ارائه کنندگان فرضیّه های نژادی در سده های 18 و 19 میلادی در اروپا را می توان بطور عمده به دو دسته تقسیم نمود:
1ــ گروهی که در مطابقت با متن عهد قدیم (تورات) وجود منشأ واحد برای نوع بشر (حضرت آدم) را پذیرفته و پیدایش «نژاد» ها را معلول عللی مانند شرایط زیست ... می دانستند (Monogenetiker) مانند بوفون، کانت، گوبینو، ماینرس و ...
2ــ گروهی که در ردّ و نفی متن عهد قدیم در مورد خلقت انسان، از وجود چند منشأ برای نوع بشر (وجود آدم دوم، چند آدم یا گروه انسانی ماقبل خلقت آدم) سخن می گفتند (Polygenetiker) و بدین ترتیب برای هر یک از گروههای انسانی ــ و بخصوص برای «نژاد» سفید اروپایی ــ منشأ جداگانه و خاص (غیر از حضرت آدم تورات) تعیین می کردند. از این گروه می توان ولفگانگ گوته(1)، فرانسوا ولتر(2)، کارل لینه(3) و ... را نام برد.
با وجود اختلاف نظر صریح و قطعی در باب مسئله ی خلقت انسان، فرضیّه پردازان هر دو گروه درباره ی موضوع و متن اصلی و جان کلام فرضیّه های نژادی یعنی قبول وجود «نژادهای» مختلف انسانی با مشخصات جسمانی و بر این اساس، فکری و فرهنگی متفاوت، رده بندی انسانها را «نژاد» های برتر و پست تر، زبرین و زیرین بر پایه ی مشخصات جسمی که به استعدادهای فکری و فرهنگی نیز تعمیم داده می شد، قبول برتری جسمی (زیبایی)، فکری و فرهنگی نژاد سفید (اروپایی) بر ساکنان همه ی قارّه ها و همه ی سرزمینها، تفویض مقام رهبری و سیادت به این «نژاد» در جامعه ی جهانی و بدیهی و طبیعی دانستن سلطه و حکومت آنان بر همه ی «نژاد» های دیگر و ... توافق اصولی و کامل داشتند.
واضعان فرضیّه های نژادی در هر دو گروه با تعمیم فرضیّات خود درباره ی شکل جمجمه و سایر اعضای بدن، رنگ پوست و مو و چشم به جامعه شناسی، علوم سیاسی و بررسی های تاریخی که بررسی دوران باستان، تاریخ جهان، سرزمینهای و اقوام ناشناخته و حتّی گروههای انسانی فرضی را در بر می گرفت به این نتیجه می رسیدند که نژاد سفید (اروپایی گاهی تمام و گاهی بخشی از آن) پایه گذار تمدّن، مشعلدار و حافظ تمدّن در جامعه بشری بوده و هست.
وجود چند مسئله و پرسش اساسی، بررسی ها و ساختار نظریّات ارائه کنندگان فرضیّه های نژادی را دچار مشکل می نمود که برای حلّ آن نظریه پردازان هر یک از دو گروه بر اساس اعتقادات مذهبی، نظریّات سیاسی و فلسفی و بطور عمده وابستگی های طبقاتی خود به دادن پاسخ مبادرت می کردند.
یکی از این نکات، مسئله ی تعیین محلّ اقامت اولیّه ی حضرت آدم، آدم دوم یا گروه انسان های اولیّه (Urvolk) در کره ی زمین بود.
برای گروه اوّل دادن پاسخ مشکلی ایجاد نمی کرد، زیرا با توجّه و قبول متن عهد قدیم (تورات)، محلّ اقامت اولیّه ی حضرت آدم روی کره زمینة باغ عدن در شرق قرار داشت. در این مورد در عهد قدیم آمده: «... خداوند باغی در عدن بطرف شرق غرس نمود ... و نهری از عدن بیرون آمد تا باغ را سیراب کند و از آنجا منقسم گشته چهار شعبه شد، نام اوّل فیشون است که تمام زمین حویله را که در آنجا طلاست احاطه می کند... نام نهر دوم جیحون که تمام زمین کوش را احاطه می کند و نام نهر سیّم حدقل که به طرف شرق آشور جاریست و نهر چهارم فرات ...»(4)
از نامداران گروه دوم، ولتر ادّعا می کرد که: «آدم همه چیز حتّی نامش را از هندیها گرفته است.»(5) به این ترتیب مسئله ی خلقت آدم مورد تردید قرار می گرفت و بطور ضمنی پذیرفته می شد که «هندی ها» حتّی به صورت یک جامعه ی پیشرفته قبل از آدم وجود داشته اند. امّا درباره ی این سؤال که هندی ها خود چگونه به وجود آمده اند از سوی نظریّه پردازان این گروه پاسخی یا نظری داده نمی شد.
برای گروه نخست از نظریّه پردازان، مسئله ی «نژاد» های متفاوت انسانی از زمانی شروع می شد که بر پایه ی عهد قدیم کشتی حضرت نوح پس از فروکش کردن طوفان «... بر کوههای اراراط قرار گرفت.»(6) و فرزندان حضرت نوح، سام، حام، یافث (چنان که در عهد قدیم آمده است) صاحب فرزندان شدند.
با توجّه به این مطلب که در ارتفاعات و کوهها، بقایای حیوانات دورانهای گذشته کشف می شد، عدّه ی زیادی از نظریّه پردازان نژادی در دوره ی روشنفکری اروپای قرن هیجدهم به این نکته معتقد بودند که گهواره ی جامعه ی بشری و خاستگاه بشر اوّلیه، در کوهها ــ خشکی های بیرون از آب دریاها و اقیانوسها ــ قرار داشته است.
همه ی این نظریّه پردازان می دانستند که مرتفع ترین کوهها در کره ی زمین سلسله جبال هیمالیاست که از شمال هند تا تبّت و چین ادامه دارد و مرتفع ترین قلّه ی آن اورست در تبّت است امّا به نظر می رسد از آن رو که در همه ی فرضیّه های نژادی (ساخت اروپایی غربی) چین محلّ سکونت نژاد «زرد» محسوب می شده و نژاد «زرد» در این همه ی فرضیّه ها در رده ای بسیار پایین تر از نژاد «سفید» قرار می گرفته و داشتن چنین اجدادی از «نژاد پست» نمی توانسته مورد قبول ساکنان اروپا قرار گیرد و در توضیح و تشریح و اثبات فرضیّه های نژادی اروپایی مشکلات فراوان ایجاد می کرده، تمایل تعیین کننده ی فرضیّه سازان بر این قرار گرفته که محلّ کوهها و در رابطه با آن، محلّ سکنای بشر اولیّه (Urvolk) در همه ی نوشته ها به جای چین، شمال هند ذکر شود(7) به نظر بایلی (Bailly) (ستاره شناس) اولیّن انسانها در جزیره ی گرونلند یا جزیره ی نواسمیلیا (Nowasemilya) در دریای یخ بسته ی شمال (اقیانوس منجمد شمالی) زندگی می کرده اند و سپس به درّه ی رود گنگ مهاجرت کرده و در آنجا علوم و هنر را ابداع کرده اند(8) به نظر کانت تبّت محلّ اولیّه ی زندگی انسانهای اولیّه بود(9) به نظر هردر (Herder) پس از طوفان نوح اولیّن انسانها در ارتفاعات کوههای آسیا زندگی می کرده اند.(10) نکته ی دیگری که از طرف هر دو گروه نظریّه پردازان نژادی (و نه تمام آنان) مورد بررسی قرار می گرفت و موجب بروز اختلاف می شد یافتن پاسخ این سؤال بود که حضرت آدم یا آدم دوم یا اولیّن گروه انسانی به چه زبانی سخن می گفته یا می گفته اند و زبان اولیّه ی بشر (Ursprache) چه بوده است؟ در این باره نیز نظریّات فراوانی ابراز می شد که در حقیقت مانند نظریّات در باب محلّ اقامت آدم، آدم دوم یا انسانهای اولیّه، بیانگر اعتقادات دینی، سیاسی یا تصورات نژادی، قومی و در پاره ای موارد احساسات ناسیونالیستی و برتری جویی کلنیالیستی ارائه کنندگان بود، نه بیشتر.
برخی ادّعا می کردند که زبان عبری قدیمی ترین زبانهاست و کسانی دیگر معتقد بودند که حضرت آدم به آلمانی سخن می گفته چون زبان آلمانی بهترین زبانهاست و به این جهت زبان اولیّه (Ursperache) بوده است.(11) یا حدّاقل این که زبان بشر اولیّه (Urvolk) از همه ی زبانها به زبان آلمانی نزدیکتر بوده است.(12) تا قرن هجدهم در محافل فرهنگی کشورهای اروپای غربی به استناد متن عهد قدیم این نظر که زبان عبری زبان انسانهای اولیّه بوده و همه ی زبانهای دیگر از آن منشعب شده اند نظری مسلّط به شمار می رفت. این نظر بتدریج در مبارزه ی فرهنگی و سیاسی میان کلیسا و متفکّران دوره ی روشنگری اروپا مورد تردید قرار گرفت.
یوهان داوید میشائلیز (Johann David Michalies 1772-1791) از جمله اولین زبان شناسانی بود که تردید خود را آشکارا ابراز نمود و معتقد بود که به هیچ وجه دلیلی وجود ندارد که همه ی زبانها از منشأ واحد منشعب شده باشند.(13)
پس از انتشار ترجمه ی زند (اوستا) بوسیله ی آنگتیل دوپرون (Anqutil du Perron) (1771) و انتشار نتیجه ی تحقیقات ویلیام جونز (William Jones) درباره ی زبان سانسکریت که قرابت ساختاری این زبان با پاره ای از زبانهای اروپایی را نشان می داد(14) توجّه زبان شناسان و ادبا و نظریّه پردازان علوم اجتماعی و سیاسی در اروپا به این زبان معطوف گردید و مسئله ی تک ریشه ای بودن زبان کنار گذاشته شد.
برای نظریّه پردازان و زبان شناسانی که به هر علّت در پی اثبات صحّت متون عهد قدیم درباره ی وقایع تاریخی و اجتماعی جامعه ی بشری بودند یا به علّت اعتقادات دینی خود را مکلّف به پیروی از این متون می دانستند مسئله ی نامگذاری زبانها تا حدّی روشن بود. بر پایه ی فهرست عهد قدیم درباره ی اقوامی که از فرزندان حضرت نوح آغاز می شدند یک دسته از زبان ها به نام سام فرزند حضرت نوح زبان های سامی، و آنچه در نتیجه ی گزارش های پرون و جونز مطرح شده بود به نام فرزند دیگر حضرت نوح، زبان بافثی نام گرفت. شلوزر 1808ــ 1735 (Schlozer) زبان ها را به سامی و بافثی تقسیم کرد.(15) گرچه نامگذاری سامی مورد قبول قرار گرفت و حتّی امروزه هم به کار می رود، امّا برای بسیاری از نظریه پردازان و زبان شناسان که به عهد قدیم اعتماد و اعتقادی نداشتند، نامگذاری «بافثی» قابل قبول نبود. زبان شناسان آلمانی این گروه زبانی را هند ــ ژرمنی (Indogermanisch) و زبان شناسان دیگر کشورهای اروپای غربی و سپس آمریکا آن را هند ــ اروپایی (Indoeuropeaisch) و در مواردی آریایی نامیدند.(16) این اختلاف در نامگذاری و اصرار در حفظ و کاربرد آن بیش از آنکه دلیل علمی داشته باشد علل سیاسی داشته و دارد و نفوذ سیاست در علم را نشان می دهد. هنوز در نشریّات آلمانی درباره ی زبان، از هند ــ ژرمنی و در نشریّات کشورهای دیگر از زبانهای هند ــ اروپایی سخن گفته می شود و متأسّفانه پاره ای از زبان شناسان در مستعمرات نیز بر حسب تمایلات سیاسی یا اینکه در کدام کشور اروپایی تحصیل کرده باشند یکی از این دو اصطلاح را به کار می برند.
استدلالی که هر یک از طرفین در ردّ صحّت و دقّت نامگذاری طرف دیگر می کنند هنز هم تکرار می شود. از طرفی گفته می شود گروه زبانی که هند ــ اروپایی معرّفی می شود تمام زبانهای موجود در قارّه ی اروپا را در بر نمی گیرد لذا نمی توان در نامگذاری آن از کلمه ی اروپا استفاده نمود؛ ایرادی که وارد است. طرف دیگر اعتراض می کند که قوم ژرمن (ساکنان آلمان قدیم) نماینده ی کلّ اقوام ساکن و زبانهای رایج در قارّه ی اروپا نبوده و نیست و لذا نمی توان گروه زبانی را هند ــ ژرمنی نامید؛ این ایراد هم وارد است. به این نکات اضافه می شود که همه ی اقوامی که در گذشته در هند زندگی می کرده اند به زبان واحدی سخن نمی گفته اند بنابراین چگونه می توان بر نام هند انگشت گذاشت و اصولاً مراد از هند، کدام پهنه ی جغرافیایی است؟ سراسر شبه قارّه ی هند، تا چین و تبّت و سرزمین های آسیای جنوب شرقی یا قسمتی از آن در شمال؟ و دیگر اینکه «... بطور کلی باید گفت که دوره ی پیش از تاریخ زبانهای اروپایی مبهم است و نمی توان دانست که پیش از پیدایش زبانهای هند ــ اروپایی (اگر این نامگذاری را بپذیریم ــ ش ــ ر) زبان مردم آن چه بوده است زیرا در اروپا نوشته ای که تاریخ آن از هزاره ی اوّل پیش از میلاد تجاوز کند به دست نیامده است.»(17) در تعمیم فرضیّه های زبان شناسی به فرضیه های انسان و مردم شناسی و نژادی، کارهای کریستف ماینرس (Christof Mainers) (1747-1810) نقش اساسی داشتند. ماینرس بر وجود رابطه میان خلق (Volk) و نژاد (Rasse) تأکید و از مفاهیم زبان شناسی برای نامگذاری «نژادها» استفاده می کرد. در آثار ماینرس فرهنگ و زیست شناسی در رابطه ی مستقیم و ساختاری با یکدیگر قرار دارند.(18) آمیختن مفهوم نژاد با خلق و ملّت (Nation) و تعمیم اصطلاحات زبان شناسی به این سه، راه را برای ارائه ی نظریّات ظاهراً علمی درباره ی منشأ انسانها، تاریخ اجتماعی جامعه ی بشری و پیدایش فرهنگ ها و تمدّن ها گشود.
فریدریش شله گل (Fridrich Schlegel) به در هم آمیختن مسئله ی خویشاوندی زبانی با منشأ اقوام و خویشاوندی قومی (که رفته رفته تبدیل به خویشاوندی نژادی (!) شد.) ادامه داد(19) و بر این اساس در پی یافتن گروههای انسانهای اولیّه (Urvolk) برآمد. او در اثری که در سال 1808 انتشار داد از گروههای انسانهای والاتباری سخن گفت که از کوههای شمال هند ــ «بام دنیا» ــ به جلگه آمده اند (البتّه گفته نشده که از کجا به بام دنیا آمده بوده اند ــ ش ــ ر) حکومتها تشکیل داده اند و پایه گذار فرهنگ و تمدّن بشری شده اند. در تصوّرات و تخیّلات شله گل که ادامه ی تصوّرات قبلی اش در باب جایگاه انسانهای اولیّه بود، بر اثر امتزاج این اقوام با ساکنان سرزمینهای شمال هند قوم جدیدی به وجود آمد که بعداً به سوی غرب مهاجرت کرد. شله گل نوشت «این اندیشه غریب نیست که بزرگترین حکومتها و ممتازترین ملل از یک قوم برخاسته اند.»(20) امّا ننوشت که مراد از ملل بزرگ کدام ملل اند، گرچه می توان حدس زد که در ذهن شله گل این ملل کدام بوده اند، امّا به هر حال شله گل جان کلام نظریّاتی را که بعداً درباره ی نژاد آریا ارائه شد بیان کرده بود.
پی نوشت ها :
1- Goethes Gespräche mit Eckermann. Leipzig 1913, S. 263ff.
2- Todoro Tzvetan: On Human. Diversity, Nationalism, Racism, An-derotism in French touch Massachusset 1994, p. 101
3- Goerke, Heinz, Car Linne. Stuttgart 1966 Carl Linne. Leipzig 1978
Lepenies, Wolf: Autoren und Wissenschaftler im 18. Jh. München 1988
Mosse, George: Geschichte des Rassismus in Europa. Königstein/Taunus 1978
4- The Holy Bibel in Persian
کتاب مقدس یعنی کتب عهد عتیق و عهد جدید که از زبانهای اصلی عبرانی، کلدانی و یونانی ترجمه شده است- فارسی- سفر پیدایش، باب دوم(ص3)
5- Poliakov, Léon: Der Arische Mythos. Hamburg 1993, S. 210
6- کتاب مقدس (عهد قدیم)، سفر پیدایش، باب هشتم، ص10
7- ن-ک POLIAKOV ص210
8- همانجا، ص211
9- همانجا، ص212
ن-ک:
Glasenapp, Helmuth: Das Indienbild Deutscher Denker. Stuttgart 1960, S. 11
10- Herde, Johnn Gotfried: Ideen zur Philosophie der Geschichte X. Buch Kap 1Bd III, S. 343
11- Borst, Arno: Der Turmbau von Babel. Geschichte der Meinungen über Ursprung und Vielfalt der Sprachen und völker. Stuttgart 1959, Bd. II, 2,5. 659
12- Borst: Der Turmbau von Babel. Stuttgart 1957-1963, 6 Bände, Bd. III, 2, S. 1475-1478
13- Borst: Der Turmbau von Babel. Stuttgart, Bd. III, 2, S. 1499ff.
14- Benfey, Th.: Geschichte der Sprachwissenschaft und orientalischen Philologie in Deutschland. München 1869, S. 333u. 348
Bopp, Franz: Vergleichende Grammatik des Sanskrit. Send ar-menischen, griechischen, lateinischen, alt slawischer, gotischen deutschen. 3. Auflage, 1 Bd. Berlin 1868
Lassen: Über Herrn Professor Bopps. Grammatisches System der Sanskritsprache. In: Indische Bibliothek (Hsg.) August Wilhelm Schlegel. III. Bd., 1. Heft. Bonn 1830, S. 1-113
15- Borst -(نقل قول12)
16- Meyer, Gustav: Gustav: Von wem stammt die Bezeichnung In doger-man? In dogermanische Forschungen, II, 1892, S. 125-130
König, W.: dtv-Atlas zur deutschen Sprache. München 1978, S. 41
T.V. Gamkrelidze and v.v. Ivanova: The Migrations of Tribes Speaking the ldno-European Dialectsform their Original Homland in the East to their Historical Habitations in Eurasia.
In: Soviet Studies in History A22-1-2,1983b, S. 53-95
17- رجوی، کاظم(ایزد) زبانهای هند-اروپائی یا هند-ایرانی: مجلّه ی هنر و مردم، شماره ی 18، تهران1356، ص62
l8- Meiners Christoph: Grundriss der Geschichte der Menschheit (1793 Lemg). Rep 1981 (Hsg.) John Garber. Meisenheim
19- Schlegel, Friedrich: Philosophische Vorlesungen (1800-1807) 2.Teill (Hsg.) Jean Jacques. Anstett, München 1964, S. 146
Kritische Friedrich Schlegel Ausgabe Bd. 8. (Hsg.) Ernst Behler. Wien 1975, S. 116-117
20- Schlegel, F.: Uber die Sprache und Weisheit der lnder. Heidelberg 1808. In: Kritische Friedrich Schlegel Ausgabe Bd. 8, S. 273
«... صمیمانه باید پذیرفت چون زبانها از راه اشاعه از قومی به قوم دیگر منتقل می شود، بحث نظری درباره ی (سرزمین اوّلیه ی نخستین نژاد هند و اروپایی) کم و بیش کار بی حاصلی است.»
هنری لوکاس، تاریخ تمدّن از کهن روزگار تا سده ی ما، ترجمه ی عبدالحسین آذرنگ، تهران1369، ص125.
Schlegel, F.: Vorlesungen über Universal Geschichte (1805-1806) Werke Bd. XIV. (Hsg) J.J. Anstett. München 1960
Arens, H.: Sprachwissenschaft: Der Gang ihrer Entwicklung von der Antike bis zur Gegenwart. Frankfurt/Main 1974, S. 60
رواسانی، شاپور، (1380)، نادرستی فرضیه های نژادی آریا، سامی و ترک، تهران: اطلاعات، چاپ دوم.