جلوه هایی از پشتکار و تلاش شهدا
پرواز پشت پرواز
شهیدان دوران و خلعتبری
موشک هایشان را می زدند به ناوچه ها، بلافاصله برمی گشتند. هنوز به پایگاه نرسیده، از همان بالای آسمان درخواست می کردند هواپیمای بعدی را آماده کنید. یعنی به موشک موریک مجهز کنید.
وقتی روی زمین می نشستند، هواپیما را خاموش می کردند و بلافاصله می دویدند به سمت هواپیمای بعدی که آماده بود. آن را روشن می کردند و بدون این که به گردان پروازی گزارش کار بدهند، پرواز می کردند. آن ها این گونه نیروی دریایی عراق را نابود کردند.(1)
شهردار پر کار
شهید مهدی باکری
قرار بود خیابان امام خمینی را آسفالت کنند. اوایل انقلاب بود، جنگ هم شروع شده بود و خاموشی بود. مهدی ماشین جیپش را آورد آن جا، چراغش را روشن کرد، تا کارگرها، در روشنائی نور ماشین او کار کنند. ساعت از دوازده و نیم شب گذشت، کارگرها کارشان تمام شده از مقابل روشنائی جیپ مهدی رد شدند و رفتند. رفتم دیدم از فرط خستگی مهدی همان جا روی فرمان جیپ خوابش برده است. بیدارش کردم، دید کارگرها نیستند. گفت: « رفتند این ها؟!»
گفتم: « تا خود تو بالا سرشان هستی دلشان نمی آید کار را ول کنند.»
آن شب خود مهدی تا ساعت دو سه صبح آن جا ماند تا آسفالت خیابان تمام شد(2).
دوندگی و بی خوابی
شهید مهندس پور شریفی
اگر خواب به صورت انسانی بود می توانست از بهروز شکایت کند. گاهی آنقدر خسته و بی رمق به خانه برمی گشت که در حال صحبت و نشسته خوابش می برد. او جلوه ای از آیه « والذین هم عن اللغو معرضون» بود.
گرچه آنقدر پولدار نبود که خمس و زکات شامل مالش شود؛ ولی در حلال و حرام مو را از ماست بیرون می کشید و معتقد بود که زکات شامل همه ی نعمتهای الهی می شود. زکات علم، زکات مال، زکات سلامتی، زکات زیبایی...! او سعی می کرد زکات همه ی نعمتهای الهی را با فداکاری و کار شبانه روزی بپردازد.(3)
کارگاه نقاشی
شهید حجت الله صنعتکار
بی وقفه در تلاش تأمین بچه ها
شهید حجت الله صنعتکار
معبرهای سخت را می دادند به حجت. کاملاً هم موافق بود. زودتر از همه از معبر می گذشت و به منطقه موردنظر می رسید. وقتی که عملیات تمام می شد و زمان پدافند کردن می رسید، بچه ها همه خسته بودند، داشتند استراحت می کردند و نیاز به غذا داشتند، یکدفعه می دیدیم حجت نیست. او که در عملیات، همپای بچه ها تلاش می کرد و قائدتاً باید خسته شده و استراحت کند، می رفت در سنگرهای عراقی دنبال غذا برای دسته اش می گشت. یا بعد از عملیات که بچه ها نیاز به جان پناه داشتند، می رفت برای جان پناه ها و هیچ کس هم متوجه نمی شد. بعد از مدتی اکثر بچه های دسته اش، اخلاقش را فهمیده بودند. همین که می دیدند حرکت کرده، دو، سه نفر دنبالش می رفتند. یعنی شهید هیچگاه به بچه ها نمی گفت این کار را انجام بدهید، خودشان فهمیده بودند که باید چه کار کنند. بعد از چند وقت دیگر سنگرشان رو به راه و از آتش دشمن نیز در امان بود.
رزمندگانی که با حجت بودند کلیه ی مایحتاج، از جمله غذا، پتو و چیزهای دیگر در سنگرشان داشتند. می پرسیدیم: حجت! اینها را از کجا آوردی؟ می گفت: شما خواب بودید. من رفتم از سنگرهای دشمن، همه ی این وسایل را جمع کردم و آوردم. البته وسایلی که آنها نیاز ندارند! (5)
این هم یک جور کار است
شهید حجت الله صنعتکار
حتی کاشی های ریز را هم( که الان در نمای ساختمان استفاده می کنند) جمع می کرد. بعد از به شهادت رسیدنش، من و خواهرم این کاشیها را با هم قسمت کردیم و به عنوان یادگاری نگه داشتیم. حجت می گفت: این کار که عیب نیست. این هم یک جور کار است. می گفت: به من بگویید حجت خرابه جور! خودش هم پشت بعضی از عکسهایش نوشته بود: « حجت خرابه جور».(6)
صبور و خستگی ناپذیر
شهید محمد بروجردی
بروجردی، خستگی ناپذیر بود و صبور(7).
پی نوشت ها :
1. آسمان دریا را بلعید، ص 169.
2. شهرداران آسمانی، ص 31.
3. شهرداران آسمانی، ص 92.
4. بی قرار، ص 118.
5. بی قرار، صص 96-97.
6. بی قرار، ص 99.
7. فرمانده سرزمین قلبها، ص 133.
(1390)، سیره شهدای دفاع مقدس ( پشتکار و تلاش) ، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.