رقابت

قرن نوزدهم، که از مخاطرات قدرت مطلق سخت آگاهی داشت، برای پرهیز از این مخاطرات وسیله ی خوبی پیدا کرده بود، و آن رقابت بود. مضرات انحصار هنوز به واسطه ی سنت برای اذهان مردم آشنا بود. خاندان استوارت، و حتی
چهارشنبه، 9 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رقابت
رقابت

 

نویسنده: برتراند راسل
مترجم: نجف دریابندری




 

قرن نوزدهم، که از مخاطرات قدرت مطلق سخت آگاهی داشت، برای پرهیز از این مخاطرات وسیله ی خوبی پیدا کرده بود، و آن رقابت بود. مضرات انحصار هنوز به واسطه ی سنت برای اذهان مردم آشنا بود. خاندان استوارت، و حتی الیزابت، به درباریان انحصارها می بخشیدند، و اعتراض به همین انحصارها یکی از موجبات جنگ داخلی انگلستان بود. در دوران نظام فئودالی، معمولاً ارباب محل دستور می داد که غله باید فقط در آسیابهای او آرد شود. در کشورهای سلطنتی اروپا بیش از 1848 محدودیتهای نیمه فئودالی بر آزادیِ رقابت فراوان بود. غرض از این محدودیتها نه حمایت از تولیدکننده بود و نه مصرف کننده، بلکه غرض پیش بردن منافع پادشاهان و زمینداران بود. در انگلستان قرن هجدهم، برعکس، محدودیتهای فراوانی باقی مانده بود که هم برای زمینداران و هم سرمایه داران نامساعد بود-مثلاً قوانین مربوط به حداقل دستمزد، و منع محصورکردن زمینهای عمومی. به این دلیل در انگلستان، تا زمان پیش آمدن مسأله ی «قانون غله»، زمینداران و سرمایه داران روی هم رفته در پشتیبانی از آزادیِ کسب با هم توافق داشتند.
همچنین در اروپا فعال ترین نیروها در مسائل مربوط به عقیده و اندیشه نیز جانب آزادیِ رقابت را می گرفتند. از 1815 تا 1848، کلیسا و دولت در سراسر قاره ی اروپا در مخالفت با اندیشه های انقلاب فرانسه با هم متحد بودند. در آلمان و اتریش، سانسور شدید و مسخره ای برقرار بود. هاینریش هاینه سانسورگران را در فصلی از یک کتاب ریشخند کرده است که فقط از کلمات زیر تشکیل می شود:
سانسورگران آلمان.......................یک مشت احمق.........
در فرانسه و ایتالیا، افسانه ی ناپلئون و ستایش انقلاب فرانسه اختناق دولتی را باعث شده بود. در اسپانیا و قلمرو کلیسا، هرگونه اندیشه ی آزادی خواهانه، حتی قدیم ترین اشکال آن، ممنوع بود؛ دولت پاپ هنوز رسماً به جادوگری اعتقاد داشت. در ایتالیا و آلمان و اتریش-مجارستان کسی حق نداشت از اصل ملیت دفاع کند. همه جا با ارتجاع با مخالفان آزادی کسب و کار همداستان بود و می کوشید حقوق فئودالها را در برابر توده ی مردم روستایی نگه دارد، و از پادشاهان احمق و اشراف بی کاره پشتیبانی کند. در این شرایط، نظریه ی آزادی کسب و کار تجلی طبیعی نیروهایی بود که در فعالیتهای مشروع خود به مشکل و مانع برمی خوردند.
آزادیهایی که لیبرالها می خواستند، در امریکا هنگام رسیدن به استقلال بدست آمد؛ در انگلستان این آزادیها در فاصله ی سالهای 1824 تا 1846 فراهم شد؛ در فرانسه، در 1871؛ در آلمان با مراحلی از 1848 تا 1918؛ در ایتالیا در دوران معروف به «بیداری ایتالیا(1)» و حتی در روسیه برای لحظه ی کوتاهی در انقلاب فوریه. اما نتیجه ی آن چیزی که لیبرالها می خواستند نبود؛ در صنعت، این نتیجه بیشتر به پیش بینیهای بدبینانه ی مارکس شباهت داشت. امریکا، که دارای طولانی ترین سنت لیبرال بود، نخستین کشوری بود که وارد مرحله ی تراستها شد، یعنی مرحله ی انحصارهایی که برخلاف انحصارهای پیشین از بذل و بخشش دولتی پدید نمی آمدند بلکه نتیجه ی طبیبعی رقابت آزاد بودند. لیبرالیسم امریکا از این وضع برآشفته شد؛ ولی کاری از دستش برنمی آمد، و رشد صنعتی در کشورهای دیگر نیز سرمشق راکفلر را دنبال کرد. معلوم شد که رقابت، اگر به طور مصنوعی حفظ نشود، به پیروزی کامل یکی از رقابت کنندگان منجر می شود و به این ترتیب خود را نابود می سازد.
اما این نکته درباره ی همه ی صورتهای رقابت صادق نیست. به طور کلی، هرکجا افزایش ابعاد سازمان باعث افزایش کفایت و کارسازی هم باشد، این نکته صدق می کند. بنابراین دو مسأله باقی می ماند: اول، در چه نوع مواردی رقابت باعث ریخت و پاش فنی می شود؟ دوم، در چه مواردی رقابت به دلایل غیرفنی مطلوب است؟
به طور کلی، ملاحظات فنی باعث شده اند که اندازه ی هر سازمانی تا حدی که با کار آن سازمان تناسب دارد رشد کند. در قرن هفدهم، کلیساهای محل به ساختن و نگهداری جاده ها می پرداختند؛ امروز جاده ها در دست شوراهای ایالتی است و هزینه ی آن بیشتر از ناحیه ی دولت مرکزی تأمین می شود و زیر نظر دولت هم به مصرف می رسد، بهترین نحوه ی مصرف برق هم جایی که منبع انرژی مهمی مانند نیاگارا وجود داشته باشد. آبیاری ممکن است نیازمند سدی نظیر سد اسوان باشد، که هزینه ی آن عملی نیست، مگر آنکه ناحیه ی عمل بسیار وسیع باشد. صرفه ی تولید در مقیاس بزرگ بستگی دارد به دراختیار داشتن بازار بزرگی که بتواند محصولات زیادی را جذب کند و بر این قیاس.
زمینه های دیگری هم وجود دارد که هنوز امتیازات میدان عمل وسیع به طور کامل در آنها به کار بسته نشده اند. آموزش ابتدایی را می توان با فیلمهای آموزش دولتی و پخش کردن درس از رادیو زنده تر و بهتر ساخت. بهتر از این آن خواهد بود که این فیلمها و درسها را یک مرجع بین المللی تهیه کند، هرچند این کار فعلاً خواب و خیالی بیش نیست. هواپیمایی غیرنظامی چون سازمان بین المللی ندارد عاجز و درمانده است. روشن است که از لحاظ غالب مقاصد، دولت بزرگ بهتر از دولت کوچک است، و هیچ دولتی نمی تواند غرض اولیه ی حفظ و حمایت جان شهروندان خود را کاملاً حاصل کند مگر آنکه دامنه ی جهانی داشته باشد.
ولی میدان عمل کوچک، امتیازاتی هم دارد: تشریفات اداری مختصرتر است و تصمیمات زودتر گرفته می شود، و امکان منطبق ساختن کارها با نیازها و رسمهای محلی نیز بیشتر است. راه حل آشکار نوعی دولت محلی است که استقلال کامل نداشته باشد بلکه دارای اختیارات معینی باشد، و در مسائل مهم از دولت مرکزی تبعیت کند و در موارد لازم از دولت مرکزی کمک مالی بگیرد. اما این موضوع ما را وارد جزئیاتی می کند که من مایل به بحث درباره ی آنها نیستم.
مسأله ی رقابت دشوارتر از این است. درباره ی این مسأله در زمینه ی اقتصاد گفت و گو فراوان شده است؛ ولی در زمینه های نیروهای مسلح و تبلیغات نیز این مسأله دست کم به همان اندازه اهمیت دارد. لیبرالها، بر این عقیده بودند که در بازرگانی و تبلیغات باید آزادی وجود داشته باشد، اما نه در نیروهای مسلح؛ از طرف دیگر، فاشیستهای ایتالیا و نازیهای آلمان درست عکس این نظر را پیش کشیده اند و می گویند رقابت همیشه بد است، مگر در جنگهای ملل، که شریف ترین شکل فعالیت بشری است. مارکسیستها رقابت را نمی پسندند، مگر در مبارزه ی طبقات متخاصم برای بدست گرفتن قدرت. افلاطون، تا آنجا که من به یاد دارم، فقط یک نوع رقابت را تحسین می کند، و آن رقابت بر سر کسب افتخار در میان همرزمان است، و می گوید که عشق همجنس بازی آتش این رقابت را دامن می زند.
در زمینه ی تولید، رقابت میان گروهی از مؤسسات کوچک، که از خصایص دوره ی آغاز نظام صنعتی بود، در مهم ترین رشته ها جای خود را به رقابت میان تراستها داده است، که هر کدام دست کم با یک دولت همزیستی دارند. فقط یک تراست بین المللی مهم وجود دارد، و آن صنعت اسلحه سازی است، و جنبه ی استثنایی آن این است که رسیدن سفارش به هر کدام از کارخانه های این تراست باعث رسیدن سفارش به کارخانه های دیگر نیز می شود: هر یک از کشورها مسلح شود، باقی کشورها نیز مسلح می شوند، و بنابراین انگیزه های عادی رقابت در این رشته وجود ندارد. گذشته از این موردخاص، رقابت در کسب و صنعت هنوز وجود دارد، منتها امروزه این رقابت با رقابت میان کشورها درآمیخته است، و در رابطه ی میان کشورها داور نهایی جنگ است. بنابراین سود و زیان رقابت در کسب و صنعت جدید نظیر سود و زیان رقابت میان دولتهاست.
اما صورت دیگری هم از رقابت در کسب وجود دارد که از شدت آن به هیچ روی کاسته نشده است، و آن رقابت بر سر شغل است. این رقابت با امتحانات «بورس» گرفتن در مدارس آغاز می شود و در غالب موارد تا پایان عمر کارکنان ادامه می یابد. این گونه رقابت را می توان کاهش داد، ولی از میان بردن آن ممکن نیست. حتی اگر همه ی بازیگران دستمزد برابر بگیرند، باز نقش هملت را بر سیاهی لشکر ترجیح می دهند. دو شرط باید رعایت شود: اول اینکه مردمان ناموفق دچار سختی غیرلازم نشوند؛ دوم اینکه توفیق تا آنجا که ممکن است نتیجه ی لیاقت اصیل و واقعی باشد، نه پاداش چاپلوسی یا حیله گری. به این شرط دوم سوسیالیستها بسیار کمتر از آنچه باید و شاید عنایت کرده اند. ولی من این مساله را دنبال نخواهم کرد، زیرا که ما را از مطلب خود پرت می کند.
در جهان امروز مهم ترین شکل رقابت، رقابت میان دولتهاست، خصوصاً دولتهایی که به نام «قدرتهای بزرگ» معروف اند. این رقابت به تلاش همه جانبه برای پیش افتادن در قدرت و ثروت و نظارت بر آراء و عقاید عمومی، وبالاتر از همه رقابت برای نفس زندگی مبدل شده است، زیرا کشتن رقیب مهم ترین وسیله ی رسیدن به پیروزی شناخته می شود. روشن است که تنها راه پایان دادن به این رقابت از میان بردن کشورهای مستقل و نیروهای مسلح آنهاست و پدید آوردن یک حکومت جهانی که نیروهای مسلح را منحصراً در اختیار داشته باشد. راه دیگر، مرگ بخش بزرگی از جمعیت کشورهای متمدن است و پایین آوردن زندگی باقی آنها تا حد فلاکت و توحش. در حال حاضر، اکثریت بزرگ مردم راه دوم را ترجیح می دهند.
رقابت در تبلیغات، که لیبرالها در حد نظری آن را آزاد می خواهند، با رقابت میان کشورهای مسلح مربوط بوده است. اگر کسی مرام فاشیسم را تبلیغ کند، مهم ترین حاصل کارش تقویت ایتالیا و آلمان خواهد بود؛ و اگر مرام کمونیسم را تبلیغ کند، احتمال دارد کمونیسم را برقرار سازد ولی در عین حال به روسیه نیز کمک کرده است تا در جنگ آینده برنده شود؛ اگر درباره ی اهمیت دموکراسی داد سخن بدهد، ممکن است در عمل در صف مدافعان اتحاد نظامی با فرانسه برای دفاع از چکوسلواکی قرار گیرد. اینکه ایتالیا و آلمان اصل آزادی تبلیغات را رها کرده اند عجیب نیست، زیرا که پیش از این پذیرش همین اصل به دولتهای حاضر این کشورها امکان داده است که اسلاف خود را براندازند و ادامه ی این پذیرش اجرای سیاستهای آنها را کلاً غیرممکن می سازد. جهان امروز چنان با جهان قرنهای هیجده و نوزده فرق کرده است که براهین لیبرال در تأیید آزادی رقابت و تبلیغات، اگر اعتباری برایشان باقی مانده باشد، باید بدقت برحسب مفاهیم جدید از نو صورتبندی شوند. من گمان می کنم که این براهین مقدار زیادی از اعتبار خود را نگه داشته اند، ولی تابع محدودیتهایی هستند که توجه به آنها اهمیت دارد.
نظر لیبرالها، مثلاً نظر جان استوارت میل در کتاب درباره ی آزادی بسیار کمتر از آنچه غالباً پنداشته می شود جنبه ی افراطی دارد. مردمان باید آزاد باشند، تا حدی که اعمالشان به دیگران آسیبی نرساند، اما وقتی که پای دیگران در میان باشد، هرگاه مصلحت حکم کند، می توان با اقدام دولتی آزادی مردمان را محدود کرد. مثلاً یک شخص ممکن است وجداناً به این نتیجه رسیده باشد که باید ملکه ویکتوریا را کشت، ولی میل او اجازه نمی دهد که عقیده ی خود را آزادانه تبلیغ کند. این یک مورد افراطی است، ولی در حقیقت تقریباً هر عقیده ای که ارزش این را داشته باشد که انسان از آن جانبداری کند یا با آن بجنگد ناگزیر به یک نفر آسیب می رساند. حق آزادی بیان ارزشی ندارد مگر اینکه شامل حق گفتن چیزهایی باشد که پاره ای از افراد یا طبقات آنها را ناخوشایند بدانند. پس اگر آزادی تبلیغات بخواهد دامنه ای داشته باشد باید برای توجیه خود به اصلی نیرومندتر از اصل میل متوسل شود.
به این مسأله می توان از چندنظرگاه نگریست: از نظرگاه دولت، از نظرگاه شهروند متوسط، از نظرگاه یک نوآور پرشور، یا از نظرگاه فیلسوف. اجازه بدهید بحث خود را از نظرگاه دولت آغاز کنیم.
