جلوه هایی از پشتکار و تلاش شهدا

شلیک های روحیه بخش

« روزی در حیاط اداره، مشغول کار بودیم با سر و رویی خاکی؛ دو سه نفر از خانمهای معلم آمدند و پرسیدند که« آقای فخاری هستند؟» آنها را به داخل ساختمان راهنمایی کردیم؛ آنها شاید فکر کردند که ما فراش یا خدمتگذاریم! به هر
دوشنبه، 12 اسفند 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شلیک های روحیه بخش
شلیک های روحیه بخش

 






 

جلوه هایی از پشتکار و تلاش شهدا

وقتی ما را اینگونه دیدند منصرف شدند
شهید مهدی نظر فخاری

شهید « نظر فخاری» خود تعریف کرده است:
« روزی در حیاط اداره، مشغول کار بودیم با سر و رویی خاکی؛ دو سه نفر از خانمهای معلم آمدند و پرسیدند که« آقای فخاری هستند؟» آنها را به داخل ساختمان راهنمایی کردیم؛ آنها شاید فکر کردند که ما فراش یا خدمتگذاریم! به هر حال دست و رویمان را شستیم و لباسهایمان را تکاندیم و داخل شدیم.
دوباره خانم ها گفتند:‌ « با آقای نظر فخاری کار داریم». گفتم: « خودم هستم! بفرمائید!» یک از آنها گفت: « دیگر چه بگوئیم؟ ما مشکلات داریم، راهمان دور است؛ می خواستیم به طریقی انتقالی بگیریم؛ اما...»
ظاهراً وقتی دیدند که ما مسؤول آموزش و پرورش هستیم و این گونه تلاش و کار می کنیم از تقاضای خویش منصرف شدند و رفتند...»(1).

با کمترین هزینه، زودتر از موعد مدارس را ساخت!
شهید حاج مهدی نظرفخّاری

در مورد مصرف بودجه بیت المال در مناطق محروم، بسیار جدی بود؛ برای مثال، به میزان 10 میلیون ریال بودجه جهت ساخت 5 مدرسه در بخش« نوران» از سوی اداره کل اختصاص داده شده بود که بعلت بُعد مسافت و صعب العبور بودن آن روستاها، مدت ده ماه از زمان اختصاص این بودجه گذشته بود و هیچیک از مسؤولین، توان انجام اینکار را نداشتند و قرار بود که بودجه را بازگردانند؛« حاج مهدی» به محض قبول مسؤولیت و واقف شدن به موضوع، سخت برآشفت و شخصاً مسؤولیت ساخت مدارس را به عهده گرفت.
« حاجی» در هوای زمستان و در آن جاده های کوهستانی و صعب العبور، با تلاشی غیرقابل وصف، به تدارک مصالح ساختمان و... همت گماشت؛ حتی یکبار دیدم که شخصاً تعدادی بشکه قیر را از وانت تخلیه نمود.
با این همت و تلاش بود که توانست با صرف کمترین هزینه و زودتر از موعد مقرر، مدارس را ساخته و آماده ی بهره داری نماید.(2)

بدن خونی در اثر حمل تعدادی زیادی مجروح و شهید
شهید حاج مهدی نظر فخاری

در عملیات« والفجر مقدماتی» دستور عقب نشینی تاکتیکی رسید؛ در هنگام عقب نشینی لازم بود که مجروحین و شهدا هم به عقب آورده شوند؛ « حاج مهدی نظرفخاری»- که خدایش با شهدای کربلا محشور کند- همت عجیبی در این کار به خرج می داد و مجروحین را روی دوش می گذاشت و بچه ها را هم تشویق به این کار می کرد... آنقدر مجروح و شهید، به عقب آورد که تمامی بدنش خونی شده بود و هر که از جریان خبر نداشت، فکر می کرد مجروح شده است.
شاید این کارها اصلاً جزو وظایف« حاجی» نبود، اما او اقتضای کار را خیل خوب می سنجید و آنچه را که تکلیف می دانست هرگز از زیر بار آن شانه خالی نمی کرد.(3)

با پای مجروح به پیاده روی می آمد!
شهید ابراهیم یعقوبی

با آن که قبلاً« شهید یعقوبی» فرماندهی گردان پیاده را داشت، اما به خاطر مجروحیت پایش که در مهران روی مین رفته بود و پاشنه پایش کاملاً از بین رفته بود، دیگر نمی توانست آن تحرک نیروی پیاده را داشته باشد، به همین خاطر به گردان ادوات معرفی شد.
وقتی که بچه ها را به راهپیمایی می بردیم، او هم می آمد و بعضی اوقات هم پایش زخم می شد... هرچه اصرار می کردیم که« شما با این پای مجروحت لازم نیست همراه بچه ها بیایی و...» می گفت: « من خجالت می کشم، اینها برای آمادگی رزمی به پیاده روی می روند و من در چادرها استراحت کنم و بخوابم...»(4)

شلیک های روحیه بخش
شهید ابراهیم یعقوبی

در یکی از حملات دشمن، گردان« ولی عصر» به محاصره ی دشمن افتاده بود و کار به حدّی بر نیروها سخت شده بود که خیلی ها امید و اطمینان خود را از دست داده بودند.
شهید« یعقوبی» وقتی وضعیت را خطرناک می بیند با توکل بر خداوند و پشتکاری عجیب، آرپی جی را بدست می گیرد و شروع به شلیک کردن می کنند و در آنِ واحد، پنج عدد از تانکهای دشمن را به آتش می کشاند، این تلاش او، روحیه ی خاصی به نیروها می بخشد و در نتیجه محاصره ی گردان، با این رشادت و روحیه بخشی او شکسته می شود.(5)

کار دارم، باید بروم!
شهید حسن باقری( افشردی)

شهید حسن از اول جنگ همیشه در جبهه ها حاضر بود. هر وقت برای دیدن ما به تهران می آمد و به خانه سر می زد، ما حدود یک ربع تا نیم ساعت او را می دیدیم. نیمه شب می آمد، قدری می نشست، بعد می گفت کار دارم و باید بروم و همان نیمه شب می رفت. گاهی اوقات ساعت 2 یا 3 نیمه شب به خانه می آمد، دو سه ساعت می خوابید و صبح زود مجدداً به جبهه باز می گشت.(6)

امدادگر حاضر در منطقه ی خطر
شهید علی( رامین) حلاجیان

از بر و بچه های گروهان« شهادت» از گردان« انصارالرّسول» بود. امدادگر جبهه بود و هیچ امدادگری به اندازه ی او دارای سعه ی صدر، بی باک و خستگی ناپذیر نبود. هر جا، بوی خطر به مشام می رسید زودتر از همه حاضر می شد. به محض مجروح شدن رزمنده ای، صدای همه بلند می شد که « علی( رامین) حلاجیان بود!»
سرانجام در صبح (64/12/4)در پیشانی خط فاو- ام القصر، با اقتدا به سقای کربلا، با جراحتی مرهم ناپذیر- بی سر و دست، در صف شهدای والفجر 8 قرار گرفت.(7)

در مرخصی هم به مبارزه با اشرار می پرداخت!
شهید محمدرضا مرادی

« محمدرضا مرادی» از بر و بچه های خوب و باصفای کرمان، جوانی بود که آرام و قرار نداشت. به طور مداوم به جبهه می رفت و در چند عملیات از جمله فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، والفجر مقدماتی و والفجر یک شرکت کرد.
برای چند روز هم که به مرخصی می آمد، از آنجا که عضو ستاد مبارزه با موادمخدر بود، به مبارزه با اشرار می پرداخت. خودش می گفت: تمام خانه و زندگی ام در سنگر است. سرانجام، آن قدر جنگید تا به قافله ی شهدای کربلا پیوست.(8)

پی نوشت ها :

1. عرشیان، ص 103.
2. عرشیان، صص 103-104.
3. عرشیان، صص 123-124.
4. عرشیان، ص 145.
5. عرشیان، ص 149.
6. بر خوشه خاطرات، ص 20.
7. بر خوشه خاطرات، ص 42.
8. بر خوشه خاطرات، ص 48.

منبع مقاله :
(1390)، سیره شهدای دفاع مقدس ( پشتکار و تلاش) ، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط