روان کاوی چگونه متولد شد؟

زیگموند فروید سال1856 در فرایبورگ، ناحیه ای که آن زمان به امپراتوری اتریش- مجارستان تعلّق داشت و در حال حاضر جزء خاک اسلواکی است، در خانواده ای یهودی پا به جهان گذاشت. پدرش تاجر پشم بود و به دلیل شرایط...
پنجشنبه، 10 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روان کاوی چگونه متولد شد؟
روان کاوی چگونه متولد شد؟

 

نویسنده: دکتر علی فیروزآبادی




 

زیگموند فروید سال1856 در فرایبورگ، ناحیه ای که آن زمان به امپراتوری اتریش- مجارستان تعلّق داشت و در حال حاضر جزء خاک اسلواکی است، در خانواده ای یهودی پا به جهان گذاشت. پدرش تاجر پشم بود و به دلیل شرایط بد اقتصادی، زمانی که زیگموند چهار سال بیش تر نداشت، مجبور شدند به وین مهاجرت کنند. این شهر تا سال آخر عمر فروید که به علّت تهاجم نازی ها مجبور به ترک آن و اقامت در انگلستان شد، پذیرای وی و محلّ تحصیل و پژوهش و کارش بود.
او در دوران تحصیل دانش آموز موفقی بود، و به زیست شناسی و علوم اجتماعی تمایل داشت، به خصوص فرضیه ی داروین به شدّت مورد توجه وی قرار گرفت، اما پس از فراغت از تحصیل به دانشکده ی پزشکی رفت. او در این باره می گوید: نه آن زمان و نه سال های بعد، هیچ تمایل ویژه ای به شغل پزشکی نداشتم، در عوض با نوعی کنجکاوی، به سوی ماهیت آدمی برانگیخته می شدم.
پس از پایان دوره ی پزشکی عمومی، مدتی نزد استاد خود، «می نرت»، که روان پزشک مشهوری بود و در وین آزمایشگاهی را سرپرستی می کرد، به کار پرداخت و در آن جا تحقیقاتی درباره ی دستگاه عصبی جانوران ابتدایی نظیر مارماهی انجام داد، هم چنین دو اثر با ارزش در مورد فلج مغزی نوزادی و زبان پریشی منتشر کرد. از سوی دیگر، با استفاده از بورس تحصیلی، فرصتی برایش فراهم شد که به پاریس برود و در بیمارستان مشهور «سالپتریه» از نزدیک با کارهای «شارکو»، عصب شناس معروف فرانسوی، آشنا شود. آن زمان پزشکان با بیماران متعددی برخورد می کردند که علی رغم شکایت های فراوانی که از نظر جسمی داشتند، در معاینه های بالینی شواهد اندکی از وجود بیماری خاص در آن ها یافت می شد. این شکایت ها شامل مشکلات مختلفی از قبیل فلج اندام ها، بی حسی، حمله های شبه تشنجی، دردهای مزمن، حالت تهوع و استفراغ، فراموشی و مشکلات جنسی بود.
تحت تأثیر سنتی دیرپا که ریشه در تعالیم بقراط داشت، در چارچوب اختلال «هیستریا» که از لغت یونانی «هیستریوم» به معنی رحم گرفته شده است، به این شکایت ها رسیدگی می کردند. بر اساس این، آن ها این بیماری را مختص زنان قلمداد می کردند و از آن جا که شیوع آن در زنان مجرد بیش تر بود، آن را به برآورده نشدن تمایلات جنسی ربط می دادند. در مقاطعی از تاریخ اروپا نیز که هم زمان با سال های حاکمیت جهل و تفتیش عقاید بود، این بیماری را ناشی از حلول ارواح خبیثه و شیطان زدگی و جن زدگی می دانستند و بسیاری از این بیماران در سلول های سرد و تاریک به زنجیر کشیده می شدند. شارکو برای اولین بار بر این فرضیه که «هیستریا» مخصوص زنان است خط بطلانی کشید و وجود آن را در مردان (هر چند با شیوعی کم تر) نشان داد، هم چنین دلیلی مغزی و عصبی برای این بیماری قایل شد و گفت که «هیستریا» ناشی از آسیب پذیری مغزی است که افراد مبتلا را مستعد این بیماری می کند. او با استفاده از تکنیک هیپنوتیزم و روش تلقینی
برای از بین بردن علایم بیماران بسیار کوشید و از آن سو، در برخی از افراد سالم به شکلی مصنوعی علایم «هیستریا» را القاء کرد؛ این پیش رفت بزرگی در درک این بیماری بود، هر چند شارکو، خود اذعان کرد که هیپنوتیزم در درمان این بیماری کمک چندان مؤثری نیست و اثر آن موقتی است.
فروید پس از بازگشت از پاریس و با الهام گرفتن از کارهای شارکو، به همراه دوست و همکار بزرگ تر خود، ژوزف بروئر، به کمک هیپنوتیزم روی بیماران مبتلا به «هیستریا» کار کرد. در آغاز روش آن ها همان روش تلقینی شارکو بود که آن ها را نیز به این نتیجه رساند که اثری موقتی دارد و پس از مدتی علایم به شکل سابق خود یا به شکلی تازه ظهور می کند.
یکی از بیماران بروئر خانم جوانی به نام «برتا پاپنهایم» از خانواده ای تحصیل کرده و اشرافی بود. او هر از گاهی با علایم مکرر و متنوعی مراجعه و بروئر با هیپنوتیزم آن ها را رفع می کرد. بیمار برای مدتی راحت بود تا آن که دوباره شکایت جدیدی داشته باشد. در یکی از جلسه هایی درمانی که بروئر برای برطرف کردن مشکل بلع بیمار که غذا خوردن را برایش ناممکن کرده بود کوشش می کرد، او در حین هیپنوتیزم خاطره ای تعریف کرد که به نقطه ی عطفی در تاریخ روان کاوی و هیپنوتیزم تبدیل شد. برتا به یاد آورد که چند روز پیش که در سالن
خانه روی مبل نشسته بود، مستخدمه ی خانه را می بیند که در حال بازی با سگ اوست و از لیوانی که وی هر روز از آن آب می نوشید، به سگ آب می دهد. یادآوری این خاطره و بروز احساس ناراحتی و اشمئزاز از آن موجب می شود که پس از بیرون آمدن از خلسه ی هیپنوتیزمی یک لیوان آب تقاضا کند و بدون هیچ مشکلی آن را بنوشد. این اتفاق شعله ای در ذهن بروئر روشن می کند که از هیپنوتیزم می توان برای رسیدن به هدف ارزشمندتری استفاده کرد.
او و فروید در دیگر بیماران نیز از این روش، یعنی یادآوری خاطره های دردناک و سرکوب شده به وسیله ی هیپنوتیزم استفاده و حاصل مطالعات خود را در سال1895 در کتاب «مطالعاتی در مورد هیستریا» منتشر کردند. بسیاری این سال را، سال تولد روان کاوی می شناسند. در این کتاب از «برتا پاپنهایم» با نام مستعار «آنا او» یاد می شود و هویت واقعی وی تا سال ها بعد ناشناخته باقی می ماند. خلاصه ی دیدگاه آن ها در این کتاب که آن را می توان مانیفست روان کاوی نامید، چنین بود:
1) خاطره ی رویدادی دردناک از ذهن پاک نمی شود، بلکه به وسیله ی سازوکار دفاعی سرکوبی به ناخودآگاه رانده می شود.
2) هر چند فرد از این خاطره آگاهی ندارد اما تأثیر آن بر رفتار وی هم چنان اعمال می شود که به شکل های مختلف خود را نشان می دهد. در بیماران مبتلا به «هیستریا» این علایم به شکل علایم بدنی توجیه ناپذیری جلوه می کند.
3) شکل علایم «هیستریک» با علّت به وجود آورنده ی آن رابطه ای نمادین دارد. (مانند مشکل بلع برتا و آب نوشیدن سگ از لیوان وی).
4) هرگاه در درمان بتوان به بیمار کمک کرد که رابطه ی میان رویداد آغازین و مشکل بدنی خود را درک کند و به بصیرت و بینش دست یابد، بیماری وی معالجه می شود.
آن ها برای شیوه ی خود نام «پالایش» را برگزیدند؛ روشی که در آن منابع مزاحمی که با تجربه های احساسی گذشته ی فرد ارتباط دارد، از بین می رود. هیپنوتیزم روشی بود که در خدمت این هدف قرار می گرفت و بیمار در حال خلسه ی هیپنوتیزمی خاطره های سرکوب شده را به یاد می آورد و از تأثیر آن ها پاک می شد و از تأثیر مخرب آن ها رها می شد. پس از انتشار کتاب «مطالعاتی در مورد هیستریا» اصطلاح «هیستریا» به تاریخ روان پزشکی پیوست و از آن پس «اختلال تبدیلی» جای آن را گرفت، به عبارتی از دید بروئر و فروید، «هیستریا» ناشی از تبدیل تعارض های روانی فرد به مشکلات جسمی بود. از نظر آن ها، مشکلات جسمی شیوه ای بود که افراد تعارض های خود را در قالب آن نشان می دادند.

آیا روانکاوان امروزه نیز با استفاده از هیپنوتیزم بیمار را پالایش روانی می کنند؟

هیپنوتیزم تنها برای مدت کوتاهی در جایگاه ابزاری برای پالایش روانی مورد استفاده قرار گرفت. حکم سرنوشت این بود که فروید بقیه ی راه را به تنهایی و با استفاده از نیروی خلاقانه ی خود ادامه دهد.
در یکی از روزهایی که بروئر با فروید در خانه سرگرم صحبت در مورد انتشار کتاب شان بودند، به وی خبر می دهند که برتا دوباره دچار یکی از حمله های شبه تشنجی خود شده است. بروئر به سرعت بر بالین بیمار حاضر می شود و می بیند که او در حالی که روی تخت افتاده و بدنش تکان می خورد، دست های خود را به زیر شکم گرفته و فریاد می زند: بچه ی دکتر بروئر در حال به دنیا آمدن است.
این اتفاق به شدّت بروئر را ناراحت می کند و موجب می شود که بدبینانه به روان کاوی بنگرد و به آن پشت کند. در آن زمان بروئر مقام و جایگاهی تثبیت شده در وین داشت و شاید اگر چنین نمی شد، ما امروزه به جای فروید از ژوزف بروئر سخن می گفتیم.
اما واکنش فروید به این رویداد و چند رویداد مشابه که با بیماران خود تجربه کرد، این بود که برای کاوش روان بیماران، هیپنوتیزم را کنار گذاشت و به جای آن، روش معروف «تداعی آزاد» را برگزید. ذهن خلاق او از فراز این تجربه ها عبور کرد و به کشف بزرگی نایل شد که به غنای بیش تر روان کاوی و تجزیه و تحلیل هرچه بیش تر دنیای درونی بیماران در درمان کمک کرد.

«انتقال» چیست؟

«انتقال» واکنشی روانی و هیجانی است که در آن حالت، تجربه های گذشته ی فرد با افراد مهم زندگی خویش، در طول درمان دوباره زنده و از راه ساز و کار دفاعی فرافکنی متوجه درمانگر می شود، یعنی احساسی که بیمار به درمانگر پیدا می کند، به شخصیت حقیقی درمانگر ربطی ندارد و این حالت فرصتی را فراهم می کند که بتوان به هسته ی مشکل بیمار دست یافت، برای مثال بیماری که از داشتن پدری مستبد و خشن رنج می برد، فرصت بروز احساسات خود را در زمان کودکی نمی یابد و همیشه تحت سلطه ی وی قرار دارد، در فرایند درمان، درمانگر را به جای پدر خویش قرار می دهد و احساسات به سطح آمده ی خود را متوجه او می کند.
از دید فروید، واکنش برتا به بروئر چیزی جز احساسی انتقالی نبود. از دید وی، کار روی چنین واکنش های احساسی مرحله ی بسیار مهمی را در روند درمان شکل می دهد و حتی لازم است که درمانگر برای شکل گیری چنین رابطه ای تلاش کند، زیرا تا زمانی که این احساسات تجزیه و تحلیل نشود، بیمار قادر به شناخت ماهیت واقعی احساساتش نخواهد شد. در واقع بیمار در مرحله ای از درمان درگیر کشمکش ها و تعارض هایی خواهد شد و انتظارها و توقع های غیرواقع بینانه ای از درمانگر خواهد داشت که با کار روی آن ها و شکافتن ماهیت دقیق این تمایلات، سرانجام می تواند به بصیرت و بینش لازم دست یابد. بنابراین، این امر نباید موجب هراس درمانگر شود.
فروید باور داشت که استفاده از هیپنوتیزم در تجزیه و تحلیل، «انتقال» مشکل ایجاد می کند، چرا که ماهیت و شکل آن به گونه ای است که ناگهان احساسات زیادی را از اعماق دنیای درون بیمار به سطح می آورد که کنترل آن ها را دشوار می کند. به همین دلیل وی روش «تداعی آزاد» را برگزید.
در این روش از بیمار می خواهند آرام روی کاناپه دراز بکشد و بدون هیچ محدودیت و ممانعتی و در نهایت آزادی، هر آن چه را به ذهنش می رسد، بیان کند. در همین هنگام درمانگر پشت به وی می نشیند و تداعی هایش را برای حلّ مشکلاتش تفسیر می کند. در این حال، احساسات و تمایلات بیمار به شکلی تدریجی و آرام آزاد می شود و کنترل آن ها برای درمانگر آسان تر خواهد بود، هم چنین رابطه ی درمانی نسبت به هیپنوتیزم شکلی فعالانه تر دارد و بیمار در فرایند درمان احساس مشارکت پیدا می کند.
چون روان کاوی فرویدی بر تجزیه و تحلیل فرایند «انتقال» استوار است، از تمهیداتی برای تقویت آن استفاده می شود. از این رو، روانکاو نقشی کاملاً منفعل بازی می کند تا به منزله ی لوح سفیدی عمل کند که بیمار احساسات و افکارش را بر آن نقش کند. درمانگر نیز نباید اطلاعاتی از خود در اختیار بیمار قرار دهد. هرچه ابهام شخصیت درمانگر بیش تر باشد، انتقال قوی تر است. از سوی دیگر، تعبیر رؤیا، «تداعی آزاد»، تعداد زیاد ملاقات در هفته (3-5 بار) و خوابیدن روی کاناپه نیز شیوه هایی است که فرایند «انتقال» را آسان می کند.

«ضد انتقال» چیست؟

همان گونه که بیمار گذشته ای دارد که آن را در فرایند درمان به رابطه ی کنونی خود و درمانگر تابانده می شود، گذشته ی درمانگر نیز در ارتباط با بیمار زنده می شود و احساسات وی نیز به سطح می آید. درمانگر مجرب چنین احساساتی را تجزیه و تحلیل می کند و نمی گذارد آن ها در روند درمان اختلال ایجاد کنند.
برخی از مکاتب روان کاوی بر این باورند که روانکاو، خود باید قبل از اقدام به درمان مدتی تحت نظر درمانگری با تجربه روان کاوی شود تا از مشکلات درونی خودش بصیرت و بینش پیدا کند. در هر حال، درمانگر نیز در جایگاه یک انسان مسائل و مشکلات خاص خودش را دارد و آگاهی یافتن از تعارض های درونی، با روان کاوی یا بدون روان کاوی، خطر تداخل آن ها را در فرایند درمان به حداقل می رساند. اشکال شایع «ضد انتقال» عبارت است از: حمله ی کلامی به بیمار، وسوسه شدن برای در پیش گرفتن نقشی قدرتمندانه و مرعوب کننده، تمایل به طرد بیمار یا برقراری ارتباط دوستانه. درمانگر همه ی این واکنش ها را باید تجزیه و تحلیل کند و نگذارد در روند درمان مشکلی به وجود بیاورند و موجب به انحراف کشیدن آن از مسیر حرفه ای شوند.
منبع مقاله :
فیروزآبادی، علی؛ (1388)، روان کاوی چیست؟: دریچه ای کوچک، گشوده بر ذهن آدمی، تهران: نشر قطره، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط