نویسنده: قاسم قاضی
آدم سلطه جو همواره هشدار می دهد که: «آشفته نباش... خودت را کنترل کن... سخت نگیر...» ممکن است خودش چنین باشد زیرا این عمل بخش مهمی از مشکلات او را تشکیل می دهد. وی آدمی است که نمی تواند به دیگران اجازه بدهد نسبت به او عصبانی شوند و همیشه سعی می کند دیگران را از اِعمال نفوذ نسبت به خود دور نگاه دارد.
بنابراین یکی از روش های مهم دفاعی در مقابل سلطه جویی این است است که همه ی ما بیاموزیم که شرافتمندانه احساسات خود را آشکار کنیم.
روش های دفاعی در مقابل سلطه جویی
حقیقت این است که اکثر ما با آن که همیشه با احساسات خویش زندگی می کنیم، ولی مفهوم به تجربه درآوردن احساسات خویش را چه از لحاظ فیزیولوژیک و چه از لحاظ وجدان خودآگاه نمی دانیم. بعضی از ما حتی نمی دانیم که احساسات چه هستند. نتیجه اش این است که هرگز راه برقراری ارتباط دقیق یا صریح بین احساسات را نمی آموزیم و خود را دائماً زندانی می کنیم. در این جا بی مناسبت نیست پنج عاطفه ی مربوط به تماس را بررسی کنیم:عصبانیت:
هنگامی که احساس عصبانیت می کنید چه نوع پیام فیزیولوژیک دریافت می کنید؟ بدن شما چه چیزی به شما می گوید؟ از کجا می دانید عصبانی شده اید؟ برای چه دل تان می خواهد دعوا کنید؟ (البته دعوا کردن ممکن است فقط لفظی باشد.) از کجا می دانید که دل تان می خواهد دعوا کنید؟ پاسخ این است که کل ارگانیسم شما چنین می گوید. نبض شما تندتر می زند و ضربان قلب شما زیادتر می شود، ماهیچه های شما کشیده می شود، در این حال عصبی شده اید و عملاً از درون احساس گرما می کنید.ترس:
چگونه متوجه می شوید که ترسیده اید؟ احساس ترس تقریباً نقطه ی مقابل خشم است. دهان تان خشک می شود، سردتان می شود و کف دست های تان عرق می کند. اگر با کسی که ترسیده است دست بدهید، عرق سردی را که بر دست هایش نشسته حس می کنید.رنجش:
اصولاً اکثر ما از این که برنجیم ترس داریم که دلیلش وجود این همه آدم های سلطه جو در زندگی ما است که به ما هشدار می دهند تا از جریحه دار کردن احساسات آن ها بپرهیزیم. در حالی که از حقه بازی های این افراد اطلاعی نداریم، به سادگی ما را به دام می اندازند. اگر کسی بپرسد: «چرا برای این کار فکری نمی کنید؟» ما تقریباً به طور ناخودآگاه پاسخ می دهیم: «خُب، چون دلم نمی خواهد کسی را برنجانم.» چرا انجام آن چه لازم است، صحیح نیست؟ مثلاً چرا اگر ببینید فرزند چهارده ساله ی همسایه در غیاب پدر و مادر با اتومبیل بیرون می رود و ممکن است به خاطر عدم مهارت در رانندگی حادثه ی خطرناکی ایجاد کند، جلویش را نمی گیرید؟آشکار کردن رنجش برای افراد معمولی کار مشکلی است. موقعی که واقعاً احساس رنجش می کنید فردی خوددار هستید و به قهقرا می روید، چنان که گویی مایلید دوباره به رحم مادر برگردید. یکی از نشانه هایی که همه ی ما مشاهده می کنیم گریه است. زن ها به دلایل زیاد هرگز از ابراز احساسات توأم با گریه ابایی ندارند، ولی فرهنگ ما هرگز از مردها توقع چنین کاری را ندارد. بی شک در دوران کودکی یک آدم سلطه جو آن ها را از گریستن بازداشته و هشدار داده است که: «نه، نه. گریه نکن، پسرهای بزرگ که گریه نمی کنند.» ما جرأت نداریم ناامید شویم. در واقع از این که احساس بد بودن بکنیم، می ترسیم.
اعتماد:
این چهارمین احساس اساسی در «گشاده دلی» متجلی می شود. موقعی که به کسی اعتماد می کنید در واقع می گویید: «من به تو اعتماد دارم. این احساس من است، حالا بسته به نظر تو است که به من اطمینان کنی یا نکنی.» البته نقطه ی مقابل این امر بی اعتمادی است و آن احساس آزاد نبودن و ناتوانی در این است که در مقابل دیگران نتوانیم همان طور که هستیم، باشیم.عشق:
کلید طلایی استفاده ی خلاقانه از احساسات دیگر ما است، ولی عجیب این که اطلاعات خیلی کمی از این موضوع داریم. دو نفر آدم تنها، یکدیگر را حمایت و همدیگر را لمس کنند و به همدیگر احترام بگذارند.از لحاظ روان شناسی اطلاع از این موضوع حیاتی است که چه موقع بدن شما به احساس عشق آگاه است. عشق منبع فعال حیات و نیروی رشد است. به طور خلاصه بدن ما از نظر فیزیولوژیک به ما می گوید چه موقع عاشق یا معشوق هستیم. عشق عبارت است از یک عاطفه ی گرم و آتشین؛ و عصبانیت عبارت است از یک عاطفه ی داغ.
لیکن موضوع جالب توجه این است که این دو احساس خیلی به یکدیگر نزدیک اند. بارها اتفاق می افتد که قبل از آن که عاشقانه گرم شویم، با عصبانیت داغ شده ایم. برای اظهار عشق اول باید خطر ابراز چهار احساس قبلی را به جان بپذیریم و بی شک این امر در روابط انسانی به ویژه در ازدواج دارای اهمیت زیادی است. انسان تا زمانی که نتواند با دیگری بجنگد، نمی تواند با او ارتباط حقیقی و مداوم داشته باشد. هرگاه بتوانیم عصبانیت، ترس، رنجش و اعتماد را اظهار کنیم، می توانیم عشق بورزیم.
واکنش سلطه جو نسبت به احساسات دیگران
موقعی که پنج احساس فوق الذکر صادقانه و شرافتمندانه ابراز شوند، انسان در راه خویشتن سازی گام برمی دارد. از طرف دیگر می دانیم که سلطه جو از اهمیت این احساسات آگاهی دارد و اغلب برای تحت نفوذ درآوردن دیگران از آن ها استفاده می کند. در زیر به چند مثال اشاره می کنیم:عصبانیت:
سلطه جو می تواند با عصبانیت خودش در دیگران ترس و عصبانیت ایجاد کند؛ مثلاً همه با سلطه جویانی مواجه شده ایم که از طریق داد و فریاد یا جیغ زدن دیگران را از ارتباط با خود دور نگاه می دارند. بعضی سلطه جویان زیرک سعی می کنند با به کار بردن احساس خشم، دیگران را وادار به تنفر کنند.ترس:
سلطه جو ترس را با تنفر درمی آمیزد. او به دلداری دادن اقدام می کند و آن چه دیگران احتیاج دارند به آن ها می دهد. یعنی امروز کمی ترس و فردا قدری تنفر در آن ها ایجاد می کند. بعضی از روزها هر دوی این حالات را در آن ها برمی انگیزد. دیگران هم صدا و هم فکر او را بزرگ ترین انسان روی زمین می دانند و دوستش دارند!رنجش:
برای کنترل کودکان خود از حربه ی رنجش استفاده می کند. و آن «فن رنج واقعی» نامیده می شود:به کارت ادامه بده و خوش باش (و به سردرد من توجهی نداشته باش.)
درباره ی من ناراحت نباش.
اهمیت ندارد که در خانه تنها بمانم.
خوشحالم که این واقعه برای من اتفاق افتاد نه برای شما.
اعتماد:
فروشنده های وابسته به شرکت ها برای فروش از اعتماد استفاده می کنند. به این ترتیب که هر فروشنده سعی می کند اعتماد خریدار را جلب نماید. این فروشنده می کوشد به روش های مختلف در شما اعتماد و اطمینان ایجاد کند. وی شما را وادار می کند که باور کنید شرکت او شهرت عالم گیر دارد، تولیداتش از بهترین انواع ممکن است و خودش شرافتمندترین موجود روی زمین می باشد.عشق:
استفاده از عشق به صورت یک فن سلطه جویی در جملات زیر محسوس است: «اگر عاشق من هستی...» چه بسا یک بیوه ی جوان با مرد آزمندی مواجه می شود که به خاطر مشارکت در ثروتش سعی می کند او را عاشق خود کند. استفاده از عشق برای سلطه جویی بسیار معمول است. به چند نمونه ی فداکاری یک مادر سلطه جو را که ممکن است به وسیله ی آن ها از طریق عشق نسبت به پسر خود سلطه جویی کند توجه کنید:ناهار نمی خورد تا بتواند در بسته ی ناهار پسرش یک سیب بیشتر بگذارد.
از رفتن به مؤسسه ی خیریه صرف نظر می کند و یک بعدازظهر خوب را از دست می دهد تا پسرش بتواند برای رفتن به خانه ی همکلاسی اش از اتومبیل استفاده کند.
دوستان نامناسب پسرش را تحمل می کند.
پنجره ی اتاق پسرش را باز می کند تا از هوای آزاد بیشتری استفاده کند، ولی پنجره ی اتاق خودش را می بندد تا هوای کمتری استنشاق نماید!
الگوهای ساختگی برای غلبه بر سلطه جویی
قبل از نیل به آگاهی خلاقه ای که برای غلبه بر سلطه جویی به آن احتیاج داریم، لازم است بیاموزیم که چگونه با احساسات واقعی خود همانند سازی و آن ها را تجربه کنیم، همچنین آن ها را شرافتمندانه و صادقانه ابراز نماییم. در عوض انسان سلطه جو برای زندگی روزانه اش یک سلسله الگوهای ساختگی نمایشی تهیه می کند. نمونه های متداول آن به شرح زیر است:جانشین کردن یک عاطفه به جای عاطفه ی دیگر:
اکثر ما هنگامی که احساس رنجش می کنیم، عصبانی می شویم. علت این کار این است که خشم عاطفه ای است که بیشتر قابل پیش بینی است. می دانیم نتیجه ی عصبانیت ما چه خواهد بود- طرف مقابل هم عصبانی خواهد شد و ما خود را برای این کار آماده کرده ایم. لیکن موقعی که رنجیده خاطر هستیم باید خود را آن طور که هستیم به دیگری نشان بدهیم، ولی نمی دانیم به چه نتیجه ای خواهیم رسید. به این جهت چون از نتیجه ی ابراز رنجش خود اطمینان نداریم و می ترسیم اعتماد طرف مقابل را از دست بدهیم، ناچار خشم خود را ظاهر و در واقع یک عاطفه را جانشین عاطفه ی دیگر می کنیم. به این جهت است که زنی را می بینیم که با چشم اشک آلود فریاد می کشد: «دیوانه ام کردی.» در واقع این زن دیوانه نیست بلکه رنجیده خاطر است. بار دیگر با استفاده از همین الگوهای ساختگی سلطه جویانه، در حالی که واقعاً ترسیده ایم خودمان را خشمگین نشان می دهیم. در این حالت همان سرنشین اتومبیلی هستیم که فریاد می زند: «این قدر تند نرو، تو را دستگیر می کنند.» ولی در واقع منظور اصلی او این است: «موقعی که تند رانندگی می کنی می ترسم.»موقعی که معشوق عاشق خود را می رنجاند ممکن است عاشق اشک بریزد تنها به این امید که عشق خود را نشان دهد، در حالی که اشک چنین نقشی ندارد. خیلی بهتر است که رک و صریح بگوید: «تو را دوست دارم.»
متوسل شدن به یک دور عاطفی:
در این حالت آن قدر در آن واحد، احساسات متفاوت و متعدد داریم که نمی توانیم هیچ یک از آن ها را به اندازه ی کافی ابراز داریم تا بتوانند سبب انتقال و ارتباط ما با فرد دیگری بشوند. در عوض طرف مقابل را به یک اغتشاش فکری مبتلا می کنیم. زنی که مبتلا به هیستری است، احساسی بعد از احساس دیگر در چهره اش ظاهر می شود، لیکن دوام هیچ یک از آن ها به قدری نیست که بتواند خود را بشناسند. وی سلطه جو است، زیرا با اظهار این همه احساسات در آن واحد و به صورت مغشوش امکان پیدایش هرگونه پاسخی را از بین می برد و به این ترتیب می تواند کسانی را که در اطرافش هستند، برای به دست آوردن آن چه مطلوب او است تحت نفوذ درآورد.ابراز احساسات تنها به صورت یک واکنش پر درنگ:
در این جا به آدمی برخورد می کنیم که واکنش رفتارش خیلی کند است. وی می گوید: «هفته ی گذشته از دست تو دیوانه شدم.» هفته ی گذشته؟ یعنی یک هفته طول کشیده تا این موضوع را بفهمد؟ در واقع این طور نیست. وی هفته ی گذشته نوع احساس خود را می دانست، ولی برای اجرای سلطه جویی خود چنین دلیل تراشی کرد که: «اگر بدانی که حالا از دست تو عصبانی هستم مرا طرد می کنی. بنابراین بهتر است که فعلاً از هر تماسی اجتناب کنم...».مقدس مآبی از بی اطلاعی احساسات عادی دیگران:
چه بسا به مردانی که ادعا می کنند: «ازدواج من و زنم خیلی جالب است- ما هیچ وقت دعوا نمی کنیم.» من در مقابل چنین گفته ای خیلی دلم می خواهد بگویم: «ای بی شعور!» انسان های عادی هم چون کاغذ سمباده هستند که لازم است گاه و بی گاه در جهت مخالف با یکدیگر اصطکاک پیدا کنند، البته که با هم دعوا می کنند زیرا آن ها احساسات دارند، احساساتی که تظاهر آن اگر آزادانه انجام شود، دارای محسنات بسیاری است.درآمیختن احساسات با حقایق:
به کسی می گویید: «تو احمقی!» این بیان به هیچ وجه نمی تواند واقعیت داشته باشد زیرا هیچ وقت هوش او را اندازه گیری نکرده اید. ولی بسیاری از ما از درک این حقیقت عاجزیم که اگر عقیده ای از درون ما به وجود آید در واقع می توان آن را یک واقعیت دانست.اگر به جای جمله ی بالا می گفتید: «احساس می کنم که تو احمقی.»، در آن صورت به حقیقت نزدیک تر بودید و گفتن این حرف احتمالاً مشتی را نصیب بینی شما می کرد!
ترس از ابراز احساسات:
کسی که از ابراز احساسات خود بیم دارد ممکن است اجازه دهد احساسات حقیقی وی رها شوند ولی هرگاه کسی در مقابل او واکنشی نشان دهد، فوراً می گریزد. وی از عکس العمل دیگران نسبت به احساسات خود وحشت دارد و از دیگران می گریزد.مشکلی که در برخورد با سلطه جویان داریم این است که هرچند بزرگ شدند و هم چون بزرگان صحبت و فکر می کنند، ولی همیشه مثل کودکان احساس می کنند.
منبع مقاله : قاضی، قاسم؛ (1387) سلطه جویی: از سلطه جویی تا خویشتن سازی، تهران: نشر قطره