استادان، شاگردان و پیروان مکتب صدرا

مقصود ما از این بازنمایی بیشتر منابع و مآخذ اندیشه ی ملاصدرا است تا استادان حقیقی او، یعنی شیخ بهایی و میرداماد و احتمالاً‌ میرفندرسکی. لکن برای بیان چگونگی تأثیر اندیشه ی این بزرگان در افکار ملاصدرا، بناچار باید مکتب
يکشنبه، 13 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
استادان، شاگردان و پیروان مکتب صدرا
استادان، شاگردان و پیروان مکتب صدرا

 

نویسنده: منوچهر پزشک




 

مقصود ما از این بازنمایی بیشتر منابع و مآخذ اندیشه ی ملاصدرا است تا استادان حقیقی او، یعنی شیخ بهایی و میرداماد و احتمالاً‌ میرفندرسکی. لکن برای بیان چگونگی تأثیر اندیشه ی این بزرگان در افکار ملاصدرا، بناچار باید مکتب اصفهان را که ملاصدرا حاصل آن است،‌ قدری به شرح درآوریم.
سیر علوم عقلی در عالم اسلامی، در اواخر سده ی دهم و سرتاسر سده ی یازدهم ق/ شانزده و هفده م.، به پایانه ای بسیار قوی در شهر اصفهان انتقال یافت و در آنجا با علوم نقلی و کلام( تشیّع) و عرفان و تصوّف گره خورد. این علوم در مجموع با سیاست عصر در هم تنیده شد و بازده و یا به اصطلاح خروجی آن، محصول مکتب اصفهان است که از آن پس تا عصر حاضر ما، همچنان تأثیر خود را، هرچند با از سر گذراندن تحوّلاتی، حفظ کرده است و آثار آن همین امروز در جامعه ی ما مشهود است. البته در اثر تحوّلهایی که به آن اشاره شد، جریانهای فلسفی و فکری و اجتماعی نیز در کنار مکتب ملاصدرا ایجاد شده اند و به موازات آن در حال سیر و حرکت هستند، اما جریان صدرایی هنوز با قوّت در مسیر خود حرکت دارد.
پس از دوران غزالی و ابن رشد، راست است که فلسفه دچار رکودی شد. تاریخ فلسفه نویسان غربی، فلسفه ی اسلامی را هم با ابن رشد پایان یافته تلقی کردند. این تا حدودی در عالم اسلامی منحصر به خلافت عباسی، درست است. پس از حمله ی مغول به عالم اسلامی، سیطره ی عرب بر کشورهای مسلمان از میان رفت. جغرافیای سیاسی تغییر یافت. ایران در دوره ی ایلخانان( بازماندگان و جانشینان چنگیزخان در ایران) و به ویژه در دوره ی فترت، یعنی خلاء قدرت متمرکز در اواخر عهد ایلخانان تا ظهور تیمور گورکانی، در برخی نقاط دارای حکومتهای بزرگی شد که در آغاز از قدرتهای محلی ریشه گرفتند و سپس بزرگ شدند. در دوران همین حکومتها بود که به طور پراکنده، دانشمندان و اندیشمندان بزرگی ظهور کردند و آثار مهمی بر جای گذاشتند. اما به دلیل عدم ثبات روزگار و تغییرات مداوم شرایط تاریخی، هرگز از حالت پراکندگی بیرون نیامدند و تشکیل مکتب ندادند و یا در محل خاصی به عنوان مکتبی خاص جمع نشدند. از عوامل تشکیل مکتب، وجود پایداری قدرت متمرکز در چند نسل است و این وضعیتی بود که در عصر فترت، به دلیل وجود قدرتهای موازی و ناپایدار، متحقّق نشد(1). در مهمترین این قدرتها، یعنی مظفریان و جلایریان یا ایلکانیان( و کمی هم در آل کرت در شرق ایران) است که برخی اوجها را به ویژه در ادبیات می توان مشاهده کرد. اصولاً در این دوره و دوره ی تیموریان( یعنی جانشینان تیمور) که تقریباً همان وضعیت تا ظهور صفویان ادامه می یابد، تاریخ نگاری و شعر رواج بسیاری یافتند. دلیل این امر هم آن است که قدرتهایی که برای چند صباحی روی کار می آمدند، بیشتر مایل بودند وضعیت خود را به لحاظ تاریخی مستحکم سازند و از این رو به تاریخ نگاری ارج می نهادند و از مورّخان حمایت یا کسانی را به تاریخ نگاری ترغیب می کردند. شعر فارسی نیز( علاوه بر اینکه به طور سنتی همه حکومتها معمولاً شاعرانی اختصاصی داشتند که به گونه ای جزئی از دستگاه تبلیغاتی ایشان به شمار می رفتند) ، به دلیل طبیعت خاص خود، در این دورانها بیشتر به اوجهایش نزدیک می شود. زیرا شعر فارسی عموماً از ویژگی درونگرایی شخصی( شخص شاعر) برخوردار است. شاعر در درون خود اوضاع اجتماعی را، و به علت شکل خاص حکومت و وضعیت اجتماعی/ تاریخی این مرز و بوم، بیشتر در رابطه با شخص خود بازتاب می دهد. از همین روست که مضمون عمومی شعر فارسی را عشق( هجرت، دورافتادگی از وطن) ، غم و اندوه تشکیل می دهد. البته شیوه ها و مکتبهای ادبی/ فکری نیز در اینجا پیوندهایی پیدا می کنند، مانند عرفان، دین و... به هر روی، شگفت نیست که اوجهای بلند شعر فارسی را در همین دوره از تاریخ می توان دید، مانند سعدی و حافظ و مولانا و شمار بسیار دیگر از شاعران در مرتبه های گوناگون. پس از مکتب هرات، که در دوره ی جانشینان تیمور، مدت کوتاهی مرکز تجمع دانشمندان و اهل علم و هنر شد، مجدداً این تمرکز از هم گسست. از سوی دیگر، دولت عثمانی که با تکیه بر اسلام اهل سنّت قدرت بسیاری یافته بود، درباری داشت که علمای اهل سنّت در آن نفوذ بسیار داشتند و در برابر، پادشاهان عثمانی نیز از آنان و اندیشه هایشان حمایت می کردند. عثمانیان از دوره ی تیمور به بعد گام در راه گسترش قدرت نهادند و در زمان تشکیل مکتب اصفهان، به قدرت بالفعل بزرگ منطقه ای و حتی جهانی تبدیل شده بودند.
در سده ی ششم ق/ دوازدهم م، با ظهور شیخ شهاب الدین یحیی سهروردی مشهور به شیخ اشراق، د.587ق، مکتب وجودشناسی بر پایه ی مفهوم نور که ریشه در اندیشه ی ایران باستان داشت، در برابر مکتب فلسفی مشّاء، که مکتب اندیشه های ارسطویی بازنگری شده در تفکر افلوطینی در آمیخته با آموزه های اسلامی بود، پدید آمد. این مکتب نوین، پیروان بسیاری پیدا کرد و فیلسوفان و متفکران بزرگی همچون علامه قطب الدین شیرازی، د.710ق، صاحب درة التاج و اثر بسیار سودمند و پرارزش شرح حکمه الاشراق؛ قطب الدین محمد رازی، د.766ق.، مشهورترین شاگرد علامه حلی؛ میرسید شریف جرجانی، د.824-5ق، شاگرد بنام قطب الدین رازی و صاحب آثار ارزشمند در صرف و نحو و منطق و رساله بسیار مشهور التعریفات؛ جلال الدین دوانی، د.907ق، صاحب شواکل الحور در شرح هیاکل النور شیخ اشراق؛ و غیاث الدین منصور دشتکی شیرازی، د.948-9ق، به آن پیوستند. حرکت بزرگی که به دست این اندیشمندان انجام گرفت این بود که پیوندی میان فلسفه ی مشّائی و حکمت اشراقی برقرار کردند. درواقع زبان اندکی نامأنوس شیخ اشراق، که موجب قتل او شد، در تفکر این فیلسوفان صیقل یافت و به زبان فلسفی رایج نزدیکتر شد. درست است که بیشتر کارهای این دوره غالباً در حدّ شرح و حاشیه بودند، اما از این نظر که فلسفه ی ذوقی اشراقی را با فلسفه ی استدلالی مشّائی همزبان ساختند، موفق بودند.
از سوی دیگر در دوره ی ایلخانان مغول، مذهب تشیّع اندک اندک مجال ظهور و بروز یافت. البته پیش از آن شیعیان زیدی و شیعیان اسماعیلی در برخی از مناطق ایران وجود داشتند و حتی به قدرت نیز دست یافته بودند. اما شیعه دوازده امامی، گرچه در فاصله ی زمانی طولانی تری سربرآورد، از مبانی مستحکم تری برخوردار شد، زیرا نسبت به مذاهب دیگر معتدل و میانه رو بود(2) و در طول زمان با برخورداری از اندیشمندان بزرگی نظیر خواجه نصیرالدین طوسی، د.672ق و شاگردش یوسف بن مطهر حلّی مشهور به علامه حلی، د.726ق. در زمینه ی کلام و فقه غنای بسیاری یافت. هرچند از زمان خواجه تا روزگار صفوی، فراز و نشیبهای بسیاری طی شد، چنانکه پیش از این توضیح داده شد، این مذهب، آرام آرام در نواحی مختلف ایران در حال گسترش بود.
حرکت مهم دیگری که در همین عهد صورت گرفت، تدوین علم عرفان نظری از سوی محی الدین محمد بن علی مشهور به ابن عربی، د.636ق، عارف نامدار و گسترش آن از سوی پیروان راه او بود. اهمیت این حرکت در آن است که مسلک تصوّف از شکل خانقاهی و حلقه های مرید و مرادی بیرون آمد و به نوعی مکتب نظری مبدّل گردید. سپس تر کسانی مانند داوود قیصری و نورالدین عبدالرحمن جامی با نوشتن شرحهایی بر آثار دشوار ابن عربی همچون فصوص الحکم او، مبانی علمی برای عرفان نظری ایجاد کردند. از جمله عارفان اندیشمندی که این راه را در طول فاصله ی زمانی سده ی ششم تا نهم ق/ دوازدهم تا پانزدهم م.، پی گرفتند، می توان از سید حیدر آملی، زنده در 782ق، شاگرد علامه حلی و صاحب نصّ النصوص در شرح فصوص الحکم؛ حافظ رجب برسی، زنده در اوائل سده ی نهم ق/ پانزدهم م، فقیه و محدّث و صوفی و شاعر شیعی، صاحب آثاری در عرفان و تصوّف دینی مانند مشارق الانوار و جوامع اسرارالتوحید؛ علی بن ترکه اصفهانی، د.836ق، مشهور به ابن ترکه، حکیم و عارف شیعه، صاحب شرح فصوص الحکم و شرح گلشن راز؛ و حسن بن ابراهیم ابن ابی جمهور، زنده در 904ق، مشهور به ابن ابی جمهور احسائی، فقیه و محدث و متکلم صوفی مشرب شیعه، صاحب بدایة النهایه فی الحکمه الاشراقیه؛ یاد کرد. حرکت این بزرگان نیز دست کمی از حرکت گروه پیشین نداشت، چرا که آنان در آثار و آموزشهای خویش به آمیختن دین و عرفان پرداختند. اهمیت این گروه در آن است که تفسیر عرفانی از مفاهیم دینی را در مذهب تشیّع جاری ساختند. این حرکت که از زمان غزالی پیشینه ای در عرفان و تصوّف داشت، در کوششهای این گروه به شکل تلفیق مفاهیم اسلامی و به ویژه تفکر شیعی با اندیشه های ابن عربی درآمد.
این زمینه ای بود که در تقریباً دویست سال پیش از تشکیل دولت صفوی در ایران، در حال شکل گرفتن و در عین حال شکل دادن به اندیشه هایی بود که سپس در مکتب اصفهان به هم رسیدند. زمانی که اصفهان پایتخت صفویان گردید، چهار نسل کامل از آغاز دولت صفوی گذشته بود. مذهب تشیّع، دین رسمی ایرانیان شده بود. به ویژه این مذهب، عامل سیاسی مهمی در شکل دادن به سیاست خارجی ایران در برابر همسایگان متجاوز شرق و غربش بود. به همان نسبت که ازبکان شرقی و عثمانیان غربی، در دشمنی مذهبی با صفویان پای می فشردند، نقش مذهب تشیّع در یکپارچگی ایرانیان و هویت بخشی به کشور تازه تأسیس شده ایران پر رنگ تر می شد. از این رو پادشاهان صفوی در نگهداشت جانب این مذهب، و به تبع آن تکریم علما می کوشیدند. باید گفت که وقتی پایتخت صفویان به اصفهان منتقل شد، تقریباً همه چیز برای تأسیس مکتب اصفهان آماده بود. ایران در داخل و خارج به عنوان کشوری قدرتمند تثبیت شده بود. راههای گوناگون علمی، فلسفی، عرفانی و دینی به اصفهان ختم می شد. پیوند حکمت مشّائی و حکمت اشراقی، در اندیشه ی شارحان و پیروان حکمت اشراق صورت پذیرفته بود. عرفان و تصوّف با دین و تشیّع پیوند یافته بودند. در برابر تحکیم مذهب تشیّع، دیگر کلام شیعه کارکردی نداشت، در برابر آن نیازهای عینی و اجتماعی و فردی مردمان، گسترش فقه شیعه را ضروری می نمود. از این رو غالب دانشمندان و فیلسوفان، در درجه ی اول فقیه بودند. وجود چنین زمینه ای بود که مکتب اصفهان چهره هایی نظیر شیخ بهایی و میرداماد و میرفندرسکی را پروراند. هریک از این بزرگان در زمینه خاصی برتری داشتند؛ شیخ بهایی در عرفان؛ میرداماد در حکمت اشراقی؛ میرفندرسکی در حکمت مشّائی؛ اما در عین حال همگی در فقه و علوم نقلی قوی دست و تا حدّ صاحب نظری پیش رفته بودند. همگی در فقه و حدیث از استادان صاحب نظر زمان خود به شمار می رفتند و قادر بودند حدیث و قرآن را با مشرب خویش تفسیر کنند. این ویژگی مکتب اصفهان بود که زمینه ی آماده ای برای صاحب استعداد در هریک از علوم فوق فراهم می ساخت.
ملاصدرا در چنین زمینه ای، و در مکتب چنین استادانی، و با آمادگی بهره گیری از یک چنین مقدماتی وارد حوزه ی علمی اصفهان شد و بسیار زود در همه ی علوم متداول آن به استادی رسید و از استادان خود اجازه دریافت کرد. در حقیقت، اگر بخواهیم استادان ملاصدرا را برشماریم، به جز کسانی که می شناسیم و نام بردیم، باید از ابن عربی، شیخ اشراق، خواجه ی طوسی و علامه حلّی نیز نام ببریم که ملاصدرا از طریق شاگردان مکتب آنان با نتیجه اندیشه های آنان آشنا شد. پس به یک سخن، ملاصدرا پرورده ی خاص مکتب اصفهان است. در عین حال ملاصدرا، ملاصدرا است و چنین نیست که هر کس در جای او قرار می گرفت، نیز ملاصدرا می شد. اما اذعان باید کرد که استعدادی چون ملاصدرا، از حُسن اتفاق محل بالیدن خود را پیدا کرد و خود او نیز از شرایط موافق، مانند ثروت مادی و بی نیازی برخوردار بود، وگرنه چه بسا ناگزیر می شد مانند استادش میرداماد، برای بیان آرای خویش به زبانی دیریاب متوسل شود.
همان گونه که اندکی پیشتر اشاره ای کرده شد، ملاصدرا معاصرانی داشت که از شاگردان حوزه ی اصفهان بودند و در زمان خود هم شهرت داشتند. از جمله ملاشمسای گیلانی د.1081ق. که قطعاً از همدرسان ملاصدرا بوده است. او پرسشهایی از ملاصدرا کرد و ملاصدرا نیز در پاسخ او رساله ای نگاشت با نام و رساله اجوبه المسائل ( فی بعض المسائل العویصه) و پیداست که وی برای ملاصدرا احترام قائل بوده است. دیگری از معاصران ملاصدرا، ملارجبعلی تبریزی، د.1065ق.(3)
شاگرد میرفندرسکی بود و طبیعی است که از پیروان فلسفه ی مشّائی باشد. وی در جاهایی با ملاصدرا اختلاف داشت مانند موضوع اشتراک لفظی و معنوی وجود. البته اکنون در مقام مقایسه و برتری دادن یکی بر دیگری نیستیم، اما حق آن است که کسی درباره ی وجود عمیق تر از ملاصدرا نیندیشیده است. اما نکته ی مهم این است که با اینکه ملا رجبعلی شاگرد ملاصدرا نبود، بلکه صرف نظر از شهرت و مرتبه ای که ملاصدرا بعدها یافت، در عرض او قرار داشت، شاگردانی داشت که پیرو اندیشه ی ملاصدرا شدند، مانند قاضی سعید قمی، د.1103ق که از بزرگان عرصه ی فکر در زمان خویش به شمار می رفت که البته شاگرد ملامحسن فیض کاشانی هم بود. نیز آقاحسین خوانساری، د.1098ق.، که در علوم نقلی استاد زمان بود، محضر بزرگان حکمت و فلسفه را نیز درک کرد و صاحب مقام شد. او نیز از معاصران ملاصدرا به شمار است. البته عمر ملاصدرا از همه همعصران خود کوتاهتر بود. آقاحسین بیشتر متمایل به حکمت مشّاء بود. اما در حاشیه ی خود بر شفا، چند جا از ملاصدرا با احترام یاد کرده و نظر او را آورده است.
اما شاگردان بلافصل ملاصدرا. ملاصدرا شاگردان بسیار داشت. از اصفهان چندان نمی دانیم، زیرا در زمان اقامت او در اصفهان، هنوز شیخ بهایی و میرداماد و میرفندرسکی، نام آوران عرصه ی علم و تدریس زنده بودند و روشن است که ملاصدرای جوان در راه میانسالی، در نزد این بزرگان که مورد تأیید همگان، از شاه و گدا تا عالم و عامی بودند، چندان نمودی نداشته باشد. البته ملاصدرا در همان زمان، ولو به خاطر ارج و قربی که نزد استادان خود داشت، شهرت یافته بود، اما این شهرت پیش از آنکه به اقبال او بیانجامد، مایه ی ردّ او بود و قطعاً بیشترین آزارها را ملاصدرا در همین روزگار و چنانکه گفتیم از دو گروه صوفیان کج اندیش سنت شکن و عالمان قشری ظاهری(4) یافت. و همین نشاندهنده ی میانه روی( ما این را در مقوله عقل گرایی طبقه بندی می کنیم؛ نک: پیشگفتار) ملاصدرا است و اینکه او شاخص مکتب میانه روی اصفهان است. بنابراین، به دو دلیل باید شاگردان بلافصل ملاصدرا را شاگردان حوزه ی خلوت و انزوای او در قم و کهک(5) دانست و نیز دوره ی بازگشت او به شیراز. دلیل نخست را هم اکنون یاد کردیم و دلیل دیگر اینکه دوره ی پختگی ملاصدرا مربوط به پس از روزگار اصفهان است. آثار مهم او در دوره ی انزوا و ریاضت پدید آمدند و او خود در جاهای گوناگون آثار مهم خود به این دو موضوع یعنی دوری از خلایق و ریاضت کشی تصریح کرده است. پس طبیعی است که شاگردان او، یعنی شاگردانی که اندیشه ی او را گرفتند و به مکتب او گرویدند، مربوط به دوران پختگی او و زمانی که مکتب او پرورده شد، باشند. نخستین شاگرد مشهور ملاصدرا، ملا عبدالرزاق لاهیجی، د.1072ق. است که شعر هم می سرود و فیاض تخلّص می کرد. درباره زندگانی او چندان آگاهی در دست نیست؛ همین قدر دانسته است که اصلش از لاهیجان بود و در جوانی به قم رفته بود(6). ظاهراً بایستی که در همین جا نیز به ملاصدرا پیوسته باشد. ملاعبدالرزاق آنقدر به استادش نزدیک شد که داماد او گردید و تا آخر عمر ملاصدرا با او بود. درباره ی او گفته شده که در فلسفه و کلام ماهر اما در فقه و اصول چندان قوی نبود(7). به هر روی ملاعبدالرزاق، مکتب ملاصدرا را به خوبی دریافت و لُب و چکیده ی حکمت متعالیه او را که آمیخته ی فلسفه و دین است اما در مرتبه ای برتر از کلام و مباحث کلامی، در اثر بسیار ارزشمند خود گوهرمراد عرضه نمود. از جنبه های مثبت ملاعبدالرزاق یکی این است که وی این اثر مهم را به فارسی نگاشت؛ دو دیگر آنکه نثر وی زیبا و پُرمایه است. کتاب او را می توان یک دوره ی جامع خداشناسی فلسفی خواند. وی شاگردانی تربیت کرد که به نوبه ی خود در گسترش دادن حکمت متعالیه اثرگذار بودند، از جمله قاضی سعید قمی. شاگرد دیگر ملاصدرا ملامحسن فیض کاشانی، د.1091ق. است. او هم داماد دیگر ملاصدرا است(8). وی در عرفان صاحب نظر بود و در علوم نقلی هم خلاف ملاعبدالرزاق، همچون استاد خود قوی دست بود. از جمله نمونه ی قدرت او در خبر و حدیث کتاب محجة البیضا فی احیاء‌الاحیاء است که در آن به اخبار و احادیث احیاء العلوم غزالی و کشف سره از ناسره آن پرداخته است. ملامحسن در فقه جانب اخباریها را داشت و این البته اندکی عجیب می نماید، چرا که ملاصدرا در اصفهان بیشتر از همین گروه از علما در رنج بود و به علاوه با مشرب ملاصدرا، فقه اصولی بیشتر موافقت دارد تا فقه اخباری صرف. قاضی سعید، شاگرد ملامحسن نیز بوده است. دیگر شاگرد ملاصدرا، شیخ حسین تنکابنی است، که در مرتبه ی علمی به پای دو شاگرد دیگر نمی رسد. نیز قاضی سعید قمی که با واسطه ی استادانش، شاگرد مکتب ملاصدرا محسوب می شود و تعلیقاتی بر کتاب اثولوجیای افلوطین، نوشته است. قاضی سعید گاهی با نظر ملاصدرا مخالفت هم کرده است.
ما در پی آن نیستیم که همه ی شاگردان مکتب ملاصدرا را یک به یک نام ببریم. در حقیقت از زمان ملاصدرا تا زمان حاجی ملاهادی سبزواری، که واسطه العقد حکمت متعالیه تا زمان ما محسوب می گردد، فلسفه ملاصدرا فراز و نشیبهایی را طی کرد. گاه در دست استادی به شاگردان تقریر و تدریس شد و حق آن ادا گردید و درواقع بسته به وجود استادان نحریر بود که زمانی حوزه های درس فلسفه، علاوه بر آثار شیخ بوعلی سینا، با آثار ملاصدرا نیز رونق می گرفت. از جمله این استادان که شاگردان زیادی پرورش داد، آخوند ملاعلی نوری، د.1246ق. است. علت بسیاری شاگردان او عمر درازش بود که نزدیک به صد سال رسید. از جمله شاگردان او که هریک استاد بزرگی به شمار می آیند، می توان از سیدرضی لاریجانی، ملامصطفی قمشه ای، آقا محمدرضا قمشه ای، ملا اسماعیل اصفهانی و ملاآقای قزوینی نام برد. ملااسماعیل اصفهانی، د.1281ق. شاگرد ملاعلی نوری و استاد حاجی ملاهادی سبزواری بود. وی حوزه اصفهان را همچنان گرم نگهداشت و زمانی تدریس شاگردان ملاعلی نوری را برعهده داشت.
اما بزرگترین شاگرد مکتب حکمت متعالیه ملاصدرا، حکیم حاجی ملاهادی سبزواری د.1295ق./1878م. است که در اندیشه و روش زندگی همچون استاد معنوی خود راه رفت. او نخستین درسها را از پسرعموی خود، پس از مرگ پدر، در مشهد فراگرفت و با شنیدن آوازه مکتب اصفهان، روی به آنجا نهاد و به گفته ی خود، پنج سال محضر ملااسماعیل اصفهانی را درک کرد. پیش از آن در فقه دو سال از آقا محمدعلی نجفی درس گرفته بود و پس از مرگ ملااسماعیل به درس ملاعلی نوری رفت. (9) در نزد هر دو حکمت آموخت. سپس مدتی به سیاحت و ریاضت و زیارت مشغول شد و بقیه ی عمر را در سبزوار به تدریس گذراند. حاجی نیز مانند ملاصدرا فیلسوفی کثیرالتألیف است. از آثار مشهور او، شرح منظومه است. وی نخست منظومه را در منطق و طبیعیات و فلسفه سرود، سپس خود شرحی بر آن نوشت. این اثر از زمان خود او تاکنون در حوزه های درس فلسفه، اعم از حوزه های علمیه و دانشگاهی تدریس می شود و دانشمندانی هم به شرح و گشودن مشکلات آن دست زده اند. شرح منظومه یک دوره ی کامل منطق و فلسفه سنتی اسلامی به شمار می رود. حاجی با احاطه ی کامل به مباحث حکمت مشّائی و حکمت اشراقی و آرای کلامی و عرفان و سرانجام، مجموعه ی همه اینها در اسفار، شرح منظومه را پدید آورد. درواقع، حاجی ملاهادی، یگانه فیلسوفی است که پس از ملاصدرا توانست نمودی پیدا کند، هرچند فیلسوفان بزرگ و ژرف اندیش، پس از ملاصدرا کم به وجود نیامدند. پس از سبزواری که در شهر سبزوار تدریس می کرد، حوزه ی تهران هم رونقی یافت. پیش از آن، ملااسماعیل اصفهانی در زمان حیاتش مدتی به تهران آمده بود(10). در کنار رونق حوزه ی تهران، حوزه ی اصفهان نیز همچنان به حیات خود ادامه داد، اما به هر حال، حتی پس از تأسیس حوزه ی علمیه ی قم، نیز حوزه ی مشهد که از اواخر دوره ی صفویه از مراکز علم دینی شده بود، حوزه ی تهران تا زمان ما، از مراکز عمده ی تدریس حکمت متعالیه به شمار می آید.

پی‌نوشت‌ها:

1. درباره ی عصر فترت و ویژگیهای آن در کتابهای تاریخی گوناگون مطالب ارزشمندی وجود دارد. برای یک تحقیق مختصر و نسبتاً جامع در این باب، نک: پزشک، منوچهر، عصر فترت در ایران سده های میانه، به ویژه فصل 5.
2. تاریخ ایران از دوران باستان...، ص 471. اصطلاح میانه رو، از یک سو در برابر شیعیان غالی و از سوی دیگر در برابر باطنیان که در برابر خلافت عباسی صف آرایی کرده و به جنگ و ستیز روی آورده بودند و همچنین در برابر مذاهب دیگر اسلامی که انعطاف کمتری داشتند، به شیعه ی امامیه اطلاق شده است.
3. نک: رضاقلی خان هدایت، 8/584؛ قس: آشتیانی، مقدمه شواهد الربوبیة، ص نود و یک، نیز ص.نود و شش، یادداشت ش 1، که سال مرگ او را 1080ق. یاد کرده است.
4. مراد از ظاهری در اینجا معنی رایج واژه است نه معنی اصطلاحی آن که مکتب ابن حزم و ابن تیمیه باشد. اما انصافاً، آن علمای قشری که هیچ گونه نواندیشی را تاب نیاورند، و تأویل و تفسیر را بدعت انگارند، واقعاً چه تفاوتی با ابن حزم ظاهری و ابن تیمیه و برخی از مذاهب جدیدالاحداث امروزی دارند؟
5. قس: رضاقلی خان هدایت، 8/584 که می نویسد: « سالها در قم به افاده بود تا در مراتب عقلیه و حکمت الهیه مرتبه اعلی یافت. مستفیدان و مریدان از هرجا به خدمتش آمدند» .
6. موحد، صمد، مقدمه ی گزیده گوهرمراد، صفحات دوازده، سیزده؛ نک: ملاعبدالرزاق کاشانی.
7. افندی اصفهانی، 3/115.
8. بحرانی، ص 121.
9. شرح حال مختصری که خود حاجی نوشته است؛ نک: ایزوتسو، بیست و دو و بیست و پنج. در اینجا اندکی اغتشاش دیده می شود. خود حاجی تصریح دارد که پس از مرگ ملااسماعیل به درس ملاعلی نوری رفته است در حالی که وفات ملاعلی نوری را 1246ق. و وفات ملااسماعیل اصفهانی را 1281ق. نوشته اند( نک: آشتیانی، مقدمه شواهد الربوبیه، ص. صد و شش و ص. صد وپانزده) پس یا باید حاجی اشتباه کرده باشد، که دور می نماید، و یا شاید سخن از دو ملا اسماعیل باشد.
10. ایزوتسو، ص. بیست و پنج؛ به نقل از شرح حال حاجی ملاهادی سبزواری از زبان دامادش.

منبع مقاله: پزشک، منوچهر؛ (1389)، ژرفای اندیشه ( مروری برزندگی و آثار ملّاصدرا)، تهران: همشهری، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط