کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش *** عاشق سوخته دل نام تمنّا ببرد
باغبانا ز خزان بی خبرت می بینم *** آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
رهزن دهر نخفته است مشو ایمن ازو *** اگر امروز نبرده است که فردا ببرد
در خیال این همه لعبت به هوس می بازم *** بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد
علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد *** ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
بانگ گاوی چه صدا باز دهد عشوه مخر *** سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد
جام مینایی می سدّره تنگدلی است *** منه از دست که سیل غمت از جا ببرد
راه عشق ارچه کمینگاه کمانداران است *** هرکه دانسته رود صرفه ز اَعدا ببرد
حافظ اَر جان طلبد غمزه ی مستانه یار *** خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد
تفسیر عرفانی
1. در این شهر، معشوق زیبایی نیست که دل مرا ببرد و مرا عاشق خود کند؛ من در اینجا غریبم؛ اگر بخت به من روی آور، بار و بنه ی مرا از این شهر به جای دیگری خواهد برد.
2. کجاست معشوق زیبای خوش رفتاری که پیش بخشش و بزرگواری او، عاشق دلسوخته آرزو و درخواستی را طلب کند؟
3. ای باغبان! می بینم که از ترسیدن خزان غافل هستی و هیچ توجهی به غارتگری باد پاییزی نداری؛ افسوس و دریغ از آن روزی که باد خزان، گل زیبای تو را پرپر کند و ببرد.
4. راهزن روزگار بیدار است و در کمین نشسته؛ از او آسوده خاطر مشو که اگر امروز گل رعنای تو را نبرده است، فردا آن را خواهد برد.
5. خیال خود را به وصف العیش خوش کرده ام؛ در خیال، معشوق های زیبایی را مجسم می کنم و از روی هوس با آنها به عشقبازی مشغولم؛ به امید اینکه صاحب نظری حقیقت شناس پیدا شود و مرا در عالم واقع به دیدن آنها ببرد.
6. علم و فضیلتی را که دلم به مدت چهل سال اندوخت، می ترسم چشم مست و خمار یار به یکباره به تاراج ببرد. گرفتار چشم مست معشوق شدم که نه تنها دل که تمام علم و فضل و دانشم را به یغما برد.
7. بانگ گاوی چه انعکاسی می تواند داشته باشد! فریب مخور و تحت تأثیر آن قرار مگیر؛ زیرا سامری کسی نیست که از ید بیضای موسی پیشی بگیرد و برتری جوید. مدعیان، ارزش کلام مرا نمی فهمند و جلوه ی آنها در برابر من مانند صدای گوساله سامری است.
8. جام شیشه ای باده را هر چند که ظاهری شکننده دارد، از دست مده و همیشه شراب بنوش؛ زیرا سد محکمی برای دلتنگی و ملالت است و سیل غم و اندوه تو را می برد.
9. اگرچه راه عشق، پر خوف و خطر است و کمانداران دشمن یا زیبارویان کمان ابرو در کمین عاشقان هستند، ولی اگر عشق را قرین معرفت کنی و آگاهانه طی طریق کنی، بر موانع و مشکلات غلبه خواهی یافت.
10. ای حافظ! اگر ناز و کرشمه ی دلفریب معشوق، جان تو را بخواهد، خانه ی وجودت را از هر نوع علاقه ای به جان خالی کن و بگذار تا ببرد؛ جان شیرین در برابر معشوق، حکم بیگانه ای را دارد که باید از آن گذشت.
/م