جلوه هایی از پشتکار و تلاش شهدا

استراحت را حرام کرده ام!

روزی او را در پمپ بنزین تدارکات سپاه« شوش» دیدم. آن موقعی بود که از مأموریت برمی گشت. وقتی از ماشین پیاده شد و با من احوال پرسی کرد، به سختی او را شناختم و به جز چشمان بیزار و خسته اش، سرتاپای او را خاک و
پنجشنبه، 8 اسفند 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
استراحت را حرام کرده ام!
استراحت را حرام کرده ام!

 






 

جلوه هایی از پشتکار و تلاش شهدا

ما را با این خاک ها بپذیر
شهید صدرالله فنی

با توجه به مسئولیّت خطیر و حسّاسی که برعهده داشت، مأموریت های او اغلب برون مرزی بود.
روزی او را در پمپ بنزین تدارکات سپاه« شوش» دیدم. آن موقعی بود که از مأموریت برمی گشت. وقتی از ماشین پیاده شد و با من احوال پرسی کرد، به سختی او را شناختم و به جز چشمان بیزار و خسته اش، سرتاپای او را خاک و غبار گرفته بود به گونه ای که شناسایی اش، بسی مشکل می نمود. گوشه ی لبانش از تشنگی و خاک خوردن او حکایت داشت و از این بابت خشک و کبود شده بود. لباسش را که می تکاندم و گرد و غبار را می زدودم، انگار نه انگار که خاکی بر اندامش نشسته است. لبخندی زد و گفت: « ما با این خاک ها زنده ایم. خداوند مرا با این خاک ها بپذیرد».
وی برای رفتن به « اهواز» تعجیل می کرد. آن شهید فرزانه و منظره ای که در آن روز دیدم، همه خلوص نیت و فداکاری بود و این برای بچه هایی که به او می نگریستند و حال و اعمال و پایداری او را می دیدند، موجب غبطه بود و شگفتی(1).

فقط موج انفجار او را پائین آورد!
شهید گمنام

در منطقه ی پدافندی« فاو» دستگاه ها در خطّ اول مشغول مستحکم کردن خاکریزها بودند. « محمد» بر روی یک دستگاه لودر کار می کرد. با این که اطراف دستگاه ها بی امان گلوله منفجر می شد، ولی او از دستگاه پایین نمی آمد. نگرانش بودم. هر لحظه انتظار حادثه ای را داشتم. ناگهان گلوله ای در بیل لودر منفجر شد. موج انفجار او را از لودر به هوا پرتاب کرد و از دستگاه پایین انداخت. هیچ چیز جز موج انفجار نتوانست او را از دستگاه پایین بیاورد. او را به اورژانس منتقل کردند و پس از مدتی، بهبود یافت.
محمد که نمی توانست از قافله ی شهدا عقب بماند، بعداً خود را به جمع دوستان شهیدش رسانید و آسمانی شد.
*
در عملیات بدر مسئول یکی از گروهان های پل سازی بودم. در آن زمان شبانه ده الی پانزده تریلی پل به منطقه شط علی می آوردند و بچه ها تمام آنها را پیاده می کردند. هر روز این پل ها را یک نفره بر دوش می گرفتند و صدها متر جلوتر می بردند و نصب می کردند. آن ها از روی پل هایی که قبلاً احداث شده بود حرکت می کردند که هرگاه انسان دست خالی هم از روی آن ها عبور می کرد، به علت بالا و پایین رفتن روی آب، خسته کننده بود. این بچه ها حدود هزار تا هزار و پانصد پل را روزانه جا به جا و نصب می کردند و این نیرویی بود که خدا به آنها عطا کرده بود.(2)

استراحت را حرام کرده ام!
شهید کوروش عباسی

شهید کوروش عباسی در آخرین سال زندگی خویش به یکباره متحوّل شد. اصلاً آن کوروش سابق نبود. به طوری که به سال های گذشته ی عمر خود تأسّف می خورد و احساس خوشبختی می کرد که هم اکنون در خدمت انقلاب و اسلام هست. آخرین باری که او را دیدم، به ایشان گفتم: « خیلی زحمت می کشی. کمی هم به فکر خودت باش!»
شهید کوروش عباسی گفت: « در شرایط جنگ، آن هم زمانی که دین و انقلاب ما به صورت جدّی تهدید می شود، استراحت را بر خود حرام کرده ام.»
پرسیدم: « تا کجا؟»
گفت: « تا وقتی که یا به عزّت یا به شهادت برسیم.»
و او چندی بعد در هنگام آزادسازی شهربستان به درجه ی رفیع شهادت رسید.(3)

در حال استراحت دیده نشد
شهید تقی بهمنی

بهمنی کسی بود که هرکسی با اولین برخورد شیفته ی اخلاق و مرام جوانمردانه ی او می شد. تقی بهمنی معلم دلسوزی بود که در پی انجام وظیفه رو به جبهه آورده بود. لیاقت، شجاعت، هوش سرشار، نظم مثال زدنی و تواضع فراوان از او فرمانده ای کم نظیر ساخته بود. بی شک اگر او می ماند از بزرگان عرصه ی دفاع می بود که صد البته بود. هیچ وقت هیچ کس او را در حال استراحت ندید. او یکپارچه تلاش بود. جوشش و فعالیت، ذاتی او بود و البته با رأفت، تواضع و صمیمیت فراوان(4).

از او خسته شدم شنیده نشد
شهید چیت سازیان

من با شهید چیت سازیان آشنا و دوست بودم و سال های زیادی با هم ارتباط نزدیک کاری و رزمی داشتیم. واقعیت این است که علی آقا ویژگی های خاصی داشت که کمتر کسی این صفات را داشت. به گونه ای که این ویژگی ها از او شخصیتی استثنایی و کم نظیر ساخته بود. خستگی ناپذیری او زبانزد بود. در سخت ترین شرایط کاری و عملیاتی، من هرگز عبارت « خسته شدم» را از او نشنیدم.
او همیشه فرز و قبراق پای کار بود. این روحیه ی علی آقا بر نیروهایش هم تأثیر زیادی گذاشته بود. ویژگی دیگرش جسارت، شجاعت و بی باکی اوست. در این آدم، گویی اصلاً چیزی به نام ترس وجود نداشت. هر وقت بچه های اطلاعات عملیات لشکر به بن بست می رسیدند و به قول معروف « راه کارشان کور می شد» چیت سازیان شخصاً به میدان می آمد و راه را باز می کرد. من فکر می کنم ایمان و توکل بسیار زیاد او به خداوند و اعتقادش به راه در پیش گرفته اش سبب این بی باکی و شجاعتش شده بود.

فقط 24 ساعت مرخصی رفت
شهید علی رضا حاج بابایی

او بسیار سخت کوش بود و به انجام کارهای جبهه خیلی اهمیت می داد. اصلاً خستگی را نمی شناخت. نمی دانم، شاید باور نکنید اما در تمام طول مدت پنج ماه او یک 24 ساعت، آن هم برای انجام کاری به همدان رفت و برگشت و همه ی مدت در منطقه بود.(6)

چند نفر مثل او
شهید مهدی صباغان

دانشجوی دانشگاه شهید چمران اهواز و مسئول امور جنگ زدگان استان خوزستان بود. همیشه در حال جنب و جوش بود و در جبهه های جنگ و کار و درس، تلاش می کرد. در سفری که شهید رجایی به خوزستان داشت، درباره ی او گفته بود: « اگر ما چند نفر مثل ایشان داشتیم، هیچ غمی نداشتیم». سرانجام در عملیات پیروزمندانه ی فتح المبین،« شهید مهدی صباغان» اجر سالها تلاشش را گرفت و جاودانه شد.(7)

پی نوشت ها :

1. کوچ غریبانه، ص 104.
2. دژآفرینان، صص 17 و 60-62
3. آه باران، ص 123.
4. ده متری چشمان کمین، ص 109.
5. ده متری چشمان کمین، ص 579.
6. ده متری چشمان کمین، ص 169.
7. زخمهای خورشید، ص 57.

منبع مقاله :
(1390)، سیره شهدای دفاع مقدس ( پشتکار و تلاش) ، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.