آسیب شناسی پژوهشهای دینی

سالها بود که موضوع آسیب شناسی پژوهشهای دینی ـ گرچه نه با این عنوان-به ذهنم نیش می زد. هر پژوهشگر و حتّی هر مطالعه کننده ای حرفه ای و یا عادی پژوهشهای دینی نیز کم و بیش به بعضی از این مشکلات-که ذکر خواهد
دوشنبه، 5 اسفند 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آسیب شناسی پژوهشهای دینی
 آسیب شناسی پژوهشهای دینی

 

نویسنده: علیرضا ذکاوتی قراگزلو




 
سالها بود که موضوع آسیب شناسی پژوهشهای دینی ـ گرچه نه با این عنوان-به ذهنم نیش می زد. هر پژوهشگر و حتّی هر مطالعه کننده ای حرفه ای و یا عادی پژوهشهای دینی نیز کم و بیش به بعضی از این مشکلات-که ذکر خواهد شد-برخورده است، اما به یقین خود محققان و پژوهشگران به این دردها واقفنترند. ذیلاً به بعضی از این مسائل اشاره می شود و مختصراً توضیحی عرضه می گردد.

الف ـ تکرار مکرّرات

ما در پژوهشها فراوان به تکرار مکرّرات برمی خوریم و این یا ناشی از آن است که نویسنده کتاب یا مقاله حرف تازه ای داشته است، یا اگر هم حرف تازه ای داشته در میان مطالب تکراری گم شده است. باید فرض را بر آن گرفت که خواننده یا مخاطب مقدماتی دارد و لازم نیست هرچه را که او، یعنی مخاطب قاعدتاً می داند، دوباره بازگو کنیم. خلاصه اینکه نویسنده یا سخنران نباید به اطناب بگراید که می دانیم ملال آور است. همچنانکه ایجاز بی حد و بی جا نیز در تفهیم مطلب خلل وارد می سازد و شرح و شارح می طلبد.
گاهی برای یک مطلب ده منبع ذکر می کنند که برگشت همه به یکی یا دو مأخذ است و ذکر آن همه منبع برای مرعوب یا مجذوب کردن خواننده می باشد!

ب ـ لحن تبلیغی

وقتی سخن از پژوهشهای دینی می رود، دو جهت دارد: یکی نفس پژوهش و دیگری پژوهش در موضوعات دینی است. برخی نویسندگان و سخنرانان در موضوعات دینی جهت تبلیغی را سنگین تر می گیرند و تأکید بیشتری بر آن می ورزند، حال آنکه شأن تحقیق با شأن تبلیغ از دو مقوله است. همچنانکه تحقیق با تدریس نیز متفاوت است، در تدریس سخن از مسلّمات یک فن در میان است، در تبلیغ با استفاده از خطابیات و استحسانات و مشهورات می خواهیم مخاطب را در عقاید راسختر و در عمل دینی مصمم تر سازیم. حال آنکه در تحقیق فرض بر این است که می خواهیم به نکته یا برداشت یا حقیقت تازه ای برسیم. لحن تبلیغی در عین آنکه به جای خود لازم است و کاربرد ویژه خود را دارد، به کار تحقیقی نمی آید و مخاطب را در تحقّق بودن مطلب به تردید می افکند. محقّق باید کلمات را وزن کند و به کار ببرد و نه اینکه گُتره ای چیزی بپراند، مثلاً بزرگواری مرقوم فرموده اند:‌«علامه حلی...در ریاضی همسر ابوریحان.... و در تحقیق عقلی و تنبّه قرین ارسطو و در هر فن، قرین بزرگترین مرد آن فن، پس بی شبهه بزرگترین علمای اسلام است از شیعه و سنی». آیا تصور می کنید این لحن آدم محقق است و آیا کسی این حرف را می پذیرد؟ به هر حال در تبلیغ محض هم بایتسی پایه کار بر تحقیق باشد.

ج ـ عادتهای ذهنی و پیش داوریها

در هر محیطی درباره مسائل مختلف اخلاقی و سیاسی و خصوصاً دینی ذهنیاتی وجود دارد که از دو راه بر پژوهشهای مربوط اثر سوء می گذارد. یکی در خود پژوهشگر که رها شدنش از آن عادتها به ریاضت ممتد علمی نیاز دارد و دیگر در مخاطبان او که برداشت تازه را دیر می پذیرند و به نوعی در مقابل آن مقاومت دارند. البته عکس این قضیه هم گاهی صادق است؛ بدین معنا که گاه صرف تازه بودن دیدگاه و برداشتی اعم از آنکه غلط یا دست باشد، جاذبه ای را برای آن ایجاد می نماید و انتقاد بر آن را سخت می پذیرد. در جوامعی که تازه در خط پویایی افتاده اند، حالت اخیر بیشتر رخ می نماید. در هر حال پژوهشگر باید بر عادات ذهنی و پیش داوریههای عامیانه غالب آید، همچنانکه باید از آفتِ به هر قیمت حرف تازه ای زدن، برحذر باشد تا مصداق«خالف تعرف» نگردد. درست است که «رُبّ مشهور لا اصل له»، ولی هر حرف غریب و شاذّی هم معلوم نیست ارزشمند باشد. با این حال اگر نتیجه تحقیق محقّق را در یک مسأله به یک ظن قوی یا یقین عادی رسانید، نباید از جنجال بترسد، بلکه باید آن را عرضه دارد. ما در مواردی هنوز به رنسانس نرسیده ایم.

د ـ تجدّد زدگی و تجدّد گریزی

گرچه سابقه تماس مؤثر و جدی ما با غرب، دو قرن بیشتر نیست اما از آغاز، دو گرایش در مقابل غرب و تجدد آن پیدا شد که هنوز هم ادامه دارد، بعضی ها حتّی در مقابل ورود تخم بعضی گیاهان مقاومت کردند. می گویند: مدتی در آذربایجان از خوردن گوجه فرنگی-چون فرنگی نامیده می شد-اکراه داشتند. متقابلاً بعضی تجددزدگی را به جایی رساندند که حتّی پوشیدن لباس کهنه خارجیان در نظر آنها فضیلت به حساب می آمد. مطبوعات در اواخر رژیم سابق نوشتند که: کسی در تهران به فروشگاه سطح بالایی رفته، یک قوطی کنسرو فرنگی خریده، وقتی آن را گشود و چشید دید بسیار بدبو و بدطعم است، به فروشنده مراجعه کرده، می گوید: آقا کنسروتان ظاهراً تاریخ گذشته و فاسد است. فروشنده توضیح می دهد که آن کنسرو مخصوص سگ بوده است!
اکنون اگر به بحث خود برگردیم ملاحظه می کنیم که همین حالت در مقابل تحقیقات خارجیان و روش تحقیق آنان در ما هست، بعضی دربست آن را می پذیرند و بعضی دربست رد می کنند، حال آنکه حقیقت بینابین است. در اینجا اگر به مضمون این عبارت مشهور عمل کنیم، بهتر است:‌«انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال».

ه ـ علم زدگی و علم گریزی

بنده مخصوصاً این قسمت را جدا کردم.چون سابقه علم زدگی و علم گریزی بین مسلمانان بر تجدّد زدگی و تجدّدگریزی مقدم است. از وقتی که علوم اوایل رایج بین ملل متمدن قدیم مثل ایرانیان و رومیان و یونانیان و هندیان وارد دنیای اسلام شد، بعضی ها (مثلاً فلاسفه و معتزله) شیفته وار بدان گراییدند و بعضی ها مثل اهل حدیث و سلفیون در مقابل آن موضع گرفتند. حتّی بعضی متکلمان تعلیم براهین هندسی را هم جایز نمی شمردند که مبادا در ذهن متعلم این شبهه پدید آید که براهین و دلایل دینی هم بایستی همان قوت و ضوح را داشته باشد. متقابلاً کسانی هفت آسمان قرآن را با هفت فلک (قمر، عطارد، زهره، شمس، مریخ، مشتری و زحل) تطبیق کردند و کرسی را همان فلک ثوابت و عرش را همان فلک الافلاک یا محدد الجهات کرسی را همان فلک ثوابت و عرش را همان فلک الافلاک یا محدد الجهات بطلمیوس انگاشتند و سپس همین را با فرضیه عقول طولی فلوطینی ربط داده، از افلاک تسعه و عقول عشره سخن به میان آوردند که حتّی اکنون پس از آنکه چهارصد-پانصد سال فرضیه افلاک بطلمیوسی به کلی مردود شناخته شده، باز هم در گوشه و کنار نوشته های بعضی معاصران سخن از عقول عشره می رود! علم زدگی بعضی از متکلّمان و مفسران قدیم آن قدر شدید بود که نصوص دینی را بر فرضیات مرهوم قدما تطبیق می کردند و نصوص را تأویل می نمودند، تا به آن فرضیات مطابق درآید که از این تحکم و تحمیل، اشکالات عجیب و غریب پیدا می شد. از قبیل مسأله خرق و التیام افلاک که فرض می کردند در موضوع معراج این اشکال پیش می آید، یا با فرض جاودانگی افلاک و ستارگان و خورشید و ماه آیات مربوط به قیامت را دشوار در می یافتند-و طبق نظر فلاسفه قدیم-اخبار قرآن را درباره قیامت و به هم ریخته شدن عالم، مشکل می توانستند بپذیرند. و جالب است که کتابهایی از قبیل شرح تجرید و شرح مواقف که بعضاً شامل همین گونه مباحث است، هنوز بدون نقد و تمحیص، تدریس می شود. یکی از وظایف تحقیق امروز، تحلیل نوین و کارآمد از این گونه متون است.
و در مایه همین علم زدگی است. نشانی جابلقا و جابلسای مذکور در بعضی روایات را در کرات دیگر دادن و یا مثلث برمودا را محلّ اقامتِ امام غایب علیه السلام انگاشتن...
اگر به گذشته تاریخی رجوع شود، پس از آنکه اسلام در ممالک تمدنهای کهن از ایران و عراق، مصر و شام و قسمتی از روم و هند و ماوراء النهر گسترش یافت در نتیجه برخورد و سپس اختلاط و امتزاج و آنگاه کنش و واکنشهای گوناگون بروز کرد و عناصری از هلنیسم، بودیسم، زرتشتی گری، مزدکی گری، مانوی گری و گنوسیسم (عرفان مسیحی-یونانی) و اسرائیلیات در عقاید و تعابر مسلمین از مفاهیم قرآنی نفوذ کرد و گاه شکل مذاهب و فرقه های جدید که در عرف، بی دینی و بد دینی تلقی می شده، پدید آمد. اینها که فلسفه و دینی التقاطی بود، نیازی اجتماعی را پاسخ می داد و لاجرم بخشی از توده ها را جذب می کرد و هنگامی که نیروی خود را از دست می داد، جنبه های زنده و پویای آن به مسلک و نحله جدیدی رسوخ و رسوب می کرد.
خواجه نظام الملک در سیاست نامه، اسماعیلیه معاصرش را دنباله خرم دینان و قرمطیان و مزدکیان می داند که از جهتی درست هم هست، گرچه به لحاظی دیگر مسلماً غلط است.
خلاصه اینکه حکم خواجه نظام الملک از جهت تطبیقی غلط و از جهت فونکسیونل درست است. اسماعیلی همان عمل کردی را داشت که خرم دین در زمانی دیگر داشت، اما اسماعیلی گری را ادامه خرم دینی نامیدن از جهت تطبیقی غلط است، این را باید توجّه داشت که عناصری از خرم دینی در اسماعیلی گری وجود داشت و اسماعیلی گری یک نحله التقاطی بوده است.
جریانهای التقاطی در حکم محلّل و پل واسطه بوده بوده و هستند، وقتی پیوند انجام گرفت و رابطه برقرار شد، محلّل کنار زده می شود و خر که از پل گذشت، پل اگر خراب شود چه باک؟
می نویسند، اگر فی المثل امروز کسی هم به تئوری نسبیت اینشتین در فیزیک یا تبدل انواع داروین معتقد باشد و در ضمن مسلمان باشد او التقاطی است. آنچه عجالةً باید گفت این است که اگر کسی از حدیث و آیه به طرز لایتچسبکی (!) نسبیت اینشتین و تبدل انواع داروین را در می آورد التقاطی است و الّا اگر کسی حوزه ایمان را از حوزه علم و معرفت جدا کند، چنانکه بسیاری علمای طبیعی و ساینتیستها همین کار را می کنند، دچار هیچ تناقضی نمی شود. و اگر کسی برای حل تناقض به التقاط پناه جوید، در سطح دیگری دچار تناقض می شود و در واقع یک سنگر عقب می رود.
اما اگر کسی بالمره ساینتیست باشد او هم دچار تناقض خواهد شد، در کجا؟ آنجا که می خواهد یک سیستم اخلاقی و ارزشهای ایده آلیستی را رعایت و توصیه کند و اگر نکند و ضد اخلاق محض باشد، آن بحث دیگری است.
آنکه حوزه علم را از حوزه عقیده جدا می کند فقط یک ضعف دارد آن هم آشکار و آگاهانه. در حالی که اگر کسی تصور کند تمام عقایدش «علمی» است؛ همان ضعف را دارد، منتها پنهان و خطرناک. اولی مانند کسی است که روی حساب درست عینک می زند و دومی کور است و خیال می کند بیناست و از مناظری که خیال می کند «می بیند» توصیف هم به عمل می آورد!
در یک مرحله تاریخی، هم مسیحیان و هم مسلمانان سعی کردند از نصوص مقدس، «علوم جدیده» درآورند. همگی شنیده اند که جن را می گفتند همین میکرب است و ... تا آنجا که امثال طنطاوی و هبة الدین شهرستانی علوم طبیعی و هیأت جدید را به قرآن ربط دادند که آدم گاه جز با لبخند نمی تواند این جور مطالب را بخواند. کتاب مطهرات در اسلام که آقای مهندس بازرگان در جوانی اش نوشته، از آن قبیل است که با «فرمول» ثابت می کند 3/5×3/5×3/5 وجب کُر، چه خواصی دارد و درست یادم نیست دیگر چه چیزها نوشته است.
طالبی که سید احمد خان هندی در تفسیر قرآن و توجیه معجزات انبیا نوشته است در همین مایه ها می باشد.
درباره تفسیر کلماتی چون ید، سمع، بصر، وجه، مجی ء، رضا و غضب برای خدا که در قرآن آمده، متکلّمان شیعه (مثلاً مفید و سید مرتضی) گفته اند: که فی المثل، مراد از غضب الهی آن است که نتیجه ای نظیر نتیجه ای که برای شخص مغضوب بشر حاصل می شود، برای شخص مغضوب خدا هم، بلکه شدیدتر حاصل می شود. این عقل پذیر است، ولی جای این سؤال هنوز باقی است که چرا تعبیراتی نظیر «یدالله»(1) و «الرَّحمن عَلَی العَرشِ اسْتَوی»(2) و «جاء رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفَّاً صَفَّاً»(3) در قرآن به کار رفته است؟ اگر مراد از «ید»، قدرت و تصرف است چرا همانها را به کار نبرده، و اگر مراد از «استواء» استیلاء و حکومت است، چرا همان کلمات را نیاورده است. و اگر مراد از «جاءَ رَبُّکَ» چنانکه نوشته اند،‌«جاءَ امرُ ربُّک» باشد، چرا به همین صورت که شبهه انگیز هم نباشد، نیامده است؟ چنانکه در جای دیگر از قرآن هم می خوانیم:‌«یَاتِیَ اَمْرُ رَبِّکَ»(4).
به گمان من از حقیقت معانی قرآنی غافل نباید بود و همه را نباید حمل بر مَجاز کرد، حتّی منکران وحی نیز اعتراف بر فصاحت و بلاغت و کمال مقدّرت بیانی قرآن دارند. چرا باید تصور کرد که قرآن می خواسته است چیز دیگری بگوید و چیز دیگری گفته است؟ بهتر آن است که بگوییم قرآن همان چیزی را که خواسته است بگوید، گفته است.
مع الاسف گاهی دیده می شود که بعضی نویسندگان با سابقه، با تکیه بر حافظه که خائن است، از مراجعه به کتب در مسائل نقلی تن می زنند و اشتباه های تأسف انگیزی رخ می دهد. مثلاً در مورد شبستری و گلشن راز دانشمند، معروفی نوشته اند:
شیخ بهاء الدین زکریا مولتانی [666-587 هـ.ق] هفده سؤال به تبریز فرستاد و اتفاق کردند که شیخ شبستری [720-687 هـ.ق] آنها را جواب بدهد و شبستری گلشن راز را سرود.(5)
در این عبارت سه غلط فاحش هست: سؤال کننده امیر حسینی هروی است [متوفی 782]. تعداد سؤالات هجده تاست نه هفده تا. و «اتفاق نکردند»، بلکه به تصریح شبستری «یک مرد کار دیده» بدو گفته است که «جوابی گوی در دم»، وانگهی چگونه ممکن است بهاء الدین زکریا مولتانی که پیش از تولد شبستری درگذشته است، سؤال کننده از او باشد!
در تطبیق معانی و اصطلاحات نیز خلط رخ می دهد. مثلاً بعضی محققان اصطلاح نیروانا و اتحاد را یکی انگاشته اند، (6) در حالی که «نیروانا» نفی خواستها و شهوات و در نهایت نفی اوصاف شخصی و خارج شدن از چرخه تولد مجدد است و «اتحاد» در عرفان پیوستن بنده است به خدا به صورت فنای فی الله و بقای بالله، من منکر تأثیر اندیشه های هندی در عرفان اسلامی نیستم. بحث این است که مسائل خلط نشود.
همان محقق عیسای مسیح را از فریسیان شمرده (152/3 و 172)، حال آنکه عیسی علیه السلام ظاهراً با اسنی یان یا یسنی یان مربوط بوده است.(7)
