جلوه هایی از پشتکار و تلاش شهدا
یک هفته کار شبانه روزی
شهید محمود ایزدی
صدای در زدنش را شناختم. دویدم از پله ها پایین رفتم و در را باز کردم. خودش بود. آمد تو، سلام کرد و همان جا روی پله ها نشست. گفت که دنبال چند نفر از منافقین هستند. مخفی گاهشان چند کوچه بالاتر است و برای همین توانسته بعد از چند روز به من سری بزند.
- « یک لیوان آب به من می دهی خانوم؟!»
خندیدم و از خدا خواسته، گفتم: « بله! چرا که نه؟!»
داشتم می رفتم بالا که گفت: « دست شما درد نکند».
چند دقیقه بعد، با لیوان آب در دست از پله ها پایین آمدم. نگاهش که کردم، دیدم سرش را روی دیوار گذاشته. دلم شور افتاد. با عجله رفتم طرفش. خوابش برده بود؛ خیلی عمیق، آن قدر معصومانه که مرا به یاد عکس های بچگی اش می انداخت. یک هفته کار شبانه روزی، پای چشم هایش را گود کرده بود. تردید کردم که بیدارش کنم یا نه؟ گفته بود که تشنه است. لیوان آب را جلوی صورتش گرفتم و گفتم: « محمود آقا! آب آوردم.»
پلک هایش را آرام باز کرد؛ چشم هایش سرخِ سرخ شده بود. نفس عمیقی کشید و گفت: « خیلی وقته که خوابیدم؟»
گفتم: « می بخشی که بیدارت کردم؛ نه، فقط به اندازه ی یک آب آوردن. شاید کمتر از پنج دقیقه!»
خندید. مو و ریش پر پشتش را با کف دست لمس کرد، لیوان آب را از بشقاب برداشت و تا ته سر کشید. برخاست و در حالی که به طرف در می رفت، گفت: « ببخشید زحمت دادم؛ خدا بخواهد باز هم می آیم.» (1)
دائم در حال حرکت، طراحی و عملیّات بود!
شهید علیرضا عاصمی
در مدتی که بنده افتخار حضور در خدمت ایشان را داشتم، شاید یک لحظه هم بیکار نمی نشست و دائم در حال حرکت و طراحی و اجرای عملیات بود. پس از شهادت شهید مجد، مسؤول مهندسی- رزمی ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران که در خصوص موشکهای آبی - خاکی کار می کرد، کلیه طرحهای او در انبار مهندسی- رزمی بایگانی شده بود و تنها کسی که جسارت ادامه ی کارها را داشت، علی عاصمی بود که طرحها را زنده کرد و موشکها را در روزهای متوالی در هورالهویزه آزمایش کرد که نتیجه هم داد. (2)
از شدت خستگی کف سنگر افتاد!
شهید علیرضا عاصمی
دائم با موتور در حال تردّد بود، گاهی که لودر و بولدوزرها کند حرکت می کردند، با بوق زدن یا روشن کردن چراغ موتور به آنها روحیه می داد و سرعت حرکت آنها را بیشتر می کرد. ما از این همه توان علی تعجب کرده بودیم.
یک بار که به اتفاق به عقب معرکه آمدیم، همین که علی وارد سنگر شد، از شدت خستگی کف سنگر افتاد. همان موقع از بی سیم قرارگاه او را صدا کردند، ولی اصلاً توان جواب دادن نداشت. (3)
خواب او در داخل ماشین و در حد چُرت بود!
شهید حسن آقاسی زاده شعرباف
مسؤولیت آقاسی زاده طوری بود که باید مرتب تا خط مقدّم جلو می رفت و از خاکریزها خبر می گرفت. جلسات ایشان گاهی تا صبح طول می کشید. وقتی به قرارگاه می رفتیم بعد از یکی دو ساعت من خوابم می گرفت و می خوابیدم و به دوستان می گفتم مرا بیدار کنید. موقعی که بیدار می کردند می دیدم موقع نماز صبح است ولی جلسه ی شهید آقاسی زاده هنوز ادامه دارد. این از شبشان بود و در روز هم که کسی نمی توانست بخوابد. همه دنبال کار بودند. خواب ایشان در داخل ماشین موقع مأموریت بود که آن هم در حد چرتی بیشتر نبود. (4)
اجرای 2400 پروژه ی کوچک و بزرگ در جبهه!
شهید حسن آقاسی زاده شعرباف
عمرش کوتاه ولی پر بار بود، آقای آقاخانی یکی از همرزمان شهید به نمایندگی از طرف آقای فروزنده در مراسم شهید به مشهد آمده بود و در مجلس شرکت کرده بود. ایشان می گفت: « آقای فروزنده گفتند تو برو و به پدر شهید آقاسی زاده بگو که این شهید چه کار کرده، او در این مدت شش سالی که جبهه بوده. دو هزار و چهارصد پروژه ی کوچک و بزرگ را اجرا کرده است. من چطور شرح بدهم اگر بخواهم و بنشینم و برای حاج آقا بنویسم یک سال وقت می خواهد.» (5)
آنقدر تلاش کرد تا فهمید پُل را در چه سازمانی باید بزند
شهید حسن آقاسی زاده شعرباف
پل فاو را که می خواستند بزنند، کار سنگینی بود. بزرگی آن به اندازه ی عرض رودخانه ی بهمن شیر بود. بارها خواسته بودند پل را بزنند ولی به مشکل برخورد کرده بودند. به خاطر سرعتی که آب رودخانه اروند داشت، شهید آقاسی زاده تحقیقی انجام داد و با افراد مختلف صحبت کرد. حتی با یکی از نظامیان بازنشسته ای که در تهران بود و تخصص ایشان در آبهای رودخانه های خوزستان و آبهای دریا بود مشورت کرد و با زبان ملایم و رویی گشاده و احساس مسؤولیتی که در افراد به وجود می آورد همه را متعهد می کرد تا تجارب خود را برای کشور در راه اسلام به کار بگیرند. آن قدر به تهران و استانهای مختلف رفت و آمد کرد تا بالاخره فهمید در چه روزی و در چه ساعتی آب رودخانه ی بهمن شیر متوقف می شود و هیچ حرکتی ندارد و در آن لحظه می توان عملیات زدن پل را شروع کرد. آقاسی زاده از قبل حدود چهارصد کمپرسی شن و خاک آماده کرد و لوله های بزرگ با تریلی حمل شد و به سرعت لوله ها را در داخل آب انداختند و مشغول خاک ریزی شدند. خلاصه در همان مدت کوتاهی که برنامه ریزی کرده بود، پل فاو زده شد و تردّد رزمندگان و تمامی خودروها و توپ و تانک و تمام امکانات از طریق همین پل صورت گرفت. (6)
برای تمامی پلهای مناطق جنگی شناسنامه تشکیل داده بود!
شهید حسن آقاسی زاده شعرباف
چند باری مرا به جبهه برده بود، خیلی علاقه داشتم که بفهمم چه کار می کند، گرچه او کمتر حرف می زد، وقتی اصرار می کردم می گفت: « آقاجان! من تمام پلهای مناطق جنگی را بررسی کرده ام و برای هرکدام شناسنامه ای تشکیل داده ام، در پرونده ی هر پل مشخص است که از چه نوع مصالح ساخته شده است، به مجرد اینکه پلی در بمباران آسیب می بیند به من اطلاع می دهند که مثلاً پل شماره ی صد و بیست و پنج را زده اند، من هم بلافاصله شناسنامه اش را می آورم و نگاه می کنم چه وسایل و مواردی لازم دارد. بدون فوت وقت برمی دارم و با نیرو به محل پل می رویم تا سریع پل را مرمت کنیم.» (7)
در حال کار، از خستگی خوابش برد و به داخل رودخانه افتاد!
شهید حسن آقاسی زاده شعرباف
وقتی عملیات کربلای 5 انجام شد. رزمنده های ما از رودخانه ای که روبه روی سنگرهای هلالی شکل بود گذشتند و دشمن گازانبری آنها را محاصره کرده بود. محلی بود که سریع باید پل می زدند. آقاسی زاده شبانه مشغول زدن پل شد. خود شهید مدام کار می کرد و یک لحظه استراحت نداشت. به گونه ای که یک بار در حال کار از خستگی روی پل خوابش برد و از همانجا به داخل رودخانه افتاد. دوستانی که آنجا بودند با عجله خودشان را به داخل آب انداختند و با کمک آنها و تلاش خودش از غرق شدن رودخانه و یا اسارت به دست عراقیها نجات پیدا کرد.(8)
پی نوشت ها :
1. تاک نشان، صص 93-94.
2. نگین تخریب، ص 127.
3. نگین تخریب، صص 170-171.
4. شهاب، ص 123.
5. شهاب، ص 131.
6. شهاب، ص 136.
7. شهاب، صص 139-140.
8. شهاب، ص 147.
منبع مقاله :
(1390)، سیره شهدای دفاع مقدس ( پشتکار و تلاش) ، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.