برکش ای مرغ سحر نغمه ی داودی باز*** که سلیمان گل از باد هوا باز آمد
عارفی کو که کند فهم زبان سوسن*** تا بپرسد که چرا رفت و چرا باز آمد
مردمی کرد و کرم، لطف خدا داد به من*** کان بت ماهرخ از راه وفا باز آمد
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح*** داغ دل بود به امّید دوا باز آمد
چشم من در ره این قافله ی راه بماند*** تا به گوش دلم آواز درا باز آمد
گرچه حافظ دَرِ رنجش زد و پیمان بشکست*** لطف او بین که به لطف از در ما باز آمد
تفسیر عرفانی
1.ای دل!مژده بده که بار دیگر باد صبح بهاری و پیک عاشقان آمد و از سرزمین معشوق، خبری خوش آورد؛ همان گونه که هدهد از سرزمین سبا برای سلیمان خبری نو آورد.
2.ای بلبل!آوازی خوش همچون نغمه ی داوودی بخوان که نسیم صبحگاهی، گل را شکفته و مانند سلیمان بر تخت نشانده است.همه ی شرایط عاشقی و مستی برای عاشقان فراهم شده است.
3.آن صاحبدل اهل معرفت که زبان سکوت سوسن را بفهمد، کجاست؟ تا از او بپرسد که چرا پژمرده و سکوت کرد و چرا دوباره شکفت و به بستان آمد و گویا شد؟
4.لطف و عنایت الهی شامل حال من شد تا آن معشوق زیبارو از راه دوستی و وفا به نزد من باز آمد و مرا پذیرفت.
5.در این صبح بهاری، شقایق از نسیم خوش صبحگاهی بوی شرابی گوارا را استشمام کرد و شکفت؛ چون داغدار بود، به امید دوا و درمان بخشی شراب، بار دیگر به باغ بازگشت.
6.چشم به راه قافله ی راه بودم و انتظار بازگشت معشوق را داشتم، تا این که صدای زنگ کاروان او را با گوش دل شنیدم.انتظار دارم که به وصال معشوق خود برسم تا همه آرزوهایم برآورده شود.
7.هر چند حافظ رنجیده خاطر گشت و پیمان دوستی و وفاداری را شکست، ولی لطف و محبّت معشوق را ببین که چگونه با نرمش و نیکویی و رفاقت به دیدار ما آمد.
/م