سازش های رژیم کهن در اروپا

فرانسه در جنگ های سی ساله پیروزمندی برجسته شد و بی درنگ در پهنه ی اروپا قدرتی شگرف یافت. شکوه دربار لوئی چهاردهم (1643- 1715م) نمودار قدرت، ثروت، ظرافت و سلیقه ی بود. اشراف که در دربار رام گشته بودند،
چهارشنبه، 9 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سازش های رژیم کهن در اروپا
 سازش های رژیم کهن در اروپا

 

نویسنده: ویلیام هاردی مک نیل
مترجم: مسعود رجب نیا



 

فرانسه در جنگ های سی ساله پیروزمندی برجسته شد و بی درنگ در پهنه ی اروپا قدرتی شگرف یافت. شکوه دربار لوئی چهاردهم (1643- 1715م) نمودار قدرت، ثروت، ظرافت و سلیقه ی بود. اشراف که در دربار رام گشته بودند، درشت خویی را از سر گذاشته بودند. پس گونه ای آرامش ژرف بر سراسر خاک فرانسه سایه افکن شد و سپاهیان پادشاه تا مرزها و فراسوی مرزها در جنبش بودند و وسیله ای می نمودند برای گسترش قدرت فرانسه به سوی راین، امیرکان آلمانی تا آن جا که در امکان داشتند و چارلز دوم، پادشاه انگلستان (1660- 1685 م) تا آن جا که جرئت داشت، می کوشیدند تا از پادشاه فرانسه تقلید کنند. هماوردی با سپاه لوئی چهاردهم کاری آسان نبود و پرهزینه می نمود؛ ولی دست کم یافتن زنانی که بتوانند با معشوقه های لوئی چشم و هم چشمی کنند آسان بود. بی گمان پس از 1715م، برتری فرانسه رو به سستی گذاشت و انگلستان از یک سوی جبهه و اتریش از دیگر سو، قدرت فرانسه را تهدید می کردند. ولی، اندیشه و ادبیات فرانسه که در سده ی هفدهم میلادی نیز ممتاز شده بود، در سده ی هیجدهم میلادی به پایگاهی بلند دست یافت و در فراسوی مرزهای سیاسی و زبانی در سراسر اروپا، امریکا و روسیه روان شد.
از هنگام برافتادن سلطه ی کلیسای لاتین قرون وسطایی، هرگز پیوند اجتماعی و فرهنگی اروپا تا این میزان نیرومند نبود. پدیده های ناساز موجود در اروپا که در سده ی شانزدهم میلادی بسیار شگفتی انگیز و ناهماهنگ بودند، در سده ی هفدهم میلادی با یک رشته سازش های بی منطق ولی مؤثر از امور سیاسی و اجتماعی گرفته تا اندیشه و تفکر و از آن نهفته تر، هنر همبستگی و پیوند یافتن. تعادل به دست آمده پدیده ای شد همواره متغیر با زمان و مکان، و از هنگام پیدایش در درون تخم پراکندگی را در خود داشت تا در سده ی نوزدهم میلادی گسستگی روی نمود. با این وجود، می توان بعضی از رشته های عمده و صفات آشکار رژیم کهن اروپا را برشمرد.

سازش های سیاسی و اجتماعی.

رژیم کهن اروپا بر خاک شمار فراوانی از کشورها بنیاد شده بود که در هر کدام با رشک و تعصب استقلال خود را می پایید. سران این کشورها که هیچ قدرتی را برتر از خویش نمی شناختند، در درون هم هیچ حدودی بر قدرت خویش نمی دیدند. با این همه، در عمل خودکامه ترین سران هم خود را در برابر منافع شهرها، استانها، شرکت های رسمی، اصناف، کلیسا و دیگر گروه های ممتاز کشور متعهد می دیدند؛ و در بیرون کشور هم توازن نیروهای حکومت ها مایه ی محدودیت قدرت آنان می شد.
همچنین، قدرت سران بسته به پیمان های مالکیت ارضی محدود می شد. سران حکومت های اروپایی از بیم جنگ های مذهبی، از دخالت در اعتقادهای ریشه های مذهبی دست شستند و شور برخاسته از باورهای دینی و هر گونه فکر مذهبی را خنده دار و سست و خطرناک تلقی می کردند، به جای آن، چنین مصلحت دیدند که پهنه و میدان تخصص را گسترش دهند که بدین طریق کارها به راه های نرم، ملایم، شناخته شده و دور از تعصب افتد. بدین گونه، حقوق دانان، پزشکان، بازرگانان، درباریان، ملاکان، دیوانیان و سران نظامی متتخص پدیدار شدند. در سده ی هیجدهم میلادی، حتی نویسندگان متخصص پرورده در فن نویسندگی و موازین ویژه ی آن به عرصه آمدند و با گذشت زمان، زندگی جدید اروپایی نوسازی شد و شیوه ای خاص یافت، بی آن که چندان توجهی به عمق شور و هیجان درونی یا بلندی آرزوهای آدمی کنند. حتی فرمانروای خداگونه ی خودکامه، کوشا و بلندی پروازی مانند لوئی چهاردهم هم متعهد بود که نه تنها دولت های خارجی را که جلو پیشروی جنگی او را سد می کردند رعایت کند، بلکه ناگزیر رعایت حدود موازین و پیمان های موجود گروه های خود مختار و نیمه خود مختار حرفه ای و شرکت های رسمی ممتاز را در فرانسه بنماید که هر یک از آن ها سخت پای بند حفظ حقوق خود بودند و بر آن پافشاری می کردند. پیمان ها و رسوم که در پس آن ها سازمان های بسیاری ایستاده بودند، حتی خودکامه ترین پادشاهان را نه تنها از دگرگون سازی وضع اجتماعی بر حذر می داشتند و هشدار می دادند، بلکه تصور آن را هم از جای دادن در خیال ایشان باز می گرفتند. پس فرمانروایی استبدادی امری بود نظری نه عملی.
پیکارها و سیاست بین المللی محدودیت های موجود در کار فرمانروایان را در رژیم کهن به خوبی نمودار می سازد. برای کوتاه زمانی در آغاز سلطنت لوئی چهادرهم، لشکریان فرانسه بر رقیبان پیشی گرفته بودند، ولی توازن با پیوستن انگلستان به صف اتحادیه ی بزرگ اروپا علیه فرانسه در 1689م باز آمد. از آن پس، حتی عملیات ناگهانی ای همچون بر کنار نهادن امپراتوری اسپانیا در اروپا (1700- 1714 م)، برافتادن امپراتوری سوئد از بالتیک ( 1700- 1721 م) و تقسیم خاک لهستان ( 1772- 1795 م) با رعایت جوانب کار از نظر حفظ توازن در میان دولت های مقتدر اروپا صورت می گرفت.
در بیشتر سده ی هیجدهم میلادی، این توازن با جریان های موازی گسترش برپا ماند. در غرب، فرانسه و بریتانیا دست به کار داد و ستد و ماجراهای فراسوی دریاها زدند و در شوق اروپا، اتریش، پروس و روسیه با گرفتن سرانجام، امتیازها به حکومت های دورافتاده تر از مرکز اروپا رسید. بدین گونه، بریتانیا در جنگ هفت ساله (1756- 1763 م) به پیروزی قطعی رسید و امپراتوری فرانسه را در هند و امریکا فراچنگ آورد. اتریش در شرق، در پایان سده ی هفدهم و آغاز سده ی هیجدهم میلادی، به پیروزی همانندی دست یافت و با لشکرکشی به مجارستان (1683- 1699 م) و بالکان ( 1714- 1718 م)، دوردست ترین بخش های استپ اوراسیا را به روی اتباع خاندان هاپسیورگ گشود. اما پس از میانه ی سده ی هیجدهم میلادی، روسیه با پیشروی در مرزهای خشکی اروپا جای گزین اتریش شد.
با این همه، حکومت های مقتدر اروپا گرفتار ناتوانی هایی هم بودند. به فرمان آوردن، سکونت دادن و رواج تمدن درسرزمین های دوردست و بازی های سیاسی، مایه ی فرسایش شگرف امپراتوری بریتانیا، اتریش و روسیه شد که سر و کارشان با مردم گوناگون و آیین های شگفت انگیز افتاده بود و توان برابری با این همه مشکلات را نداشتند. سرکشی اسکاتلندی ها ( 1715- 1745 م)، انقلاب امریکا (1775- 1783 م)، شورش های مجارستان (1703- 1711 و 1789 م) و اعتراض های پراشوب مسلحانه ی استنکارازین (1670- 1671م) و یملیان پوگاجف (1773- 1775 م) در روسیه، نمودار این گرفتاری ها و ناتوانی های درونی حکومت مرکزی بریتانیا، اتریش و روسیه در مرزهای دوردست ایشان بود.
در هر یک از دولت های اروپایی، میزان توانایی عوامل گوناگون در کار پایداری و پافشاری و برقرای توازن حکومت ها در زمان های مختلف گوناگون بود. در فرانسه در سده ی هفدهم میلادی، فشار فرمان برداری از خرد و قدرت مرکزی دیوان سالاری کشوری و لشکری، بر دیگر امور و عوامل جامعه ی فرانسوی برتری داشتند. اشراف به ویژه دریافتند که استقلال ایشان با پخش مستمری های سلطنتی و امتیازات که از حقوق خاص ایشان بود، رو به سستی گذاشته است. در پایان سده ی هیجدهم میلادی، اشراف بعضی از حقوق خود را باز یافتند، منتها نه از راه شمشیر، بلکه با قلم و از راه مباحثات حقوقی (پارلمانی) و مقاله های نظری (برای مثال، منتسکیو).
بر خلاف آن، در اتریش کلیسا استقلال و قدرت بیشتری از گالیکانهای فرانسوی برای خود حفظ کرد. طبقات متوسط بی گمان ناتوان تر بودند و سرزمین های متعلق به سلطنت همچنان جدایی خود را حفظ کردند؛ تنها مایه ی همبستگی ایشان خاندان هاپسبورگ بود. تمرکز دیوانی که با کامیابی شگرفی در فرانسه ی سده ی هفدهم میلادی استوار شده بود، از میانه ی سده ی هیجدهم میلادی به بعد، برنامه ی عمده ی دیوان سالاری اتریش شده بود و در آستانه ی انقلاب فرانسه رو به ناتوانی و سستی گذاشت. اسپانیا و پرتغال مشترکاً به آهنگ پیشروی و گسترش خاندان هاپسبورگ اتریش پیوستند و در حقیقت کوشیدند تا از حقوق سیاسی و نظامی فرانسه در میانه سده ی هیجدهم میلادی تقلید کنند.
سوئد و لهستان که در سده ی هفدهم میلادی همچون بازیگران عمده ی سیاسی بازی کره بودند، پایگاه خود را در سده ی هیجدهم میلادی از دست دادند. این پیامد ناشی از این بود که این حکومت ها نتوانستند به تمرکز دیوانی و اجتماعی دست آورد فرانسه ی سده ی هفدهم میلادی برسند؛ و نیز سرچشمه های جمعیتی و طبیعی آن ها هم محدود و کم بود.(1) هلند هم در سده ی هیجدهم میلادی رو به ناتوانی رفت. با آن که کمابیش در مرکز تمدنی اروپا قرار داشت، سرچشمه های طبیعت ناچیز و مردم اندک آن برای پشتیبانی از چنین پایگاهی بسنده نبود. موقعیتی را که زمانی در جنگ و سیاست اروپا متعلق به سوئد، لهستان و هلند بود، اکنون در دولت بریتانیا و پروس که بسیار از موازین و صفات رژیم کهن فاصله داشتند، پر کردند در سال های 1640- 1688 م که همزمان انقلابی از بالا در پروس روی داد و در بریتانیا انقلابی از پایین در گرفت، در بنیاد ویژه و توازن اجتماعی هر یک اثری قطعی بخشید.
در 1640م که فردریک ویلیام از خاندان هوهانزولرن امیر بزرگ در براندنبورگ به به سلطنت رسید، پروس تهیدست، استانی دورافتاده بود که از پادشاهی لهستان بدو به تیول واگذار شده بود؛ ضمناً املاک دیگر او در سراسر سزمین های آلمانی پراکنده بودند. ولی، به هنگام درگذشت این امیر بزرگ در 1688م، برانبورگ- پروس که حکومتی مسلح شده بود که در آن همه ی سرچشمه های ثروت صرف نگاه داری یک سپاه بزرگ و کارآمد می شد. فردریک ویلیام و مأموران حکومتی اش برنمی تافتند که چیزی مانع رسیدن بدین هدف شود. امتیازات اشراف و استانی و مصونیت های شهری و صنفی و حتی رسوم و آیین روستایی، همه با هم متوازن و تعدیل و در صورت لزوم سرکوب شدند تا بدین هدف نظامی دست یابند. در نتیجه، آنچه زمانی املاک تنگدست، ناتوان و پراکنده و دورافتاده بود. با هم پیوست و یک واحد دیوانی یکپارچه ساخت که نه تنها می توانست از خود دفاع کند، بلکه خود پایگاه نیرومندی شد برای گسترش قدرت خاندان هوهانزولرن به دیگر سرزمین ها.(2)
جانشینان امیر بزرگ، فرمانروایی شایسته بودند و در افزایش قدرت و گسترش قلمرو کشور همه هم رأی کوشیدند. تا هنگام سلطنت فردریک دوم یا کبیر (1740- 1786 م) پروس در پیکارها با فرانسه پهلو می زد و در جلب کشورهای آلمانی زبان با اتریش چشم و هم چشمی داشت و در تقسیم لهستان با روسیه و اتریش شرکت می کرد. کامیابی ها مایه ی همواری راه رسیدن به اوج های قدرت نظامی در پروس شد و با روی نمودن رونق اقتصادی متعادل که بر بیداری و کوشش حکومت برای تدارک هزینه ی سپاه بر پایه ی مالیات ها تکیه داشت، بر ظرافت ها و دقایق زندگی شهری و پیدایش گروه های شغلی ممتاز جامعه ی پروس افزود. بنابراین تا فرارسیدن پایان سلطنت فردریک کبیر، پروس در رسیدن به پایه ی کشورهای اروپایی مرکزی گام های بلندی برداشته بود.
توسعه ی انگلستان به گونه ای دیرگ بود. انقلاب انگلستان (16240- 1688 م) بر نیروی پارلمان حتی در برابر سلطنت افزود و یک حکومت اولیگارشی بر پایه ی ملت برپا داشت. دگرگونی های بعدی مانند پیدایش حکومت کابینه ی وزیران مسئول در برابر پارلمان، بر دوری همچون دستگاهی کهنه و بازمانده ی قرون وسطایی می نمود که با دسته بندی های خویش مایه ی آشفتگی کشور و با حسابرسی های وسواس آمیز و مو از ماست کشیدن ها نیز، مایه ی کارشکنی در حکومت نوین و کارا می شد. اما تا فرا رسیدن میانه ی سده ی هیجدهم میلادی، کابینه ی نوبنیاد حکومت بریتانیا و مسئول در برابر پارلمان، بر ناظران اروپای مرکزی که می دیدند این حکومت در عین افزایش توان جنگی در بیرون کشور در درون هم آزادی و نظم را برپا می دارد، اثری ژرف بخشید. از همه برتر آن که پارلمان بریتانیا هواه خوا این نظر بود که مالکان ثروت ها حق دارند در تهیه ی متن های قانونی و طرح افکندن شیوه ی مشی حکومتی و اداره ی امور دیوانی محلی دستی تمام داشته باشند. پایگاه برخی از اشراف فرانسه تا حد عناصری برای تزیین دربار کاسته شد و برخی بازرگانان و پیشه وران برجسته که گاه از خشکی قوانین دربار خشمگین بودند، کم کم احساس کردند که عظمت فرانسه به بهای از کف رفتن آزادی های سیاسی آنان به دست آمده است. به ویژه پس از آن که پارلمان با شایستگی جنگ های هفت ساله (1756- 1763 م) را با کامیابی به پایان آورد بسیاری از فرانسویان بدین اندیشه گرویدند که بعضی تنظیمات جدید در سازمان حکومتی ایشان به پیروی از حکومت پارلمانی بریتانیا، متضمن برتری های فراوانی خواهد بود.
حکومت بریتانیا مانند حکومت فرانسه، بر سازمان های حقوقی سخت به هم وابسته و گروه های کمتر وابسته و اندکی سست پیوندتر متکی بود که وزن بازدارنده ی آن ها برای پارلمان دست و پاگیر بود و همچنان در فرانسه سازمان های همانندی برپا بود که از خودکامگی پادشاه می کاست. با این وجود، دستگاه پارلمانی آزادی یکنواخت تر، حساس تر و متعادل تری در میان این سازمان ها و گروه ها برپا می داشت که در دستگاه خشک تر سلطنتی و حکومت دیوان سالاری میسر نمی شد. با افزایش ثروت و شمار سازمان های مزبور، منافع جدیدی مانند منافع کشتکاران نیشکر هند غربی، برده فروشان بریستول و ملاکان نوپای نورفولک و حتی دارندگان نوخاسته ی دستگاه های بافت پارچه های پنبه ای منچستر هم در پارلمان جلوه ای می نمودند و خواست خود را کمابیش آشکار می کردند. این گونه گروه ها در پایگاهی بودند که در کار سیاست حکومت نظارتی کنند و آن را با منافع خود همساز کنند و با منافع دیگران در پارلمان به چشم و هم چشمی برخیزند. از سویی، مقررات جاری در فرانسه، اتریش و حتی پروس که در محیطی از دیوان سالاری اعمال می شد، نسبت به نرمش پذیری اقتصادی پارلمان انگلیسی بسیار خشک تر و کندتر عمل می کرد و با تغییر شرایط هم اوضاع و دستور کار یکسان و یکنواخت می ماند. در نتیجه، نوآوری های اقتصادی و فنی در کشورهای اروپایی نسبت به بریتانیا، چندان میدانی و نمودی نمی یافت.
شاید، تفاوت بسیار بنیادی میان الگوهای اجتماعی بریتانیا و کشورهای اروپا (گذشته از هلند و بعضی شهرهای آزاد سویس و المان) همانا بهره مندی از شهرت و استقلال بازرگانان و صرافان با بانک داران بود. در فرانسه و کلاً در اروپا، یک بازرگان کامیاب همواره شتاب داشت که پیوندش را با گذشته قطع کند یا با خرید امتیاز سلطنتی اشرافی، پسران خود را به پایگاهی دولتی برساند و بدین گونه، ایشان را از مزایای اشرافی وابسته بدان پایگاه برخوردار سازد و از وابستگی نازل بازار برهاند. اما، در انگلستان، اشراف بیشتر با سرمایه گذاری های بازرگانی به مرزهای بازار دست اندازی می کردند و بازرگانان کامیاب که املاک بیرون شهری را خریده و در آن ها همانند اشراف می زیستند، باز هم لزوماً خود را ناگزیر از دست کشیدن از کوشش های داد و ستدی و بازار نمی دیدند. گو این که بیشتر به جای دست زدن به داد و ستدهای بازار، خویشتن را به پایگاه بلند بانکداران برمی کشیدند. در چنین اوضاعی، خوی متمایل به باددستی و اسراف اشراف بیکاره و تنبل در فرانسه و جاهای دیگر، ایشان را بر آن می داشت که سرمایه ی بازرگانی خود را با شدت بیشتری از اشراف انگلستان پراکنده و پریشان سازند. در بریتانیا بر خلاف کشورهای دیگر اروپا، سرمایه های نسبتاً کلان که ناشی از درهم آمیختگی اشراف ملاک و طبقه ی بازرگان بود، راه را برای رشد اقتصادی در سده های هفدهم و هیجدهم میلادی گشود و هموار ساخت.
روح بردباری دینی هم بر میزان توسعه ی اقتصادی انگلستان افزود. پس از 1689م پیوریتنها و وابستگان فرقه های تندرو مذهبی، از بعضی حقوق از جمله داد و ستد برخوردار شدند؛ گو این که هنوز حق برگزیده شدن به عضویت پارلمان و راهیابی به دانشگاه ها بدیشان داده نشده بود. گروه های هواخواه آزادی مذهبی با شعارهایی از فرقه های مسیحیان انجیلی و آزادی حقوی اقلیت ها، پناهگاهی شدند برای بسیاری از بازاریان و بازرگانان سرسخت انگلیسی که بیشتر ایشان دارای ابتکاری در امور اقتصادی بودند. بر عکس، در فرانسه پافشاری لوئی چهاردهم در براندازی الحاد از کشورش، بازرگانان و کارخانه داران هوگنو [پروتستان] را که در گردش اقتصاد و بازار بسیار مؤثر بودند، از فرانسه راند و از پیامد این رفتار، صنعت و بازرگانی فرانسه گزندی فراوان دید. ولی هوگنوهای پراکنده و پناهنده به خارج، مایه ی رونق اقتصادی سرزمین هایی مانند انگلستان و پروس شدند که با آغوش باز به پذیرایی ایشان گشتند.
جورج سوم (1760- 1820 م) باز پسین پادشاهی بود در انگلیس که با پارلمان درافتاد تا خود حکومت کند. این پادشاه «میهن پرست» از قدرت خود بهره گرفت تا در پارلمان هواخواهانی دست و پا کند که بلکه از شدت دسته بندی ها و مبارزه و سر و صدا و بحث همیشگی موافقان و مخالفان که در واقع روح تعدیل و رفتار درست پارلمانی و پایه ی جامعه ی بریتانیا بود، بکاهد. این کوشش او بر اثر شورش کامیاب امریکاییان (1775- 1783 م) و عارضه ی دیوانگی (که پس از 1788 م دامن گیر او شد) به ناکامی انجامید. بنابراین در آستانه ی انقلاب فرانسه، برتری پارلمان و حکومت کابینه ی مسئول در برابر پارلمان و چیرگی حکومت اولیگارشی در بریتانیا، سخت استوار و پایدار شده بود. آزادی های انگلیسی ها که با برتری دراز مدت حکومت پارلمانی و مباحثات بیرون پارلمانی استوار شده بود و با پیشروی ها و کامروایی های اقتصادی و گسترش امپراتوری همراه گشته بود، خود کیفیتی پدیدار ساخت که با آنچه در اروپا در جریان بود که در آن شاهان خودکامه از فرودستان خود فرمان برداری کامل می خواستند، مخالف بود و ناسازگار.
در بیشتر دولت های پهناورتر اروپا، رژیم کهن که از تمرکز قدرت، خواه بر پایه ی حکومت پارلمانی خواه سلطنتی، برخوردار بود، از وسایل نظامی و اقتصادی بی سابقه ای بهره مند گردید. ثروت همگانی اروپا تا آن جا افزایش یافت که مالیات بر درآمد کفاف نگاه داری و تجهیزات سپاه و ناوگان ثابت را می کرد و طرح های جدید گسترش یافته ی مالی مانند وام ملی بریتانیا و بانک انگلستان ( که در 1694 م تصویب شد) خود امکان تجهیز منابع اقتصادی به میزانی کلان و تدارک سرمایه های خصوصی هنگفت برای بهره مندی کشور به دست می داد. این گونه طرح ها به همراه شرکت های سهامی رسمی که از آغاز سده ی هفدهم میلادی در جهان پا گرفته بودند، به اروپاییان امکاناتی برای گسترش پیوسته ی اقتصادی و افزایش نیروی نظامی در سراسر جهان داد.
با آن که تهیدستان چندان سهمی در گسترش نیرو و رونق اقتصادی اروپا نداشتند، باز هم کسان کوشا و شایسته هم چه بسا که یکی دو پله بر نردبان اجمتاع بالا رفتند و حتی در میان نیازمندترین مردم هم از تنگدستی رهیدن بسیار فراوان شد. تخصص و آموزش حرفه از ویرانگری های جنگی، و محصولات جدید (به ویژه سیب زمینی و ذرت)، شیوه ی کشت بهتر و بهبود وسایل حمل و نقل از شدت گرسنگی و قحط و غلا کاست. حتی بیماری های واگیردار رو به کاستی گذاشت و شناخت بهتر بیماری ها و درمان آن ها راه رهایی از ناتوانی جسمی را هموار ساخت. در نتیجه، بر شمار جمیعت اروپا افزوده شد. با وجود بعضی حالات نامطلوب در شهرها، مانند رواج مصرف نوشابه های الکلی در لندن که مایه ی شیوع بیماری های واگیردار و نابودی بسیار شد، باز هم تنگدستان اروپا و نیز طبقه ی متوسط و برتر در چنان حالتی مساعد در آمدند که در گذشته همانندی در امور سیاسی و اجتماعی رژیم کهن نداشت.

همسازی فکری.

دشمنی میان تعقل غیر دینی و ایمان مدهبی که با شدت در آرمان های رنسانس و جنبش اصلاح کلیسا نمودار شد، در رژیم کهن به نتیجه ای عملی، گر چه نه فرضی، منجر شد. در واقع، دیگر رسیدن به هماهنگی و یکدستی در افکار به کناری نهاده شد. رفته رفته حکومت های اروپایی قانون های کهن را که همگان را به پیروی از یک آیین ملزم می ساخت، به کناری نهادند و افراد را در پیروی از گرایش های خویش آزاد گذاشتند. احترامی کلی از آن چه در جامعه پذیرش عام یافته بود مورد انتظار بود، ولی کفر و الحاد و جلوه های تند و تعصب آمیز فرقه ای ازسراسر کشورهای اروپا رخت بربست. دیگر فضای چنگ زدن به یک اعتقاد ویژه دینی و ماوراء الطبیعه بی هیچ تردید و شک، و باور به یک راست دینی استوار، چه با زبان و چه با اندیشه و رفتار، با سرعتی شگفت انگیز در پایان جنگ های سی ساله رو به خاموشی رفت. با فرا رسیدن سده ی هیجدهم میلادی سران و پیشوایان فکری اروپا به تمرکز در علوم و فلسفه ی تعقلی گرایشی یافتند و با گراییدن به خرد تا توجه به کلام و دیگر چندان در بند پیروی از اصول شرایع مسیحیت نشدند.
کامیابی شگرف اندیشه ی خردگرایانه و علوم طبیعی در سده ی هفدهم میلادی، تا حدودی این فضای فکری دگرگون شده را می نمایاند. رنه دکارت (ف 1650 م) با گستاخی به برپا ساختن یک ساختار کامل علمی بر پایه ی تعقل و بر مبنای اصول بدیهی آشکار برای توضیح امور ماوراء الطبیعی و طبیعی، زیست شناسی و روان شناسی با ایقانی به استواری اثبات قضایا و مسائل هندسی دست زد. همزمانان او مانند باروخ اسپینوزا (ف 1677 م) بدیهی شدند و مانند دکارت کوشیدند تا روشهای ریاضی را در امور انسانی و الاهی به کار برند. گوتفرید ویلهلم لایب نیتس (ف 1716 م) در نسلی بعد به همین شیوه دست برد. با وجود نتیجه های بسیار متفاوتی که شیوه های ریاضی و فکری بدان منجر شد، باز این متفکران سده ی هفدهم میلادی و همتایان ایشان در گسترش دامنه ی قانون و نظم علمی بر پدیده های نوین همداستان بودند و همگان در کاستن از میدان اقبال، تصادم، اتفاق و معجزه هماوا شدند. برای مثال، هم دکارت و هم هابز بر آن بودند که جانوران دستگاه های خودکاری هستند پیرو قانونهای معین و دکارت طرحی درافکند از ماشین جهان تا بدان همه ی پدیده های آسمان و زمین را توجیه کند. تعقل اسپینوزا و لایب نیتس پیچیده تر بود. با این همه، هر دو در بند تصوری از جهان بودند پیرو قوانین و نظامات که با خرد و استدلال آدمی دریافتنی و بیان پذیر است.
دکارت هواخواهانی بیش از دیگر فیلسوفان یافت. شاید به این سبب که نظریه های او از آنِ دیگران هم جامع تر بود و هم قابل فهم تر. در واقع در نیمه ی دوم سده هفدهم میلادی، فلسفه ی دکارتی هم در محافل فکری فرانسه مرسوم شد و هم در دیگر کشورها پیروانی یافت. ولی این وضع دوام نیاورد؛ زیرا با سقوط فیزیک دکارتی در برابر نمایش باشکوه سر آیزک نیوتون در کتاب اصول ریاضی فلسفه ی طبیعی ( 1687 م)، مکتب دکارت در مجموع رو به افول نهاد. استواری آرای نیوتون به واسطه ی اعتبار تجربی و سادگی آن است که حرکات ماه و سیارات را در قالب معادلات ریاضی آورد و شگفت تر آن که رفتار حرکتی اجسام بر روی زمین را نیز تشریح کرد. چنین ساده سازی پدیده های طبیعی که آشکارا چنان گوناگون هستند، موجب تعالی ذهن شد. چنین به نظر می رسید که اکنون آنچه فیلسوفان مدتها در پی اثباتش بودند، فراتر از همه ی تردیدها، به ثبوت رسیده است. به راستی قانونی که بر کیهان حاکم است، در دقت ریاضی اش این چنین ساده، صریح و زیبا شده بود. قانونی مسلم و جهانی، هم ناظر بر گردش آینده ی اجرام آسمانی و هم بر چگونگی حرکت گلوله های توپ. در آغاز، بعضی منتقدان در ماهیت سحرآمیز نیروی جاذبه، در این مورد که از دور عمل می کند، تردید کردند؛ ولی تردیدها به زودی در غریو آفرین و ستایش مشاهدات جدیدی که دقت بیان ریاضی نیوتون را از قوانین حرکت تأیید می کرد، خاموش شد.
در واقع، ریاضیات پیروز شده بود. آسان می شد. نتیجه گرفت خدا که پدیدآورنده و سازنده ی کیهان داشت و قوانین بنیاد نهاده ی او اینک آشکار شده است، خود ریاضی دان استادی است که می تواند خرد و برتری آفرینش خود را با کناره گیری از نظارت فعّال بر ماشین جهان ساخته دست خود نیک بنماید. ناسازگاری با نظم طبیعی امور بی گمان، قوانین الاهی را دستخوش آشفتگی می کند و بی تناسبی آنها را نمودار می سازد. وجودی که چنین پدیده ی پیچیده و درهمی را آفریده است که با این همه ماشینی است شگفت ساده، ممکن نیست که آفریده ی دست خود را با دست بردن در نظم دستگاهش به خاطر وجود آدمیان بر هم زند. این اندیشه ها درباره ی طبیعت و خدا و آدمی سخت با مسیحیت ناسازگار بود. برای فیض و مشیت الهی و گناه ازلی محلی از اعراب نماند و در کیهان نیوتونی جای مناسبی برای جای گزین ساختن فردوس و دوزخ آن چنان که در تصور روایتی و سنتی است، وجود نداشت.
وانگهی، منطق حکم می کرد که خدا قوانینی هم برای رفتار آدمیان بر جای گذاشته باشد که اگر شناخته شوند، هماهنگی ویژه ای در میان آدمیان پدیدار سازند؛ همانند هماهنگی طبیعت بی جان. اکنون باید نیوتون جدیدی برخیزد تا این که راز را بگشاید و رفتار جامعه ی آدمی را بر پایه ی قانون طبیعت پیدا کند و زمین را تا پایگاه آسمانها و فردوسها برکشد و آسمان را به زمین فرو آرد؛ آن چنان که فیزیک نیوتونی چنین کاری را در جهان اشیای بی جان کرده است.
چنین امیدی مایه ی ابطال همه ی اندیشه های ماوراء الطبیعه مسیحیت شد. به جای چشم دوختن به یک مسیح دیگر، تنها خرد است که باید گستاخانه جهانیان را از شوربختی و جنایات و نادانیهای گذشته برهاند. با وجود ابهام شگرفی که بر سر راه تکامل آدمی سایه افکنده است، بشر همچنان گامهای بلندی در راه ترقی برخواهد داشت؛ زیرا مگر آدمی سرانجام از خامی و کودکی چشم نگشود و گوش بر آوای خرد فرا نداد؟
با وجود منطقی بودن این گونه نظریات «خداشناسی» بی وابستگی به هیچ آیینی، باز هم اروپاییان همچنان به مسیحیت سنتی خویش وفادار ماندند. حالت محافظه کاری و دل بستگی به وضع موجود تا حدودی سبب این وضع بود و نیز هواداری که خدای مطلق بی وابستگی به هیچ یک از آیینهای رایج، دارای یک نقص برجسته بود که دین را استواری و نیرو می بخشید. و آن این که خدای ساعت ساز و استاد ریاضی، چندان کشش و جاذبه ای برای دل نداشت و هیچ یاری به هنگام نیازمندی عرضه نمی کرد. مردم روشنفکر و حساس از تصور خدایی بی جان و روان در جهانی مکانیکی، از فضاهای بی کران قوانین طبیعی بر خود می لرزیدند. بلندترین اینگونه کسان بلز پاسکال (ف 1662 م) بود که با همه ی نیروی ایمانی نوین و استوار مبتنی بر برخورد با خدا و پیوستگی به او، خدای سنتی را تأیید کرد.
شاید به سبب همین خلاء خاموش فضای بیکران نیوتون که گره ای چنان خُرد چون زمین را در بر می گرفت و آن را از ناچیزی به گم شدن در این عرصه ی لایتناهی تهدید می کرد، در سده های هفدهم و هیجدهم میلادی بسیاری جنبشها و فرقه های مذهبی نو پدیدار شد که همه دم از تجربه ی تماس مستقیم با خدا و شور و احساس برخورد با خدا می زدند. در سنت پروتستان در انگلستان، کویکرها، و متودیستها در آلمان، پیتیستها هواخواهان بسیار یافتند؛ در کشورهای کاتولیک یانسنیسم و خاموشان اگر در اثر محکومیتشان به وسیله ی پاپ به زور سرکوب نمی شدند، رونقی بسیار می یافتند.
آنچه در جامعه ی اروپایی سده ی هیجدهم میلادی شگفت می نماید، آن است که چنین ناسازگای و گوناگونی شگرفی در کنار هم امکان پیدایش و ظهور می یافت، بی آن که با هم به پیکار برخیزند یا نابردباری نشان دهند؛ و نیز کلیسا هم همچنان آرام در کنار اینها می زیست. برای مثال، پیشوایان راست دینی، اسقف بوسوئه ی فرانسوی (ف 1704 م)، آشکارا ناباوری خود را به علوم جدید بیان می داشت؛ ولی دیگران چون اسقف اسپرت انگلیسی (ف 1713 م)، با شور بسیار از علوم پشتیبانی می کرد. در کل کلامیون دانشمندان به راه جدا از هم می رفتند و هر یک به راه و رسم بسیار متفاوت خود گام می زد. بسیاری از کسان مانند خود نیوتون علوم جدید را با اعتقاد کهن درآمیخته بودند: یا با محکهای جداگانه ای برای شناخت دین و دانش؛ یا با طرحهای گوناگون و هوشمندانه ای برای جای دادن کیهان شناسی کتاب مقدس در چارچوب علمی جدید؛ و یا با جای دادن دانش نو در کیهان شناسی و افلاک مسیحیت کهن و سنتی.
نه تنها عالمان طبیعی، بلکه همچنین قانون دانان، پزشکان، نویسندگان، فیلسوفان، موسیقی دانان، نقاشان و دانشمندان رشته های گوناگون آزاد بودند که در فنون و سنتهای حرفه ی انتخابی خود، بی اندک توجهی به سازگاری با راست دینی پژوهش کنند و آنها را گسترش بخشند. در چنین فضایی بود که عصر جدید کثرت مسلکهای فکری پا گرفت. سازمانهای جدید علمی مانند آکادمی فرانسه (بنیاد شده در 1635 م) یا انجمن سلطنتی انگلستان (بنیاد شده در 1660م) در عین حال به انگیزش و تشویق کوششهای ادبی و فکری پرداختند و ضمناً با انتشارات ادواری حرفه ای به همراه کتابها و رسانه ها، به نشر نتایج علوم در میان همگان پرداختند و اندیشه های تازه و آگاهیهای نو را به همه ی کسان علاقه مند می رسانیدند. گروههایی که رسمیت آنها کمتر بود، مانند پیرامونیان دکتر جانسن در قهوه خانه ی پاتوق او در لندن یا مشتریان تالارهای روشنفکری پاریس نیز، در انگیزش و بیداری و ادامه ی کوششهای گوناگون و حفظ شدت شور روشنفکران و هنرمندان اروپایی سهمی شگرف داشتند.
از آن هنگام، هرگز جهان غرب به گونه ای جدی برای برپایی یک اندیشه ی راستین و نظریه ی حقیقی فراگیر دوباره کوششی نکرده است؛ گو این که روسیه ی کمونیست، آلمان نازی و ایتالیای فاشیست در این راه کوشیده اند. خاطره ی پیکارهای خونین ولی پوچ و بیهوده ی نیاکان در راه کشف حقیقت جامع و استوار ساختن آن در جهان، موجب شد که مردم اروپا به کثرت فکری بگرایند و با آن آشتی کنند. سیطره ی حرفه های گوناگون ارتباطاتی که متضمن گسترش اندیشه و باورها می شد، فراگیرتر و پایدارتر گشت. سرانجام و شاید برجسته ترین مطلب، همانا رونق گسترده و کامیابی همگانی جامعه ی اروپا در پهنه ی سیاسی و سازشکاری اجتماعی روی نموده در رژیم کهن بود که بردباری و چشم پوشی از اختلافات را حتی در مسائل اساسی و مهم هم میسر و ممکن ساخت.
در چنین شرایطی، اندیشه ی اروپاییان به جوشش و دگرگونی شگرفی دست یافت. با فرا رسیدن مطالب و آگاهیهای نوین بی کران و بی شمار، خواه از رهگذر مشاهدات دقیق تر و ابزارهای بهتر و پژوهشهای باریک تر و خواه از رهگذر نفوذ و رسوخ در مناطق دوردست تر زمین، رهبران فکری اروپا با برنامه ای سخت پهناور و شگرف از نظر ارزیابی و طبقه بندی و تنظیم آنها روبه رو شدند.
در واقع، اینها کارهای بزرگ علوم طبیعی در سده ی هیجدهم میلادی بود. در قلمرو فیزیک، پیر سیمون لاپلاس اخترشناس (ف 1827م) و مهندسان توپخانه در فرانسه، کارهای نیوتون را با کاربرد مکانیک سماوی و زمینی در زمینه های نوین ادامه دادند. در گیاه شناسی و جانورشناسی، کارل فون لینه ی سوئدی (ف 1778 م) و ژرژ لوئی لوکلر بوفون فرانسوی(ف 1788م) طبقه بندی و تنظیم گونه های حیات گیاهی و جانوری را در جهان بر عهده گرفتند. در سده ی هیجدهم میلادی، تنها در شیمی بود که گامهای اساسی نوین از حیث نظری برداشته شد. در این زمینه جوزف پریستلی (ف 1804م) و آنتوان لاووازیه (ف 1794م) نظریه ی جدید احتراق را به دست آوردند و لاووازیه اصل نگه داری مواد را در واکنشهای شیمیایی فرمول بندی کرد.
لازم به ذکر نیست که کاربرد عقل در علوم انسانی کمترین موفقیت را به دست آورد. با این وجود، تلاش متهورانه ای درگرفت و پیروزی ای هم در برداشت. برای مثال، تجربه گرایی و عقل گرایی در بررسی تاریخی به شکل درخشانی ترکیب شد.
در سده ی هفدهم میلادی، پژوهشگران با رنجهای فراوان توانستند چارچوبی نسبتاً استوار از گاه شماری زمانهای کهن و قرون وسطایی اروپا با درهم پیوستن نوشتارهای کهن و انواع سالنامه ها بپردازند. وانگهی، یک دیرنشین بندیکتی به نام ژان مابیلون(ف 1681م) روشی دقیق و پیچیده برای ارزیابی و بازشناسی نسخه های کهن و تعیین زمان تقریبی نسخه برداری آنها یافت. در نتیجه ی این کوشش و کوششهای همانند آنها در سده ی هیجدهم میلادی، آثار تاریخی چشم گیری مانند عظمت و انحطاط امپراتوری روم نوشته ی ادوارد گیبون بر پایه ی کارهای صدها پژوهشگر پدید آمد.
اما، به هنگامی که بررسی تاریخ رو به پیشرفت نهاد و به پایه ای نو از دقت و دست یازیدن به تعبیرها و نتیجه گیری جسورانه رسید، در زمینه ی ماوراء الطبیعه افت و تنزل روی نمود. اثر گفتار درباره ی درک آدمی، نوشته جان لاک (ف 1690م) موجب شک و تردید شد در امکان رسیدن به دانش معتبر همه شمول و جهانی؛ و اسقف جورج برکلی (ف 1753م) و دیوید هیوم (ف 1776م) موضوع معرفت و شناخت مورد بررسی لاک را گرفتند و بر آن اشکالهای تازه ای نیز افزودند. ولی امانوئل کانت (ف 1804م) با پذیرش انتقاد هیوم مبنی بر این که شناخت اشیاء فی نفسه میسر نیست، در عین حال با تصریح این که با بررسی دقیق ساختار شعور بشر می توان به شناخت حقایقی عام درباره ی تمامی هدفهای تجربه ی بشری دست یافت، فلسفه را از تنگنایی که هیوم پیش کشیده بود، رهانید. کانت به نوبه ی خود دری گشود برای جان گرفتن سیستمهای فلسفی عظیم سده ی نوزدهم میلادی آلمان بر پایه ی کوششهای متقن برای تحلیل روان که اثر برجسته ی آن در شناخت واقعیات بسیار برجسته بود.
مشکلات روش شناسانه و ماوراء الطبیعی بی گمان، نویسندگان گفتارهای سیاسی، روزنامه نگارها و فیلسوف نماهای سده ی هیجدهم میلادی را از نقد اجتماع موجود به نام استدلال و خرد باز نداشت. در مجموع روشهای جاری و نهادهای موجود در زیر ذره بین این خرده گیران تاب پایداری نداشتند. در فرانسه ولتر (ف 1778م) همت خود را صرف نیشخند و تمسخر خرافات و ریا کاریهای دین رایج ساخت و در اسکاتلند ادم اسمیت در ثروت ملل (در 1776م) درباره ی این که تولیدات اقتصادی و داد و ستد هرگاه به حال خود گذاشته شوند و در آن دخالتی نکنند خود به خود مطلوب ترین وضع می گرایند، به بحث پرداخت. بر طبق این نظریه، دخالت دولت در فرایندهای اقتصادی که پیوسته در رژیم کهن در همه جا اعمال می شد، تنها مانعی است بر سر پایداری رفاه همگانی.
پایه ی همه ی قدرتهای سیاسی آشکارا مستلزم بررسی مجدد از سوی کسانی بود که دیگر اعتقادی به دخالت بالشخصه ی خدا در امور آدمیان نداشتند. بدون وجود قادر متعال دیگر حقوق ظل اللهی و سلطنت سایه ی خدا امری شد خرافی. پایه ای دیگر برای قانونی ساختن دولت در تصور قرار داد اجتماعی پدیدار شد. ولی، شرایط چنین قراردادی پیرو فورمولهای بسیار گوناگون بود. تامس هابز (ف 1679م) از ایده ی قرارداد اجتماعی برای اثبات سلطنت مطلقه استفاده کرد، در صورتی که جان لاک (ف 1704م) و ژان ژاک روسو (ف 1778م) هر دو انقلاب را با بیان مناسب مجدد شرایط قرارداد توجیه کردند. کتاب قرارداد اجتماعی دو انقلاب را با بیان مناسب مجدد شرایط قرارداد توجیه کردند. کتاب قرار داد اجتماعی روسو خود به راستی کتابی انقلابی بود؛ زیرا فرضیه ای نمونه را از قدرت پیش کشید و به توجیه این اصل پرداخت که هرگاه حکومتی از خشنود ساختن مردم زیر فرمان خویش ناتوان باشد، انقلاب امری است پذیرفتنی. چنین نظریه های خواستار براندازی همه ی نهادهای پایدار جامعه و جای گزین سازی آنها با نظمی بر پایه ی خرد در جامعه ی آدمی، سخت آرزومند براندازی و ویرانگری رژیم کهن و همه ی امور لغزان وابسته به آن بودند.
با این همه، خرده گیرانی که اصول پیشنهادی خویش را چنان جدی گرفته باشند که همه ی پایه های زندگی کنونی را انکار کنند، در اقلیت بودند. با آن که اعتماد بر خرد و پیشرفت آدمیان که اندیشه ای بود دنیوی و بر پایه ی اعتقاد به نیکی سرشت آدمی در میان گروه بزرگی از مردم اروپای سده ی هیجدهم میلادی روان بود، باز هم اکثریت بزرگی از مردم همچنان به الگوهای اعتقادی و رفتاری کهن وفادار ماندند. این مردم از هرگونه ناسازگاری که میان مسیحیت و اندیشه های نو یافته باشد، کند و کاو در این گونه ناسازگاریها تا رسیدن به یک نتیجه گیری منطقی، خواه در گفتار و خواه در کردار، روی گرداندند. بدین گونه، بی منطقی نهادی مورد خرده گیری روشنفکران امری بود رایج در میان اکثریت خواه این گروه.

سازگاری در زمینه هنر.

کثرت اندیشه و جامعه ی اروپایی در رژیم کهن در هنر هم پدیدار شده بود. در انگلستان در پایان سده ی هفدهم میلادی، خشکی و سختگیری دینی جان میلتون در اثر حماسی بهشت گمشده (1667م) همزمان شد با هزل نمایش کمدی در دوران بازگشت سلطنت و یک قرن بعد، مدنیت جا افتاده ی نثر سمیوئل جانسن (ف 1784م) سروده های پرفریب روستایی رابرت برنز (ف 1769م) را لغزان ساخت. عادت بر این جاری شده است که در زمینه ی ادب اروپا پس از شیوه ی رایج کلاسیک، شیوه ی رومانتیک را در رواج پندارند و مورخان هنری سه دوره ی پی در پی در معماری و نقاشی با نامهای باروک، روکوکو و کلاسیک بینگارند. این تقسیم بندی تا هنگامی که در آنها با دیده ی آسان گیری نگریسته شود، سودمند است؛ و گرنه با نویسندگانی مانند دنیل دوفو (ف 1731م) یا مکتب نقاشی هلندی سازگار نمی افتد و باید همواره به یاد داشته باشیم که با وجود پیدایش دگرگونیها در سلیقه ی هنری و میزانهای گوناگون، هرگز آثار جاودانی مانند نمایشنامه های شکسپیر از صحنه ی تئاترهای انگلستان یا انجیل لوتر از خانه های آلمانیها بر انداخته و رانده نشدند.
ظاهراً در پایان سده ی هفدهم و آغاز سده ی هیجدهم میلادی، همسازی چشم گیری در زمینه ی ادب و هنر پدیدار شد؛ به هنگامی که شئون فرهنگ فرانسوی مایه ی رواج ادب کلاسیک در اروپا گشت. نمایشنامه نویسان فرانسوی همچون پیر کورنی (ف 1684م)، مولیر(ف 1673م) و ژان راسین (ف 1699م) عنان درست نویسی را هم در زمینه ی بیان (بر اساس فرهنگ تنظیم شده توسط آکادمی فرانسه) و هم ترکیب (قانون «سه وحدت») به دست گرفتند. در دهه های بعدی کسان کم ارج تری از این نویسندگان، چه در فرانسه و چه در بیرون آن، یپروی کردند و زبان فرانسه زبان ادبی بیشتر سرزمینهای اروپا شد. تنها ادبیات انگلیسی کاملاً استقلال خود را حفظ کرد و سطح عالی و ظرافت و نازک طبعی و شوخی خود را با نویسندگانی مانند جوزف اَدیسن (ف 1719ک) یا الگزاندر پوپ (ف 1744م) نگاه داشت. با این همه، در کنار این فرهنگ ادبی متعالی، جهان نگر و خودآگاه، طیفی از انواع آثار بسیار گوناگون در رواج بود؛ از آثار هذیان گونه ی جورج فاکس (ف 1961م) که بنیان گذار جنبش کویکر بود تا آثار لبریز از دانش زاموئل پوفندورف حقوق دان آلمانی (ف 1964م).
در نیمه ی سده هیجدهم میلادی، از جذبه ی آرمان مکتب کلاسیکهای فرانسوی کاسته شد. در انگلستان و آلمان، به ویژه نویسندگان از سرمشقهای فرانسوی روگردان شدند و در پی الهام گیری از میراث یونان کهن برآمدند یا به جستجو در گذشته های ملی و آثار قرون وسطایی دست زدند. نوشته ی اسقف پرسی به نام یادی از شعر کهن انگلیسی (در 1765 م) که مشتمل بود بر مجموعه ای از غزلها و اثر یوهان گوتفریدفون هردر (ف 1803م) الهام یافته از ادب اصیل آلمانی که از زبان و احساس مردم کوچه و بازار ریشه گرفته بود، نشانه هایی بود از این پدیده. شیوه ی رومانتیک بر آن بود که بیان احساسات بی شایبه و خود به خودی تنها سرچشمه ی ادب پهناور و بزرگ است و بر هوش و نبوغ ملی و محلی و فردی تکیه دارد. این نظریات ناگهانی سرچشمه ی جوشانی از ادب آلمانی را برانگیخت (یا با جوشش آن همزمان شد؟). فریدریش فون شیلر (ف 1804م) و یوهان ولفگانگ فون گوته (ف 1832م) دو تن از برجسته ترین شخصیتهای رستاخیز ادبی آلمان هستند؛ گو این که درباره ی گوته باید گفت که نمی توان او را با گوناگونیهای شگرف آثارش در محدوده ی شیوه ی رومانتیک قرار داد.
در معماری هم بدین گونه، سبکهای پی در پی باروک، روکوکو و کلاسیک از گوناگونیهای پهناور و بسیارِ آفرینندگی چیزی نکاست. در واقع، شیوه های باروک و روکوکو هر یک هشیارانه در پی آفرینش آثار نو و غیرمنتظر رفتند و بسیاری ساختمانهای گوناگون و شگفت عرضه کردند. سبکهای معماری نامتعارف در سده ی هیجدهم میلادی با هم و در کنار هم قرار گرفتند. بدین گونه که یک خانه ی نیمه الوارساز انگلیسی، ای بسا که در میان ویرانه هایی به شیوه ی «گوتیک» (چون قصری برای سرمشق شیوه ی اصیل گوتیک در دسترس نبود، بسته به سلیقه ی صاحب خانه) برپا می شد که نمایی خشن داشت و درون آن به شیوه ی روکوکو آراسته شده بود، در فضایی پرچمن و با غاری مصنوعی. این درآمیختگی ضمناً با چاپخانه ای «چینی» یا پاگودای هندی تکمیل می شد و در روستای همسایه کلبه هایی با سقفهای گیاهی یا الواح سنگی به تقلید از سبکهای روستایی کهن و باستانی محلی هم ساخته می شد.
در زمینه ی نقاشی، پویایی و ناآرامی و گوناگونی فرهنگ اروپایی کمتر منعکس شده است. اصول فنی آن، همچنان بر اساس شیوه های کهن رنسانس ایتالیا و مضمون آن، خواه چهره پردازی اشرافانه یا تمثیل کلاسیک یا خواه داستانهای مذهبی، به همان سنتهای قدیم وابسته و وفادار ماند. با این وجود، دورنماسازی که در آن پیکر آدمیان خُرد پرداخته می شد یا هیچ درج نمی گشت، نوآوری در نقاشی اروپایی به شمار آمد.
در آغاز سده ی هیجدهم میلادی، اروپاییان در زمینه ی موسیقی با شناسایی بهتری که از ارتباط و وابستگی امواج صوتی و الحان موسیقی پیدا کردند، به انواع بسیاری از سازهای تکامل یافته دست یافتند. کلاویکوروی معتدل شده ی یوهان سباستین باخ (ف 1750م) - سازی سیمی با توانایی اجرای موسیقی در گامهای گوناگون - و ویولون امروزی تکامل یافته ی دست صنعتگرانی همچون آنتونیوس استرادیواریوس (ف 1737م)، از برجسته ترین آلات موسیقی بسیاری بود که بر گنجینه ی موسیقی اروپایی گشوده شد که در آن اصول قدیمی تر هماهنگی می توانست به گونه ای به کار رود و توسعه یابد که تفاوت لحن و رنگ سازهای گوناگون به کار گرفته شود. این گونه درآمیختگیهای نوین و نیز یگانه سازی موسیقی سازی و آوازی، موسیقی دانان را سخت سرگرم ساخت. باخ، کریستوف ویلیبالد گلوک (ف 1787ک)، ولفگانگ آمادئوس موتسارت (ف 1791م) و فرانتس یوزف هایدن (ف 1809م) در چارچوب قواعد آشکار و معینی مانند نویسندگان کلاسیک همزمان خود کار کردند. ولی قواعد هماهنگی، هنوز محدودکننده نبود، آن چنان که گاه گاه در زمینه ی ادبیات قصد بدان می شد و این آزادی مایه ی رهنمونی آهنگسازان و شنوندگان به کوشش در کاوش و جستجوگری برای راه یابی به امکانات نهفته در سازهای نویافته و درآمیختگی آواهای آنها شد، چنان که یکی از بزرگ ترین دورانهای موسیقی اروپایی شکفته شد.

عوامل ناپایداری در رژیم کهن.

با از یادها رفتن خاطره ی جنگهای مذهبی و پا گرفتن و افزایش اطمینان به خرد و پیشرفت جامعه، ناشکیبایی از نابرابریهای بی شمار موجود در جامعه ی اروپایی بالا گرفت. اشراف فرانسوی آن چنان از ناچیزی دخالت خود در امور سیاسی ناخشنود بودند که در دهه های پیش از آغاز انقلاب فرانسه، به شورش علیه خودکامگی سلطنتی دامن می زدند. ناخشنودی ایشان در میان اهل حرفه و داد و ستد زمینه ای مساعد یافت؛ از آن رو که ایشان را در امور سیاسی و پایگاه اجتماعی سزاوارتر می دیدند. اندیشه های برخاسته از دل بستگی به آزادی، حقوق بشر و احترام و شخصیت فرد و حتی فرمانروایی مردم درآمیخته و مایه ی افزایش ناخشنودی از وضع موجود می شد. با این همه همبستگی و پیوند استوار منافع در جامعه هر گونه دگرگونی را دشوار و حتی خطرناک می ساخت. این مطلب را کسان سخت پای بند به اصلاحات، مانند یوزف دوم، امپراتور اتریش (1870- 1790م) و آن خرمگس سمج امور حقوقی انگلستان، یعنی جرمی بنتم (ف 1833م) دریافته بودند.
ولی، اندیشه ها تنها و برجسته ترین عامل برافتادن رژیم کهن نبود. پیشرفت فنون که در سراسر سده های هفدهم و هیجدهم میلادی رو به سرعت می رفت، اثری مستقیم تر و ملموس تر داشت. گرایش به فنون و تکنولوژی اندک اندک بر زندگی مردم اثر بخشید، بی آنکه نقشه ی کلی یا هدف خاصی برای تنظیم مجدد جامعه در میان باشد. با این وجود، بعضی از متفکران در تأثیر مطلوب دگرگونیهای گوناگون ناشی از تکنولوژی اعتقادی استوار داشتند. سنت تجربی انگلستان به ویژه سخت پذیرای این اعتقاد بود و کسانی مانند فرانسیس بیکن (ف 1626م) و بنیان گذار انجمن سلطنتی(در 1660م) با اعتماد کامل به منافع کلانی که چشم داشتند، از دیدگاه پیشرفت فنون ناشی از مشاهده ی دقیق علمی و آزمایش می نگریستند. با این همه، در واقع با آهستگی نظریه های علمی در فرایند تولید اقتصادی مؤثر شدند. تا هنگامی که شیمی به آن میزان دقت که در سده ی هیجدهم فاقد آن بود رسید، علوم محض چندان سودی به فنون صنعتی نمی رساندند. ولی، نظریه ها در واقع چندان هم ضروری نبودند. آزمایشگری که در شوق همگانی برای بازبینی شیوه های سنتی، به کار زدن تدابیر تازه، و آزمودن روشها، مواد یا ابزارهای گوناگون جلوه گر می شد، برای ایجاد دگرگونیهای فزاینده و چشم گیر در تکنولوژی اروپا کفایت می کرد؛ و سرعت چنین پیشرفتی با به کارگیری شیوه ی جدید ثبت آزمایشها و اندازه گیری و مقایسه ی آنها و انتشار نتایج آزمایشها در نشریه های ادواری حرفه ای، سخت زیاد شد.
اساسی ترین فعالیتهای اقتصادی، همانا کشاورزی بود؛ و در این زمینه به کار بستن شیوه های ساده ای در گزینش تخم و پرورش و نسل گیری احشام و دام و طیور برای منظورهای خاص و عرضه کردن محصولات تازه مانند شبدر، شلغم، سیب زمینی، ذرت، پنبه و تنباکو در افزایش تولید کشتزارها تأثیری شگرف بخشید. آزمایشهایی در زمینه ی یافتن بهترین شکلها برای تیغه ی خیشهای شخم زنی و دیگر تمهیدها، مایه ی کارآیی در امر تولید شد. کشاورزان که در اجتماع احترامی پیدا کرده بودند، با روش منظم و با شور و کوشش در منافع کشت مکرر، وجین کردن گیاهان هرزه، زه کشی زمین، بهره گیری از کود حیوانی و دیگر انواع کودها به بررسی پرداختند. انگلستان در این کارها رهبری یافت؛ از آن رو که ملاکان انگلیسی در وضعی بودند که می توانستند روشهای تازه ای به کارگران کشاورز تحمیل کنند. در صورتی که در بخشهای دیگر اروپا، دهقانان خو کرده به یک رشته کارها، با شیوه های کهن، که با کندی روشهای نو و کشاورزی بهتر را می پذیرفتند، می زیستند.
ساختمان راه ها و آبراهه ها با همین روش آزمون و خطا بسیار بهبود یافت؛ گو این که در این زمینه ابتکار حکومت بسیار مهم تر از گسترش کشاورزی بود. فرانسه در ساختمان راه های متناسب با آب و هواهای گوناگون و شبکه ی آبراهه هایی که رودهای عمده ی کشور را برای برخورداری از کشتیرانی آماده می کرد، رهبری یافت. انگلستان تنها در پایان سده ی هیجدهم میلادی شیوه ی فرانسه را در پیش گرفت، در صورتی که دیگر کشورهای اروپا (جز هلند) بسیار عقب مانده بودند. شیوه ی ساخت کشتی، گاری و کالسکه ی مسافری روزافزون بهبود یافت و واگنهای راه آهن که با نیروی آدم یا اسب کشیده می شد، برای حمل و نقلهای کوتاه بارهای سنگین یا پر حجم به کار بسته شد.
مانند روزگارهای پیشین، معدن تکیه گاه عمده ای برای پیشرفت تکنولوژی بود. تا هنگام فرا رسیدن سده ی هیجدهم میلادی، معدنهای زغال سنگ انگلستان از آلمان برتری یافتند. همچنان که دهلیزهای زیرزمینی پایین تر رفت و مقیاس استخراج زغال سنگ افزایش یافت، نیاز به ماشینهای سنگین برای به کاراندازی بالابرها و تلمبه های تخلیه ی آب دهلیزها مایه ی به کارگیری ابتکار مهندسان شد. نیاز به ماشینهایی که منشاء تأمین حرکت اولیه برای سایر دستگاه ها بودند، موجب دست زدن به آزمایشهایی با ماشینهای بخار شد. در نتیجه تامس نیوکامِن (در 1712م) ماشینی با سوخت زغال سنگ برای تلمبه کردن آب از درون کانها ساخت. در دهه های بعدی، برخورداری از این موتورها با بهبود در شیوه ی ساخت آنها و پیشرفت روزافزون در اندازه و نیروی آنها بیشتر شد. آن گاه در دهه ی 1760 م، جیمز وات طرح ساختمان ماشین بخار را با به حرکت درآوردن پیستون توسط بخار به کلی دگرگون ساخت(3). واختراع خود را در 1769 م به ثبت رساند. ولی در دهه های بعدی، گوناگونی طرحها همراه با به کارگیری در رشته هایی جز تلمبه زدن بر ارزش و بهای این ماشین افزود.
کامیابی عملی ماشینهای بخار بستگی داشت به شیوه ی ساختمان و شکل دادن دقیق فلزات، آن چنان که پیستون و دیواره ی سیلندر محاط بر آن درست با هم منطبق شوند، و از اتلاف و از دست رفتن فشار بخار تا حد ممکن کاسته شود. این مطالب و مسائل فنی دیگر که جنبه ی عملی داشت و نه نظری، به دست صنعتگران و مکانیکهای هوشمندی که از آموزش علمی بهره ای اندک داشتند یا هیچ نداشتند، حل شد. با این همه، شیوه ی کار جاری کارگاه خود متضمن آموزش علمی بود؛ از آن رو که تنظیم و همبستگی کارهایی که برای تولید پر شمار ماشین پیچیده و بغرنج بخار ضروری بود، دست کم آن چنان ابتکار و نوآوریهای باریک فنی می خواست که از اختراع چیزی کم نداشت. دهها و آن گاه صدها تن در کار ساختن قسمتهای گوناگون فلزی که چون سوار هم می شدند ماشینی را فراهم می ساختند، آزموده شدند و این امر مستلزم باریکیها و دقایق اندازه گیری قطعات و بهره گیری چیره دستانه از سوهان و ابزار قطرسنج بود تا ابعاد قسمتهای گوناگون با دقتی ساخته شود که قطعات دقیقاً سر هم سوار شوند. کاردانی دستی و چشمی صنعتگران پیشین در واقع به هم مرتبط شده بود تا نتیجه ای به دست دهد که شخصی واحد بدون صرف وقت زیاد نمی توانست بدان دست یابد. این پیوند قطعات خود متضمن تولید پاره های یکنواخت و ابعاد دقیقی بود برای فراهم ساختن شیرها، دریچه های سوپاپها، پیستونها، سیلندرها، میله ها و بلبرینگها که چون بر هم سوار می شدند ماشین بخاری کارا می شد.
در فن استخراج و ذوب فلزات نیز دگرگونیهای برجسته ای راه یافت. این امر هم نخست در انگلستان روی نمود که در آن جا کمی چوب برای زغال سازی از دیرباز مایه ی معطل ماندن کار تدارک فولاد شده بود. در نیمه ی دوم سده ی هیجدهم میلادی، بهره گیری از کک به جای سوخت، مشکل صنعت فولادسازی را حل کرد. با پدیدار شدن اصلاحات و بهبود در کار این صنعت که موجب تهیه ی فلزات یکنواخت از نظر جنس شد، استفاده از فلزات افزایش یافت و با ارزان شدن بهای فولاد، آن را در راه های جدیدی به کار بردند؛ مانند ساختمان پل و کارهای ساختمانی و نیز ماشین سازی. بدینگونه، انگلستان و اسکاتلند به هنگامی که انقلاب فرانسه آغاز می شد، با سرعت به سوی عصر زغال سنگ و فولاد گام برمی داشتند.
اما درخشان ترین پیشرفت، در زمینه ی پارچه بافی روی نمود که در آن یک رشته اختراعات پدیدار شد از ماکوی پران جان کی (در 1733 م) گرفته تا ماشین ریسندگی میول سیموئل کرامپتن (در 1774م). این ا ختراعات کار مکانیکی ریسندگی و بافندگی را ممکن ساخت. از این رو، بر میزان تولید بسیار افزود و پارچه را ارزان ساخت. صنعت پنبه که در انگلستان پدیده ای نو بود و بنابراین گذشته ی درازی در حرفه ی کارگران و پیشه ورانی که با کار ماشین مخالفت می کردند نداشت، به سرعت رواج گرفت. پس، تا فرا رسیدن بازپسین دهه ی سده ی هیجدهم میلادی، پارچه ی پنبه ای انگلستان مایه ی کاهش بهای بافته های دستی هندی، حتی در خود هند شد.
انگلستان و اسکالتند بدین گونه از دیگر کشورهای اروپا در امور فنی عمده پیش افتادند. انقلاب صنعتی که موجب دگرگونی چهره ی اروپا و جهان شد، آغاز گشت. پیش از 1789م کارخانه های پر سر و صدای بافندگی و کانهای پر کوشش و پر کار زغال سنگ شروع کرده بودند تا قدرت پدید آوردن دگرگونی خود را در اجتماع آدمیان نمودار سازند. اروپا کلاً سخت پای بند زندگی روستایی باقی ماند وحتی در بریتانیای کبیر هم سنگینی وزنه ی کشاورزی هنوز مورد تردید قرار نگرفته بود.
***
آنچه مایه ی فروپاشی رژیم کهن اروپا شد، نه پیشرفت انقلاب صنعتی بود و نه رواج اندیشه های تند سیاسی؛ بلکه انقلاب فرانسه بود. علل انقلاب فرانسه بسیار است، همچون جنبه های گوناگون جامعه ای که آن را برانداخت. با این همه، انقلاب و جنگهایی که پیامد آن بود، نمی توانست عامل مؤثر و کارایی شود، مگر با چاشنی الهام از اندیشه های تندی که در دهه های اخیر رژیم کهن رواج گرفت و همگان با آنها آشنا شدند؛ و نیز اگر قانونها و پیکارها و دست به دست گشتن اموال و ثروتها که ناشی از انقلاب بود، بر قدرت ماشین نیفزوده بود، انقلاب نمی توانست اثری پابرجا گذارد. رویدادهای سیاسی انقلاب (با پیشگام آن یعنی انقلاب امریکا) همچون عامل کمکی، عناصر بی ثباتی را در رژیم کهن فعال کرد و بر میزان تأثیر آنها در دگرگون ساختن جامعه ی اروپا افزود. بدون همه ی جزئیاتی که زمینه ی کثرت گرایی سیاسی را در فرانسه فراهم می کرد- تردید و بی تصمیمی لوئی شانزدهم، خشکی و دگرگونی ناپذیری نظام مالیاتی فرانسه، خودکامگی اشراف، و ناخشنودی همگانی - هرگز نه اندیشه های تند و نه فرایندهای فنی نوین نمی توانست جامعه ی اروپایی را با چنین سرعتی و بدین ژرفا تا بیخ و بن دگرگون سازد. بدین گونه، رژیم کهن در بستر مرگ کثرت پیچیده و ظریف خود را آشکار ساخت.

پی نوشت ها :

1. گو این که سوئد در سرزمین خود جمعیتی اندک داشت، بالقوه در بالتیک امپراتوری پهناوری در پایان جنگ های سی ساله فراچنگ آورد. اما اشراف سوئد به آزادی در سرزمین خویش به شیوه ی لهستان گرایش داشتند؛ و در ضمن نیروهای مخالف پادشاه، دستگاه دیوان و طبقه ی متوسط توان کشیدن بار حکومت فروریخته را نداشتند. در 1772 یک کودتا سوئد را در بازپسین لحظه از سرنوشتی مانند لهستان که در دست روسیه یا پروس گرفتار آمد، رهایی بخشید.
2. این رویداد که در ضمن جنگ های سی ساله براندنبورگ بارها ویران شد و مردم بیشتر املاک امیر آن، از جای گزینی سپاهیان سوئدی و دیگر لشکریان بیگانه آزارهای گران دیدند، بی گمان مایه ی تسهیل براندازی مانع های پیشین از سر راه تمرکز حکومت به دست امیر بزرگ شد. شهرها هنوز خرد و انگشت شمار بودند، و نیز سازمان های بسیار مانند فرانسه پا نگرفته بودند که بتوانند از اجرای انقلاب از بالا جلوگیری کنند. وانگهی، هر گونه سیاستی اگر چه بسیار تندروانه، هرگاه هدف آن پیش گیری از تکرار تجربیات تلخ کامانه ی جنگ های سی ساله بود، با پذیرش همگان روبه رو می شد.
با این همه، شخصیت فرمانروا هم - مانند پطر کبیر - امری نبود که بتوان آسان از آن گذشت. بیشتر آبادی های آلمان نیز همانند املاک خاندان هوهانزولرن از ویرانی گزند فراوان دیده بودند؛ بنابراین، زندگی شهری در بسیاری از جاهای آلمان رو به ضعف رفته بود. ولی تنها در قلمرو هوهانزولرن بود که این پیامدها انگیزه ی همگانی برای گرایش شدید به نظامی گری در جامعه و حکومت شد. خواست و رأی امیر بزرگ که بیشتر بر سنت نظامی شهسواران توتونیک و اراده ی همگانی آلمانی ها به تاختن به سوی شرق تکیه می کرد، مایه ی پذیرش این اندیشه و رسیدن به این نتیجه شد.
3. نیوکامن برای حرکت پیستون، به بهره گیری از ایجاد فضایی کمابیش خلأ در درون سیلندر دست زد.

منبع مقاله :
هاردی مک نیل، ویلیام؛ (1388)، بیداری غرب، ترجمه ی مسعود رجب نیا، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط