نویسنده: دکتر نغمه مخبر
1- زمینه ی ژنتیک: عوامل ژنی نقش مهمی در ابتلا به انواع بیماری های روان پزشکی از جمله افسردگی دارند. هر چند این عوامل در مقایسه با افسردگی در سنین پایین تر نقش کم تری در افسردگی دیرآغاز دارند. با این وجود کسانی که وابستگان مبتلا به افسردگی دارند بیش از جمعیت عادی در معرض خطر بروز افسردگی از جمله افسردگی دیرآغاز هستند. گفته می شود افرادی که یکی از بستگان نزدیک آن ها مبتلا به افسردگی اصلی یا اختلال خلقی دوگانه (دوقطبی) باشد دو برابر دیگران در معرض ابتلا به افسردگی قرار دارند.
2- جنس: برتری شیوع افسردگی در زنان در تمام سنین مشاهده می شود، هرچند با افزایش سن، این تفاوت کم تر می شود، اما باز هم زنان به دلایل عدیده بیش از مردان به افسردگی مبتلا می شوند. افسردگی اساسی و افسرده خویی در زنان دو برابر مردان است. بسیاری از علل خاص مربوط به بروز افسردگی در زنان ناشناخته مانده است، چرا که در بسیاری از زنان که در معرض این گونه عوامل قرار گرفته اند، افسردگی دیده نمی شود. به نقل از Isaarsci (افسردگی، موضوعی که همه ی زنان باید بدانند - ناشر مؤسسه ی تحقیقات، بازتوانی و بهبود زندگی زنان/شماره ی3) عواملی مثل باروری، عوامل هورمونی و نیز ظلم و آزار جنسی و جسمی در این مسئله مؤثر شناخته شده اند.
در مورد ابعاد مختلف افسردگی در زنان، نتایج پژوهش های انجام شده به نقل از همان منبع، به قرار زیر است:
بلوغ:
پیش از دوران بلوغ اختلافی در میزان بروز افسردگی بین دختران و پسران دیده نمی شود، اما بین سنین 11 تا 13 سال میزان رشد افسردگی در دختران افزایش می یابد، تا سن 15 سالگی که دختران 2 برابر بیش تر نسبت به پسران دوره ی افسردگی را تجربه می کنند. این مسئله در دوران بلوغ یعنی زمانی که انتظارات و نقش های افراد به طور چشم گیری تغییر می کند، رخ می دهد. فشارهای دوران بلوغ شامل شکل گیری هویت، ظاهر شدن نقش جنسی، جدا شدن از الگوها، تجربه ی تصمیم گیری برای اولین بار، با دیگر تغییرات هورمونی - ذهنی و جسمی همراه می شود. این گونه فشارها به طور کلی در پسران و دختران متفاوت است و ظاهراً در دختران بیش تر با افسردگی همراه است. تحقیقات نشان می دهد که در دختران دبیرستانی میزان افسردگی، اضطراب، اختلالات مربوط به خوردن و اختلالات مربوط به تطبیق با محیط نسبت به پسران دبیرستانی که اختلالات رفتاری تخریب کننده ای نشان می دهند به مراتب بالاتر است.بزرگ سالی، روابط و نقش های کاری:
به طور کلی فشارها می توانند در ابتلا به افسردگی در افرادی که از نظر بیولوژیکی نسبت به این بیماری آسیب پذیر هستند، مؤثر باشند. برخی از نظر تئوری معتقد هستند که شیوع بالاتر میزان افسردگی در زنان ناشی از فشارهای ویژه ای است که زنان با آن مواجه اند. این گونه فشارها شامل مسئولیت های اصلی آن ها در خانه و محل کار، تک والدینی و مراقبت از کودکان و والدین سالمند می شود. این که چگونه این گونه عوامل می توانند روی زندگی زنان اثر بگذارند هنوز شناخته نشده است. بالاترین میزان شیوع افسردگی در زنان و مردانی دیده می شود که از یک دیگر جدا شده و طلاق گرفته اند و کم ترین میزان آن در زنان و مردان ازدواج کرده دیده می شود. در هر حال همیشه میزان افسردگی در زنان بیش تر از مردان است. کیفیت ازدواج نقش مهمی در زندگی دارد. نداشتن یک دوست صمیمی و محرم و رابطه ای مطمئن، هم چنین آشکار شدن اختلافات زناشویی می تواند باعث افسردگی در زنان شود. در حقیقت بیش ترین میزان افسردگی در زنان هنگامی که از زندگی زناشویی خود راضی نیستند دیده شده است.رویدادهای مربوط به باروری:
رویدادهای باروری زنان شامل سیکل های قاعدگی، حاملگی، دوره ی بعد از حاملگی، نازایی، یائسگی و در بعضی موارد دوره ی بعد از اخذ تصمیم در مورد نداشتن فرزند، می شود. این موارد نوساناتی را در خلق و خوی زنان به وجود می آورد که در بعضی از زنان این نوسانات شامل افسردگی هم می شود. تحقیقات این مسئله را مورد تأیید قرار داده اند که هورمون ها روی ترکیبات شیمیایی مغز که احساسات و خلق و خو را کنترل می کند، اثر می گذارند. اگرچه یک سازوکار ویژه ی زیستی در مورد دخالت هورمونی در بروز افسردگی شناخته نشده است، اما تجربیات نشان داده که بسیاری از زنان در سیکل های قاعدگی خود بعضی از تغییرات جسمانی و رفتاری را تجربه می کنند. در بعضی از زنان این تغییرات با شدت -به طور منظم و همراه با احساس افسردگی- تحریک پذیری و دیگر تغییرات جسمی و احساسی رخ می دهد. این تغییرات، سندرم قبل از قاعدگی نامیده شده است. این تغییرات معمولاً بعد از تخمک گذاری شروع می شود و به تدریج تا شروع قاعدگی بدتر می شود. دانشمندان در حال بررسی این مسئله هستند که چگونه بالا رفتن یا کاهش دوره ای میزان استروژن یا دیگر هورمون ها احتمالاً می تواند روی ترکیبات شیمیایی مغز که در ارتباط با بیماری افسردگی است، اثر بگذارد.تغییرات خلقی بعد از زایمان می تواند از یک غمگینی موقتی که یک زن بلافاصله بعد از به دنیا آوردن فرزند خود تجربه می کند تا یک مرحله ی اساسی افسردگی و درماندگی تفاوت داشته باشد. تحقیقات نشان می دهد زنانی که بعد از به دنیا آوردن فرزند خود دچار افسردگی اساسی می شوند، قبل از حاملگی چندین بار آن را تجربه کرده اند که احتمالاً تشخیص داده نشده و درمانی برای آن صورت نگرفته است. حاملگی (اگر خواسته انجام گیرد) به ندرت در ایجاد افسردگی نقش دارد؛ اما سقط جنین ظاهراً منجر به شیوع بیش تر افسردگی می شود. زنانی که مشکل نازایی دارند احتمالاً در معرض غمگینی و اضطراب بیش از حد قرار دارند، ولی روشن نیست که این امر در افزایش شیوع افسردگی نقشی داشته باشد. علاوه بر این مادر شدن احتمالاً خطر ابتلا به افسردگی را به دلیل فشار یا تقاضایی که باید به آن پاسخ دهند، افزایش می دهد.
یائسگی:
به طور کلی یائسگی ارتباطی به افزایش خطر افسردگی ندارد. تحقیقات نشان می دهد که بروز افسردگی در زمان یائسگی تفاوتی با بروز این بیماری در سنین دیگر ندارد. زنانی که بیش تر نسبت به افسردگی مربوط به تغییرات زندگی آسیب پذیرند، همان هایی هستند که در گذشته در زندگی خود دوره هایی از افسردگی را گذرانده اند.ملاحظات ویژه ی فرهنگی:
به طور کلی بررسی های انجام گرفته روی زنان در کشورهای افریقایی، امریکایی و اسپانیولی زبان نشانگر شیوع افسردگی در زنان به میزان دو برابر مردان است. اگرچه دلایلی وجود دارد که نشان می دهد اغلب در کشورهای افریقایی و امریکایی بیماری افسردگی تشخیص داده نمی شود و این نسبت تشخیص در کشورهای اسپانیولی زبان نسبت به زنان قفقازی بیش تر است. اطلاعات قطعی مربوط به شیوع افسردگی در دیگر قوم ها و نژادها در دسترس نیست. تفاوت های احتمالی در نشان دادن علایم افسردگی در بین اقلیت ها احتمالاً در تشخیص این بیماری مؤثر است. به عنوان مثال امریکایی های افریقایی تبار بیش تر علایم جسمانی مانند تغییر در اشتها و دردهای جسمی را گزارش می کنند. علاوه بر این افراد با زمینه های فرهنگی متفاوت ممکن است نشانه های افسردگی را به گونه های دیگری تجربه کنند که این عوامل هنگام کار با جمعیت های ویژه باید مورد توجه قرار گیرد. از سوی دیگر شواهدی در دست است که نشان می دهد اصولاً افسردگی در بین امریکایی های افریقایی تبار شیوع کم تری دارد. این میزان در زنان اسپانیایی کمی بیش تر از زنان قفقازی است. چنین عواملی باید حین کار با زنان از فرهنگ های مختلف در نظر گرفته شود.آزار و اذیت ها:
بررسی ها نشان می دهد زنانی که در دوران کودکی مورد آزارهای جنسی قرار گرفته اند احتمالاً بیش تر در معرض ابتلا به بیماری افسردگی هستند تا کسانی که چنین تجربه ای را نداشته اند. علاوه بر این مطالعات متعددی نشان می دهد که بروز افسردگی در زنان که در دوران بلوغ یا در بزرگ سالی مورد تجاوز قرار گرفته اند بیش تر است. از سوی دیگر چون زنان خیلی بیش تر از مردان در دوران کودکی مورد اذیت و آزار جنسی قرار می گیرند، از این رو این یافته ها ارتباط بیش تری با موضوع افسردگی در زنان پیدا می کند. زنانی که به شکل های مختلف مورد اذیت و آزار قرار گرفته اند از قبیل آزار جسمی و جنسی، در محل کار میزان بیش تری از افسردگی را نشان می دهند. آزاری که احتمالاً به افسردگی منجر می شود، از طریق پایین آمدن عزت نفس، احساس ناامیدی، خودسرزنشی و انزوای اجتماعی به وجود می آید.به نظر می رسد عوامل خطرزای زیستی و محیطی ناشی از پرورش در یک خانواده ی نابه سامان در ایجاد افسردگی نقش دارند.
فقر:
بسیاری از زنان و کودکان که 75 درصد جمعیت امریکا را تشکیل می دهند در این کشور فقیر محسوب می شوند. فقر اقتصادی فشارهای بسیاری از قبیل گوشه گیری، احساس ناامنی، مواجه شدن با رویدادهای ناگوار بسیار و دسترسی ناکافی به منابع کمکی را موجب می شود. غمگینی و داشتن روحیه ی پایین یک امر عادی در بین افرادی است که درآمد اقتصادی کمی دارند و فاقد حمایت های اجتماعی هستند. اما تحقیقات هنوز ثابت نکرده اند که شیوع افسردگی در بین افرادی که با فشارهای محیطی ذکر شده مواجه هستند، بیش تر است.افسردگی در اواخر بزرگ سالی:
زمانی فکر می کردند زنان وقتی که فرزندان شان بزرگ می شوند و منزل را ترک می کنند مواجه با سندرم «آشیانه ی خالی» می شوند، به این ترتیب که عمیقاً احساس می کنند هویت و هدف شان را در زندگی از دست داده اند و از این رو مستعد ابتلا به افسردگی می شوند. اما تحقیقات، افزایش میزان افسردگی در این مرحله از زندگی را در زنان نشان نمی دهد. در مقایسه با گروه های جوان تر، زنان سالمند بیش تر از مردان از بیماری افسردگی رنج می برند. همین طور برای تمام گروه های سنی مجرد (که شامل افراد بیوه نیز می شود) عامل خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد.مهم تر این که نباید از نظر دور داشت که افسردگی به عنوان یک پیامد طبیعی ناشی از مشکلات اقتصادی - اجتماعی و جسمی دوران پایان زندگی عارض می شود.
در ایالات متحده امریکا هر ساله حدود 800هزار نفر بیوه می شوند. بیش تر این افراد مسن هستند و درجات مختلفی از نشانه های افسردگی را تجربه می کنند. بیش تر آن ها نیاز به درمان خاصی ندارند، ولی آن عده ای که در حد متوسط یا شدید غمگین هستند، می توانند با بهره مندی از خدمات گروه های خودیار یا درمان های روانی و اجتماعی مختلف بهبودی پیدا کنند. به هر حال حدود یک سوم افرادی که همسر خود را از دست می دهند، در یک ماه اول بعد از مرگ همسر نشانه های افسردگی اساسی (ماژور) را از خود بروز می دهند و نیمی از این افراد تا یک سال بعد از واقعه در حالت افسردگی باقی می مانند. این گونه افسردگی ها به درمان های متعارف ضدافسردگی پاسخ می دهند. گرچه تحقیقات در مورد این که چه زمانی باید این درمان ها را شروع کرد یا این که چگونه باید دارودرمانی با درمان های روانی - اجتماعی ترکیب شود، هنوز در مراحل اولیه است.
خاطر نشان می شود بعضی بررسی ها در کشورمان نشان داده اند که افسردگی در زنان ایرانی 3 تا 4 برابر بیش تر از آمار جهانی است و این به اهمیت توجه ویژه به آنان در کشور ما می افزاید.
سابقه ی اختلال افسردگی در گذشته ی فرد:
کسانی که در سنین پایین تر مبتلا به اختلالات خلقی شده باشند، در سنین سالمندی بیش تر دچار افسردگی خواهند شد. هرچه قدر تعداد دفعات بیماری بیش تر باشد، این احتمال نیز بالاتر است. علاوه بر این هرچه شدت این دوره های بیماری بیش تر و وخیم تر بوده باشد، خطر بروز مجدد بیماری در سالمندی بیش تر خواهد بود.نقش تغییرات ناقل های عصی (هرچند مدارک کافی در این خصوص در دست نیست):
هر انسانی ساختار شیمیایی منحصر به فرد دارد. ابتلا یا عدم ابتلا به افسردگی، به میزان مواد شیمیایی مغز او و این که این مواد شیمیایی چگونه با سیستم عصب مرکزی در تعامل است، بستگی دارد. ساختار بیوشیمیایی هر فرد یک عمل تعادل ساز پیچیده است. اگر یکی از مواد شیمیایی به درستی کار نکند کل تعادل و توازن به هم خواهد خورد.مغز فرمانده ی بدن است. همان طور که پیام های صادره از مغز (به شکل جریان الکتریکی) حرکات ما را کنترل می کنند، پیام های دیگر، عواطف و احساسات ما را کنترل می کنند. سلول های عصبی اصلی ترین واحدهای مغز هستند. این سلول های عصبی به وسیله ی فواصلی که سیناپس نامیده می شوند از هم جدا می شوند. مواد شیمیایی موسوم به ناقلان عصبی، پیام ها یا علایم صادره از مغز را از بین این سیناپس ها عبور می دهند و به سلول های عصبی مختلف می رسانند.
اگر در یک ناقل عصبی نقص یا عدم توازن و تعادل وجود داشته باشد اختلالات گوناگون ممکن است رخ دهد.
ناقل های عصبی سروتونین، دوپامین و نوراپی نفرین، پیام رسان های شیمیایی هستند که گفته می شود مسئول کنترل عواطف و روحیه هستند. مخصوصاً سروتونین که در ایجاد افسردگی نقش دارد. اعتقاد بر این است که وجود هرگونه نقصی در سروتونین یا اختلال در شیوه ی عمل آن، اثرات منفی عمیقی در روحیه و عواطف شخص بر جای می گذارد.
بعضی از تحقیقات ثابت کرده اند که در اثر افزایش سن، تغییراتی در این مواد ایجاد می شود که می توانند زمینه ساز افسردگی یا حداقل بروز بعضی از علایم افسردگی باشند.
تغییرات نروآندوکرین:
بی نظمی محور هیپوتالاموس - هیپوفیز - آدرنال و افزایش سطوح کورتیزول دیده می شود. (هرچند که این تغییرات ممکن است در یک روند افزایش سن به تنهایی دیده شوند).تغییرات ساختاری مغز:
ساختمان مغز متشکل از دو نوع مختلف بافت است که ماده ی سفید و خاکستری نامیده می شوند. ماده ی خاکستری شامل سلول های عصبی فاقد غشای چربی است. در حالی که ماده ی سفید، نرون های مغزی دارای غلاف چربی هستند. این غشا که میلین نامیده می شود باعث تسریع در انتقال پیام عصبی می شود.در مغز قسمت هایی که پردازش های طولانی را به عهده دارند بدون میلین هستند. در واقع ماده ی خاکستری در قشر مغز و بخش هایی از قاعده وجود دارد و بخش های عمقی مغز عمدتاً از ماده ی سفید تشکیل شده است.
ضایعات ماده ی سفید و ضایعات تحت قشری در ماده ی خاکستری در افسردگی دیرآغاز، شایع تر از افراد هم سن بدون علایم اختلال افسردگی اند. در برخی مطالعات ضایعات هسته های قاعده ای ارتباط محکمی با افسردگی دیرآغاز داشته اند.
عوامل خطر عروقی:
بالا یا پایین بودن فشار خون می توانند زمینه ساز افسردگی در سالمندان باشند. لذا توجه دقیق به فشار خون می تواند در پیش گیری از افسردگی مؤثر باشد.تغییرات عملکردی مغز:
برخی مطالعات، کاهش جریان خون مغزی را در افسردگی سالمندی مورد تأیید قرار داده اند، اما تحقیقات اخیر نشان داده اند که این کاهش پس از درمان تغییر نمی کند. بنابراین می توان نتیجه گرفت که شاید تغییرات غیرقابل برگشتی در سیستم مغزی بعضی از بیماران مبتلا به افسردگی دیرآغاز، ایجاد شود.شخصیت:
اختلالات شخصیت، گروهی از حالات روانی اند که بیماری نیستند، بلکه شیوه های رفتاری هستند. خصوصیات این اختلالات عبارتند از الگوهای رفتاری نسبتاً ثابت، انعطاف ناپذیر و ناسازگار که به بروز مشکلاتی در ارتباط برقرار کردن با دیگران و مشکلات شغلی و قانونی منجر می شوند. افراد دچار این حالات، تصور می کنند که الگوهای رفتاری شان طبیعی و صحیح اند.صفات وسواسی و شخصیت های اجتنابی و وابسته در افراد سالمند افسرده شیوع بیش تری دارند. علامت اساسی اختلال شخصیت وسواسی - جبری شامل نظم گرایی، کمال گرایی و کنترل روانی است. افراد مبتلا به این اختلال تلاش می کنند تا از طریق توجه دقیق به موازین، جزئیات ریز، فهرست ها و برنامه ها، بر همه ی امور کنترل داشته باشند. آن ها دارای دقت افراطی اند، کارها را تکرار می کنند، به جزئیات توجه فوق العاده دارند و به طور مکرر اشتباه احتمالی را کنترل می کنند.
آن ها نسبت به این حقیقت که اطرافیان شان در برابر تأخیرها و ناراحتی هایی که از این رفتار ناشی می شود دل خور می شوند، توجهی ندارند. مثلاً وقتی چنین افرادی فهرستی از کارهایی را که باید انجام دهند گم می کنند، به جای این که با کمک گرفتن از حافظه لحظاتی را صرف بازنویسی فهرست آن کارها کنند و سپس به انجام آن ها بپردازند، زمان زیادی را صرف جست و جوی آن فهرست می کنند. برای کارها زمان کافی اختصاص نمی دهند و مهم ترین کارها برای لحظه ی آخر گذاشته می شوند.
افراد مبتلا به این اختلال به بهانه ی کنار گذاشتن فعالیت های تفریحی، اوقات خود را به طور مفرط وقف کار و بهره وری می کنند؛ ممکن است تمرکز زیادی بر کارهای روزمره خانگی داشته باشند (مثلاً تمیز کردن مفرط و تکراری منزل). این افراد در مورد مسائل اخلاقی یا ارزش ها به طور افراطی وظیفه شناس، جدی و انعطاف ناپذیر هستند و ممکن است خود و دیگران را مجبور کنند که از اصول اخلاقی خشک و معیارهای خیلی سخت پیروی کنند. آن ها اشتباهات خود را به طوری بی رحمانه نقد می کنند.
این افراد گرفتار نظم افراط گونه ای هستند که بر تمام روابط شان سایه می اندازد، به طوری که حتی قادر به جدا شدن از اشیای فرسوده یا بی ارزش نیستند، چون معتقدند شاید در آینده بتوان از آن ها استفاده کرد.
بی توجهی به جنبه های عاطفی، ارتباط آن ها را با خانواده دچار مشکل می کند و در کار و محیط شغلی نیز برای شان مشکلات زیادی را به وجود می آورد.
اگر این اختلال همان اوایل جوانی که شروع آن است بهبود نیابد در بزرگ سالی افسردگی نیز به آن اضافه خواهد شد. البته مانند سایر اختلالات روانی می توان گفت که در فرد دچار اختلال وسواسی - جبری این نظم پذیری و کمال طلبی نه تنها منجر به پیشرفت و رسیدن به هدف نمی شود بلکه در بسیاری از زمینه های زندگی باعث افت در عملکرد می شود. در مورد علل و ریشه های این بیماری به موارد بسیاری اشاره شده که وراثت، وضع هوشی، عوامل اجتماعی و خانوادگی از جمله ی آنان هستند.
تحقیقات نشان داده اند که حدود 40 درصد وسواسی ها این بیماری را از والدین خود به ارث می برند. هم چنین افرادی که از نظر هوشی در حد متوسط و بالای متوسط هستند، بیش تر درگیر این بیماری می شوند. بررسی ها حاکی از آن هستند که والدین کمال جو که فرزندان خود را براساس ضوابط خاصی تربیت می کنند در وسواسی کردن آن ها بسیار مؤثرند.
شخصیت های اجتنابی نسبت به طرد شدن بسیار حساس هستند و این مهم ترین علامت این اختلال است. این بیماران نه خجالتی هستند و نه غیراجتماعی، برعکس علاقه ی شدیدی به روابط اجتماعی دارند. ولی ترس از طرد شدن، مانع اصلی دوری کردن آن ها از روابط اجتماعی است. هر نوع ارتباط با دیگران آنان را به شدت مضطرب می کند و همیشه این سؤال را در ذهن خود دارند که: آیا مرا می پذیرد؟
فقدان اعتماد به نفس، عدم اطمینان و دست کم گرفتن خود، لحن متواضعانه، ترس از انتقاد و طرد شدن، در رفتار و روابط افراد مبتلا به اختلال شخصیت اجتنابی مشخص است و معمولاً مشاغل حاشیه ای را انتخاب می کنند و سال های سال بدون پیشرفت و موفقیت به کار خود ادامه می دهند.
این بیماران زمانی روابط اجتماعی با کسی برقرار می کنند که تضمین قوی از بابت پذیرش بدون انتقاد به آن ها داده شود. به طور کلی این بیماران ترسو هستند.
در برخورد با شخصیت های وابسته آن ها را مطیع، فروتن، توافق پذیر، همیشگی و خودشیرین دایمی می یابید که به افراد دیگر اجازه می دهند در تصمیمات مهم زندگی آن ها دخالت کنند، زیرا اعتمادبه نفس بالایی ندارند و قادر به اداره ی زندگی خود به طور مستقل نیستند. شخصیت های وابسته در روابط شان با رفتارهای مطیعانه و خوش مشربی افراطی سعی می کنند که هیچ عاملی نتواند باعث طرد شدن اجتماعی آن ها شود و هرگونه تنهایی و رها شدن به حال خود، احساسات تهی بودن و اضطراب بیش از اندازه را در آن ها به وجود می آورد. روابط این بیماران محدود به کسانی است که به آن ها اتکا دارند. یک نکته در زندگی شخصیت های وابسته، پذیرفتن هر نوع بدرفتاری دیگران نسبت به خودشان بدون اعتراض است. اگر این بیماران والدین یا همسر سلطه جو داشته باشند، والدین مسلط احساس سودمندی، قدرت و شایستگی می کنند و به طور ناخواسته این رفتار را در فرزندان شان دامن می زنند و همسران مسلط احتمالاً به سوءاستفاده های بدنی و جسمی آن ها مبادرت می کنند، بدون این که با اعتراض یا ترک جسورانه ی آن ها روبه رو شوند.
علاوه بر شخصیت های مستعد افسردگی دیررس، ثابت شده است که وجود صفات شخصیتی - اضطرابی ارتباط تنگاتنگی با خودکشی دارد. شخصیت های مضطرب، پیشرفت بسیار کمی در زندگی خود دارند، زیرا همیشه نگرانند و دوست دارند همه چیز بدون دردسر پیش برود. تنها به امروز فکر می کنند و کم تر پیش می آید برنامه ای برای فردا داشته باشند یا از گذشته پند بگیرند.
این افراد اغلب وانمود کردن به کسب موفقیت یا پیشرفت، ترس خود را از آینده پنهان می کنند. ترس، بزرگ ترین عامل سازنده ی شخصیت های مضطرب است. به عنوان مثال،والدینی که فرزندشان را به دلایل گوناگون از چیزهای مختلف می ترسانند با این رفتار، شخصیت مضطرب را در فرزندشان پرورش می دهند.
مسئولیت ندادن به فرزند از ترس این که مبادا کار را خراب کند، ترساندن وی از تاریکی، دکتر، آمپول و حتی ترساندن فرزند از پدر (به عنوان عامل قدرت) از عوامل مهم شکل گیری شخصیت مضطرب در فرد است.
ترساندن بچه ها از پدر به آن ها می آموزد که از عامل قدرت و آدم های قدرتمند دوری کنند و ترساندن شان از تاریکی به آن ها یاد می دهد که از ناشناخته ها بترسند و قدم در راهی نگذارند که نمی شناسند. اینان در بزرگ سالی افرادی می شوند که دوست دارند هفته ای بی دردسر را پشت سر بگذارند و زودتر به آخر هفته برسند. آن ها در هنگام وقوع حوادث و اتفاقات به جای آن که به راه حل فکر کنند، می گویند: «خدا را شکر که از این بدتر نشد.»
منبع مقاله: مخبر، نغمه؛ (1388)، افسردگی در سالمندان، تهران، نشر قطره.
/م