گسترش هلنیسم

شیوه ی زندگی تمدن یونان آن چنان که در سازمان برجسته ی پولیس سازمان یافته و نمودار شده است، در آغاز سده ی پنجم پ م بخش جغرافیایی بسیار خردی را فرا گرفته بود. حتی در محدوده ی تنگ یونان هم، یک سرزمین پیرامون
دوشنبه، 7 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گسترش هلنیسم
 گسترش هلنیسم

 

نویسنده: ویلیام هاردی مک نیل
مترجم: مسعود رجب نیا




 

شیوه ی زندگی تمدن یونان آن چنان که در سازمان برجسته ی پولیس سازمان یافته و نمودار شده است، در آغاز سده ی پنجم پ م بخش جغرافیایی بسیار خردی را فرا گرفته بود. حتی در محدوده ی تنگ یونان هم، یک سرزمین پیرامون بسته ای مانند آرکادیا با تردید متمدن شمرده می شد و تسلی بخشی مرزی بود که در شمال و غرب آن، نیمه متمدنان یونانی زبان می زیستند. چند صد سال بعد، گونه ای هلنیسم تعدیل شده بر سراسر کرانه های مدیترانه گسترده شد و در اروپا تا توئید و رن و دانوب، رسوخ کرده بود. عواملی از این هلنیسم بر تمدن خاورمیانه کهن مؤثر گشته و به هند راه یافته بود و در ضمن، بازتاب های ضعیف ولی قابل شناختی رسوخ به چنین دور افتاده را آغاز کرده بودند.
این سرنوشتی درخشان برای شیوه ی زندگی یونانی بود که از نظر جغرافیایی در 500 پ م، بسی محدود بود. به راستی که آشفتگی توازن فرهنگی اوراسیا که بر اثر گسترش هلنیسم روی نمود، رویدادی برجسته از تاریخ است که میان سال های 500 پ م تا 200 م پدیدار شد. با این همه، فرایند گسترش مورد بحث متضمن درآمیختگی با سنت های دیگر و دگرگونی های اجتماعی پهناوری در هلنیسم شد که پیامدهای آن پس از سده ی چهارم پ م، ظاهر گشت و بعضی از نیروهای اصلی آن رو به تباهی گذاشت و فروکش کرد.
چون قالب اصلی پولیس فرو گذاشته شد، گونه ای هلنیسم جهانی برخاست شامل طرح های هماهنگی اجتماعی که نخست در «جامعه ی بزرگ» بین النهرین باستان روی نمود و آن را رو به تکامل برد. بدین گونه، ساختار سیاسی و اجتماعی تمدن یونان اندک اندک خود را مجذوب سرمشق های شرق باستانی نمود. با روی نمودن این امر، بسیاری از عوامل برجسته ی فرهنگی هلنی از نیرو به کاستی و فرسودگی رفتند و جای به اندیشه ها و حالت های همانند و گاهی آشکارا ریشه گرفته از تمدن شرقی کهن تر خاورمیانه دادند.
پیروزی قاطع رومیان بر یونان (در 146 پ م)، کمابیش در میانه ی دوران هلنیسم به شمار می رود. واکنش شرق هنوز عوامل حمله ی خویش را گرد آوری نکرده بود و دورترین پیشروی هلنیسم چه در غرب و چه در شرق، هنوز به حد نهایی نرسیده بود. با این همه، چون عقابان رومی سرانجام همه چیز را جز ظواهر حکومت محلی پولیس در نوردیدند، روح از کالبد تمدند یونانی بیرون شد. در کانون پیدایش فرهنگ کهن یونان، تنها ظواهر سیاسیِ تهیِ سایه گونه ای از اصل بازمانده بود و روستاهای خالی از مردم با شهرها و شهریان تنگدست ولی مؤدب و رفتار نجیبانه ی با فرهنگ مانده بود که بهانه ای برای زندگی نداشتند و آرمان های حقیقت و زیبایی و آزادی یا هر آرمان دیگری که در گذشته مفهومی عالی برای یونانیان داشت، تباه شده بود.
مناسب چنین می نماید که بهتر است این فصل را در نیمه ی سرنوشت هلنیسم، در آن جا که شخصیت فرهنگی و نیرومندش نخستین رو به کاستی و سطحی عادی می رود و اوضاع اجتماعی و قالب فکری کشش گذشته را از دست می دهد، پایان دهیم.

شکوفایی فرهنگ یونان، 500 -336 پ م

1. مقدمه

چون خشایار شاه پسر داریوش اول در 485 پ م بر اورنگ پارس نشست، وارث دو مشکل نظامی- سیاسی مهم شد. یکی که فوریت بیشتری داشت، شورش مصر بود که سپاهیانش با پیکارهای سخت سرکوب کردند و دوم، برقراری امنیت در مرزهای اقصای غربی شاهنشاهی پارس در کرانه ی اژه، در برابر آشفتگی پیوسته که معلول خودداری مردم بخش های درونی جهان یونان از شناسایی حکومت پارس بود. گذشته از این ها، خشایارشا ناگزیر بود که سنتی نظامی را پاس دارد: پیشینیان او از کورش و کمبوجیه و داریوش، همه جهان گشایانی نیرومند بودند و داریوش همم اینک برآبروی پارس با به زانو در آوردن یونانیان افزوده بود. بنابراین، تا مصریان را شکست داد، سپاه و ناوگان خویش را آماده ی تاختن به یونان ساخت.
بسیاری از یونانیان از جمله کاهنان دانشمند و دانای دلفی می گفتند که جامعه های ناچیز یونان در برابرپارس امکان پیروزی ندارند. با این همه، یک ائتلاف سستِ کمتر از بیست شهر یونان که شوراهای متشتت و استراتژی پر تردید، کار آن را دچار وقفه می کرد، توانست برخلاف انتظارهای بخردانه، پارسیان را به عقب براند. در سال های بعد، یونانیان به رهبری آتن موضع حمله گرفتند و در یک رشته پیکار تا 448 پ م، همه ی شهرهای یونان (و برخی غیر یونانی) در کرانه های اژه را از دست پارسیان بیرون آوردند.
اثر این رویدادها برای یونانیان مانند پیروزی بود. اسپارت که در گذشته نیروی رهبری کننده ی یونان را داشت، از تحرک روی گرداند و به انزوا روی آورد تا شیوه ی اجتماعی درونی خود را از سرایت خطرهای موجود در امپراتوری برهاند.(1) اما آتن روشی کاملاً مخالف پیش گرفت و همه ی نیروهای یونان را به خطر انداخت و از هیچ چیزی دریغ نکرد. پیش از جنگ های پارسی، آتن جزو شهرهای بسیار نیرومند و پر رونق یونان نبود. آتن پس از این جنگ ها و بیشتر به سبب آنها، کانون فعال تمدن یونان شد. آتنیان از نظر اقتصادی، تجارت کرانه های شرقی مدیترانه و دریای سیاه را زیر دست آورند و از نظر سیاسی اتحادیه ای بزرگ از شهرهای یونانی سازمان دادند و رهبری کردند و پارسیان را که در آستانه ی چیرگی بر یونان بودند، شکست دادند؛ و از نظر فرهنگی، ادبیات و هنر ایشان، کامیابی هایی را که در زمینه های دیگر به دست آمده بود، تحت الشعاع قرار داد و سرمشقی درخشان برای هلنیسم بر جای گذاشت که در سراسر سرزمین های یونانی زبان معیار شد. به راستی که سرنوشت آتن در نیم قرن میان راندن پارسیان از اروپا و آغاز جنگ پلوپرنز در 431 پ م، باید «عصر زرین» پررونق تلقی شود.(2)
کلید سرنوشت شگفت آتن همانا ناوگان آن بود. ناوگان آتن اندکی پیش از جنگ های پارسی بنیاد یافته بود. تمیستوکل مجلس شورای آتن را بر آن داشت تا هزینه ی ساختمان نیروی دریایی را با وجوه فراهم شده از کانهای نقره ی تازه کشف شده ی آتیک بپردازد. دویست کشتی سه ردیف پاروزن از تازه ترین نوع به آتن توان آن داد که در جنگ نقشی قاطع داشته باشد. زیرا، شکست نیروی دریای پارسی در سالامین (در 480 پ م) پاره ی بزرگ تری از سپاه را که بی تداکرات مانده بود، ناگزیر از پس کشیدن به آسیا کرد.(3) ناوگان آتن هم چنین وسیله ای شد برای انتقال سپاه بدان سوی کرانه های اژه و آزاد ساختن شهرهای یونانی آسیای صغیر از تسلط پارس. گذشته از این ها، با نظارت دریای اژه و آب های آن توسط نیروی دریایی آتن، کالاهای سرزمین های شرق مدیترانه به پیش بندر پیره ی آتن جلب گردید.
ناوگان آتن دو ثمره ی دیگر هم برای شهروندان آتنی داشت. نخست آن که، آتن را جایگاه امن دموکراسی و بسیار مهاجم ساخت. تنگدست ترین شهروندان در ناو گان؛ برجسته ترین کار را به عهده داشتند، زیرا پاروزنان که نیروی محرک این کشتی ها بودند هیچ ساز و برگی لازم نداشتند جز عضلات ورزیده و پرورش یافته.(4) در نتیجه، شکل های دموکراتیک حکومت آتن به هنگامی که آتنیان به سبب فقر توان تجهیز خود را به عنوان پیاده نظام نداشتند، به عنوان پاروزن نقش نظامی حیاتی به دست آوردند، بسیار نیرومندتر شد. ضمناً، تجاوزگری آتن با دستمزد و عنیمت گیری پاروزنان افزوده شد، زیرا این اضافه درآمد خانوارها برای بسیاری از شهروندان آتنی، امری شد ضروری و مطلوب.(5) در برابر این زمینه ی پیروزی ها و رونق دریایی بی کران و پی در پی آتن، آشفتگی و بر افتادن جهان یونان در 480- 404 پ م امری قابل دریافت و درک می شود.
دوم آن که، با برخورد شهروندان آتن با جاهای خارج و آیین های شگفت در طی دریاپیماییها و نیز درآمدن بیگانگان به آتن به سبب آن که این شهر کانون بازرگانی مدیترانه ی شرقی شده بود، اعتقادات و باورهای سنتی به سرعت رو به سستی گذاشت. سازمان های اشنا و رفتار اجتماعی میان اشراف و مردم عادی و کشاورز بی زمین و آزاد و بنده دگرگون شد و اندیشه های جدیدی درباره ی زندگی آدمیان و جایگاه آنان در جهانی که در آن این همه دگرگونی روی می دهد، پدید آمد.
با این همه در طی نیم قرن، تا هنگامی که دشورای ها و شکست آینده ی جنگ پلوپزنز (431-404 پ م) شکوفه ی اعتماد به نفس را از آتنیان گرفت و کشمکش هایی را که در روزگار زندگی پررونق پنهان مانده بود آشکار کرد، رها ساختن شیوه ها و رفتارهای گذشته شاید به دیده ی بسیاری از آتنیان گام برداری به سوی آزادی جلوه کرده باشد تا زیان. تنگدستی ناچیزی که دامن گیر شهروندان کم زمین برای زندگی آسوده شده بود، با ریختن ثروت های تازه به دست آمده از غارت و باج و خراج و بازرگانی در آتن برطرف شد. دیگر برای آتنیان هیچ مرزی در کامیابی ها به چشم نمی آمد. هر شهروندی برای پیشرفت بزرگی و شکوه آتن با طیب خاطر و آرزومندی برای ترقی نوع بشر می کوشید و بهترین استعدادهای شهروندان در همه ی طبقات و شرایط به کار افتاده بود.
کوتاه سخن آن که، برای چند دهه ی ناپایدار و زودگذر، کامیابی آتن نمایشی از خرسندی و خوش دلی برای همه ی آتنیان برپا کرد، چنان که ساختار حقوقی و ارزش های اخلاقی این پولیس قالبی شد مناسب و شایسته برای زندگی شهروندانش. با وجود این، در این چارچوب شایسته برخوردهای تازه ای با جهان پهناور و پر گوناگونی در گرفت و اندیشه ها را به تفکر برانگیخت و بر آن داشت تا سرشت جهان و آدمیان را در نزد خود باز ارزیابی کنند. آتنیان که پای بند یک سازمان اجتماعی آشنا بودند و اندیشه ی آنان آزادی یافته بود و بی وابستگی به هیچ اصولی می اندیشیدند، در موضعی عالی و جایگاهی آرمانی، برای آفرینش فرهنگی نشسته بودند. نگاه های پرآفرینی که در عصرهای آینده بدان دوخته شده است، گواهی است بر این که ایشان از فرصتی که به دست آوردند تا چه میزان بهره یافتند و برخورداری حاصل کردند.

2. تحول سیاسی، 500-336 پ م

تاریخ سیاسی دولت- شهرهای یونانی در سده های پنجم و چهارم پ م، نمودار آن است که چگونه به روزگاری کهن حکومت پراکنده و عمومی که بر پایه ی توازن نیروها عمل می کند، چه بسا دچار رشته اتحادهای نااستوار شود و به سوی سلسله ی مراتب حکومت فردی بگراید.(6)
حکومت پولیس در جنگ های پارسی به اوج کامیابی دست یافت. نتیجه ی شگفت انگیز هجوم خشایارشا (در 480 پ م) بی گمان به بسیاری، هم چنین به هردوت (حدود 484-435 پ م) آموخت که در سایه ی خدایان، مردان آزاد شهروند دولت- شهر نباید از هیچ خطر نظامی از بیرون شهر بیم داشته باشند و می توانند با اطمینان، مردانی شوند کامل تر و شکوه مندتر از آن حدی که یک فرد در جامعه ای با حکومت استبدادی بدان دست می یابد.(7) با این همه، یک ناسازگاری در زیر این ظواهر نهفته است. زیرا، به زودی آشکار شد که کوشش فعالانه و پی گیر برای عظمت یک پولیس مایه ی نابودی آزادی و عظمت همسایه های آن میشود. در سده ی ششم پ م نیز، برتری یافتن اسپارت در جنگ پلویزنز این مسئله را پیش کشید که حدود قانونی آزادی هر پولیس در امور خارجی (در اتحادیه) تا کجاست. این مسئله در 466 پ م، زمانی آشکار شد که آتن پس از رهبری اتحادیه ی داوطلبانه ی یونان در برابر پارسیان تبدیل به یک امپراتوری خراج گیر از فرودستان خویش شد.(8)
بدین گونه، امپریالیسم آتن بی درنگ و با شدت خاری شد در آرمان پولیس که از سده ی ششم پ م در ذهن ها به میراث برده شده بود. شکست آتن هم مشکل را حل نکرد؛ زیرا اگر چه اسپارت و متحدانش به جنگ پلویزنز (431-404 پ م). با این هدف دست بردند که آزادی را به یونانیان باز آوردند؛ ولی پیامد عملی آن چنین نشد. پس از 404 پ م اسپارت پیروزمند، در کار دیگر شهرها با استبدادی فزون تر از آتن دست می برد و با شهرهای تِب و مقدونیه همم بعدها به همین گونه رفتار کردند. در واقع، برتری یافتن چند دولت- شهر دیگر در عصری که ناوگان های بزرگ و سپاهیان انبوه با وجوه حاصل از خراج و باج و غنیمت فراهم می شد، امری مقرون به خرد نبود با این همه در سده های سوم و دوم پ م، باوجود کوشش های محلی مقرون با کامیابی در حکومت های اتحادیه ای، مشخصات یونان ثابت کرد که نیرومند تر از آن است که اجاره دهد اتحادی استوار و پایدار در درون بماند یا از دخالت حکومت های بیرون اتحادیه بر کنار باشد. تنها قدرت نظامی شگرف روم بود که به جنگ های خانگی یونان پایان بخشید.
جنگ پلوپزنز بر سرعت انتشار فرهنگ یونان و گستردگی آن افزود. آن چه در 431 پ م، هم چون جنگی خانگی در سرزمین اصلی یونان آغاز شده بود، با گذشت زمان با کوششی که هر یک برای یافتن متحدانی می کردند، گسترده شد. امپراتوری آن تنها زمانی به زانو در آمد که اسپارت نیروی نظامی پارس را علیه آتن برانگیخت. دیگر سرزمین های پیرامون، مانند سیسیل، جنوب ایتالیا، تراکیه، مقدونیه و اپیروس نیز به جنگ کشیده شدند، چنان که گاهی این سرزمین ها میدان نبرد می شد و بیشتر با سپاهیان مزدور یا واگذاری پایگاه های استراتژیک یاری می دادند. بدین گونه، دربارهای خشثرپاونهای (ساتراپهای) پارس، شاهان تراکیه، شوراهای قبیله ای اپیروس و انجمن های شهری سیسیل و جنوب ایتالیا همه در یک فرهنگ نظامی- سیاسی، نگران امور اژه، همدست شدند. چون اژه کانون بالاترین مظهر فرهنگ یونانی بود، بیگانگانی که به جنگ کشیده شدند و با تمدن سروکار یافتند، از آن به گونه ای متأثر شدند. بزرگان پارسی مانند کورش کهتر، سپاهیان مزدور فلاخن انداز اکارنانی، یونانیان سیسیل را که بازمانده ی سپاهیان آتنی بودند، به بند کشیدند و بر طبق افسانه آنان که توانستند شعرهای اوریپید را از بر بخوانند، آزاد ساختند: همه ی این ها آموختند که جنبه هایی از دستاوردهای فرهنگی آتنی را بشناسند و آنها را تحسین کنند.
ولی در کانون تمدن یونان، جنگ پلوپزنز سخت ویرانگر زندگی پولیس بود. در بسیاری دولت- شهرها، احساسات همبستگی در میان شهروندان از دشواری ها و رویدادهای جنگ رو به سستی گذاشت و گاهی تباه شد. آن چه را که روی نمود، بهتر از توسیدید نمی توان توصیف کرد:
... همه ی جهان هلنی آشفته بود و آتش پیکار در همه جا به دست سران مردم برای غلبه بر آتنیان و سران اولیگارشی جهت غلبه بر اهالی لاکدایمون [اسپارتها] برافروخته شد. به هنگام صلح، هرگز نه بهانه ای و نه گرایشی برای کشاندن اسپارت وجود داشت. ولی در جنگ برای جستن یار و همدست، همه گونه کارهای پسندیده می نماید...
بدین گونه، ستمکاری در کشورهای هلنی به سبب دشواری ها روی نمود. سادگی پیشین که در شرافت اهمیتی بسیار داشت، به مسخره گرفته شد و نابود گشت و جامعه به گروه های مختلف تقسیم شد، آن چنان که کسی به دوستش اعتماد نداشت.(9)
دولت- شهرهای یونانی هرگز از نتایج این مصیبت کاملاً رهایی نیافتند. در آتن پس از جنگ، بد گمانی نهانی و دشمنی با هم و بیزاری از هم، مردم را پراکنده و توانگران را از تهیدستان گریزان می ساخت.(10) این چنین حالی در شهرهای دیگر نیز حکم فرما بود.
دیگر، تصور شهروندی در میان مردم آن چنان که در دوران پریکلس برقرار بود و حس اعتماد متقابل فرمان می راند، نابود شده بود. فرد گرایی و انفعال سیاسی و احساس بیگانگی فردی از جامعه، همه حکمفرما شد. سرنوشت گزنفون (حدود 430-355 پ م) که فردی آتنی بود که به قلب آسیا هم چون یک سرباز مزدور در خدم کورش کهتر رفته و سپس در ملکی در پلوپونز گوشه گیری کرده بود، گواهی است بر سستی پیوندهای مشخص پولیس در سده ی چهارم. گفتار پایانی تاریخ یونان او، شاید بازتابی باشد از افسردگی همگانی و آشفتگی فکری افراد نسلی که آرمان های کهن پولیس دیگر برایش اعتباری نداشت و نیز هیچ اصل اخلاقی یا نظم سیاسی به نظرشان نمی رسید. گزنفون درباره ی جنگ مانتینه (326 پ م)(11) چنین می نویسد:
حاصل این جنگ برخلاف انتظار همگان بود... هر دو طرف مدعی پیروزی بودند گو این که هیچ یک نمی توانستند نشانی از کمترین پیشرفت ارضی بدهند و متحدان و امپراتوری همچنان در مرزهای قلمرو پیشین خویش مانده بود. برخلاف این ادعاها، نابه سامانی و آشفتگی سراسر یونان را- هم پیش از جنگ و هم پس از آن- فرا گرفت؛ نگارنده دیگر به شرح خویش ادامه نخواهد داد و بازماندگان رویدادها را به هر مورخی که خواستار ثبت آن باشد، وا می گذارد.(12)
در آتن که تنها پولیسی است که از حال آن نیک آگاهیم، بعضی مشاغل در سده ی پنجم پ م توسط گروهی از شهروندان انجام می شد، ولی در سده ی چهارم پ م تخصص ها رو به افزایش گذاشت. سپاهیان دایمی و سرداران مانند دوران جنگ پلوپونز به مسائل نظامی و توجه روزافزونی مبذول داشتند. سخنوران حرفه ای و عوامل فریب بر مجلس شورا چیره شدند. کارشناسان مالی که کار دشوار متوازن ساختن بودجه ی حکومت را بر عهد گرفتند.
یاد گذشته و پیروزی های کهن آتن هنوز در میان آتنیان بازگو می شد. ولی گفتارهای جاذب دموستن (ف 322 پ م) در اندک زمانی مانند برق اخگرهای رو به خاموشی از یادها رفت. جامعه ی بسته ی محلی 500 پ م جای به جامعه ای بسیار آزادتر، جهان میهنی تر و سست بنیادتر پرداخت. نیروهای فوق العاده ی بشر که در دوراتن کوتاه شکوه مندی آتن زنده شده بود؛ دیگر هرگز تجیهز نشد. با این همه، شکل های بیان مسائل فرهنگی که در آتن در سده ی پنجم پ م ظاهر شد، سرمشقی گشت جاودانی برای نسل های آینده و بدین گونه به تمدن یونانی مُهر خاص آن برای همیشه خورد و جاذبه ی خارق العاده اش تا مدت های دراز بر جای ماند.

3. رو به کمال رفتن شکل های فرهنگی یونانی

تراژدی.

با آن که «سرودهای بز» در ستایش دیونوسوس خدای محبوب ولی تا حدودی بدنام در تعدادی از شهرهای یونانی به روزگار کهن خوانده می شد، تنها در آتن هنری عالی از این آیین خام پرداخته گشت. نبوغ فردی گروهی کم شمار از سخن سرایان، به همراه ثروتی که وسایل تهیه ی صحنه های پرتکلفی را فراهم می کرد، این گسترش را میسر ساخت. مطلبی که اهمیت آن کمتر از مبحث پیشین نبود و در تاریخ بشر امری کم مانندتر بود، همانا به هم رسیدن نمایشنامه نویس و تماشاگرانی بود که از جامعه ی بسیار هماهنگ آتنی برخاسته بودند و این همسازی و هماهنگی که در جشنواره ی دیونوسوس پدیدار می گشت، مانند آیین های دینی و عمومی دیگر نمایش تئاتری جلوه گر شد.
مشخصه ی مذهبی هنر بازیگران، ناشی از مضمون قراردادی دینی بود که اساطیر خوانده می شود. ولی، آن چه یونانیان خود آن را تاریخ کهن تلقی می کردند، توسط سخن سرایان در منظومه های نامتناسب و گاهی متناقض سروده شده و حفظ شده بود. آدابی که از آن تراژدی گسترده شد، نیز دارای سوابق نمایشی مهمی از آواز دسته جمعی و بازیگران نقاب دار، همراه با موسیقی مرتب و منظم شده و همسرایی بود. ناتوانی در نوسازی این زمینه ی اخیر نمایش یونانی، دانشمندان امروزی را بر تأکید در منظور نمایشنامه نویس وا داشته است، ولی تأثیر بازی در صحنه بر تماشاگران نقاب دار که در برابر صحنه ی نقاشی شده حرکت می کردند، ناشی شده باشد.(13) تراژدی آتنی در واقع در سده ی پنجم پ م، با بعضی نوآوریها در این مظاهر توانگر شد. برای مثال، سوفوگل از آن رو پر آوازه شد که مبدع صحنه ی نقاشی شده ای که تأثیر حجم سه بعدی را ارائه دهد بود؛ و بعضی از نمایشنامه های اخیر اوریپید را آواز تکی همراهی می کرد.(14) یک پیشرفت دیگر که از آن آگاهی کافی داریم، همانا افزایش شمار بازیگران بود و در عین حال بر صحنه و کاستن از اهمیت آواز دسته جمعی.
این گونه باریک اندیشیها مایه ی دگرگونی بسیار برجسته ای در نمایشهای تراژدی آتنی در سده ی پنجم پ م شد. با این همه، سنت و روایت قراردادی دینی همچنان دست نخورده ماند. اوریپید (484 یا 480- 406پ م) روشنفکر ناآرام هم، به گرفتن مضمون های نمایشنامه هایش از مایه های عادی اساطیر و دیگر طرح ها و شیوه های سنتی ادامه داد. در آغاز و میانه ی سده ی پنجم پ م، قالب سنتی تراژدی آتیک برای اشیل (525-456 پ م) و سوفوگل (496-406 پ م) امکان بیان آزاد اندیشه هایشان را فراهم ساخت، در عین این که با افزودن نوآوریهای در اصول قراردادی سابق، دل بستگی و پیوند ذوقی تماشاگران را جلب می کردند. پس، ایشان می توانستند بدین وسیله هنر تراژدی را آزاد و ژرف سازند بی آن که آیین ها و آداب دینی گزندی ببیند و پیوند آن ها با خود ایشان یا تماشاگران گسیخته شود. نه اشیل برای تعدیل و تعبیر رویدادهای اساطیری شناخته شده و مشهور همگان جهت سازگار شدن با هدف های خویش در نمایشنامه ها کمترین گناهی احساسی می کرد و نه سوفوکل. گو این که پیوند میان خدایان و آدمیان در آثار این هر دو در اساس نمایشننامه ها بر جای ماند. نکات اخلاقی و دینی جلوه گر در تراژدی ها که اکنون ذهن دانشمندان را به خود مشغول داشته است، ظاهراً برای بیشتر تماشاگران مفهوم نبود. ولی، این عامل مانند ادویه ای بود که تنها در مذاق روشنفکران باریک بین نمودار می شد. ضمناً، مضمون های سنتی و داستان های مشهور چون با آواز آهنگین و صحنه های دیدنی در آمیخته می شد، مایه ی خوشی و لذت بینندگان می گشت.
اما در زمان اوریپید، اصول قراردادی تراژدی تباهی گرفت. زیرا، جهان ذهنی نمایشنامه نویس از بیشتر شهروندانش جدا شده بود و او دیگر نمی توانست اندیشه های خویش را آزادانه و کامل در شکل های سنتی و روایت ها بیان کند.(15) او احساسات خویشتن را با نمودار ساختن خدایان و پهلوانان به گونه ی کاریکاتور، اندیشه ی شوخی و مسخره تا مرز کفر و الحاد می کشاند و بیان می کرد.
با پیدایش شکافی میان روشنفکران زبده و بقیه ی شهروندان، امکان عرضه ی تراژدی بدان گونه که توسط نمایشنامه نویسان سده ی پنجم میسر بود، ناممکن شد. چون اندیشه های باریک بین برای جامعه گیرایی و جاذبیت نداشت و بیان ایشان را عامه درنمی یافتند، تئاتر دیگر وسیله ای برای انتشار افکار عالی و جدی نبود و آن حالت پیشین خود را از دست داد. بنابر این در سده ی چهارم پ م، تراژدی های تازه پرداخته نشد و باز رو کردند به آثار کهن و نمایش آن ها. سخن سرایان این زمان رو کردند به کمدی که چندان به اندیشه های ژرف و نکته های باریک و ظریف التفاتی نداشت و تأکید داشت بر شوخی و صحنه های دیدنی و شخصیت و مضمون های بد گمانی که اندیشه و علاقه ی طبقات پایین اجتماع آتن را جلب می کرد.(16) پژوهش در دین و اندیشه های اخلاقی که در گذشته در برابر همگان، توسط شاعران و نمایشنامه نویسان عرضه می شد، اینک به صلاحیت فیلسوفان گوشه گیر واگذاشته شده بود.

فلسفه.

فلسفه ی آتن هم وارث تراژدی آن بود. کسی مکالمان افلاطون را چون بخواند، نمی تواند هرگز منکر ارزش نمایشنامه ای آن بشود. به راستی که شکل مکالمه (17) تنها یک مظهر گرایشی ژرف افلاطونی است به نمایشنامه. زیرا؛ وی مباحث و مناظرات سیاسی و اخلاقی را که تراژدی نویسان سده ی پنجم پ م بدان پرداخته و با آن ها دست و پنجه نرم کرده بودند، به سده ی چهارم پ م در آورد. بیان اندیشه ی جدی افلاطون از آن رو ممکن می نمود که برخلاف اوریپید دیگر در پی جذب انبوهی تماشاگر نبود؛ طرف خطاب او برجسته ای از روشن فکران بودند. چنین مخاطبانی طبعاً از محدودیت های پولیس فارغ بودند. هر جا که اندیشه ای حساس و فعال و آشنا به زبان آتیک بود، مکالمات افلاطون گوش شنوا می یافت.
آتن کانون نخست اندیشه ی یونان نبود. ولی در حدود اواسط سده ی پنجم پ م، این شهر جایگاه اجتماع گونه ای نو از آموزگاران شد به نام سوفسطاییان. اینان شاگردان خود را مهارت ها و دانش های ضروری برای پیشرفت در یک پولیس دموکراتیک می آموختند. مشارکت برجسته ی آنان در گسترش فلسفه ی یونان که در این ابداع با الئائی های ایتالیا انباز گشتند، همانا کشف آن بود که زبان وسیله ای است که با آن می توان بر حسب بعضی قواعد منطقی خاص قضایا را تحلیل کرد و نتایج بحث را به ضبط آورد.(18) بی گمان، بیان دقیق سرشت آموزش آنان دشوار است؛ از آن رو که ناچیزی از گفته های ایشان مانده و افلاطون از ایشان به بدی یاد کرده است. تنها با مشاهده ی تأثیر شیوه و روش سوفسطایی بر مردانی مانند توسیدید و ارویپید و اوج تصوری که می توانست همه چیز باطلی را با استدلال ثابت کند، می توان به تأثیر نخست سوفسطایی بر جوانان هوشمند آتن که در ساله های 450- 431 پ م به سن رشد می رسیدند، پی برد.
سوفسطاییان آموزش فنونی را به عهده می گرفتند که یک مرد جاه طلب را، هر چند از تبار فرودستان، توانا سازد که با سخنوری بر مجلس شورا نفوذ و مردم را رهبری کند. ولی گذشته از این، مدعی بودند که شیوه ی استدلال شفاهی بر پایه ی بعضی قواعد دقیق جدلی، هر کس توانا خواهد شد که همه ی رازهای جهان را بگشاید، به شرط آن که وی هوشمندی لازم و اطلاعات مناسب و ضروری داشته باشد. شنیدن و دریافت نتایج پرشاخه و پر انشعاب دور پرواز این سخن از دهان پروتاگوراس (حدود 480- 410 پ م) که «آدمی معیار همه چیز است»، همانا متضمن پی بردن به مرزهای مفاهیم سنتی آتنیان درباره ی خدایان و سراسر جهان، پایگاه آدمی در آن، دریافت حقیقت نو و رد همه ی خرافات به آزمایش نرسیده ی گذشته است که همه ی اینها هیجانی بسیار عالی و مشتمل بر آزادی فکر فرد است در نخستین مرحله. اندیشه ی زیرکانه و حریص توسیدید بهترین گواه موجود است بر این که چگونه این اموزش بعدهای تازه ای بر جستجوی انسان در حقیقت افزود و انگیزه ای شد برای نیرو و باریک بینی تازه ای در تعریف حقیقت درباره ی کارهای بشر.
تا پایان سده ی پنجم پ م، نتایج پراکنده ساز گفت و گوهای تعقلی کاملاً آشکار شد. سوفسطاییان اصول زندگی پولیس را مورد بحث و تردید قرار دادند. اگر قانون، توطئه ناتوانان علیه نیرومندان است و اگر اخلاقیات به نظر بعضی از سوفسطاییان چیزی پیش از پیمان های پرداخته ی دست بشر نیست، پس آشکارا احساسات فداکاری و جانفشانی برای خیر پولیس- که این چنین شدیداً توسط نسل های گذشته به کار بسته می شد- چیزی جز خودفریبی نیست. فرد واقع بین، پشت این افسانه ها را می خواند و تا آن جا که میسر باشد، رفتاری پیش می گیرد سازگار با خواهش ها و احساسات «طبیعی» خویش بی توجه به هدف های همگان یا خیر و صلاح عموم. این گونه، آموزه ها به ویژه با سلیقه ی طبقات زیردست آتن سازگار بود. اینان ناگزیر بودند پول های هنگفتی سالانه برای نگهداری ناوگان بپردازند. و به هنگام رأی گیری برای امور سیاسی یا نظامی، از انبوه مردم شکست می خورند. آموزه های سوفسطاییان زمینه ای مساعد برای هوا خواهان اولیگارشی فراهم ساخت و خود اساس استدلالی شد جهت توجیه شدت عمل و توطئه های گستاخانه علیه دموکراسی، هم در 411 پ م و هم در 404 پ م.
دموکراسی زود باز آمد. ولی اشکالِ یافتن نظامی از ارزشها که جای گزین هویت سست و ناپایدار پیشین از لحاظ فرد و پولیس شود، از میان نرفت، زبردستان که نسبت به فرودستان بی اعتماد شده و فرودستان که متقابلاً از زبردستان رمیدگی یافته بودند، دیگر نمی توانستند بی خرده گیری از هم و با سرسپردگی به اجتماع و شهر و سران آن همکاری کنند و نیز پیشرفت سیاسی برای کسانی که از خلق تملق نمی گفتند و کورکورانه گردن نمی نهادند، میسر نبود. پس، چگونه می توان به زندگی خوب دست یافت؟ و چگونه یک تن و جامعه را می توان به فرمان برداری واداشت؟ این ها پرسش هایی بودند که افلاطون (427-347 پ م) همواره مطرح می کرد و هرگز از عهده ی حل آن بر نیامد. وی همیشه شهروند پولیس آتن ماند و آرزومندانه و نومید رویدادها را از بیرون گود می نگریست. وی از نظر طبقه (مدعی بود که نیاکانش از پادشان آتن بودند) و آموزش، خویشتن را شایسته ی فرمانروایی می دید. ولی از نظر رفتاری، در سازگار ساختن اصول نظیرات خویش با واقعیات و کامیابی در میدان سیاست ناتوان بود.
سقراط (469- 339پ م) تا حدودی بیگانه شدن افلاطون را از پولیس آتن پیش بینی کرده بود. وی سال های پختگی را با بحث های ماهرانه و تخریبی در خرده گیری از نادانی و ناشایستگی سران دموکراتیک آتن صرف کرد و سرانجام آنان او را به فاسد کردن جوانان و کفر متهم ساختند. با این همه، سقراط هم چون پیاده نظام و نیز مأمور در خدمت به شهرش کوشا بود و اعمال او و نه نظریاتش، مساعد میزان های روزگار بود. در صورتی که از آنِ افلاطون به هیچ روی چنین نبود.
چهره ای که افلاطون از استاد مورد احترام خویش پرداخته است، چنان مؤثر است که شاید بی چون و چرا و پیوسته تصور مار از از سقراط تاریخی به خود معطوف دارد. بی گمان، شرح گزنفون و تصویر هجا گونه ی پرداخته ی آریستوفانس از او، شگفت با ساخته ی افلاطون ناسازگار است. چه بسا که معاصران سقراط هم از باز شناختن اندیشه های راستین استاد در شک بودند. زیرا، او در پرده برداشتن از ریاکاری کسانی که به علم و معرفت تظاهر می کردند، استاد بود و در این کار چه بسا در پرسش و پاسخ مطالبی را تصدیق و اعتراف می کرد که پی بردن، به حقیقت اندیشه ی او را ناممکن می ساخت. با این همه، به طور کلی آشکار است که سقراط محافظه کاری تندرو بوده است. در سیاست، محافظه کاری او همانا وابسته بود به این که مانند هر هواخواه اولیگارشی بر آن بود که آتن باید به دست مردان خردمند و نیکو اداره شود و در تعریف خرد و نیکی نظر او ترکیبی بود از اصالت و اشراف زادگی و آموزش و پرورش نژادگان و نخبگان. از نظر فکری، محافظه کاری او عبارت بود از این که نیکی و بدی و درست و نادرست حقایقی مطلق هستند و نه ساخته ی قراردادها و عرف و عادت مردم. ضمناً در معقول و مستدل جلوه دادن این اعتقادات سخت پای بند بود و به این سبب هم محافظه کار. تناقصات مشابهی هم از دین او در دست است؛ در سپاس گزاری غیب گویان و اجرای ظواهر دین محافظه کار بود، چنان که به هنگام مرگ گفته است که «یک خروس به آسکلپیوس(19) نذر دارم» (20) ضمناً آواهایی می شیند و به عالم غیب و شهود سری می زد و نسبت به خدایان سنتی زادگاهش بی اعتقاد بود.
در همه ی این موارد، محافظه کاری سقراط امری سطحی، و تندروی و بنیادگرایی او عمقی بوده است. افلاطون این تناقض را افزایش داد و بنیادگرایی و تندروی او در تجویز درمان برای دردهای پولیس آتنیان آن چنان که در جمهور و باز در اثر معتدل تر دوران پیری افلاطون، یعنی نوامیس تشرح شده است تا ان جا کامل و بنیادگراست که هیچ کسی پی به سرشت محافظه کارانه ی پولیس آرمانی او نمی برد. سخت همانند طبقات اجتماعی سده ی ششم پ م یونان است؛ بندگان و بیگانگان که کارگران بودند، شهر وندان که برای پولیس به پیکار می رفتند و یک گروه اشراف که حکومت را رهبری می کردند.
با ان که از نظر شخص افلاطون، مسئله سیاسی همواره امری مهم و اساسی تلقی می شد جنبه های دیگر فلسفه ی او توجه بیشتری را در روزگاران اخیرتر و شاید در روزگار خود هم معطوف می داشت. شاید، هدف او در برپایی آکادمیا آن بوده است که نسل جدیدی ازسیاستمداران را پرورش دهد که با حقیقت آشنا باشند و بنابراین، بتوانند آتن و حکومت های دیگر یونان را اصلاح کنند.(21) با این همه، در سال های پختگی خویش در مکالماتی مانند تیمایوس، فیلبوس، تئتتوس و پارمنیدس، چنین می نماید که این سیاستمدار سرخورده، اندیشه های فلسفی و ترکیب آن ها را هدفی برای خود یافته و آنها را جای گزین عملیات سیاسی ساخته بود. و به هر صورت، افلاطون بیش از هر کس پیش از خودش، رشته های گوناگون فکری را از جاهای مختلف جهان یونانی گرد آورد. این کار را با هنرمندی بسیار انجام داد، آن چنان که معدودی با او برابری توانند و آنها را برای یونان برجای گذاشت و موضوعی شد برای فلسفه ی اروپا و نیز مشغله ای برای گردآورندگان اصطلاحات و فرهنگ ها ی آن.
نسل های بعدی طبیعتاً جنبه هایی از اندیشه های افلاطون را به پای دیگران گذاشتند. بعدها زنگار زمان موجب شد که میان گفتارهای افلاطون درباره ی نابرابری های میان روان و تن، اندیشه ها و هدف های آنها و دانش و عقیده و وجود و دگرگونی دچار اشتباه شوند. بدین گونه، فلسفه ی افلاطونی از آغاز عمیقاً در مسیحیت نفوذ کرد و در درون آن، تمدن آینده ی اروپا شکوفا شد. در نتیجه، جهان متعالی اندیشه ها که گویا چندان مورد عنایت و تصدیق شخص افلاطون نبود و در زندگی از آن رو گردان بود،(22) هسته ی مکعب تاریخی افلاطونی شد و بدین گونه بر مغزهای بسیاری از مردم در سراسر قرون اثر گذاشت. افلاطون شد و بدین گونه بر مغزهای بسیاری از مردم در سراسر قرون اثر گذاشت. افلاطون از این لحاظ (شاید به گونه ای آشفته و درهم ریخته) سزاوار آن است که تنها اندکی پیش از بزرگ ترین استادان بشریت- بودا و کنفوسیوس و حضرت مسیح و حضرت محمد (ص)- قرار گیرد.(23)
همان پرثمری و غنای اندیشه ی افلاطون و پیچیدگی و باریک بینی آن سبب می شد که آثار او طرف توجه انگشت شماری از مردم بسیار آموزش یافته و روشنفکر هوشمند قرار گیرد. به روزگار افلاطون و پس از او، شنوندگان سخنان فیلسوفان همانا ملاکانی بودند که نقش سنتی خود را در اداره ی امور پولیس از دست داده بودند و غالباً خویشتن را بی سرگرمی می یافتند. این گونه کسان نمی توانستند با اندیشه های دینی کهن سرگرم شوند، زیرا اندیشه های روشنفکرانه ای که سوفسطاییان در یونان رواج دادند، چنین امری را ممتنع ساخته بود. فلسفه مشغله ای شد برای بزرگانی که وظایف اجتماعی نیاکان خویش و نیز اعتقادات دینی ایشان را از دست داده بودند. در چنین محیطی، کشمکش میان گرایش به پیروزی از استدلال و خرد تا هر جا که بشود، و اراده ی اعتقاد یافتن به جهان مناسب و شایسته ی زندگی خوش بشر و همواره در میان بود.
کشمکش میان این دو اندیشه در توجیه و تعبیر تاریخ فلسفه ی آینده ی یونان بسیار مؤثر است. نخست اعتقاد به خرد و گرایش پرولع برای جذب، تنظیم، درک، تعبیر و وسیع تر ساختن دامنه ی اطلاعات برتری داشت. شکاکیت پیروان افلاطون در آکادمیا و اندیشه ی دستگاه و نظام سازی پهناور شاگرد افلاطون؛ ارسطو، با هم به رقابت برخاستند و برخورد کردند. با این همه، اعتماد همگانی این هر دو گروه به استدلال و منطق هم چون تنها راهنمای کافی به شناخت رازهای هستی استوار بر جای ماند. جذب معلومات جدید به سرعت به تخصص رهنمون شد. با جدایی علم از فلسفه، که شغل گروهی شده بود، خردخرد پیوند خود را با این رشته های خویشاوند خویش از دست داد، بنابراین، فیلسوفان از انگیزه ی معلومات تازه ای که در دسترس پیشینیان ایشان بود، خود را محروم ساختند و در حیطه ی اشغال خویش پرداختند به انتشار مجموعه ی قواعد اخلاقی جوانمردان و بزرگان بر اساس هر گونه ستونی از احکام مارواءالطبیه و فیزیکی یا شناخت معرفت که بتواند آن قواعد را پشتبیانی کند. با چنین رویدادی که در سده ی دوم پ م به تکامل رسید، فلسفه ی یونان تنها وسیله ای شد برای دین که در این امر هم وسیله ای کافی نبود، زیرا در همه ی مکتب های هلنیستی، احساسات و هیجانات عاطفی پیوسته مورد انکار بوده است.
ولی پیش از آن که فلسفه گرفتار چنین پالودگی و اصالت جوانمردی اخلاقی شود، آثار ارسطو (384-322 پ م) در خود انبوهی از دانش و خرد مستدل و معقول حاص اندیشه ی یونانی را که با آثار افلاطون هم پهلو می زد، گرد آورد. ارسطو برخلاف استاد بزرگوارش، دچار امور پولیس نبود و دغدغه ی اصلی او اندیشیدن بود. جریان سیاسی آتنیان موضوعی بود از دید او جالب پژوهش و بررسی، و خود او در این ماجرا پیوند هیجانی و عاطفی نداشت. باری، او آتنی نبود و با شهر زادگاهش استاگیرا در تراکیه پیوندی نه چندان استوار داشت. بدین گونه، ارسطو از آن جا که افلاطون با کراهت بسیار دنباله ی کارش را ناتمام گذاشته بود، آغاز کرد، وی از امور پولیس بر کنار بود و علم برای او هدف شمرده می شد.
دامنه ی پهناور و نظم شگرف آثار ارسطو مایه ی ستایش و آفرین است. وی کمابیش همه ی دانش زمان خود را گرد آورد و خردگرایی استوار او بعضی از اندیشه ها و تصورات هیجان انگیز افلاطون را کودکانه جلوه گر می سازد. اما، وی فاقد اخگر شعری افلاطون است: خواننده ی آثار او خود را در برابر یک دستگاه فکری می بیند نه یک انسان. شگفتا که شگرفی اندیشه های ارسطو (همراه با نثر ساده و بیشتر پیچیده ی آثار به جای مانده ی او) موجب شده است که تأثیر او در جهانیان از آن افلاطون کمتر باشد. ارسطو در محدوده ی نظام اندیشه ی خویش، همه ی پرسش های طرح شده را پاسخ داده است. شاگردان او ضمن پر کردن خلاهای ناچیزی که استاد ناتمام گذاشته و بدانها نپرداخته بود، تنها به ستایش بسنده می کردند؛ مانند تئوفراستون که اندکی بر تاریخ گیاهان او افزود و بر آن شرحی نوشت. مسائل زندگی و مشکلات حاد، همه مورد بررسی بی طرفانه و پاسخ های پر تعقل ارسطو قرار گرفتند. تقریباً هیچ گره نگشوده برای شاگردانش نمانده بود و در طی چند سال ایشان که چیزی برای بحث و پرداختن بدان نداشتند، پراکنده شدند و اثار ارسطو را به فراموشی تأسف انگیزی سپردند.
کوتاه سخن آن که، آزادی ابتدایی اندیشه ی یونانی در قالب پولیس، نخست در میان ایونیان رو به اوج رفت. آن گاه با انگیزه های نو و گوناگونی مسائل مندرج در آثار آلئائیها و سوفسطاییان رو به گسترش و پهناوری گذاشت. با ظهور سقراط و افلاطون، اصول فلسفی از قالب پولیس فراتر رفت و با ظهور ارسطو، بالهای خود را گسترد تا همه ی جهان را بررسی کند. در این راه جامعه ی پولیس که خاستگاه این اندیشه بود، در آن وقفه ای پدیدار نکرد ولی تأثیری اندک بر آن گذارد. این سنت فکری ماورای پولیس، به زودی در میان محفل های روشنفکران بزرگ زاده و اشرافی جهان هلنیستی ریشه دواند. فیلسوفان که از دگرگونی یا نفوذ در امور اجتماعی نومید شده بودند، توجه خود را رفته رفته بیشتر مصروف زندگی فردی و رفتار شخصی کردند.
عصر زرین فلسفه همانا زمانی بود که از قالب شهر بیرون آمد و زمانی که فنون جدل و استدلال منطقی رو به کمال رفت و معلومات باریک و دقیقی از این رهگذر جذب و گردآوری شد. با این همه، با انبوهی و فروانی شگرف علوم، تخصص و شک رو به گسترش گذاشت. در برابر این صف آرایی سنت های فلسفی، بسیاری سرگرم یافتن و جستجوی قواعد رفتار و عمل اخلاقی شدند. بنابراین، نظام فلسفی که در گذشته همه ی مسائل جهانی را در بر می گرفت، به محدوده های اندک فکری و به تجویز روش های اخلاقی منحصر شد و اندیشه ی رسیدن به حقیقت مطلق که در گذشته هدف فلسفه بود، رو به سردی نهاد و در مکتب های هلنیستی رو به خشکی خرد گرایی رفت.

تاریخ و معانی بیان.

پژوهش های هرودوت هالیکارناسی (ف حدود 425 پ م) در امور جهانیان و امور مقدس، چنان از شیوه های شاعران و فیلسوفان گذشته راهی جداگانه گرفت که خود شیوه ی پژوهش نوینی شد به نام تاریخ، هرودوت با سفرهای دور و درازش، چه در جهان یونانی و چه در شرق، دانش پهناوری از داستان های گذشتگان که بر زبان آنان می رفت، گرد آورد. شرح آشفته ای که از جنگ های پارسی به یادگار گذاشته و با شیوه ی ادبی و هنری خاصی بیان شده است، همه شنوده های او هستند.
هرودت مانند نخستین فیلسوفان ایونی به جهان طبیعت دل بستگی داشت. ولی، بیشتر به گوناگونی ها و شگفتی های آن می پرداخت تا به یکسانی ها و یکنواختی ها و نظم جهان، چنان که فیلسوفان بدان می پرداختند. وی مانند سخن سرایان تراژدی به خدایان و رفتار آن ها با مردم می پرداخت. اما، سخت فریفته ی نگرش های گوناگون مردم سرزمین های گوناگون در خدایان و الوهیت بود تا نظر مثبت شاعرانه نسبت به حقیقت دین. ولی هرودوت رفتار خوب را می پسندید و می کوشید تا نشان دهد که چگونه خودبینی گزاف و اعتقاد باطل گاهی مایه ی کیفر ماوراءالطبیعه می شود.
کیفیت حماسی داستان پردازی او یادآور هومر است و هرودوت مانند هومر از تنگ چشمی میهن پرستانه دیده می پوشد. اعتماد او به ارزش شیوه ی زندگی یونانیان بدو توانایی بخشید که به نیمه متمدنان «آن چه به راستی از پیروزی و شکوه بهره یافته اند» به دست دهد و آن چه از رفتار «کودکانه در مردم هلنیستی» دیده باشد، در برابر توصیف خرد ازلی و باستانی شرق بازگوید. هرودوت در پایان شرح جنگ های پارسی که کشمکشی بود میان آزادی و بندگی، خوش بینی خود را از جهان پولیس که در آن زیسته بود، بیان داشته و از آتنیان ستایشی بیش از دیگر یونانیان کرده است. این که تعبیر واقعیت ها از دیده ی او با وجود کج بینی های آشکار او، هنوز دانشمندان را در گرو خویش دارد و آنان را جلب می کند، ستایشی بسیار چشم گیر است از «پدر تاریخ».
با آن که توسیدید (ف حدود 400 پ م) اندک روزگاری پس از هرودوت می زیست ولی در محیط فکری بسیار متفاوتی بود. وی که یک اشرافی آتنی و زمانی سردار پولیس آتن بود، همراه با جریان تازه ی فکری که در آتن سده ی پنجم پ م به استواری بالیده بود، زندگی کرد. شیوه ی بیان و نظم منطقی سوفسطاییان هم بر سبک سخن او اثر گذاشت و هم بر نگرش انتقادی نیرومند او در رویدادهای مربوط به تاریخ جنگ پلوپونز که نام اثر اوست. نگرش باریک او از واقعیت ها و کوشش او برای بازشناسی و بیان علت های راستین برخوردها و بلاهای جنگ پلوپونز بر یونان، شاید همانندی باشد از کوشش به کار بستن روش های پزشکی بقراط در تن سیاست. شناخت درست توسیدید از دردها و منطقی بودن کوشش های او در تحلیل رویدادهای خاص به عنوان پدیده های کلی، مایه ی آفرین و ستایش خوانده می شود و اثر او را آن چنان به دیده جلوه می دهد که خود گفته بود: «نه یک گفتار برجسته در زمان کنونی، بلکه گنجینه ای جاودانی.» (24)
برخلاف هرودوت، وی شهروندی بودل دل در گرو پولیس بسته. هیچ کس نیست که شرح او را از لشکرکشی پر شوربختی و ناکامیاب سیسیل بخواند بی آن که ضربه ای سخت احساسات دل سوزانه و بیم را از سرنوشت امپراتوری آتن که گام به گام به سوی سراشیبی نافرجام خویش روان بود، در برابر با چشم دل نبیند. به راستی که توسیدید شاید، سرانجام شهر زادگاه خود را در شوربختی به مفهوم تراژدی ارسطویی دیده باشد، آن چنان که به گفته ی ارسطو غفلتی شوربختانه که همانا کیفر ولع و حرص سیری ناپذیر آتنیان باشد و تیره بختی بزرگی که بهره ی دو طرف جنگ شد.(25) این بیان غم انگیز توسیدید بیش از تحلیل نافذ او و شیوه ی سخنوری ماهرانه اش به تاریخ او رنگی شور انگیز و نیروی اندیشه ای نیرومند می بخشد.
از لحاظی زندگی، اثر توسیدید شامل تودیعی کراهتبار است با جهان تنگ و محدود پولیس. یقین نیست که هرگز وی که به کوشش رقیبان سیاسی خویش به اتهام دروغین مسئولیت یک شکست نظامی در آتیک در 425 پ م تبعید شد، به میهن باز آمده باشد. ولی اثرش مشتمل است بر تحلیل پراکندگی آلوده و نفرت انگیز امپراتوری آتن و نابودی احساسات وفاداری شهروندان پولیس نسبت بدان در نتیجه ی جنگ پلوپونز که گسستگی این حکومت سپس در آثار گزنفون (431-354پ م) که دنبال کار توسیدید را گرفت، بیان شده است. گزنفون که بیشتر ادیب بود تا دل بسته ی امور جامعه و آدمیان، آینده ی تاریخ نگاری را در خط بیان ادیبانه انداخت.
***
تا هنگامی که شهرهای یونان بر روال کمترین حد شیوه ی حکومتی پیشین خویش هم وفادار ماندند، سخنوری و گفتار های شیوا و رسا و کلام آراسته اثری بزرگ در سیاست داشت. برای مثال، در آتن سده ی چهارم پ م، تصمیم ها هنوز توسط مردم جمع شده در یک جا گرفته می شد. در دادگاه ها نیز سخنوری پایگاهی برجسته داشت و قضات حکم محکومیت یا تبرئه را بر پایه ی نیروی سخنان وکیلان مدافع صادر می کردند. ولی، با تقسیم کلی مسائل زندگی و راه یافتن تخصص در امور در سده ی چهارم پ م، دیگر سخنرانی و نوشتن نطق ها رفته رفته در صلاحیت ناطقان آموزش دیده در این فن قرار گرفت. اینان نیروی بیان و شیوایی کلام را هدف خویش قرار دادند. بی گمان ایسوکراتس(436-338 پ م) و دموستن (384-322 پ م) کوشیدند تا فن سخنوری و بیان مؤثر را در خدمت هدف های سیاسی و اخلاقی به کار گیرند. ولی، در سده ی سوم پ م که امور سیاسی دیگر وابسته به سخنرانی های عمومی و رأی گیری نبود و شوراهای نهانی شاهان و سرداران تصمیم می گرفتند، نیروی سخنوری و شیوایی بیان برای پوشاندن اغراض بود و غالباً در آن ها مضمون و هدفی نبود. معانی بیان، هنری شد به خاطر هنر و به جای آن که راهنمای عملیات و اقدامات شود یا به واقعیتی و حقیقتی رهنمون گردد، خود هدف شد.

هنر ساختن آثار ماندگار.

در سده ی پنجم پ م، هنر ساختن آثار ماندگار در یونان کمابیش سراسر در خدمت جامعه بود. معماران در محدوده ی شکل های رایج و پذیرفته شده کار می کردند و خوشنود بودند. از این که تناسبات آثار را ظریف تر و جزئیات آن ها را کامل تر و شکیل تر سازند. با این همه، هیچ کس از آنان که آکروپولیس آتن را بازدید کرده اند و پارتنون را دیده اند و بر آرایش های باریک و ظریف ارختئوم(26) آفرین گفته اند، این ظرافت ها و ریزه کاری ها را ناچیز نشمرده اند. دقت گزاف و تکلیف آمیز خود اثری خاص بر بیننده می گذارد و بدین هدف معماران یونانی، سده ی پنجم پ م به کامیابی بی مانند یا کمابیش بی نظیر دست یافتند.
پیکر تراشان از دیگر سو، از همان آغاز آزادانه عمل کردند و با استادی در کالبد شناسی و ترکیب اشکال پیشروی کردند و در پرداختن تندیس یک تنه یا گروهی و افریز (نقش برجسته) چنان عمل کردند که کسی بر آنان پیشی نگرفته است. گر چه فراز و نشیب های رویدادهای روزگار بیشتر آثار اصیل پیکره سازان سده ی پنجم و چهارم پ م را برانداخته، از آن چه بازمانده است می توان تاریخ هنر یونان را بازسازی کرد.(27) آتن در پیکرتراشی هم مانند دیکر رشته ها پیشرفتی شگرف کرد ولی در این رشته آرگوس و سیسیون با او پهلو می زدند.
فیدیاس آتنی (ف حدود 432 پ م) را نسل های اخیر بزرگ ترین پیکرتراش یونان شناخته اند. شاهکار او و تندیس های نیایشی الاهه ی آتن در پارتنون و زئوس در المپیا، همه تباه شده و به ما نرسیده است، زیرا زر و عاج به کار برده در آنها مایه ی نابودی سریع آن ها شد. با این همه، توصیف های نوشته اندکی از چگونگی آن ها را نمودار ساخت است و در افریزهایی که در آن ها پارتنون به سرپرستی فیدیاس نگاشته شده که شاید بر گرده ی نقشه او پرداخته شده است، نشانی از آن به دست می دهد. تندیس های خدایان پرداخته شده به دست فیدیاس، متضمن اصالت سنتی و دارای همه ی صفات و مظاهر اساطیری هستند.(28) با این وجود، به ما رسیده است که شکوه و زیبایی پیکره های نیایشی در آتن و المپیا بر دین پیشین بعضی چیزها را افزوده است.(29) و بر نمای خدایان آن چنان که در اسطوره های سنتی بازگو شده است، جاذبه و نیرومندی و مردم پسندی بیشتری افزوده است. بدین گونه، فیدیاس مانند سوفوکل تراژدی نویس توانست سنت کهن را با سلیقه ی هم روزگاران خویش سازگار و آثار او به دیده ی آنان که مدتهای مدیدی پس از او آمدند و هیچ اعتقادی به خدایان انسان نمای یونان کهن نداشتند، خوش آمد و اثری شگرف گذاشت.
پیکرتراشان سده ی چهارم پ م خدایان را به گونه ای زیبا ولی بیشتر آدمی نما پرداختند؛ با اندامی لطیف و گاه شهوت انگیز که از شکوه مندرج در تندیس های نیایشی فیدایس خالی بود. هرمس کار پراکسیتلیس (حدود 385- 320 پ م) یکی از معدود پیکره های اصیل بازمانده از یک پیکرتراش بزرگ، نمودار یک دگرگونی است و آن همانا نظر آن پیکرتراش است نسبت به خدایان که همانند نظر ناشی از تنزل اوریپید است درباره ی خدایان کوه المپ. به راستی که در سده ی چهارم پیکر تراشی هنری شد پیرو سلیقه، استادی و چیره دستی هنرمندان، با این همه چیره دستی، پیکرتراشان توانستند نقشی را که همچون پادرمیانان بین خدایان و آدمیان داشتند باز یابند.

خلاصه.

عصر بزرگ آثار کهن یونان در 338 پ م به پایان آمد، همزمان با جنگ خایرونیا (30) که در آن آشکارا برتری سپاهی مقدونیه نمودار شد. از آن پس، آرمان فرمانروایی هر یک از پولیس ها که از دیرباز محترم شمرده می شد، رو به تباهی رفت و رعایت آن سستی گرفت. خود گرایی هر دولت- شهر دیگر به عمل در نمی آمد جز در موارد استثنایی و کوتاه که دگرگونی ها، حکومت های نیرومند را برآن می داشت آن شیوه را دستاویز سازند.
این دگرگونی ها در میدان سیاست یونان، تأثیری اندوه بار بر بسیاری از پدیده های فرهنگی گذاشت. هیچ فرد عادی امید نداشت که اوضاع آشفته و پردگرگونی سیاسی- نظامی سده های سوم و دوم پ م تأثیر گذارد. در نتیجه، هم احساسات زنده ی آزادی خواهی و هم پدیده ی همگام آن، یعنی مسئولیت فرد نسبت به جامعه رو به کاستی گذاشت یا سراسر از میان رفت. فاصله ی فکری روز افزون میان طبقات آموزش دیده و اکثریت شهروندان مایه ی تأثیرات ژرف روانشناسی و از دست رفتن استقلال پولیس گشت. همان پیچیدگی و غنای اندیشه و ادبیات یونان که این گونه نسل های آینده را فریفته ی خود ساخته است، برای کسانی که فرصت پی گیری و رسیدن به مدارج عالی تحصیلی را دارند، گنیجینه ای است از لذات فراوان. بر اثر طبیعت و شوخ طبعی شاید نهفته در همه ی کامیابی های شگرف آدمیان، همان فرهنگی که یونانیان سده های پنجم و چهارم پ م میراثی خام و اندک مایه را که بدیشان رسیده بود به شاه کاری مبدل ساختند، خود مایه ی سستی و تباهی سریع پیوندهای اجتماعی پیشین ایشان گشت و آن چه انگیزه ی آفزینش فرهنگی ایشان بود مایه ی نابودی شد.
این انگل های اجتماعی نباید ما را از ستایش باز دارد و به راستی از دریافت سترگی کامیابی های فرهنگی یونان بازمانیم. انگشت شماری از خردمندان پایگاه آن را شناختند و توصیفی از اشکال فکری و ادبی و هنری به دست دادند و تأثیری شگرف در تمدن اروپا که اینک سراسر جهان را فرا گرفته است، باز شناختتند و نمودار ساختند. این امر بی گمان کاری خرد نبود. ولی، همانا درخشندگی فرهنگی سده های پنجم و چهارم پ م بر نسل های آینده اثری ژرف گذاشت. چنین سرمشق های عالی را به دشواری می توان کامل تر ساخت و فراموش کردن آن ها ناممکن است.
خلاصه آن که این محدودیت های احساس نمی شد. از این مایه ی فرهنگی جهانیان به دنیاهای جدید راه بردند و ثروت ها اندوختند و به پیروزی ها دست یافتند. این امکانات از گسترش جغرافیایی بسیار مایه گرفت که در زمان اسکندر مقدونی و جانشینان وی نصیب هلنیسم شد.

پی‌نوشت‌ها:

1. نک: سرنوشت پوزانیوس (Pausanius) پادشاه اسپارت که چون نیروهای یونان را در جنگ پلاته (479 پ م) رهبری کرد، خواب به دست آوردن پیروزی و دست و پا کردن یک پادشاهی برای خویش می دید. ولی طرح های او نقش بر آب شد؛ زیرا که با شوربختی، به هنگامی که اسپارتیان در معبدی را که بدان پناهنده شده و بست نشسته بود، گل گرفتند و از گرسنگی مرد.
2. اندکی کمتر از ربع میلیون تن در عصر «عصر زرین» آتن شرکت داشتند. گویا مردان شهروند آتن در آستانه ی جنگ پلوپونز، در حدود 35000- 50000 تن بودند و مجموع مردم استان آتیک شاید در حدود 250000 تا 350000 تن بودند که اندکی کمتر از نیمی از ایشان بنده و بیگانگانی بودند که حق رأی دادن نداشتند. نک:
Julius Beloch, Die Bevolkerung der griechisch- romischen Welt (Leipzip: Duncker & Humblot, 1886), pp. 99-101; A. W. Gomme, The Population of Athens in the Fifth and Fourth Centuries B. C. (Oxford: Basil Blackwell, 1957), Appendix: (The Citizen Population of Athens during the Peloponnesian War,)
3. Georg B. Grundy, The Great Persian War (London: John Murray, 1901).
چون شرح دل پذیر هرودوت گاه رویدادها را آشفته و در هم می کند.
4. ولی پرورش عضلات از این رو اهمیت داشت که تنها با پارو کشیدنِ به هنگام و فرمان برداری از یک فرمان هماهنگ و رفتار یکنواخت، کشتی می توانست از کشتی دیگر پیش بیفتد و راه بر دیگری ببندد. چون تاکتیک دریایی آتنیان هر ناوی را هم چون یک ناوک که به سوی آماجی پراکنده شده است تلقی می کرد، همه ی کار وابسته بود به سرعت و قابلیت گردش و تحرک ناو و همراهی دقیق حرکات کشتی های یک ناوگان.
در پاروزنی، آموزش گروهی و هماهنگی اهمیتی تام داشت و کلاً همانند هماهنگی و همکاری میان فالانکس ها بود. در واقع، کارکنان کشتی انضباطی بیشتر از فالانکس ها لازم داشتند. زیرا، هر پاروزنی که رو به پشت کشتی داشت، می بایست کورکورانه رفتار کند و مانند ماشین باشد بی آن که اندک توقفی کند تا ببیند که کشتی به کجا می رود و چه خطری آن را تهدید می کند. نظم نیمکت های پاروزنی نیز از غریزه ی درنده خویی که لازمه ی نبرد تن به تن بود تهی بود. ولی، با وجود این اختلاف، همه بر اهمیت اطاعت از ناخدای کشتی و سکان داری تأکید می کرد. آموزش پاروزنان هم چون آموزش پیاده نظام، آشکارا تمایل داشت به توجیه آمال فردی در درون کامیابی جمعی.
اما، یک نوآوری روی نمود. تا هنگامی که فالانکس تنها نیروی مهم پولیس بود، آموزش نظامی و احساسات هم بستگی پولیس هماهنگی و هم خوانی داشت. اما چون ناوگان آتن، دومین نیروی نظامی برپا شد، شکافی بالقوه میان پیاده نظام و پاروزن ها باز شد تا هنگامی که ناوگان آتن در آن سوی دریاها فعالیت می کرد و کامیابی های آن مستقیماً بر کشاورزانی که هم چون ستون فقرات فالانکس عمل می کرد تأثیر نداشت، این شکاف چندان چشم گیر و برجسته نبود. ولی در جنگ پلوپونز، نیروی مهاجم آتن آشکار شد و آن همانا ناوگان این شهر بود. با این رویداد، رشک کشاورزان پیاده نظام بر انگیخته شد و از بیم آن که آتیک به تصرف دشمن درآید، کشمکش میان پیاده نظام زمین و پاروزنان تهدیدست بالا گرفت.
5. افزایش سریع جمعیت، کشاورزان خرده مالک آتنی را ناچار ساخت تا برای درآمد بیشتر در پیرامون خویش به تکاپو پردازند. زیرا، کشتزارهایی که برای خانواده ای کم شمار کافی بود، برای کشت پسران بیش از یک تن هر خانواده بسندگی نداشت. ارسطو در Constitution of Athens, 24 محاسبه کرده است که در هنگام جنگ پولوپونز فهرست حقوق عمومی متضمن 20000تن بوذ. همه ی پاروزنان شهروند نبودند. با این همه، اگر جمعیت شهروندان آتن را ذر 431 پ م،35000- 50000 بگیریم که بیشترین حد جمعیت بود، آشکار می شود که جمعیت آتن تا چه حد وابسته به درآمد سالانه ی لشکرکشیهای دریایی در بودجه ی خانواده ها شده بود. شدت فشار جمعیت زمانی آشکارتر می شود که در نظر آوریم که 10000 خانواده از آتیک به مهاجرنشینها (کلروخیها) میان 479- 431 پ م مهاجرت کردند.
6. مثالی کمابیش همانند این حال در تاریخ روزگار باستان بین النهرین روی نمود که بحث آن رفت. نگارنده تردیدی ندارد که این امر رویدادی یکنواخت است که در سیاست بین المللی کراراً روی می نماید و نیز روی خواهد نمود. مثال یونانی آن با این همه، می تواند مدعی پایگاهی افتخار آمیز باشد؛ زیرا مطالعه ی آن رویدادها در بیان دلچسب هرودوت و تاریخ به واقیعت نزدیک توسیدید و سخنوری شیوای دموستن، خواننده را در ژرفای حوادث فرو می برد و رویدادها را بالمعاینه و به عبرت می بیند که همه سرمشق و عبرت زمان های آینده هستند. این امر بررسی تاریخ یونان کهن را شورای خاص و لذتی فکری می بخشد و اندیشه را به جولان می اندازد و در آن چیزی را می باید که لرد اکتون در جستجوی آن بود که «نه باری است بر حافظه بلکه روشنی بخش دل».
Jhon Emerich Edward Dallberg, Lord Acton, Lechures on Moderm History (London: Macmillan & Co. , 1906), p. 317.
نگاه کنید به: شرح توینبی درباره ی پیوند استوار آثار کهن یونان با اندیشه ی مردم امروز در:
The Tragedy of Greece (Oxford: Clarendon Press, 1921), pp. 8-15.
7. این مضمون در تاریخ هرودت مندرج است. به ویژه نک: سخنان دماراتوس با خشایارشا، کتاب هفتم.
8. آتن بدین سان شاید در دیده ی آتنیان هم یک «شهر ستمگر» نمودار شد که آزادی یونانیان را که پدرانشان از آن در سالامین و پلانه دفاعی درخشان کرده بودند، به خطر انداخته بود. نک: سخنان پریکلس در توسیدید، ج2.
9. R. Crawley's translation, III, 82, 83.
10. شهروندان بی زمین و خانواده هایی که کشتزار آنها به میزان حداقل بود، گویا یا از دست دادن در آمد حاصل از خدمت نظام و امپراتوری که در قرن پنجم پ م کمک خرج پدران خانواده می شد، به روزگار سختی افتادند. ولی تلفات ناشی از جنگ پلوپونز سنگین بود و شاید همین امر مایه ی ادامه ی حیات بازماندگان شد؛ اقدامات احتیاطی معمول گشت. برای مثال، نوزادان را بیرون می گذاشتند تا از رشد سریع جمیعت جلوگیری کرده باشند که خود تنزلی تند بود از روزگار فراخی روزی در دوران عظمت امپراتوری. نک:
A. H. M. Jones,(The Social Structure of Athens in the Fourth Century B. C. ,) Economic History Review, VIII (1955), PP. 141-155.
11. Mantinee یا Mantinea: جنگی فرسایشی برای برتری یافتن تب بر سراسر یونان که در آن پسر گزنفون کشته شد.
12. Hellenica, VII, 5. a. j. Toynbee (trans), in Greek Historical Thought (New Yourk: New American Liberary, 1953)
13. برای بزرگ امروزی را اگر از موسیقی و جامعه های فاخر و صحنه ها عاری کنیم، چیزی می شود کمابیش همانند نمایش یونانی، به پندار روزگار ما.
14. W. Lucas, The Greek Tragic Poets (London: Cohen & West, 1950), pp. 41-48.
15. چنین روایت شده است که اوریپید با وجود محبوبیت پس از مرگش که شهرت پیشینیان بزرگ او را فرو پوشاند، در روزگار خویش چندان مورد توجه مردم آتن نبوده است. اندیشه های او بی گمان بسیار کفر آمیز و به دور از مقدسات نیاکان و اصول قراردادی جاری و عمومی اجتماعی بوده است.
16. اختلاف فاحش موجود میان دست انداختن های، کسان یا اندیشه های سیاسی زشت معمول در «کمدی کهن» و روگردانی تقریباً کامل از سیاست در کمدی که پس از جنگ پلوپونز دامن گیر آتن شد، نیز نمودار انحطاط پولیس به عنوان یک پدیده ی کامل یا کمابیش کامل فرد و زندگی آزاد و فراخ روزگار پریکلس است.
17. افلاطون شیوه ی مکالمه را اختراع نکرد بلکه احتمالاً از آن بهره ای تازه گرفت. نک:
Leon Robin, La Pensee hellenique, des origins a Epicure (Paris: Presses University aires, 1942), p. 111.
18. الئائیها- پارمنیدس (ت حدود 514 پ م) و شاگردش زنون (حدود 480- 430پ م)- رشته ای از سفسطه های منقطی خاص پدید آوردند که تناقضات ناشی از جدل یا مغلطه ی ایشان را کسی به حقیقت حمل نمی کرد و خود آنان هم، با این همه، شیوه ی فکری آنان روش های استدلال ایونیان و فیثاغورس را رنگ باخته و خام جلوه گر ساخته است.
19. Asclepius: خدای پزشکی و درمان گویا این نذر از آتنیان آن زمان دور بوده است. م.
20. Phaedo, 118.
21. David Grene, Man in His Pride: A Study in the Political Philosophy of Thucydides and Plato (Chicago: University of Chicago Press, 1950), p. 100.
همانندی میان سرگذشت کنفوسیوس و افلاطون شگفت انگیز است. این هر دو در زندگی، سیاستمداران ناکامی بودند که پس از مرگ استادانی محترم بری دستگاه دیوان امپراتوری شدند.
عناصر نظری البته در آثار افلاطون بیشتر است. این صفتی است که گریبان گیر اندیشه های کهن یونان است. با این همه کامیابی عملی او که از نظر زمانی از کنفوسیوس هم کوتاه تر بود، باز مقرون به واقعیت شد. چهار یا پنج قرن پس از مرگ افلاطون، این مرسوم فرمانروایان جهان هلنیستی شد که برای مسند خویش با فلسفه آشنایی مختصری بیابند که با آن که مستقیماً از افلاطون بر گرفته نمی شد، باز از قالب افلاطونی بهره ای داشت. کنفوسیوسیان هم پیش از به دست گرفتن حکومت چین شاید از آموزش های معتبر استاد خویش اعراض گونه ای کرده باشند، همچنان که رواقیون از آموزش های افلاطون دور شدند.
22. Parmenides, 129-137.
23. شباهت میان عناصری از فلسفه ی افلاطون و بودا- برای مثال، امور آن جهانی و توجه به جهان حسیات که پرده ای است میان آدمی و حقیقت متعالی- این بحث را برمی انگیزد که آیا میان روایت های نظری هندی و یونانی پیش از عصر هلنیستی، هیچ رابطه ی واقعی و تاریخی موجود بوده است. هیچ شاهدی دال بر این تصور در دست نیست. ولی نک:
E, J. Urwick, The Message of Plato (London: Methuen & Co. , 1920), pp. 15-42; K. A. Nilakanta Sastri, (Ancient Indian Contacts with Western Indas,) Diogenes, No. 29 (1959), pp. 49-80.
فقدان هر گونه سندی دال بر راه جستن بعضی از خردمندان هندی به جهان یونانی یا بازگشت بعضی از کنجکاوان یونانی از هند همراه با گزارش هایی از فلسفه و دین هند، دلیل بر آن نیست که هیچ گونه رابطه ای میان این دو سرزمین وجود نداشته باشد. از سویی، می توان استدلال کرد که اندیشه های بودا و افلاطون، دو اشرافی از ثروت گذشته، در یک مسیر سلوک کرده اند. زیرا، هر دو به هنگامی که حکومت جمهوری محلی و جامعه ی اشرافی توسط نیروهای اجتماعی و سیاسی جدیدی ریشه کن می شدند، در وضعی همانند بودند.
24. I, 22
25. F. M. Cornford, Thucydides Mythistoricus (London: Edward Arnold & Co. , 1907).
26. Erechteum: نیایش گاه خدایان آتن و پوسیدون که در مرکز آکروپولیس واقع است. م.
27. مشتی از پیکره های اصیل سده ی پنجم پ م موجود برای پژوهش هنر شناسان امروزی، حاصل نسخه های بدل و تقلیدهای فراوانی است که در قرن های اخیرتر پرداخته و در سراسر جهان یونانی- رومی، توسط سوداگران اسکندرانی و دیگر معامله گران آثار هنری پراکنده گردید. کیفیت هنری این آثار تقلیدی در درجات مختلف است. پی گیری «خانواده ی» پیکره های موجود و دنبال کردن آن تا اصل و سرچشمه ی کهن آن و بازسازی شکل اصلی در میان تقلید های گوناگون کار برجسته و وظیفه ی مهم مورخان هنری است. فقدان نسخه ی اصل، خود مایه ی تصورات بی پایان است.
28. داستانی درباره ی فیدیاس به ما رسیده است که وی پیش از دست بردن به ساختن زئوس در المپیا، کوشیده است تا او را به گونه ای که هومر توصیف کرده است بسازد. نک:
E, A. Gardiner, A Handbook of Greek Sculpture (rev. ed. ; London Macmillan & Co,. 1909), p. 262.
29. Quintilian (first century A. D.), Inst, Orat, XII, 10,9.
30. Chaeronea

منبع مقاله: هاردی مک نیل، ویلیام؛ (1388)، بیداری غرب، ترجمه ی مسعود رجب نیا، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.