آغاز جنگ جهانی دوم سر فصل جدیدی در تاریخ معاصر ایران گشود. گرچه اشغال ایران توسط متفقین در سوم شهریور 1320 مُهر پایانی بر استبداد رضاخانی و موجب شادی و شعف مردم ایران بود اما به نوبه خود سرآغاز مشکلات و مصائب جدیدی شد که ناشی از دخالتهای ناروای متفقین در امور داخلی ایران بود.
در ابتدای اشغال ایران، اهمیت این کشور جهت تزانزیت کالا و مهمات جنگی به شوروی بود اما با گذشت زمان و شروع پیروزی های متفقین گسست و شکاف در بین متفقین آغاز و مطامع متفاوت هر کشور به تدریج نمایان شد. از فرصت به دست آمده یعنی ایران تحت اشغال، به ویژه دو کشور شوروی و انگلیس نهایت استفاده را یکی در کسب نفوذ و دیگری در حفظ نفوذ خود به عمل آوردند.
انگلیس از مدتها قبل امتیاز نفت جنوب را به دست آورده و ایران از سالها پیش به ویژه پس از انقلاب 1917 روسیه حیات خلوت سیاست آن کشور گردیده بود. جنگ جهانی اول قدرت این کشور استعمارگر را ضعیف ساخت و جنگ دوم ضربه دیگری بر پیکره فرتوت و نحیف استعمارگری این کشور وارد آورد.
امتیاز نفت جنوب ایران جزء آخرین سنگرهای استعماری انگلیس در خاورمیانه بود که این کشور برای رفع احتیاجات خویش وابسته به آن بود. پس می بایست به هر نحو ممکن و با هر ترفندی آن را حفظ کند. اما حفظ این امتیاز سودآور به راحتی ممکن نبود چرا که شوروی توانسته بود با شعارهای آزادی خواهی و انقلابی و بعدها با شکست آلمان اعتباری ویژه برای خویش کسب کرده، در لفافه حمایت از پرولتاریا و زحمت کشان بار دیگر مطامع استعماری خود را زنده ساخته و تعقیب نماید. این سیاست خواه ناخواه به رویارویی شوروی و انگلیس در ایران منجر می شد که به نوعی یادآور دخالتهای این دو کشور در امور ایران در دوره قاجاریه بود.
پس از اشغال ایران بر اساس پیمان سه جانبه در 9 بهمن 1320 نیروهای اشغالگر نه تنها حق استقلال ایران را به رسمیت شناخته که تعهد کرده بودند 6 ماه پس از اتمام جنگ ایران را تخلیه کنند. با نزدیک شدن زمان موعود، انگلیس نیروی خویش را به تدریج از ایران بیرون برد اما شوروی از انجام این اقدام سر باز زد.
هنگامی که هنوز صحبتی از خروج نیروهای بیگانه از ایران نبود روسها با اعزام هیأتی به سرپرستی کافتارادزه امتیاز نفت شمال را از ایران درخواست کرده بودند.
شوروی ها در این مورد ناکام ماندند چرا که با طرح ماده واحده ای از سوی مصدق مبنی بر عدم مذاکره درباره اعطای امتیاز نفت به دول خارجی تا پایان جنگ، که با خرسندی انگلیس و رأی نمایندگان مستقل و انگلوفیل مجلس به تصویب رسید، این کشور از دست یابی به امتیاز نفت شمال محروم شد. اما این به معنای انصراف شوروی و پایان کار نبود. این کشور برای دستیابی به این امتیاز مسیر دیگری را پیش گرفت که منجر به بحران آذربایجان شد. به طور مسلم می توان گفت که اگر کافتارادزه در مأموریت خود به نحوی از انحاء موفق شده بود هرگز ماجرای آذربایجان پیش نمی آمد.(1)
در روز 12 شهریور 1324 فرقه دموکرات آذربایجان موجودیت خود را اعلام کرد. سپس سیدجعفر پیشه وری از کمونیستهای قدیمی ایران که پس از انتخاب به عنوان نماینده تبریز، اعتبارنامه اش در مجلس شورای ملی به تصویب نرسیده بود شعبه های حزب توده در آذربایجان را با حمایت نیروی اشغالگر روس به فرقه ملحق کرده، آغازگر بحرانی شد که بیش از یک سال طول کشیده و مصائل فراوانی را برای ایران و به ویژه برای مردم آذربایجان رقم زد. این بحران که با حمایت مستقیم شوروی ایجاد شده بود فی الواقع در حداقل تصور، نوعی گروکشی برای واگذاری امتیاز نفت شمال بود که در صورت تحقق و یا عدم تحقق این امر برای سیاست استعماری انگلیس صدماتی را به دنبال داشت.
اهداف شوروی از امتیازخواهی در ایران ناشی از عواملی است که هنوز بر اساس منابع روسی مستند نشده اما با توجه به قراین و حدس و گمان و نتایج حاصله از این بحران می توان به چند نکته توجه داشت. شوروی ها احتمالاً درصدد گسترش ارضی و در واقع ادامه سیاست روسیه قبل از انقلاب در قالب انقلاب کمونیستی و ضمیمه کردن ایران و یا شمال آن به اردوگاه شوروی بودند. علت دیگر شاید به دست آوردن موقعیت برابر با انگلیس در ایران و کسب امتیاز نفت در شمال مشابه امتیاز نفت انگلیس در جنوب بود.(2) شاید هم عکس العملی در جلوگیری و نگرانی از گسترش نفوذ و امتیازخواهی انگلیس و آمریکا(3) در ایران و بالاخص شمال ایران که آن را به نوعی حریم امنیت خویش می شمرد، بود. و یا اینکه شورویها درصدد کسب امتیاز نفت بودند تا به این وسیله اقتصاد نابسامان خود پس از جنگ را بدین وسیله اندکی التیام بخشیده و مرحمی بر زخمهای بی شمار ناشی از جنگ در این کشور باشد. با احتساب احتمالی دیگر، دریافت امتیاز نفت شمال توسط شورویها، محیط کارگری سوسیالیستی در منطقه شمال ایران تشکیل شده، خود زمینه مقایسه شرایط کارگران و کارمندان دو امتیاز (شوروی و انگلیس) را به دنبال می داشت که البته این هم ضربه ای بر پیکر امتیاز نفت جنوب می بود. شاید هم مجموع علل فوق انگیزه اصلی این حرکت شوروی را فراهم ساخت.
با توجه به مطالب بالا می توان هدف دولت شوروی از به راه انداختن بحران آذربایجان را یک حداکثر و حداقل تعریف شده دانست. در حالت حداکثر دو موقعیت ممکن بود به دست آید: دولت شوروی می توانست آذربایجان و شاید کردستان را ضمیمه خاک شوروی کرده و یا اینکه قدرت حکومت مرکزی را چنان ضعیف کند که سرانجام تحت سلطه حزب توده قرار گیرد.(4) و در حالت حداقل با گروکشی بتواند با گرفتن امتیاز نفت شمال از ایران جای پای همسنگ با انگلستان در جنوب، در شمال ایران برای خود دست و پا کنند. به هر صورت بحران آذربایجان با تشکیل فرقه ی دموکرات و حمایت شوروی به وجود آمد. در 21 آذر 1324 دولت ملی آذربایجان رسماً در تبریز اعلام موجودیت کرد و مجلس ملی آذربایجان در حضور کنسول شوروی گشایش یافته، پیشه وری به عنوان نخست وزیر کابینه ی ده نفری خود را به او معرفی کرد.(5)
به هر صورت با نظرداشت هر یک از احتمالات مفروض در بحران آذربایجان، بار دیگر موجبات درگیر شدن انگلستان در مسائل مربوط به ایران فراهم شد. اهتمام این کشور در پیشگیری از هرگونه توسعه طلبی شوروی؛ و حفط منافع انگلستان به ویژه امتیاز نفت جنوب، آنها را درگیر حوادثی ساخت که سرانجام با خروج نیروهای شوروی از ایران خاتمه یافت. و البته در مدتی طولانی تر موجب ملی شدن نفت گردید.
برای مقابله در برابر برتری خواهی شوروی در ایران، انگلستان دارای چه امتیازاتی بود؟
انگلیس برای مقابله با بحران آذربایجان و زیاده خواهی شوروی ها از امکانات بالقوه بسیاری برخوردار بود. گرچه این امکانات شرایط مقابله رو در رو با شوروی را برای انگلیس فراهم نمی ساخت و شاید منافع آن دولت در ایران ارزش چنین مقابله ای را نداشت. ولی به نظر می رسید راههای سهل الوصول تری در پیش پای سیاستمداران انگلیس باشد. این راهها مجموعه ای از تهدید، تطمیع، دسیسه چینی و در صورت لزوم فدا کردن استقلال و تمامیت ارضی ایران و سیاست بازی به شیوه قرن نوزدهم انگلیس در مستعمراتش بود که اتفاقاً در اجرای آن سیاستمداران انگلیسی تبحر کامل داشتند.
امتیاز نفت انگلیس در جنوب ایران خود دولتی در دولت و جای پای مستحکمی برای انگلیس بود. این امتیاز به مرور، علاوه بر اهمیت اقتصادی از جنبه سیاسی نیز اهمیت یافته و انگلستان از قِبَل این امتیاز اهداف سیاسی خویش را به پیش می برد. همچنین انگلستان پایگاههای نفوذ دیگری هم به ویژه در میان عشایر جنوب در اختیار داشت و می توانست در شرایط بحرانی از این نفوذ به نحو احسن استفاده کند.
برخی سیاستمداران و نخبگان سیاسی صاحب نفوذ و همچنین نمایندگان مجلس به نوعی با سیاست انگلیس هم آوایی داشتند. در دربار اهرمهای نفوذ بی شماری از طریق عوامل پیدا و پنهان این کشور وجود داشت و می توانست در سیاست گذاری کانونهای قدرت سیاسی تأثیرگذار باشد.
ایرانیان از دیرباز نسبت به مطامع روسیه در ایران بدگمان بودند که این بدگمانی به شوروی هم تسری یافته بود؛ زیرا سیاستمداران ایرانی به درستی رگه هایی از سیاستهای توسعه طلبانه روسیه تزاری را در قالب اندیشه های انقلابی سوسیالیستی مشاهده می کردند. به علاوه به دلیل هم جواری ایران و شوروی مطمئن بودند که برخلاف دول غربی، در پی مطامع سیاسی و اقتصادی شوروی لاجرم مطامع ارضی نهفته است. این شرایطی بود که به طور کلی برتری نسبی را برای انگلیس در برابر شوروی و در ایران ایجاد کرده بود.
عوامل پیش گفته خواه ناخواه انگلستان را به عنوان وزنه ای اساسی در جریان حوادث ایران از اهمیت برخوردار ساخته بود و آن کشور می توانست از این ابزارها برای حفظ موقعیت خویش استفاده کند. اما از سوی دیگر قدرت رو به گسترش شوروی که بر اثر پیروزی های بزرگ آن کشور در برابر آلمان هیتلری و همچنین حضور گسترده آن کشور در شمال ایران به دست آمده بود، انگلیس را عملاً در مقابل شوروی قرار می داد.
در این میان اتفاق نامیمون دیگری که نفوذ انگلستان در ایران را به چالش می کشید حضور رو به گسترش آمریکا به عنوان قدرت برتر بعد از جنگ دوم در عرصه سیاست، اقتصاد و ارتش ایران بود که لاجرم در بسیاری موارد با سیاستها و منافع انگلستان همخوانی نداشته و یا در تعارض قرار می گرفت.
گرچه نفوذ آمریکا در ایران به اندازه نفوذ شوروی محسوس نبود، با این وجود می بایست سیاست گذاری انگلستان در ایران از ظرافت خاصی برخوردار باشد.
انگلیس و شوروی سیاستهای سودجویانه را در مدت اشغال ایران دنبال می کردند. انگلستان حاضر بود برای حفظ منافع خویش استقلال و تمامیت ارضی ایران را وجه المصالحه با شوروی قرار دهد.
در ابتدای کار هنگامی که در ماه ژانویه/ اوایل دی 1324، حکیمی، نخست وزیر وقت ایران برای نخستین بار سعی کرد در سازمان ملل بر ضد مداخلات شوروی طرح دعوا کند «بوین» با این امر مخالفت کرد. بریتانیا از احتمال بازتاب بین المللی امتیاز خود در نتیجه گفتگوهایی که امکان داشت در مورد شرکت نفت مختلط ایران و شوروی پیش آید، نگران بود.(6)
در همین ایام کنفرانس مسکو با شرکت وزرای خارجه شوروی، آمریکا و انگلیس تشکیل گردید. در این کنفرانس بوین برای آنکه راه حلی که متضمن حفظ منافع کشورش باشد، پیشنهاد کرد کمیسیونی مرکب از نمایندگان شوروی، آمریکا و انگلیس تشکیل شود و موادی را به دولت ایران تحمیل کند که از آن جمله تأسیس انجمن های ایالتی و ولایتی، اصلاحاتی در قوانین انتخابات و وظایف استانها، استفاده از زبانهای محلی و انجام اولین انتخابات تحت نظر کمیسیون سه جانبه بود.(7) این ترفند که بانی آن انگلیس بود موجب اضطراب و نگرانی تهران شد چرا که چنین به نظر می رسید قدرتهای بزرگ به منظور تقسیم ایران به مناطق نفوذ همانند اقدام روس و انگلیس در قرارداد 1907 عمل خواهند کرد.(8)
این نگرش و نگرانی از کمیسیون سه جانبه چندان هم بی ربط نبود. حتی آمریکایی ها هم در درجاتی به این کمیسیون بدگمان بوده، از نیات پشت پرده انگلیس با اطلاع بودند. به طوری که سفیر وقت آمریکا در تهران در تلگراف خود به وزیر خارجه آمریکا می نویسد که سر رید بولارد در طرح پیشنهادی مربوط به تشکیل کمیسیون سه جانبه در ایران مخصوصاً به وضع خوزستان مهم ترین استان نفت خیز ایران و وجود یک اقلیت عرب در آنجا اشاره کرده و چین به نظر می رسد که انگلیسیها امکان جدا کردن خوزستان را در ایران در ازاء تثبیت موقعیت شورویها در آذربایجان در مدنظر داشته اند.(9)
طرح بوین مبنی بر تشکیل کمیسیون سه جانبه مزایایی برای انگلیسیها به ارمغان می آورد. به طوری که مهم ترین دست آورد آن حفط منافع انگلستان در جنوب ایران بدون هزینه از طرف انگلستان بود. سیاست انگلیس درباره ایران در آن مقطع زمانی، یعنی هفته های اول ژانویه 1946 اصولاً بر طرح بوین استوار بود که به اعتقاد وزیر امور خارجه انگلستان تنها راه عملی و ممکن برای حل مسئله آذربایجان به شمار می رفت.(10) برای بریتانیا جذاب ترین وجه از طرح انجمن های ایالتی آن بود که به محض انتخاب انجمن های طرفدار انگلیس در استان های جنوبی، بخش های جنوبی کشور را نیز از خطر نفوذ حزب توده و شوروی مصون می داشت.(11)
به دنبال انتشار طرح بوین در ایران، انتقادات وسیعی علیه این طرح به وجود آمد. مصدق به مخالفت شدید با کمیسیون سه جانبه پرداخت و آن را صورت دیگری از قرارداد 1907 خواند و اظهار داشت که این طرح ایران را زیر سلطه و کنترل کشورهای متفق قرار خواهد داد. حکیمی و وزیر خارجه اش در مجلس حاضر شده و توضیحاتی درباره طرح بوین به نمایندگان مجلس دادند که مورد قبول نمایندگان قرار نگرفت و مجلس از تصویب طرح بوین سرباز زده و آن را رد کرد.(12)
با مخالفتهای شدید داخلی طرح بوین با شکست مواجه شد و از آن پس بود که حکیمی درصدد طرح شکایت ایران در سازمان ملل برآمد. اما انگلستان به مخالفت با طرح شکایت ایران در سازمان ملل برخواست. این اقدام بیشتر ناشی از آن بود که دولت بریتانیا به هیچ وجه مایل نبود بیش از حد در کم و کیف اقدامات روسها در شمال کند و کاو کند، زیرا از آن بیم داشت که موقعیت خودش در جنوب مشمول توجهی مشابه گردد.(13)
انگلستان به هیچ عنوان خواهان سختگیری نسبت به شوروی نبود و مایل بود مادام که چنین سیاستی منافع آن کشور در جنوب را به خطر نیندازد از آن پیروی کند. از این رو بریتانیا به دولت ایران اصرار می کرد که به تقاضای روسها (در مورد امتیاز نفت) پاسخ مثبت بدهد.(14) اصولاً انگلیسی ها گسترش نفوذ شوروی را در مناطق شمالی ایران امری اجتناب ناپذیر تلقی می کردند. همان گونه که چرچیل نیز متوجه شده بود، مشکل آن بود که چگونه این منافع در کنار یکدیگر جای گیرند. در بریتانیا به طور کلی چنین احساس می شد که به هر حال اتحاد شوروی نیز چه به لحاظ ارتباط های تاریخی، ملاحظات امنیتی یا حتی به عنوان پاداش جهت تلاش های نظامی اش، در ایران سهمی به دست آورده است.(15)
به نظر می رسد این سیاست تا آنجا می توانست توسط بریتانیا دنبال شود که به همان ترتیب قرارداد 1907 ایران را به حوزه های نفوذ تقسیم کنند، زیرا فقط از طریق شناسایی چیرگی روسها بر شمال بود که می شد ایالات مرکزی و جنوبی را به مثابه عرصه ی فعالیتهای اقتصادی بریتانیا و یک کمربند ارضی بی طرف جهت محافظت از موقعیت انگلیس در خلیج فارس حفظ کرد.(16) بر این مبنا بولارد سفیر انگلستان به مقامات انگلیسی پیشنهاد کرد سعی کنند دولت ایران را متقاعد سازند که «برخورد منفی در مورد آذربایجان بیهوده است.»(17)
پس از استعفای حکیمی و انتخاب قوام به نخست وزیری که تمهیدی از سوی ایران برای غلبه بر بحران آذربایجان بود، از همان ابتدا انگلستان به مخالفت با وی پرداخت. نمایندگان انگلوفیل مجلس با قوام مخالف بودند. در رأس این دسته سید ضیاء الدین طباطبایی قرار داشت. سفیر انگلستان هم با این انتخاب مخالف بود؛ به طوری که قوام با اکثریت ضعیف یک رأی به نخست وزیری برگزیده شد. این بیشتر بدان دلیل بود که قوام گرایش به سوی امریکا داشت(18) و شوروی ها هم تمایل خویش را برای نخست وزیری قوام قبلاً اعلام داشتند.
انگلیس با انتخاب قوام به نخست وزیری طرح کمیسیون سه جانبه را که هم در داخل با مخالفت های گسترده مواجه شده بود و هم استالین آن را نپذیرفت(19) به فراموشی سپرد. اما مخالفت با طرح شکایت ایران در سازمان ملل همچنان پابرجا بود، زیرا انگلستان خود را توانا به مقابله مستقیم با شوروی نمی دانست و از سویی از همراهی با آمریکا به عنوان یک رقیب بالقوه بیم داشت.
قوام بلافاصله پس از انتخاب به نخست وزیری عازم مسکو شد تا مذاکرات با روسها را آغاز کند. به دنبال آن سفیر جدید روسیه سادچیکف به ایران آمد. ادامه مذاکرات قوام و سادچیکف منجر به انعقاد قرارداد تشکیل شرکت مختلط نفت بین ایران و شوروی که پس از به رسمیت شناخته شدن مجلس شورای ملی رسمیت می یافت، شد. این توافق که نوید نفوذ شوروی در شمال ایران را به دنبال داشت و آنان را به آینده امیدوار می ساخت به همراه فشارهای بین المللی به ویژه آمریکا بر شوروی، زمینه خرج نیروهای شوروی از ایران را فراهم ساخت. اکنون مسئله آذربایجان توسط قوام حل شدنی بود. قوام که سیاستمداری مجرب بود سعی داشت از طریق روابط دیپلماتیک و چانه زنی های سیاسی موفقیت خویش را تضمین کند. چه او به خوبی می دانست در غیر این صورت، اگر شورویها در امتناع از خروج از ایران سرسختی نشان دهند انگلیسی ها به تقسیم دوفاکتوی کشور رضایت خواهند داد؛(20) همانگونه که این ظن و گمان در طرح کمیسیون سه جانبه انگلستان به تأیید رسید بود.
قوام در ادامه سیاستهای خویش که بر اساس جلب اطمینان نیروهای چپ و شوروی استوار بود مرحله ی دیگری از سیاست خویش را آغاز کرد. وی به مذاکره با فرقه دموکرات آذربایجان پرداخت. همچنین در اقدامی دیگر وی سه تن از اعضای حزب توده را به کابینه خویش پذیرفت؛ این در حالی بود که انگلستان با نگرانی و تشویش سیاستهای قوام، به ویژه مورد اخیر را پی گیری می کرد.
با افزایش فعالیت های حزب توده، دامنه فعالیت های آنها به مناطق جنوب و به ویژه به میان کارگران شرکت نفت کشیده شد و اعتصاب هایی در آن مناطق به راه افتاد. این وقایع جدید بر دامنه نگرانی های انگلیس افزود، از این رو انگلستان به کنکاش پیرامون اقدامات احتیاطی که آن کشور برای حفط منافع خویش می بایست انجام دهد، پرداخت.
در این هنگام کارشناسان بخش شرقی وزارت امور خارجه بریتانیا پیش گرفتن سه خط مشی را برای انگلستان در ایران توصیه کردند که اولین آن حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران با حمایت و پشتیبانی ایالات متحده آمریکا از طریق مقابله با امپریالیسم تجاوزکار اتحاد شوروی بود. دومین خط مشی آن بود که دولت انگلیس به تشکیل و تأسیس حزب یا احزاب سیاسی مخالف حزب توده در ایران اقدام نماید تا این حزب یا احزاب سیاسی، حزب توده را از دستیابی به قدرت باز دارند. سومین راه توصیه شده از سوی کارشناسان وزارت امور خارجه بریتانیا به نقل از گزارشها عیناً چنین بود: « ما می توانیم فرض کنیم که استقلال ایران امری مربوط به گذشته بوده و دیگر وجود ندارد و در نتیجه برای حفظ منافع نفتی مربوط به کمپانی نفت ایران و انگلیس از دسترسی دولتی که ممکن است امتیاز ما را لغو کند، ما نیز باید تاکتیک روسها را به کار برده و برای ایجاد یک جنبش خودمختاری طلب در جنوب غربی ایران اقدام نمایید.»(21)
انگلستان به تناسب وخیم شدن اوضاع آذربایجان و فعالیت توده ای ها اقدامات فوق را به مرحله اجرا درآورد. انگلستان، از آمریکا می خواست در اوضاع بحرانی ایران مداخلات مثبتی داشته باشد، توسط ایادی خود در داخل به مبارزه با حزب توده می پرداخت و سرانجام اینکه شورش عشایر جنوب را سازمان داد.
پس از انعقاد موافقت نامه دولت مرکزی با پیشه وری و گسترش اعتصابات در میان کارگران نفت که محرک اصلی آن حزب توده بود انگلستان به اقدام متقابل دست زد. «تشکیل انجمن ایالتی خوزستان» و «اتحادیه عشایر خوزستان» از آن جمله بود. انجمن ایالتی خوزستان به تقلید از انجمن ایالتی آذربایجان از دولت مرکزی تقاضای اختیارات کرد و در تلگراف خود به قوام السلطنه نوشت که « عین اختیاراتی که به انجمن ایالتی آذربایجان داده شده با سایر انجمن های ایالتی علی الخصوص خوزستان که تشنه اصلاحات است اعطا شود.»(22)
هم زمان در کرمانشاه نیز قبادیان نوکر سرشناس انگلستان، نهضتی علم کرده، خواستار اختیاراتی شبیه اختیارات آذربایجان شد و رادیو لندن حتی قبل از آنکه خود قبادیان تقاضاهایش را به اطلاع دولت برساند، خبر تشکیل اتحادیه کرمانشاه و ایلات غرب به پیشوایی قبادیان را انتشار داد.(23)
هنگامی که دولت ایران به ویژه مظفر فیرزو مدعی دخالت انگلیس در وقایع جنوب شد و به آنها تذکر داد، انگلستان مدعی بود که شورش عشایر جنوب خودجوش بوده و ربطی به آن کشور ندارد و رسماً بیانیه ای در تکذیب مداخلاتش در نهضت جنوب منتشر کرد ولی این بیشتر تمهیدی بود جهت تسکین افکار عمومی و جلویگری از فضاحت فراخوانی مقامات کنسولی.(24)
علی رغم ادعاهای انگلیسی ها شواهد فاروانی در دست است که ثابت می کند این کشور به طور مستقیم در شورشهای جنوب دست داشته و به تحریک شورشیان اقدام می کرده است. جیکاک، ترات، گلد، آندروود و ... از افرادی بودند که تحریک و مدیریت شورشها را بر عهده داشتند.(25) به علاوه وابستگان دولت انگلستان نظیر مصباح فاطمی (عماد السلطنه) نقش مهم و مؤثری در پیشبرد اهداف انگلستان در جنوب داشتند.(26)
هدف بریتانیا از بحران آفرینی در جنوب ایران چه بود؟ به طور کلی بریتانیا در تعقیب سیاسی سنتی و قدیمی خود در جهت حفظ «وضع موجود» در ایران می کوشید راه هندوستان از طریق ایران باز و امن باشد. نفت بیشتری نصیب انگلستان شود و ایران در منطقه نفوذ غرب باقی بماند.(27) لذا این شورش از سویی بیان مرام عناصر هواخواه انگلیس تلقی می شد و هم هشداری به تهران که بداند اگر خط مشی خود را تغییر ندهد چه در پیش خواهد داشت.(28)
شورش جنوب به هر صورت به نفع انگلستان تمام می شد، زیرا ممکن بود قوام تحت فشار قرار گرفته، به نوعی تسلیم شود و از سیاست تمایل به چپ انصراف دهد؛ در غیر این صورت انگلیس تسلط خود را بر مناطق جنوبی ایران که محدوده نفوذ سنتی آن کشور بود و امتیاز ارزشمند نفت هم در آن قرار داشت به نوعی با خودمختاری و یا جداسازی نواحی فوق مستحکم می ساخت. فرض دیگر که از قراین و نتایج سیاستهای قوام تقویت می شود، داشتن بهانه در دست قوام و دولت مرکزی برای سرکوبی بحران آذربایجان است. سیاست اهمال و سستی دولت مرکزی برای سرکوب شورش جنوب و حتی عفو آنان(29) و شناسایی این شورش به عنوان «نهضت ملی فارس»(30) مؤید این نظر است.
هدف انگلستان فشار بر قوام و کاهش نفوذ چپ در ایران و به ویژه مناطق جنوب کشور به عنوان حوزه ی سنتی نفوذ آن کشور بود که اکنون حزب توده موفق شده بود اعتصاباتی در میان کارگران صنعت نفت به وجود آورده، منافع انگلستان را به صورت مستقیم تهدید کند.
هدف دیگر از شورش جنوب احتمالاً، در صورت بحرانی شدن اوضاع ایران و جدا شدن آذربایجان که انگلستان اکنون آن را « بخش گندیده ای از سیب می دانست که می بایست جدا شود تا اجازه داده نشود بخشهای دیگر سیب را خراب کند»(31) تجزیه ایران و جداسازی خوزستان بود. اقدامات انگلستان در ایجاد شورش جنوب نتایج خود را بخشید. سیاست همدلانه قوام با این شورش و ماهیت آن سران حزب توده را نگران ساخت.(32) به طوری که وزیران توده ای از شرکت در جلسات هیأت دولت خودداری کردند و قوام مجبور به ترمیم کابینه و کنار گذاشتن آنان شد. مذاکرات نمایندگان تهران و هیأت نمایندگی آذربایجان دچار بن بست شد زیرا دولت به مذاکره کنندگان گفت چنانچه آذربایجان از نهضت خود صرف نظر نکند، خوزستان از ایران جدا خواهد شد.(33) فرصت و بهانه لازم به قوام برای در پیش گرفتن سیاست دوری از چپ در اختیار وی قرار داده شد. وی اکنون فرصت می یافت اقدامات شدیدتری در مورد فرقه دموکرات را به مرحله اجرا بگذارد.
سرانجام نیروهای ارتش ایران به بهانه برقراری امنیت برای برگزاری انتخابات دوره پانزدهم مجلس شورای ملی پیشروی خود به سوی آذربایجان را آغاز کردند و در مدتی کوتاه تبریز به تصرف ارتش درآمد.
قرقه ایها به شوروی گریختند و یا کشته شدند و به عمر حکومت یک ساله ی فرقه دموکرات آذربایجان در بیست و یک آذر 1325 پایان داده شد. با تشکیل مجلس پانزدهم برخلاف تصور شوروی و توصیه های انگلیس(34)، واگذاری امتیاز نفت به شوروی توسط این مجلس رد شد و پس از مدت اندکی خود قوام هم نتوانست از مجلس رأی اعتماد بگیرد. بدین تریب شعله های این بحران که از عواقب اشغال ایران در جنگ دوم بود و داشت به تجزیه ایران توسط شوروی و انگلیس می انجامید، پایان یافت. گرچه پایان این بحران و حوادث و اتفاقات ناشی از آن سابقه ای ایجاد کرد که بر اساس آن ایران توانست خارجی ها را از حق بهره برداری از نفت کشور محروم سازد(35) و سرانجام به ملی شدن صنعت نفت توسط دکتر مصدق منجر گردید.
مجموعه ای از دسایس انگلیس برای حفظ منافع خود از قبیل سود جستن از سیاستمداران طرفدار خود در داخل ایران، زد و بندهای سیاسی با دول متفق نظیر شوروی و آمریکا همانند طرح بوین، ایجاد بلوا و شورشهای جنوب کشور، اعزام ناوهای جنگی به خلیج فارس و سربازان انگلیسی به بصره،(36) توصیه به ایران برای صرف نظر کردن از آذربایجان،(37) همه در راستای حفظ منافع انگلستان به ویژه نفت جنوب بود که در صورت موفقیت شوروی در آذربایجان، نه تنها آن استان، که بقیه استانهای جنوب هم توسط انگلستان تجزیه و از ایران جدا می شد. در سیاستهای استعماری انگلیس آن چیزی که مدنظر نبود استقلال و تمامیت ارضی ایران بود.
پی نوشت ها :
1. خامه ای، انور، فرصت بزرگ از دست رفته، انتشارات هفته، تهران، 1363، ص 228؛ فاوست، لوئیس، ایران و جنگ سرد بحران آذربایجان (25-1324)، ترجمه کاوه بیات، مؤسسه انتشارات وزارت امور خارجه، تهران، 1374، ص 277.
2. فرصت بزرگ ...، ص 227.
3. آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی، نشر نی، تهران، 1378، ص 258.
4. فونتن، آندره، تاریخ جنگ سرد، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر نو، ج1، تهران، 1369، ص 359.
5. عظیمی، فخر الدین، بحران دموکراسی در ایران(1332-1320)، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و بیژن نوذری، تهران، 1374، ص 180.
6. سیف پور فاطمی، نصرالله، گزند روزگار، شیرازه، تهران، 1379، ص 370؛ ایران و جنگ سرد ...، ص 226؛ بحران دمکراسی ...، ص 186.
7. برای اطلاع بیشتر ر.ک: گزند روزگار، صص 363-362؛ بولارد، سرریدر، شترها باید بروند، ترجمه حسین ابوترابیان، نشر نو، تهران، 1363، صص 126-125؛ ذوقی، ایرج، ایران و قدرتهای بزرگ در جنگ دوم، شرکت انتشاراتی پاژنگ، تهران، 1368، ص 275.
8. ایران بین دو انقلاب، ص 273.
9. طلوعی، محمود، ترس از انگلیس، انتشارات هفته، تهران، 1369، ص 155؛ ایران و قدرتهای بزرگ ...، ص 279.
19. همان، ص 277.
11- ایران و جنگ سرد ...، صص 269 و 270 و 287.
12. ایران و قدرتهای بزرگ، صص 279 و 280.
13. ایران و جنگ سرد ...، ص 261.
14. ساتن، الول، نفت ایران، ترجمه رضا روئیسی، انتشارات صابرین، بی جا، 1372، ص 136.
15. ایران و جنگ سرد ...، ص 268.
16. همان، ص 269.
17. بحران دمکراسی ....، ص 183.
18. ایران و قدرتهای بزرگ، ص 288.
19. ترس از انگلیس، ص 155.
20. کاتم، ریچارد، نفت ایران، جنگ سرد و بحران آذربایجان، ترجمه کاوه بیات، نشر نی، تهران، 1379، ص 33.
21. ایران و قدرتهای بزرگ، صص 304-301؛ ایران بین دو انقلاب، ص 292.
22. ایران و قدرتهای بزرگ، ص 208؛ ایران و جنگ سرد ...، ص 125؛ گذشته چراغ راه آینده است، جامی، تهران، 1357، ص 374.
23. همان، ص 396؛ ایران و قدرتهای بزرگ، ص 313.
24. ایران و جنگ سرد ...، ص 301.
25. برای اطلاع بیشتر در مورد نقش انگلستان در شورشهای جنوب، ر.ک: گذشته چراغ راه آینده است، ص 300-298؛ ایران و قدرتهای بزرگ، صص 320-314؛ ایران و جنگ سرد ...، ص300-298.
26. ایران بین دو انقلاب، ص 297.
27. ایران و قدرتهای بزرگ، ص 283.
28. ایران و جنگ سرد ...، ص 301.
29. همان، ص 140.
30. گذشته چراغ راه آینده است، ص 398.
31. ایران و جنگ سرد ...، ص 235.
32. همان، ص 129.
33. گذشته چراغ راه آینده است، ص 398.
34. ایران و جنگ سرد ...، ص 303.
35. همان، ص 304.
36. بحران دمکراسی ...، ص 208.
37. ایران و جنگ سرد ...، ص 302.
(1387)، ایران و استعمار انگلیس(مجموعه سخنرانیها، میزگرد و مقالات، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی1388