نظامی گنجوی: هفت پیکر
همه عالم تن است و ایران دل ....نیست گوینده ی زین قیاس خجلچونکه ایران دلِ زمین باشد.... دل ز تن به بود یقین باشد
زآن ولایت که مهتران دارند .... بهترین جای بهتران دارند.
ایرانشاه ابی الخیر: بهمن نامه
هر آنچ آفریدست بر آدمی ... زپاکی و خویی و از مردمیدر ایرانیانست یکسر پدید ... چو ایران، جهان آفرین نآفرید
یادداشت:
پیرامون پانزده تا دوازده هزاره ی پیش، که واپسین دوران یخبندان به پایان می رسید، زمین چهره ای دیگرگون داشت. نیمکره ی شمالی پوشیده از برف و یخ بود و شرق و غربِ زمین ( چین و هند و آفریقا) در چنبره ی بیشه ها و جنگل های انبوه، گرفتار می نمود. تنها جایی که از بختِ بر آوردنِ آباد شهر ( تمدن) برخوردار بود، فلات ایران بود که بسان یک آبخاست و جزیره ی بزرگ، از سرزمینهای زرد و سیاه جدایی می جست. در شمال: دریای خزر از یک سو با دریاچه ی خوارزم و از سوی دیگر به دریای سیاه، پیوسته بود. در شرق: آمودریا و سیر دریا ( جیحون و سیحون) و پنجاب و رودمهران ( سند)، و در غرب: دجله ( رود تیزرو) و فرات ( رود پر آب)، که همگی پهنایی بس بیشتر از امروز داشتند، مرزهای آبیِ سرزمینِ سرسبز ایران را درست می کردند. با پایان عصر یخبندان، زمین کم کم به شکل امروزین خود درآمد و قومها و نژادها، جای خود را باز یافتند.ایرانیان نخستین کسانی بودند که جهان را به کشورها و قاره ها بخش بندی کردند. در بهرام یشت ( بند 33) و دین یشت ( بند 13) از 9 کشور ( قاره) یاد شده است. فروردین یشت از پنج کشور ( قاره) نام می برد. (1) و چند نوشتار نیز از چهار کشور ( قاره) یاد نموده اند. اما بیشترین و بنیادی ترین نگاشته ها سخن از هفت کشور ( قاره) دارند.
فروردین یشت: 10و 66 تا 68 و 143 و 144
از فره و فروغ آنان [ فروهر توانای پاکان] است [....] نگاهداریِ سرزمین های ایرانی را [.....] آیا سرزمین ما باید خشک و ویران شود؟[....] سرزمین ما باید خرم و سرسبز شود و ببالد [....] می ستاییم فروهر های پاک مردان و زمان سرزمین های ایرانی، تورانی سیَریم(2)، ساینی (3)، داهی(4).ابوالقاسم ابن احمد جیهانی: اشکال العالم
ستون ممالک زمین، چهار است. یکی که استوارتر و نیکوتر و به خیر و سکون و استقامت نزدیکتر واعتدال مزاج و ابواب سیاست را شامل است، مملکت ایرانشهر است. و قطر آن، اقلیم « بابل» است؛ یعنی دارالملک پادشاه فارسیان و حد این مملکت در ایام عجم معلوم بوده است [....] دریای « فارس» بزرگتر و درازتر و پهن تر از همه ی دریاهاست. بیرون محیط او از حدود چین است تا « قلزم» [دریای سرخ].یادداشت:
« ابن حوقل» در بیان اینکه چرا همه ی این اقیانوس را به نام « بحر فارس» می خوانده اند، دو علت ذکر کرده؛ یکی اینکه از همه ی ساحل نشینان این دریا، مردمی تواناتر از ایرانیان و شاهانی مقتدر از شاهان ایشان نبوده، و تا زمان او هم سواحل دور و نزدیک این دریا در تحت سیطره ی ایرانیان بوده است. و دیگر اینکه از همه ی ساحل نشینان این دریا، هیچ مردمی را همچون ایرانیان، آنچنان کشتی های محکم و استوار و دریانورد نیست که بتوانند از حد سرزمین خود بیرون آمده و به دریاهای دور دست سفر کنند و همچنان محکم و استوار و با شکوه، به موطن خود بازگردند.(5)نامه ی تنسر
زمین چهار قسمت دارد:- یک جزو: زمین تُرک میان مغارب هند(6) تا مشارق روم
- جزو دوم: میان روم و قبط و بربر
- جزو سوم: سیاهان از بربر تا هند
- جزو چهارم: این زمین که منسوب است به « پارس» و لقب « بلاد الخاضعین» ؛ یمان جویِ بلخ [ آمودریا] تا آخر بلاد آذربایگان و ارمنیه ی فارس [ ارمنستانِ ایران] و فرات و خاک عرب تا عمان و مکران، و از آنجا تا کابل و تخارستان. و این جزو چهارم، برگزیده ی زمین است [....] ریاست و پادشاهی از عهد ایرج بن فریدون، پادشاهانِ ما را بود و حاکم بر همه ایشان بودند. و به خلافی که میان اهل اقالیم خاست، به فرمان و رأی ایشان قرار گرفتند.
یادداشت:
بخش بندی چهار گانه در واقع پیرو چهار سوی جغرافیایی بود و نه جغرافیای تاریخی. بنابراین آنچه ماندگار گشت، تقسیم خشکی های زمین به هفت کشور بود که بارودها و دریاها و کوهها از یکدیگر جدا می شدند. از دیدگاه اسطوره ای، هر کشوری با یکی از سیارات هفتگانه و یا با مجموعه ستارگانی به نام « هفت اورنگ» در پیوند بود. از نوشتارهای دیرینه چنین بر می آید که تا زمان فریدون سرزمینهای آریایی را خونپرس ( خُنیرث، هُنیره) می خواندند. (7) و سپس قاره ی خونیرس به سه کشور بزرگ ایران و توران و روم، بخش شد. گاهی هم ایران بزرگ و خونیرس، یگانه اند. به هر روی، نوشتارهای اوستایی- پهلوی اسناد گرانبهایی درباره ی حاکمیت ایرانیان بر سرزمین خویش هستند.بن دهش: درباره ی فراز آفریدن روشنان
او [ هرمزد]: « هفت اورنگ» را به سوی شمال گمارد [...] از هفت کشور، از هر کشوری، بندی به او پیوسته است و از آن روی، « هفت اورنگ» خوانده می شود.نظامی گنجوی: هفت پیکر
هست هر کشوری به رکن و اساس... در شمار ستاره ای به قیاس...هفت رنگ است زیر هفت اورنگ... نیست بالاتر از سیاهی رنگ
یسنا: هات 57
سروش پارسا [...] را می ستاییم؛ آن که خانه ی صد ستونِ استوارش بر فراز بلندترین ستیغِ « البرز کوه» بر پا شده است [...] از نیرو و پیروزی و فرزانگی و دانایی وی بود که امشاسپندان به « هفت کشور» زمین آمدند [...] اگر کسی ( دیوپرست) در شرق « هندوستان» هم باشد، سروش او را گرفتار کند[...] سه بار در هر شبانه روز به این کشور « خونیرس» درخشان در آید.مهریشب: 13 تا 15 و 64 و 104
نخستین ایزد مینوی که پیش از دمیدن خورشید جاودانه ی تیزرو، بر فراز « کوه البرز» بر آید[...] از آنجاست که آن « مهر» بسیار دانا، بر همه ی خانمانهای ایرانی بنگرد [...] آنجا که رودهای پهناور و ناوتاز [ قابل کشتیرانی] با انبوه خیزاب های خروشان، به « ایشکَتَ» و « پوروت» می خورَد و به سوی « مروِ هرات» و « سغد» و « خوارزم» می شتابد[...] بر این کشور « خونیرس» درخشان، پناهگاه بی گزند و رامش گاه جانداران، بنگرد [...] بر « هفت کشور» فروغ افشاند ] آن که بازوان بسیار بلندش، مهر فریب ( پیمان شکن) را گرفتار کند و بر افکند؛ اگر چه در شرق هندوستان یا در غرب جهان یا در دهانه ی رود « ارنگ»(8) یا در دل این زمین باشد.گزیده های زادسپرم
پس از باران بزرگ آغاز آفرینش....زمین به شش پاره بگسست....پاره ای، به اندازه ُنیمه ی همه ی زمین، از میانه جدا شد و نیمه ی دیگر که پیرامونش بود، به شش پاره ی هم اندازه گسست که « کشور» خوانده می شوند..خونیره که پاره[ کشور] میانه است، آن شش کشور دیگر را مانند افسر [ تاج سر] می باشد. بخشی از دریای « فراخ کرد» پیرامونش گردیده است. میان آن [ خونیره] و شش کشور، در سوی نیمروز [ جنوب]، دریا و بیشه می باشد. در اباختر [شمال] کوههایی بلند سر بر آورده که از یکدیگر جدا و هویدا می گردند.[... در رستاخیز: ] اورمزد در « خونیره» ، و شش امشاسپند بدان شش کشور آشکار شوند.
بن دهش: درباره ی چگونگی زمین ها
هنگامی که [ ایزد] تیشتَر، آن باران را ساخت و دریاها پدید آمدند، همه جای زمین را، نم فرا گرفت و به هفت پاره گسست؛ دارای زیر و زبَر، و بلندی و نشیب شد. یک پاره ( خونیرس) در میان شش پاره ی دیگر جای گرفت که گستره اش به اندازه ی آن شش پاره بود [....]- پاره ای که به ناحیه ی خراسان [ شرق] است: کشور ارزه؛
- پاره ای که به ناحیه ی خاوران [غرب] است: کشور سَوَه؛
- دو پاره که به ناحیه ی نیمروز [جنوب] است: کشور فِرَدَ دَفش [جنوب شرقی] ویدَدَفَش [جنوبی غربی]؛
- دو پاره که به ناحیه ی اباختر است: کشور وُروبَرِشن [ شمال غربی] ورُو جَرِشن [ شمال شرقی]؛
- آن را که میان ایشان و به اندازه ی ایشان است: خونیرس خوانند...
چنین گوید که میان ارزه و سوه و خونیرس: دریاست؛ چوان که بهری از دریای فراخ کرت پیرامون آنها را در بردارد. از میان، فرددفش [ جنوب شرقی] را بیشه ای گرفته است. میان وروبرشن [ شمال شرقی] را بیشه ای گرفته است میان وروبرشن [ شمال غربی] و وروجرشن [شمال شرقی] کوهی بلند رویید...از این هفت کشور، همه ی نیکی ها در خونیرس بیشتر آفریده شد. اهریمن نیز به سبب آسیبی که از آن [ کشور] ببیند، با خونیرس بیشتر نبرد کند و بدی به خونیرس بیشتر بیافریند. زیرا کیان ویلای درخونیرس آفریده شوند. بهدین مزدیسنان [ دین زرتشت] نیز به خونیرس آفریده شد و سپس به دیگر کشورها برده شد. سوشیانت نیز در خونیرس زاده شود و اهریمن را نابود کند و رستاخیز کند. چنین گوید که بیشتر مردم درخونیرس هستند و خونیرس نیرومندتر است.
حمزة حسن اصفهانی: تاریخ پیامبران و شاهان
بدان که ربع مسکون با تفاوت نواحی آن، درمیان هفت قوم بزرگ، یعنی چین، هند، سودان، بربر، روم، ترک و آریان تقسیم شده است. آریان که همان ایران ( فُرس) است درمیان این کشورها قرار دارد و این کشورهای شش گانه محیط بدان اند.بن دهش: درباره ی سروری کشورها
کشور ها[ هفت کشور] را هر یک، سَرورَی [ فرمانروایی نمادین] است [....] زرتشت، این کشور « خونیرس» و نیز همه ی پرهیزگارانِ گیتی را سرور است. همه [ سروران شش کشور دیگر] را نیز سروری از زرتشت است؛ که ایشان همه دین از زرتشت پذیرفتند. درکشور « خونیرس» بس جای است که در این بد زمانگی و نبردِ سختِ پتیاره [ دشمن]، به افسونِ مینویی، گذر آن بسته است(9) و پناهگاه های « خونیرس» خوانده می شود.مجمل التواریخ: تقسیم زمین و افالیم
هفت کشور نهاده اند آباد عالم را و زمین ایران در میان، و دیگر ها پیرامون آن... حدّ زمین ایران که میان جهان است، از میان رود « بلخ» است از کنار « جیجون» تا آذربادگان و ارمنیه تا به « قادسیه» ، و فرات و بحریمن و دریای پارس و « مکران» تا به کابل و تخارستان و طبرستان. و این سُرّه زمین است و گزیده تر و با سلامت از گرمای صعب [ و سرمای صعب] چون اهل مشرق و مغرب. و از سرخی واشقری(10) بر سان رومیان و صقالبه [ اسلاوها] و روس، و به سیاهی چون حبشه و زنگ [زنگبار] و هندو، و از سخت دلی برسان ترکان و حقارت(11) چینان.ابومنصور معمری: دیباچه ی شاهنامه ی ابومنصوری
هر کجا آرامگاه مردمان بود به چهار سوی جهان، از کران تاکران، این زمین را ببخشیدند و به هفت بهر کردند، و هر بهری را یکی کشور خواندند... هفتم را که میان جهان است: « خونیرس بامی» خواندند؛ و « خونیرس بامی» اینست که بدو اندریم و شاهان: « ایرانشهر» خواندندی. و کوشه [گوشه ها؟] را « امست» [؟] خوانند و آن:-چین و ماچین است و هندوستان
- روم و خزر و روس و سقلاب
- سمندر و برطاس
- و آنکه بیرون ازوست: « سکیه» خواندند...
- شام و یمن را « مازندران» خواندند.
- عراق و کوهستان را « سورستان» خواندند.
و ایرانشهر از رود « آموی» است تا رود مصر [ = نیل] و این کشورهای دیگر، پیرامون اویند. و ازین هفت کشور، ایرانشهر بزرگوارتر است به هر هنری.... و « مصر»، گویند از « مازندران» است. (12)
محود گردیزی: زین الاخبار ( تاریخ گردیزی)
چون ایزد تبارک و تعالا مر این جهان را بیافرید... مردمان را متفاوت آفرید، چنان که میان جهان را؛ چون مکه و مدینه و حجاز و یمن و عراق و خراسان و نیمروز و بعضی از شام. و این [ سرزمین ها] را به زبان پارسی: ایران خوانند. این تربت [ خاک ایران] را ایزد تبارک و تعالا بر همه ی جهان فضل نهاد، اندر ابتدای عالم تا بدین غایت، این دیار و اهل او محترم بوده اند و رسید همه ی اطراف بوده اند... اهل این میانه ی جهان، به خرد داناترند و به عقل، تمام تر. و به مردی، شجاع تر و ممیزتر و دوربین و سخی تر. و اهل اطراف، به همه چیزها از این طبقه کمترند.حمد الله مستوفی: نزهت القلوب
فارسیان گویند: حکیم « هرمس»...زمین را به هفت بخش کرده است بر سبیل هفت دایره؛ یکی در میان و شش در حوالی:اول- از طرف جنوب کشور هندوان است.
دوم- کشور تازیان و یمن و حبش.
سوم- کشور شام و مصر و مغرب.
چهارم - که وسط است، کشور ایران زمین.
پنجم - کشور روم و فرنگ و سقلاب.
ششم - کشور ترک و خزر.
هفتم- کشور چین و ماچین و ختای و ختن و تبت.
و بعد از آن، آنگه که فریدون مملکت خود را بر سه پسر خود بخش می کرد، بر پهنا به سه قسم کرد؛ قسم شرقی: تور را داد؛ و قسم غربی: سلم را داد، و قسم میانه که بهترین بود و مقام او بود: پسر کهتر، ایرج را داد و بدو باز خواندند و ایران گفتند...اهل عرب گویند که نوح پیغمبر ربع مسکون را بر درازی به سه بهره کرد:
بخش جنوبی - « حام» را داد و آن زمین سیاهان راست.
بخش شمالی- « بافث» را داد و آن زمین سفید رویانِ سرخ چهرگان راست.
بخش میانی - « سام» را داد و آن زمین اَسمَران ( گندم گونان) راست و ایران از آن جمله است.
اهل یونان گویند که حکمای ما تَقَدم ربع مسکون را از مصر بر پهنا به دو نیم، توهم کرده اند:
- شرقی آن را ایسیا ( آسیا) خوانند.
- غربی آن را از دریای شام به دو نیم کرده:
جنوبی آن را لوبیه ( لیبی) خوانند و آن مقام سیاهان است. شمالی آن را که ربع دیگر بود، اورفی ( اروپا) گویند و آن مقام سفید و سرخ چهرگان است.
و نیمه ی ایسیا ( آسیا) را به ورُیب ( اریب) از زاویه ی میان شرقی و شمالی تا نیمه ی طرف جنوب، باز به دو بخش کردند؛ طرف میان: کمتر و طرف بیرون: بیشتر.
- جانب میان را ایسیای خُرد ( آسیای صغیر) خواندند و آن: ایران زمین و حجاز و یمن و خزر است.
- جانب بیرون را ایسیای بزرگ خواندند و آن: ختای و ختن و ماچین و هند و سند و آن حدود است.
و حکمای هند، بخش ربع مسکون را به صورت سه در سه نهاده اند:
- بخش جنوبی را « دکشن» خوانند و آن، زمین تازیان است.
- بخش شمالی را « اوتر» خوانند و آن، ترکان راست.
- بخش شرقی را « یورت» خوانند و اهل چین و ماچین راست.
- بخش غربی را « بسجم» خوانند؛ قوم مصر و بربر راست.
- بخش زاویه ی مابین جنوب و شرق: اگنی» گویند؛ هندوان راست.
- بخش زاویه ی مابین شرق و شمال: « ایشن» خوانند؛ قوم ختای و ختن راست.
- بخش زاویه ی مابین شمال و غرب: « بایب» گویند؛ اهل روم و فرنگ راست.
- بخش زاویه ی ما بین غرب و جنوب: « نیرت» گویند؛ اهل قبط و بربر و افریقیه و اندلس راست.
- بخش میانین: « مدویش» خوانند، یعنی « مبانه ی مملکت» و ایرانیان راست.
غرض آنکه به همه قولی، ایران میانه ی ربع مسکونست و خلاصه ی دیار و اکناف و امصار و اطراف آن.. ایران زمین را:
حد شرقی- ولایات سند و کابل و صغانیان ( چغانیان) و ماوراء النهر و خوارزم تا حدود سقسین و بلغارست.
حد غربی - و لایات اوجام روم و نیکساروسیس شام.
حد جنوبی- از بیابان نجدست که به راه مکه است و آن بیابان را طرف یمین ( راست) با ولایت شام و طرف یسار ( چپ) با دریای فارس که متصل دریای هند است، پیوسته است و تا ولایت هند می رسد.
ابن رسته: الاعلاق النفیسه
ایرانشهر به چند بخش تقسیم می شد:- آن بخش را که در فاصله ی بین دو محل بر آمدن آفتاب در بلندترین روز و کوتاهترین روز سال قرار داشت، به نام « خوراسان» می خواندند.
- آن بخش را که در فاصله بین دو محله فرو رفتن خورشید در بلندترین روز و کوتاهترین روز سال قرار داشت « خوربران» می گفتند که به معنی مغرب است.
- آن بخش را که در فاصله بین محل بر آمدن خورشیدن در کوتاهترین روز و محل فرو رفتن خورشید در کوتاهترین روز سال قرار دارد « نیم روز» می نامیدند که به معنی جنوب است.
- آن بخش که در فاصله بین محل بر آمدن خورشید در بلندترین روز و محل فرو شدن خورشید در بلندترین روز سال قرار دارد به نام « باختر» می خواندند که معنی آن شمال است.
- و آن بخش که در وسط این چهار بخش قرار دارد به نام « سورستان» می خواندند.. که نسبت به بخشهای دیگر ایرانشهر مانند قلب است در سینه؛ و به همین جهت سرزمین سورستان را که نام قدیم همین سواد [ آبادی عراق] بود « دل ایرانشهر» می خواندند.[...]
ایرانشهر مشتمل بر سرزمینهایی است بنام، که هر یک از آنها چندین استان را در بر می گیرد: خراسان، سیستان، کرمان، اهواز، جبال، آذربایجان، ارمنستان، موصل، جزیره، شام، و سورستان که وسط این سرزمینها قرار دارد.(14)
ابوالحسن علی بن حسین مسعودی: التنبیه و الاشراف
اقلیم چهارم منسوب به بابل، و به نام آن معروف است. و نام آن به کلدانی که همان سریانی است، « خنیرث» بوده و همه ی طبقات ایرانیان، آن را به همین نام می خوانده اند. بابل را به فارسی و نبطی « بابیل» می گفته اند. بعضی حکیمان ایران و « نبط» گفته اند که شهر را به انتساب « مشتری» به نام این خوانده اند؛ زیرا مشتری [ = برجیس] در لغت قدیم آنها « بیل» بوده و این اقلیم متعلق به مشتری و در قسمت آن واقع است. حدود این اقلیم شریف که از دیگر اقلیم ها برتر است، در مجاورت سرزمین هند: دیبل، و در مجاورت حجاز: ناحیه ی ثعلبیه، و درمجاورت خراسان: نهر« بلخ» است...طبق این تحدید [ مرزبندی] آن قسمت از خراسان که این سوی نهر است با همه ی جبال از « ماهات» و غیره، و همه ی عراق، داخل این اقلیم است. همه ی ولایت های این اقلیم ، به بابل، شهره شده است؛ از این رو که محل بابل محترم و ناحیه ی آن معتبر است و مردم صاحب نظر، چیزها را به آنچه برتر و مشهورتر است، نسبت می دهند. اگر بابل چنین نبود، این اقلیم را با همه ی وسعت و ولایتهای معتبر که دارد، بدان منسوب نمی داشتند. این اقلیم در میان هفت اقلیم است و از همه معتدل تر و برتر، و عراق در میان این اقلیم است. پس نخبه اشرف نقاط زمین است که آذوقه ی متناسب و هوای صاف ما بین گرما و سرما دارد و محل آن چنان است که سال به چهار فصل تقسیم می شود و مردمش از زمستان به تابستان نروند مگر فصل بهار برایشان گذشته باشد.یاقوت بن عبدالله حموی: معجم البلدان
پادشاهان ایران « سواد» را دوازده استان می شمردند و آن را 60 تسو [ ناحیه] به حساب می آوردند...آنها بدین سبب « سواد» را زیستگاه خود ساختند که خداوند در این سرزمین انواع نعمت ها را از رفاه زندگی و باروری زمین و بهزیستی گرفته تا کثرت خیرات و اطعمه ی گوناگون و رودهای فراوان و هوای عطر آگین و صناعات لطیف، در آنجا گرد آورده است. آنها « سواد» را به قلب همانند می ساختند و دیگر جهان را به تن؛ و بدین سبب آنجا را « دل ایرانشهر» خواندند که به عربی « قلب ایرانشهر» می شود. و ایرانشهر اقلیمی است که در وسط اقلیم های دیگر قرار دارد... آرای برخاسته از صحت اندیشه و تعقل، از مردم اینجا سرچشمه می گرفت؛ همچنان که دانش های دقیق و آداب و احکام لطیف از قلب بر می خیزد.محمد محمدی ملایری: تاریخ و فرهنگ ایران / دل ایرانشهر
قدیمی ترین نوشته ی موجود که نام « عراق» در آن آمده، کتاب « المسالک و الممالک» / « ابن خردادبه»، نخستین کتاب عربی اسلامی در دانش جغرافیا از نیمه قرن سوم هجری است. ولی دراین کتاب، عراق همچون نامی برای سرزمینی که امروزه « عراق» خوانده می شود، به کار نرفته است...این کلمه همچون نامی برای ایران یا ایرانشهر است [....] درکتاب « الخراج قدامه» ، عراق در معنی ایران به کار رفته و در آن، به این امر تصریح شده که عراق معرب ایران است[...] در کتاب « الخراج قدامه»، عراق در معنی ایران به کار رفته و در آن، به این امر تصریح شده که عراق معرب ایران است[...] و در همین معنی ایران است، عراق در روایتی که « ابن قتیبه» از « اصمعی»درباره ی قلمرو عراق از « هیت» تا مرز چین ذکر کرده و در آن، اصفهان را « صرت العراق» یعنی گنجینه عراق [= ایران] خوانده است. و به همین معنی است در نوشته ی « خوارزمی» در « مفاتیح العلوم» که گوید: ایرانیان جیحون را مرز توران یعنی « حدالترک» می نامیدند و مردم خراسان آن را مرز ایران یعنی « حدالعراق» می خواندند [....] عراق پیش از آنکه در دوران اسلامی به محدوده ی « سواد» اختصاص یابد، در زبان عربی به جای ایران به کار می رفته و اعراب که به تعبیر خودشان ایران را معمولاً بلاد فارس می خوانده اند، درجاهایی که می بایست نام ایران یا ایرانشهر ذکر شود، آن را به عراق تبدیل می کرده اند.
دو روایت از « ابوالحسن مسعودی» درباره ی پیوند اقلیم ها با سیارات:
التنبیه الاشراف:
اقلیم اول: کیوان( هند)
اقلیم دوم: اورمزد
( حجاز و حبشه)
اقلیم سوم: بهرام
( مصر و افریقیه)
اقلیم چهارم: خورشید
( بابل و عراق)
اقلیم پنجم: آناهید
( روم)
اقلیم ششم: تیر
( یاجوج و ماجوج)
اقلیم هفتم: ماه
یوماریس و چین
مروج الذهب
اقلیم اول: اورمزد( بابل، خراسان، فارس، اهواز، موصل، سرزمین جبال)
اقلیم دوم: کیوان
( هند، سند، سودان)
اقلیم سوم: آناهید
( مکه، مدینه، یمن، طایف، حجاز، و مناطق مابین آن)
اقلیم چهارم: تیر
( مصر، آفریقا، بربر، آندلس و مناطق مابین آنها)
اقلیم پنجم: ماه
( شام، روم، جزیره)
اقلیم ششم: بهرام
( ترک، خزر، دیلم، سقلابیان)
اقلیم هفتم: خورشید
( دیبل و چین)
یادداشت:
با پیدایش و گسترش شهرها و سپس افزایش مردمان، دیگر ایران زمین پاسخگوی نیازهای فرزندانش نبود؛ بویژه باید به یاد داشته باشیم در دل فلات ایران که امروزه به کالبد کویر در آمده، دریاچه های کوچک و بزرگ، بر زیستگاه ها چنگ انداخته و جای آدمیان را تنگ کرده بودند. بنابراین، همپا با پس رفتن یخها و خاموشیِ خروش رودها در پاره هایی از مرزهای آبی، ایرانیان گروه گروه، مام میهن را بدرود گفتند و رخت سفر به سرزمینهای دیگر، بر بستند. پژوهشگران توانسته اند جای پای این مهاجران را در گوشه های گوناگون ایران زمین بجویند و تا شرق و غرب گیتی، بیابند. افزون بر همانندی یادمانهای باستانی، یگانگی نام ایزدان، شاهان و شهرها، نشانه ای از خاطرات تاریخی کوچندگان است.نکته ی بسیار مهم در گزارشهای کهن ایرانی، مهاجرت آریاها از ایران به دیگر سرزمین ها بوده و نه بر عکس. این کوچها را بر سه دوره ی دیرینه می توان دانست:
1- هوشنگ/ تهمورس: کوچ به سراسر دنیا.
2- آبتین: کوچ به چین و ماچین.(15)
3- سلم و تور: کوچ به روم و چین.
امروزه نیز پژوهش ها و نوشتارهای دقیق و بی طرفانه ی باستان شناسی، سخن از موجهای مهاجرت از فلات ایران به دیگر سرزمینها دارند و هیچگونه مدرک و سند استواری درباره ی کوچ آریاها از سرزمینی دیگر به ایران در دست نیست. (16)
بن دهش: درباره ی چگونگی مردمان
[ از نخستین زوج انسان: « مشی» و « مشیانه»، شش جفت زاده شدند. یکی از این جفت ها: « سیامک» و « وَشاگ» دارای فرزندانی شدند که « فِرَواگ»و « فِرَواگین» نام داشتند]:از ایشان پانزده جفت گوناگون زاده شد و فراوانیِ مردمان جهان، از اینان بود. از آن 15 گونه، 9 گونه شان بر پشت گاو « سریسوگ»(17) از دریای « فراخ کرت» گذشتند و به شش کشور دیگر رفتند. 6 گونه به خونیرس ماندند. از آن شش جفت: « هوشنگ» و « گُ زگ» نیای ایرانیان هستند.
یادداشت:
متن یا ترجمه ی « بن دهش» اندکی گنگ و نارساست، زیرا از شش جفت، تنها سه جفت یاد شده که نام سومی نیز آشکار نیست. سپس به قومهای دیگری پرداخته که در سرزمینهای انیران ( نا ایرانی) هستند، اما این سرزمینهای انیرانی در « خونیرس» جای دارند و نه در شش کشور دیگر؛ روی هم رفته، از هشت « قوم- زمین» نام برده است:1- هوشنگ+ گُ ز گ: ایرانیان.
2- تاز + گَوازگ: تازیان.
3- مازندرها.
4- سرزمین تور.
5- سرزمین سلم ( روم).
6- سرزمین سین ( چیستان).
7- سرزمین گام ( گَو).
8- سرزمین سند ( هندوان).
بن دهش: درباره ی چگونگی آتش
هرمزد در آغاز آفرینش، سه آتش را چون سه فره، برای پاسبانیِ جهان آفرید: آذر فَرن بغ، آذر گُشنَسپ، آذر بُرزین مهر. در پادشاهی « تهمورس» ، هنگامی که مردم بر پشت گاو « سریسوگ»(18) از « خونیرس» به دیگر کشورها می گذشتند، شبی میان دریا، به باد سخت و موج دریا، آتشدان که هر سه آتش در آن یکجا بود، از پشت گاو به دریا افتاد. هر سه آتش درخشیدند و همه جا را روشن کردند و آن مردمان، از دریا گذشتند.ر. ا. امریک: ماندگاه های ایرانی در شرق کوههای پامیر
نام « ختن» با املاهای گوناگون آمده که کهن ترین شکل آن « هوتنه» در متون سده هفتم تا دهم میلادی نوشته شده و به زبان ایرانی است... ساکنان ایرانی « ختن» به زبانی سخن می گفتند که با زبان سکاهایی که از سده ی نخست ق. م بدین سو در شمال غربی هند ساکن بودند، پیوند داشته است... در محل توقوز- سرای [ شمال رودخانه یار کند] نسخه ای خطی پیدا شده که دارای دستورها و قواعدی درباره ی آیین اعطای مقام روحانی به رهبانان است. متن این دست نوشته به یکی از زبانهای ایرانی نوشته شده و چنان پیوند نزدیکی با زبان ختنی دارد که این دو را باید گویشهای گوناگون زبان واحد سکایی دانست. بنابراین آشکار است که احتمالاً از اوایل سده چهارم میلادی، کسانی که به یک زبان ایرانی تکلم می کردند، در « تومشوق» سکونت داشتند... بررسی تازه ی کوچ نشین « آن چنگ» حدود پانصدمتری شرق شهر « تون هوانگ» نشان داد که سه روستای آن حدود 1400 تن جمعیت داشت که با داوری از روی نامهایشان احتمالاً شمار زیادی از آنها سغدی بودند. پس از« تون هوانگ» مشهورترین جایی که در آسیا میانه با ایرانی زبان پیوستگی داشت، ناحیه « تورفان» است... از بیش تر محل های نزدیک تورفان، متون فارسی میانه ای مانوی و پارتی و سغدی به دست آمده است... به دست آمده است...شرقی ترین ناحیه ای که ایرانیان در آنجا رخنه کرده بودند و ما نام آن را ثبت کرده ایم « چن چیانگ» است که حدود 225 کیلومتری مصب رودخانه « یانگ تسه» قرار داشت.(19)یادداشت:
« گردیزی» در تاریخ خود ( زین الاخبار) از ناحیه ای در « ختن» یاد کرده به نام « برسخان» یا « برسغان»: اصل بر سخان از عجم و پارس بوده است...کس فرستادید به چین و کارگران آوردند از گِل کار، درودگر، و نقاش. و فرمودند تا آن جا، جای ها ساختند هم بر مثال شهرهای پارس و آن را « پارس خان» نام کردند. ( ص 564).*
سفالینه ای رنگی در یانگ شائو ( Yang Shao) که پیشینه شان به فرهنگ نوسنگی چین مرکزی می رسد، با سفالینه های سی ارک ( سیلک/ کاشان/ هزاره چهارم ق. م) همانندی نزدیک دارد و نشانگر کوچ ایرانیان به آن سرزمین می باشد. و فراموش نکنیم انبوهی از دستاوردهای هنری و رزمی را که سخن از کوچ نشین های ایرانی دارند.
تاریخ هرودت
در طرف شمال رودخانه ی ایستر ( دانوب) استپ های بسیار پهناور و بی سکنه هستند و فقط نام یکی از این قبیله های آن حدود را به من گفته اند که طایفه ی سیگونی ( Sigynnae) می باشد و می گویند آنها مانند « ماد» ها لباس می پوشند و بینی های پهن کوچکی دارند... سامان ایشان تا منطقه و نتی ( Veneti) « آدریاتیک» است. این طایفه مدعی اند که مهاجرانی از سرزمین ماد بوده اند.
پی نوشت ها :
1. این پنج کشور، آرایی نشین است و در زمان فریدون، تشکیل یک کشور یا قاره ی واحد به نام « خونیرس» داده بود.
2- سیریم: سرزمین سلم؛ روم.
3- ساینی: صین، چین. از همین ریشه است: سئنه ( شاهین) و Sun ( خورشید).
4- داهی: سرزمین دهستان که پیرامون رود جیحون و همسایه با آمل ( آموی) بود. این آمل که در کرانه آمودریا جای داشت نباید با آمل ( جنوب دریای خزر) اشتباه شود.
5- تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال / پیوست ها، ص 47.
6- به نظر می رسد مغارب ما چین درست تر است.
7- از فریدون این سودها بود...بسیار دیو « مازندر» رازدو از کشور « خونیرس» بیرون کرد. /مینوی خرد، 26.
منوچهر فرمانروای ایران... فریدون خداوندگار خونیرس. / دینکرد، کتاب هفتم.
در « تاریخ طبری» گفتاری هست به نام « سخن از پادشاه پارسی بابل پس از منوچهر». در این گفتار، ایران بزرگ به نامهای خنارث [ خونیرس] و « مملکت پارسیان» و « ایرانکرد» یاد شده و « بابل» به سان بخشی از آن، دانسته شده است.
8. دهانه رود ارنگ برابر است با سرچشمه ی دجله.
9. نسخه ی هندی « بن دهش» این گونه ترجمه شده است: درکشور « خونیرس» بسیار جای هست که اندر این زمانه ی بدو نبرد ظالمانه ی اهریمن با نیروهای مینوی، راه آن بسته شده است که « دژخونیرس» خوانده شود.
10. اشقر: سرخ و سفید. سرخ مو. هر چیز سرخ مایل به زردی یا سفیدی. / فرهنگ عمید.
11. عوض حقارت، دمامت دیده شد، یعنی: زشتی. مراد آنکه مردم ایران از سرخی و اشقری و سیاهی و زشتی برکنارند. / محمد تقی بهار.
12. کتابهای کهن حکایت از آن دارند که مازندران به شام و یمن و مصر گفته می شد. پس از آنکه کرانه های جنوب شرقی دریای خزر، نام مازندران را به جای طبرستان به خود گرفت، بسیاری از نویسندگان بویژه در دوران معاصر، این دو مازندران را با یکدیگر اشتباه گرفتند. از این رو، در برخی از دفترهای دیرین، مازندران غیر ایرانی را « مازندران مغرب» می خواندند. بنگرید به:
-شاهنامه و مازندران، صادق کیا.
-شکرستان، محمودی بختیاری.
- پژوهشی در شاهنامه، حسین کریمان.
13. فلجه ی اسکندر همان « سد سکندر» است که در واقع از سوی کورش بزرگ ( ذوالقرنین) در قفقاز ساخته شده بود. برای آگاهی بیشتر بنگرید به: شگفتی های باستانی ایران/ دیوارهای بزرگ ایران زمین.
14. برگرفته از : تاریخ و فرهنگ ایران/ دل ایرانشهر.
15. در این باره بنگرید به منظومه ی « کوش نامه».
16. برای آگاهی بیشتر بنگرید به :
- زمینه فرهنگ و تمدن ایران / علیقلی محمودی بختیاری.
- زندگی و مهاجرت نژاد آریا/ فریدون جنیدی.
- چهار سو/ حسین شهیدی.
17. درباره ی این گاو اسطوره ای، در بخش دیگری از « بن دهش» آمده است: درباره ی گاو « هَدَیوش» که آن را « سریسوگ» نیز می خوانند، گوید که او به آغاز آفرینش، مردم را از کشور به کشور گذراند و به فَرَش کرد [ رستاخیز]، انوشگی [ بی مرگی] را از او آرانید.
18. سریسوگ یعنی دارای سر روشن و نورانی. این گاو اسطوره ای، نمادی از سفر ناوگان مهاجران ایرانی به خشکی های دیگر است.
19. تاریخ ایران ( از سلوکیان تا فرو پاشی دوست ساسانی) ، بخش هفتم.
عطایی فرد، امید؛ (1384) ، ایران بزرگ( جغرافیا اسطوره ای و تاریخی مرزها و مردمان ایرانی) ، تهران: اطلاعات، چاپ دوم