نویسنده: قاسم قاضی
مسئله ی سلطه جویی را چگونه می توان مطرح کرد؟
انسان سلطه جو به این هدف طبیعت را درک می کند که بتواند آن را کنترل کند. این انسان سلطه جو می تواند من، تو، دیگران و به طور کلی همه افراد جامعه باشد.به این ترتیب، کودک تازه پا به زودی کودکانه حرف زدن یا پاسخ دادن به ایما و اشاره ی بزرگ تر ها را فرا می گیرد و برای رسیدن به آن چه می خواهد یک نوع خشم یا غیظ نشان می دهد. پس از آن، محیط برایش به صورت یک آموزگار ثابت در می آید و او را تشویق و ترغیب می کند تا هنر سلطه جویی را فرابگیرد. به این جهت، تعجبی نیست اگر نوجوان- که انسان مدرن است- تصور کند زندگی باید امکانات ادامه ی حیات را به او بدهد و نسبت به او ابراز علاقه کند، و او باید خود را از کشمکش های زندگی برکنار نگاه دارد و با توسل به حیله های دزدانه از رفتار اغواگرانه ی خویش سود ببرد. نمونه ی این گونه رفتار را در همه جا می توان دید. کودک تعدادی از آن ها را از پدر فرا می گیرد، پدری که به نوبه خود خویشتن را مسئول خانواده می داند ولی در نهان به قدرت مطلق احتیاج دارد، مقداری را هم از مادر می آموزد، مادری که او هم به نوبه خود ریاکانه سعی می کند سمبل عفاف و پرهیزکاری باشد.
چرا یک پدر باید در امر مهم تربیت فرزند به چنین ترفیع مقامی توجه داشته باشد؟ اگر مثلاً در مورد دوستان پسرش کنجکاو است و عقاید صادقانه ی خود را در این مورد اظهار کرده چرا باید علایق و محبت ظاهراً صادقانه ی خود را با سلطه جویی درآمیزد و بگوید: «اگر اصرار داری با این ولگردها سرو کار داشته باشی و نهایت کارت به زندان ختم شود، از من انتظار کمک نداشته باش.» برای این امر دلایل پنهان و نامرئی وجود دارد، لیکن بهتر است پدر این نکته را بیاموزد که به طور جدی به پسرش بگوید: «پسر، تو قدرت تعقل و قضاوت داری. اگر می خواهی به زندان بروی برو، و بدان موقعی که به خانه برگردی باز هم تو را دوست خواهیم داشت چون فرزند ما هستی». این کار بهتر است ولی احتمال وقوع آن در خانواده های سلطه جوی قرن ما بعید به نظر می رسد. گذشته از همه ی این ها یک انسان سلطه جو نمی خواهد هیچ کس، حتی کسانی را که دوست دارد، به احساسات درونی وی پی ببرند.
گاهی یک فرد بیمار به دکتر معالج می گوید: «از دست تو دیوانه شدم» ولی لبخند می زند. یک پزشک در نخستین سال های طبابت درمی یابد که نباید به گفتار افراد به اندازه ی هستی آنان اعتماد داشته باشد. او بیشتر «به زبان حرکات» توجه دارد. اگر گوینده (بیمار) سلطه جو نبود می بایست آن گونه که ادعا می کند- عصبانی- باشد. می بایست مشت هایش را گره کرده و چشمانش از خشم برافروخته باشد. به این جهت پزشک معالج گفتار او را نوعی ابراز سلطه جویی تلقی می کند. ممکن است انسان با کلمات دروغ بگوید ولی بدن او هیچ وقت دروغ نمی گوید.
نوع دیگری از سلطه جو را «مویه گر» می خوانند. موقعی که با چنین انسانی مواجه می شوید پانزده دقیقه ی اول را به ذکر وخامت اوضاع تجاری و کسب و کار می گذراند، در حالی که حقیقت ممکن است برعکس این و میزان درآمدش قابل توجه باشد. سلطه جو همیشه اغراق گر یا برعکس از مسئولیت گریزان است.
انسان سلطه جو معمولاً از این گونه حرف های توخالی می زند که:
«آدم خوبی باشید»، «هرگز به کسی آزار نرسانید»، «کاری که من نمی کنم انجام ندهید»، «درستکاری بهترین خط مشی هاست»، چه کسی همیشه خوب است و هیچ وقت آزارش به دیگران نمی رسد؟
انسانی هم که سلطه جو نیست ممکن است در معرض اذیت و آزار قرار بگیرد و چنین جملاتی را به کار بندد.
از طرف دیگر انسان سلطه جو از احساسات قلبی خویش اطلاعات محدودی دارد. به نظر وی دوران کودکی و جوانی زمان شوخی و خوشی و رشد و کسب دانش، است. موقعی که به سن «بلوغ» می رسد از زندگی کناره گیری می کند. در این حالت او در واقع می خورد و می خوابد، بدون آن که از ماهیت هستی خویش اطلاعی داشته باشد.
انسان سلطه جو همگام با احتیاجی که به کنترل کردن دارد به کنترل شدن نیز محتاج است. بشر قرن های متمادی سعی کرده با توسل به سیستم کنترل اخلاقی و با استفاده از مفاهیم «خوب» و «بد» اسرار را کشف کند. وی مقاماتی را جست و جو می کند که برایش خوب و بد را مشخص کنند. تضاد در این است که این امر به نتیجه ی خاصی منتهی می شود و آن، این که «خوب» چیزی است که مطلوب مقامات و «بد» منفور مقامات است. مهم تر از آن مفاهیم اخلاقی خوب و بد به روان شناسی طرد منتهی می شوند، زیرا فرد باید بداند کدام قسمت از رفتارش خوب بوده و روی هم رفته باید خوب باشد و بعد سعی کند بدها را بشناسد و آن ها را طرد یا انکار کند.
به چه کسی می توان خویشتن ساز گفت؟
من رفتار دفاع از خود را یک رفتار سلطه جویانه و رفتار خلاقه را یک رفتار خویشتن ساز، تعریف می کنم. رفتار خویشتن ساز نوعی رفتار سلطه جویانه است که به صورت خلاقه تری ظاهر می گردد. همه ی ما سلطه جو هستیم لیکن به جای آن که رفتار سلطه جویانه ی خود را ترک کنیم، باید آن را تغییر دهیم و به رفتار خویشتن ساز تبدیل کنیم. برای انجام این کار لازم نیست چیزی را از خود طرد کنیم.انسان سلطه جو از اطلاعاتی که در مورد انسان دارد به عنوان گریز گاهی برای خرابکاری اجتماعی و رفتارهای ویرانگر سود می جوید. او هر چند از عالم کودکان پا فراتر گذاشته ولی هنوز می گوید: «نمی توانم جلو خودم را بگیرم.»، «این کار وظیفه ی بزرگ ترهاست.» زیرا خیلی خجالتی هستم، زیرا سرم به کار خودم گرم است، زیرا مادرم از من دوری کرده است، زیرا، زیرا، زیرا...
منبع مقاله : قاضی، قاسم؛ (1387) سلطه جویی: از سلطه جویی تا خویشتن سازی، تهران: نشر قطره