دولتها را، چنانکه پیشتر هم اشاره کردیم، دو خطر تهدید می کند: انقلاب، و شکست در جنگ. (در یک کشور پارلمانی جناح مخالف را باید جزو خود حکومت بحساب آورد). این خطرها غریزه ی صیانت نفس را تحریک می کنند، و باید انتظار داشت که دولتها برای احتراز از این خطرها هرکاری از دستشان برآید بکنند. از این نظرگاه مسأله این است که: چه مقدار آزادی تبلیغات بالاترین درجه ی ثبات را در مقابل خطرهای داخلی و خارجی پدید می آورد؟ پاسخ البته به ماهیت دولت و شرایط زمان بستگی دارد. اگر خود دولت جدید و انقلابی باشد، و دلایل نیرومندی نارضایی مردم را برانگیزد، شکی نیست که آزادی باعث انقلاب دیگری خواهد شد. این شرایط در 1793 در فرانسه و در 1918 در روسیه و در 1933 در آلمان فراهم بود، و به همین دلیل در هر سه مورد بساط آزادی تبلیغات به دست دولت برچیده شد. اما وقتی که دولت سابقه ی دیرینه داشته باشد، و وضع اقتصادی مردم نیز خیلی ناگوار نباشد، آزادی مانند دریچه ی اطمینان عمل می کند و جلو بالاگرفتن ناراضایی را می گیرد. دولت انگلستان اقدامات فراوانی در جلوگیری از این تبلیغات کمونیستی کرده است، ولی دلیل ناکامی کمونیستها در انگلستان این نیست: و حتی از نظرگاه منافع دولت عاقلانه آن می بود که تبلیغات آنها را مطلقاً آزاد بگذارند.
من عقیده ندارم که دولت بایستی تبلیغاتی را که مثلاً کشتن فلان شخص را هدف قرار می دهد، اجازه دهد؛ زیرا که در این مورد حتی اگرچند تن انگشت شمار بر اثر این تبلیغات اعتقاد بیاورند ممکن است کار صورت پذیرد. وظیفه ی دولت است که از جان شهروندان خود حفاظت کند، مگر آنکه کسی قانوناً مستوجب مجازات مرگ شده باشد، یا آنکه تحریک برای کشتن یک شخص به جایی برسد که حفظ جان او بسیار دشوار گردد. جمهوری وایمار از این لحاظ بیش از اندازه آسانگیر شده بود. ولی من عقیده ندارم که یک حکومت مستقر بایستی مانع از تبلیغ این عقیده بشود که فلان دسته از مردم باید قانوناً مستوجب مرگ شناخته شوند، زیرا که این گونه تبلیغات برای جریان قانونی امور خطری ایجاد نمی کند.
برای دخالت در عقایدی که خطری برای وجود دولت در بر ندارند، حتی از نظرگاه دولتی نیز دلیل درستی وجود ندارد. اگر کسی عقیده داشته باشد که زمین مسطح است، یا آنکه روز تعطیل آخر هفته باید شنبه باشد، باید آزاد باشد تا به بهترین نحوی که می تواند مردم را به اعتقاد خود دعوت کند. دولت نباید در علم، فلسفه یا اخلاق خود را نگهبان حقیقت بپندارد. این دلیل بر ضعف است و دولت باید از ضعف مبری باشد.
و اما در مورد شهروند متوسط، می بینیم که این شهروند، به آزادی تبلیغات علاقه ای نشان نمی دهد، مگر در مواردی که به نظر دولت بسیار خطرناک می آید، یعنی مواردی که وجود دولت را به خطر می اندازد. دولت ممکن است از حیث مذهب یا ملیت با شهروندان خود اختلاف داشته باشد؛ ممکن است نماینده دولت در برابر اشراف باشد، یا نماینده ی اشراف در برابر بورژوازی، یا نماینده ی بورژوازی در برابر مردم بی چیز. ممکن است بنظر بیاید که پای میهن پرستی اش می لنگد، مانند چارلز دوم در انگلستان یا دولتهای آلمان پس از جنگ جهانی اول. در این گونه موارد شهروند متوسط ممکن است به تبلیغ و تهییج بر ضد دولت علاقه مند شود، و هنگامی که سردمداران جنبش به زندان می افتند مردم اصل آزادی بیان را پیش می کشند. اما این اوضاع مربوط به پیش از انقلاب است، و گفتن اینکه در چنین اوضاعی حکومتها باید تبلیغات مخالف خود را تحمل کنند به این معنی است که حکومت باید کناره گیری کند. این نکته حتی از نظرگاه خود حکومت نیز غالباً درست است، زیرا که سران حکومت با کناره گیری فقط قدرت خود را از دست می دهند، و حال آنکه اگر کنار نروند مآلاً جان خود را نیز از دست خواهند داد. ولی کمتر حکومتی تاکنون این خردمندی را داشته است. همچنین وقتی یک کشور نیرومند کشور ضعیفی را زیرفشار و ستم می گذارد این نکته صدق نمی کند.

کشوری است نگونبخت
که تاکنون نگونبخت تر از آن را
کس ندیده است،
زیرا که آنجا زن و مرد را به دار می زنند
که چرا رخت سبز پوشیده ای

انگلستان توانسته است این سیاست را به مدت هشت قرن در مورد ایرلند ادامه دهد، و سرانجام فقط مبلغ مختصری پول و مبلغ هنگفتی آبرو از دست داده است. در این هشت قرن سیاست انگلستان موفق بوده است، زیرا که زمینداران توانگر بوده اند و روستاییان گرسنگی خورده اند.
آزادی تبلیغات در مواردی که مورد علاقه ی شهروند عادی است یا مربوط است به انقلاب قهرآمیز یا سازمان دادن یک آزادی دیگر، یعنی انتخاب حکومت. این آزادی به دموکراسی و حق خودمختاری جوامع ناراضی وابسته است. در یک کلام، وابسته است به فراهم ساختن آن چیزی که اگر فراهم نشد باید دست به انقلاب زد. این حق، حق مهمی است؛ اما دامنه ی آن از حق آزادی تبلیغات بسیار فراتر می رود.
باقی می ماند اینکه نظرگاه شخص نوآور پرشور را بررسی کنیم. برای نمونه می توانیم یک نفر مسیحی را پیش از قسطنطین (2) در نظر بگیریم، یا یک نفر پروتستان را در زمان لوتر، یا یک نفر کمونیست را در عصر حاضر این گونه مردم به ندرت به آزادی بیان اعتقاد داشته اند. خودشان همواره آماده ی شهادت بوده اند، ولی به همان اندازه برای کشتن دیگران آمادگی داشته اند. تاریخ نشان می دهد که در گذشته مردان مصمم می توانسته اند به رغم حکومتها آزادانه سخن بگویند. اما حکومتهای امروزی تواناترند، و شاید بتوانند جلو نوآوریهای اساسی را بگیرند. از طرف دیگر، جنگ ممکن است انقلاب یا حتی هرج و مرج به بار آورد، که شاید راه کاملاً تازه ای پیش پای مردم بگذارد.
نوآور پرشور معمولاً پیام آور دوران دیگری است: می گوید وقتی که همه ی مردم عقیده ی او را پذیرفتند دوران تازه ای آغاز می شود. یا آن کسی که امروز انقلابی است، فردا محافظه کار خواهد بود: یک حکومت کامل باید بوجود بیاید، و وقتی که بوجود آمد باید بماند و تغییر نکند. با داشتن این عقاید معمولاً از هیچ قهر و خشونتی برای رسیدن به آن حکومت کامل یا جلوگیری از برافتادن آن روگردان نیست: در مقام مخالف، تروریست است و در مقام حکومت، تعقیب کننده ی مخالفان. اعتقادش به خشونت طبعاً همان اعتقاد را در مخالفان نیز برمی انگیزد: وقتی که آنها قدرت را به دست دارند او را تعقیب می کنند، و وقتی که در مقام مخالف قرار گرفتند نقشه ی قتل او را می کشند. بنابراین دوران تازه ای که او نوید می دهد روی هم رفته برای همه کس چندان خوشایند نیست: جاسوس پیدا می شود، دولت دستور توقیف می دهد، و بازداشتگاه برپا می گردد. ولی شخص نوآور، در این چیزها عیبی نمی بیند.
البته درست است که پیام آوران دوران انواع ملایم تری هم دارند. کسانی هستند که عقیده دارند بهترین خصایل انسان آن است که از درون او بجوشد، و نمی توان آن را با قدرت بیرونی بر او تحمیل کرد. نمونه ی این نظر در «انجمن دوستان» دیده می شود. کسانی هم هستند که می گویند تأثیرات خارجی وقتی مهم و مفید می شوند که صورت اقناع خردمندانه داشته باشند، نه وقتی که به شکل زندان و اعدام درآیند. این گونه مردمان نیز با آنکه در شمار نوآوران پرشورند، ممکن است به آزادی تبلیغات معتقد باشند.
یک نوع آور دیگر نیز هست، که از زمانی که نظریه ی تکامل رسم روز شده است، پیدا شده اند. از میان این عده سورل را، در زمانی که به سندیکالیسم اعتقاد داشت، می توان به عنوان نمونه نام برد. این گونه مردمان بر آن اند که زندگی انسان باید پیشرفت دائم باشد، نه در جهت یک هدف معین، نه به معنایی که پیش از صورت گرفتن خود پیشرفت بروشنی قابل تبیین باشد، بلکه پیشرفت به آن معنی که هرگام آن، وقتی که برداشته شد به خودی خود امتیازی شناخته شود. دیدن بهتر از ندیدن است، سخن گفتن بهتر از نگفتن است، و هکذا؛ اما زمانی که همه ی جانوران هنوز نابینا بودند، برای آنها مقدور نبود بدست آوردن بینایی را به عنوان گام بعدی پیشرفت مطرح کنند. با این حال، این نکته که گام بعدی بینایی بوده است نشان می دهد که اگر در گذشته از رکود و ثبات جانبداری می کردیم مرتکب اشتباه می شدیم. بنابراین هرگونه نوآوری را-به نظر آنها-باید تشویق کرد، زیرا یکی از میان آنها، هرچند نمی دانیم کدام، دربردارنده ی روح تکامل از کار درخواهد آمد.
شکی نیست که در این نظر عنصری از حقیقت وجود دارد؛ منتها عنصری که به آسانی ممکن است به خرافات سطحی درباره ی پیشرفت مبدل شود، و به واسطه ی ابهامی که دارد آن را نمی توان مبنای سیاست علمی ساخت. آن نوآورانی که از لحاظ تاریخی دارای اهمیت اند عقیده داشته اند که ملکوت آسمان را باید به جبر و عنف تصرف کرد؛ آنها ملکوت خود را گرفته اند، منتها معلوم شده است که این ملکوت آسمانی نیست.
اکنون به نظر فیلسوف درباره ی آزادی تبلیغات می پردازم. گیبون در توصیف روح مداراگر زمان باستان می گوید: «انواع مذهب در امپراتوری روم نزد مردمان به یک اندازه برحق پنداشته می شدند؛ و فلاسفه آنها را به یک اندازه باطل می دانستند؛ و قضاوت آنها را به یک اندازه مفید می شناختند.» فیلسوفی که من در نظر دارم تا آنچا پیش نمی رود که بگوید همه ی عقاید به یک اندازه باطل اند، ولی عقیده ندارد که هیچ کدام آنها از بطلان بری هستند، یا اینکه اگر از قضا چنین باشد ذهن بشری بتواند این نکته ی فرخنده را کشف کند. به نظر تبلیغاتگر غیرفیلسوف، دو نوع تبلیغات داریم: ازآن خود او، که برحق است، و ازان طرف مقابل، که بر باطل است. اگر عقیده داشته باشد که هر دو را باید مجاز بدانیم این فقط بدان سبب است که می ترسد مبادا تبلیغات خود او را ممنوع کنند. برای ناظر فیلسوف مآب به این سادگی نیست.
برای فیلسوف تبلیغات چه فوایدی می تواند داشته باشد؟ او مانند تبلیغاتگران نمی تواند بگوید که: «کارخانه های سنجاق سازی برای این وجود دارند که سنجاق بسازند و کارخانه های عقیده سازی برای اینکه عقیده بسازند. اگر عقایدی که ساخته می شود مانند دو دانه ی سنجاق شبیه یکدیگر باشند، مادام که عقاید خوبی باشند چه عیبی دارد؟ و اگر تولید در مقیاس زیاد که بر اثر انحصار میسر می شود ارزان تر از تولید در مقیاس کم به دست رقیبان تمام شود، در مورد عقاید نیز مانند سنجاق انحصار ارجح است.» حتی بالاتر از این: «یک کارخانه ی عقیده سازی رقابت گر معمولاً مانند یک کارخانه ی سنجاق سازی رقابت گر عقاید دیگری که به همان خوبی هم باشند نمی سازد، بلکه عقایدی می سازد که چنان طرح شده اند که عقاید ساخت کارخانه ی مرا خراب کنند، و لذا کار رساندن فراورده های مرا به دست مردم بسیار دشوار می کند. بنابراین کارخانه های رقیب را باید بست.» من می گویم که فیلسوف این را نمی تواند به عنوان نظر خود برگزیند. فیلسوف باید بر آن باشد که تبلیغات هر نوع غرض مفیدی را حاصل کند، این غرض نباید این باشد که عقیده ای را که نادرست بودنش تقریباً مسلم است به خورد مردم بدهد، بلکه برعکس، باید قدرت داوری را تقویت کند، و شک عقلانی را، و توانایی سنجش ملاحظات متضاد را؛ و این غرض فقط وقتی حاصل می شود که در تبلیغات رقابت برقرار باشد. فیلسوف جامعه را به قاضی تشبیه می کند که به طرفین دعوا گوش می دهد، و عقیده دارد که انحصار در تبلیغات مانند این است که در یک محاکمه ی جنایی فقط دادستان یا فقط متهم حق حرف زدن داشته باشند. فیلسوف نه تنها خواهان یکدست شدن تبلیغات نیست، بلکه می خواهد تا آنجا که ممکن است همه ی مردم مطالب همه ی اطراف هر مسأله ای را گوش کنند. به جای روزنامه های گوناگون که هر کدام مدافع یک دسته ی خاص باشند و خوانندگان خود را به جزمیت دعوت کنند، فیلسوف طرفدار یک روزنامه است که همه ی دسته ها بتوانند در آن حرف خود را بزنند.
آزادی مناظره، که فواید عقلی و نظری آن آشکار است، مستلزم وجود سازمانهای رقابت کننده نیست. به طور کلی مؤسسات علمی به تبلیغات نمی پردازند، ولی به اعضای خود امکان می دهند که هر کدام از نظریه ی خود دفاع کنند. این گونه گفت و گو در یک مؤسسه بر اساس توافق بنیادی صورت می گیرد؛ هیچ مصرشناسی مایل نیست برای رد کردن نظریات مصر شانس دیگری که با او مخالف است به نیروی نظامی متوسل شود. وقتی که جامعه ای بر سر شکل حکومت خود به توافق بنیادی رسیده باشد، گفت و گوی آزادی امکان پذیر می شود، اما وقتی که چنین توافقی وجود نداشته باشد گوی آزاد امکان پذیر می شود، اما وقتی که چنین توافقی وجود نداشته باشد تبلیغات همچون مقدمه ی به کاربردن زور به نظر می رسد، و زورمندان طبعاً درصدد برمی آیند که تبلیغات را در انحصار خود درآورند. آزادی تبلیغات وقتی امکان دارد که اختلافها چنان نباشند که همکاری صلح آمیز در زیر نظارت یک حکومت را غیرممکن سازند. در قرن شانزدهم پروتستانها و کاتولیکها نمی توانستند همکاری سیاسی داشته باشند، ولی در قرنهای هجدهم و نوزدهم این همکاری مقدور شد. برای آزادی فکری وجود یک چارچوب حکومتی ثابت ضرورت دارد؛ ولی متأسفانه همین چارچوب ممکن است محمل اصلی استبداد گردد. راه حل این مسأله تا حد زیادی به شکل حکومت بستگی دارد.

پی‌نوشت‌ها:

1. Risorgimento
2. یا کنستانتین، نخستین امپراتور روم که مسیحی شد و مسیحیت را دین رسمی آن امپراتوری اعلام کرد.-م.

منبع مقاله: راسل، برتراند؛ (1367)، قدرت، ترجمه: نجف دریابندری، تهران: خوارزمی، چاپ پنجم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.