اگر فلسفه یا عرفان را بخواهیم درست بفهمیم باید از منظر قداست به امور ننگریم علاوه بر این باید روشهای گذشته را تصحیح کنیم، یعنی چه در تدریس و تقریر و چه در تألیف یا تصحیح متون قدیم به روشهای امروزی روی آوریم. این قصه را شنیده اید که یکی از استادان نامدار حکمت در قرن گذشته، یک اسفار خطی داشته که حدود یکصد صفحه بزرگ دستنویس آن افتاده بود و چون کتب خطی قدیم شماره صفحه نداشت، متوجه نمی شد و چند دوره آن را به همان ترتیب درس می داده، شاگردان هم که کتاب نداشته اند، متوجه نمی شده اند، زیرا مطالب آن قدر شبیه و الفاظ آن قدر تکراری و اصطلاحات آن قدر غیر منجز و تعریف نشده است که اگر صد صفحه هم کم یا بیش از آن ساقط شود، باز ضرری به جایی نمی خورد! در حالی که اگر از یک کتاب لغت ساده یا از یک کتاب جغرافیای پنجم ابتدایی یک ورق بیفتد، معلوم می شود. این حکایت اگر راست باشد، نشانه ای از بی در و پیکر بودن روش کار ما در گذشته ای نه چندان دور است.
بی توجهی به سوابق و بدیهیات تاریخی نتایج گمراه کننده و تأسف انگیز و شگفت آوری به بار می آورد.یک مدرس مشهور فلسفه و عرفان گفته است: «عبدالرزاق کاشی، شرح فصوص را به تقاضای شمس تبریزی نوشت».
جالب است بدانید که عبدالرزاق کاشی در 735 در گذشته، حال آنکه شمس تبریزی معروف مرشد مولوی در 645 غایب شده و احتمالاً به دست علاء الدین پسر مولوی بر سر یک مسأله خانوادگی کشته شده است.
به هر حال این دو در سال وفات نود سال اختلاف دارند، چطور می شود شمس تبریزی از کسی که هنوز متولد نشده است، تقاضای تألیف کتابی نماید! طرفه اینکه این مدرس مشهور فلسفه و عرفان این مطلب را در حضور دهها متخصص مباحث اسلامی در یک کنگره بین المللی مطرح می کند و از احدی صدا در نمی آید. این ناشی از پوسیدگی روش تعلیم و تعلم ماست که یک مدرس مشهور فلسفه و عرفان عار می داند که سال تولد و وفات کسی را در کتاب نگاه کند یا از دانایی بپرسد فکر می کنید سایر مطالب اینان چگونه تلقی می شود؟ هر چند ممکن است خیلی هم دقیق باشد. یک نویسنده معروف اسلامی معاصر، شهاب الدین عمر سهروردی صاحب عوارف المعارف (متوفی 632) را با شهاب الدین یحیی سهروردی صاحب حکمه الاشراق (مقتول 587) اشتباه کرد و چون ابن عربی (متوفی 638) با سهروردی صاحب عوارف ملاقاتی داشته، می نویسد:‌«سهروردی صاحب حکمه الاشراق، بعضی افکارش را از محی الدین عربی اخذ کرده است». حال آنکه صاحب حکمه الاشراق 51 سال پیش از محی الدین فوت شده است!
نویسنده دیگری قصیده عینیه بوعلی سینا را «چکامه سرچشمه» ترجمه کرده است.
اینها نتیجه آن است که بعضی شأن خود را اجل از آن می دانند که به کتاب مرجع نگاه کنند و حداقل شیوه علمی را که بین المللی است و اتفاقاً بین ما هم در زمان شکوفایی علمی تا قرن ششم رایج بوده است، رعایت نمی کنند.
یکی دیگر از نتایج اسف بار بی توجهی به تارخیخ علوم-نه خود مسائل علوم-این است که ما گذشته خود را نشناسیم. و مثلاً سهم واقعی ایران را در عرفان و فلسفه درک نکنیم یا حق آن را نگزاریم. همان نویسنده معروف اسلامی معاصر می نویسد:‌«از ایران پیش از اسلام تنها یک کتاب منطق به عربی ترجمه شده»! توجّه نکرده اند که آنچه هم از زبان سریانی به عربی ترجمه شده، حقاً جزء مواریث فرهنگ ایرانی محسوب می شده است، زیرا زبان سریانی زبان علمی ایران پیش از اسلام و زبان پهلوی زبان ادبی و اداری آن دوره بوده است. حق فرهنگ ایرانی این گونه تضییع می شود.
یک محقق شتابزده امکان دارد که در برداشتی دچار اشتباه شود و فقط شواهدی را که به درد او می خورد ببیند. و از مواردی که خلاف نظر اوست، به سادگی بگذرد و یا حتی آنها را نبیند، مخاطب نیز محتمل است با عجله نفی و انکار نماید یا به عکس تصوّر نکرده، تصدیق کند. شأن تحقیق، تأمل و تأنّی است. هر پژوهشگری در هر سطح از دانش و فرهنگ ممکن است حتی با غلط خواندن یک کلمه از سند تاریخی یا کتاب کهن، خود و مخاطبش را گمراه سازد و به نتیجه گیریهای نادرست بکشاند.
جاحظ نویسنده بزرگ، حرفی دارد که در اینجا به کار می آید. او می گوید:‌«هرچه می نویسی به کناری بگذار و چند ماه بعد به آن نظر کن». پیداست که در این نظر دوم، نویسنده به اثر خود به مثابه یک منتقد می نگرد و چه بسا آن را اصلاح یا تصحیح می نماید. درباره خواننده و شنونده یک مطلب نیز همین را می شود تکرار کرد، یعنی اگر عجولانه قضاوت کند، چه بسا ستم کرده باشد که گفته اند:‌«النظره الاولی نظرةُ حمقی».

ح ـ سهل انگاری و کم اطلاعی

زیاد اتفاق می افتد که پژوهنده علاقه مندی شروع به پژوهش در مبحثی کند، اما پس از مدتها می فهمد که در آن مبحث، تحقیقات پیشرفته به زبانهای خارجی و عربی و حتی فارسی هست. ما ترجمه های مکرر از یک اثر هم داریم که این دوباره کاریها بر اثر بی اطلاعی بوده است، وجود بانک اطلاعات و فهرستهای روزآمد، مخصوصاً همکاریهای مؤسسات بزرگ لازم است.

و ـ دفاع ضعیف از دین، بدتر از حمله قوی به آن است

عده ای دوست نادان با اتخاذ مواضع بر ضد علوم مثبته، ندانسته دین را زیر سؤال می برند. یک شخص با حسن نیت در رد نظریه تکامل انواع می گفت که اگر میمون تحول پیدا کرده و آدم شده، لاجرم بایستی دمش هفتاد متر شده باشد! در حالی که ممکن است نتیجه تحول، افتادن دم باشد نه درازتر شدن آن. متقابلاً کسانی هم هستند که از موضع افراطی، آشنا بودن کامل با همه علوم عصر را بر مجتهد واجب می شمارند. البته به گمان بنده آشنایی مجتهد با نقش زمان و مکان لازم است و در حقانیت این قضیه که حضرت امام رحمه الله علیه مطرح فرمود، نمی توان تردید داشت. اگر تحقیق بسط یابد، یقیناً دفاعی از دین به عمل می آید، دقیقتر و درست تر خواهد بود.

ز-کج فهمی و کج فکری

شنیده اید که مولوی می گوید: «مُردم اندر حسرت فهم درست» کج فهمی و کج فکری دو آفت است که محققان و مخاطبان دچار آن شوند. همچنانکه تحقیق و نشر، می تواند از اتلاف نیرو و منابع در این رشته بکاهد؛ سهل انگاری در استقصای مأخذ یک موضوع نیز به نتایج نادرست و بی راهه رفتنها منجر می گردد که در اینجا نیز از دست فرد کار چندانی ساخته نیست و بر عهده نهادهای دانشگاهی و حوزوی است که دستگیر و یاور پژوهشگران در ارزشیابی اثر، ارائه منابع یا دست کم ارائه نشانی آنها باشند و گرنه خواه ناخواه محقق دست تنها، مثل کسی که خودش شعر می خواند و خودش به به می گوید استعدادش به هدر خواهد رفت و خودش و جامعه به بهره کامل نخواهند رسید.

ط ـ کارهای بازاری و باب روز

از آفتهای دیگر تحقیق به دنبال موجها و جریانهای روز در زمینه تحقیق رفتن است. مثلاً در تحقیقات ادبی ملاحظه می کنید که کار حافظ پژوهی از حد افراط و ابتذال نیز درگذشته است. محقق اگر چشمش به بازار باشد، در نهایت به یک بساز و بفروش ادبی تبدیل می گردد. در اینجا اولویتها باید منظور گردد، یعنی چه کسانی بهتر است در چه زمینه هایی کار کنند. تقسیم کار و لحاظ کردن اهم و مهم، شرط اول هرگونه ارتقاء در سطح پژوهشهای علمی است.

ی ـ ضعف سازمانی و مدیریت در رشته تحقیق

همه از تقویت تحقیق دم می زنند. و غالباً حسن نیّت هم دارند، اما اگر بپرسیم از سرمایه گذاریهای بخش خصوصی و نهادها و مؤسسات دولتی در پژوهشهای دینی، آیا حاصل متناسب به دست آمده است؟ جواب کاملاً مثبت نیست، زیرا به علت ضعف سازمانی و تشتت مدیریت این رشته ها در مواردی سلیقه ای عمل می شود، یا روابط جای ضوابط را می گیرد. یا رویه کاری بر باطن و ژرفا می چربد و گاه به موارد مضحکی برمی خوریم که از جهتی هم تأسف آور است. یک آقا که در یک رشته، کاسبی ناموفق بوده، فی المثل می آید و ناشر کتب دینی می شود. یک بنده خدای دیگر که ترجمه یا تألیفی از اینجا و آنجا سر هم بندی کرده، نزد او می آورد و او هم چاپ و پخش می کند از این قبیل هم در بخش خصوصی و ناشران خرده پا و هم در بخش عمومی دیده می شود.
یک نمونه که خود این جانب در اوایل انقلاب مطلع شدم این بود که شخصی از اداره کل مسکن و شهرسازی یا بنیاد مسکن یک استان، پول قابل توجهی گرفته بود تا درباره معماری اسلامی پژوهش کند. حال آنکه نه سفارش دهنده و نه سفارش گیرنده تصوری از قضیه نداشتند و برای آن اداره ضرورتی هم نداشت که چنان تحقیقی برایش انجام گیرد، فقط پولی به دست بنده خدایی آمده بود.
یک مورد دیگر به اصطلاح تحقیقی بود که یک بنده خدای دیگر به قول خودش درباره اقتصاد اسلامی نوشته بود و با این عبارت شروع می شد:«علمای اسلامی به اقتصاد توجه ویژه ای داشته اند که نمونه اش کتاب الاقتصاد فی الاعتقاد امام محم دغزالی است!» و جالب اینکه بعضی ها باید کتاب و مقالات این چنین محققی را با به به و چه چه به یکدیگر معرفی می کردند. در حالی که موضوع کتاب الاقتصاد غزالی در علم کلام است!
اما چاره چیست؟ محقق پیش از آنکه به کار تحقیقی بپردازد و خصوصاً پیش از آنکه کار خود را عرضه دارد، باید اطمینان یافته باشد که کارش تحقیقی است نه مبتذل، البته امکانات تحقیق هم فراهم باشد، هم سرمایه علمی داشته باشد و هم کار کند، اما چه کسی یا چه کسانی باید معلوم کنند که یک کار جنبه تحقیقی دارد یا ندارد؟
اینجاست که به اصل قضیه می رسیم: نقد و انتقاد درست و دلیرانه، تنها منتقد دلبر نویسنده و خواننده یا شنونده را رهنمون به طریق حق می شود، بدبختانه همان قدر که محقق نما زیاد است، منتقد نما نیز کم نیست و در بلبشوی مطبوعاتی هر کسی به خود حق می دهد که در هر موضوعی بنویسد و هر کسی به خود اجازه دهد که بر هر کسی انتقاد وارد سازد. البته بنده منکر آزادی قلم نیستم، اما آزادی قلم در موضوعات تحقیقی و انتقادی به یک حداقل قابل قبول کارشناسان فن بایستی مشروط باشد.
مع الاسف در محیط ما اکثر نقدها یا از مقوله فحش است یا تعارف، که هر دو با حقیقت فاصله دارد، به گفته متنبی:
و عین الرضا عن کل عیب کلیلة
و لکن عین السخط تبدی المساویا
یک منتقد پویا و یک نقد اثرگذار آنچنان باید باشد که جهات مثبت و قابل رشد در یک کتاب یا مقاله یا سخنرانی را دریابد و استعداد خاص نویسنده یا گوینده را بشناسد و جایگاه او را تشخیص دهد و به مخاطبان و حتّی خود آن محقق و نویسنده و گوینده ارائه نماید، در سالهای اخیر زمینه پیدایش محققان و منتقدان واقعی در کشور ما پدید آمده است.
اهل مطالعه متوسط الحال ما و غالب دانش آموختگان قدیمی ما اطلاع درستی از سیر اندیشه ها ندارند، مثلاً نقل قولی درباره «صور علمیه حق» از تالس در یک کتاب حجیم که طی سالهای اخیر تألیف شده، دیده می شود. این نگرش ساده اندیشانه و غیر تاریخی و غیر علمی در حوزه های فلسفی ما باید تصحیح شود و تطورات فکر به موازات تحولات اجتماعی در چشم انداز ما قرار گیرد.
توجه به غلط فهمی های مترجمان عصر عباسی و سپس حرفهای تازه ای که بر اثر تحلیلهای عوضی و تطبیقهای غیر منطبق پدید آمده، مبحث دلکشی است که می باید متخصصان بدان بپردازند.
از سوی دیگر ما بایستی از حالت مصرف کننده محقق حرفهای مستشرقان بیرون آییم و البته به گمان من وضع تحقیقات اسلامی در ایران هم اکنون از غالب کشورهای عربی و دیگر ممالک اسلامی بهتر است، و چنانکه دشواریها را چاره کنیم، بهتر ازاین هم می تواند باشد و این حرکت جز در مسیر مطالعه انتقادی تاریخی صورت پذیر نخواهد بود.(8)

پی نوشت ها :

1. فتح، 10.
2. طه، 5.
3. فجر، 22.
4. نحل، 33.
5. شریعه خرد، ص 63.
6. رک: نامه های عین القضات همدانی، ج3، ص 128.
7. درباره ارتباط محتمل مسیح با اسنی یان، رک: ناس، تاریخ جامع ادیان، فصل مسیحیت، عقاید فریسیان، شبیه معتزله بوده و فریسی خود به معنای کسی است که جدایی می گزیند.
8. علیرضا ذکاوتی قراگزلو، ماجرا در ماجرا (چاپ اوّل: تهران، انتشارات حقیقت، 1381)

منبع مقاله :
به اهتمام مؤسسه خانه کتاب، کتاب نقد و نقد کتاب، تهران: خانه کتاب، چاپ اوّل، آبان 1386



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.