انسان ها این قابلیت را دارند؛ ولی در مورد حیوانات به دست آوردن شواهد تجربی قانع کننده، امر دشواری است. یک نمونه از نقشه های شناختی، ماز ستاره ای است (شکل 1). در این آزمایش موشی را در مرکز ماز ستاره ای قرار می دهند که در انتهای هر یک از شاخه های مازِ ستاره ای، چشته ای از غذا است. موش را در ماز رها می کنند تا همه ی چشته های غذا را بخورد. حتی در کوشش های اولیه، موش ها به ندرت یک شاخه را دوباره بازرسی می کردند (همان طور که نظریه محرک - پاسخ پیش بینی می کند که پس از تقویت آن رفتار باید انجام می گرفت)؛ یعنی موش ها به موقع یاد گرفتند که هر کدام از شاخه ها را فقط یک بار بازدید کنند. این یادگیری را نمی توان از نوع یادگیری کوشش و خطا به شمار آورد. راحت ترین تبیینی که می توان از آن ارائه کرد، این است که موش ها یک نقشه ی شناختی از این ماز آموخته اند.
این گونه یافته های تجربی همراه با مشاهده ی طبیعی حیوانات، شواهد قابل توجهی فراهم می کند دال بر این که دست کم برخی از گونه های حیوانی می توانند رفتارشان را به وسیله ی نقشه های شناختی طراحی و هدایت کنند.
بینش (8):
کوشش و خطا صرفاً می تواند از شیوه های یادگیری برای فرار از جعبه ی معما یا عبور از یک ماز باشد؛ ولی چنین موقعیت هایی فرصت کمی برای حل مشکلات واقعی فراهم می کنند. در دیگر موقعیت ها، احتمال دارد که حیوانات رفتار پیچیده تری را از خود نشان دهند.یکی از روان شناسان گشتالتی، به نام کهلر (9) معتقد بود که دست کم انسان نماها می توانند برخی مسائل را از طریق «بینش» حل کنند. او معتقد بود که اگر تمام ویژگی های مربوط به موقعیت در اختیار حیوان قرار گیرد، آن ها با استفاده از این ویژگی ها و از طریق بینش به حل مسأله خواهند رسید. او ادعا می کند همان طور که انسان مسأله ای را حل می کند، حیوان نیز با بازسازی درونی از مسأله می تواند به راه حل هایی دست یابد. او دریافت که شمپانزه ها برای به دست آوردن غذای خارج از دسترس، تکه های چوب را سر هم می کنند و به عنوان یک ابزار از آن استفاده می کنند، یا برای رسیدن به غذاهایی که از سقف قفس آویزان است، جعبه ها را روی هم قرار می دهند و از آن ها بالا می روند. او گزارش داد که در حل این مسائل، نوعاً حیوان برای مدتی پاسخ های اشتباهی می دهد؛ که غالباً پس از آن برای دوره ای حیوان دست از فعالیت برمی دارد. بعداً، شمپانزه به شیوه ای منظم و آرام پاسخ صحیح را بروز داده و در مسائل مشابه آتی نیز خطاهای ناچیزی مرتکب می شد. یقیناً این نوع یادگیری، شبیه یادگیری ای که از طریق کوشش و خطا حاصل می شود، نیست؛ بلکه به روش حل مسأله در انسان ها شباهت دارد. برخی چنین اظهار کرده اند که شمپانزه ها تنها در صورتی می توانند از این طریق به حل مسائل بپردازند که قبلاً تجربه بازی کردن با تکه های چوب را داشته باشند؛ ولی این سخن خدشه ای به جنبه ی بینشی بودن حل مسأله وارد نمی سازد.
هر چند به سختی می توان به صورت علمی شواهد قانع کننده ای دال بر وجود رفتار مبتنی بر بینش در حیوانات ارائه کرد، کمتر کسی است که رفتار حیوانات عالی را تجربه کرده باشد و در وجود چنین رفتارهایی تردید کند.
پی نوشت ها :
1. serial reversal learning.
2. learning sets.
3. آمایه ی یادگیری، یعنی آمادگی برای یادگیری؛ به گونه ای که سیستم شناختی یا ادراکی آزمودنی برای محرک با الگوی محرک های «آماده» ساخته می شود. به عبارت دیگر، آمایه یادگیری این که انسان بتواند رفتاری را که در ارتباط با مجموعه ای از تکالیف قبلی آموخته است، به تکالیف جدید به نحو مؤثر منتقل کند؛ یعنی داشتن یک نحو آمادگی (به نقل از پورافکاری).
4. rule.
5. win - stay, lose - shift.
6. matching to sample.
7. cognitive map.
8. insight.
9. köhler.
کریستنسن، یان و هاگ واگنر و سباستین هالیدی؛ (1385)، روان شناسی عمومی، گروه مترجمان، قم، مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله)، چاپ اول