کمال سرّ محبت ببین نه نقص گناه*** که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند
ز عطر حور بهشت آن نفس برآید بوی*** که خاک میکده ی ما عبیر جیب کند
چنان زنده ره اسلام غمزه ی ساقی *** که اجتناب ز صهبا مگر صُهیب کند
کلید گنج سعادت، قبول اهل دل است*** مباد آنکه درین نکته شک و ریب کند
شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد*** که چند سال به جان، خدمت شعیب کند
ز دیده خون بچکاند فسانه حافظ*** چو یاد وقت زمان شباب و شیب کند
تفسیر عرفانی
1.آن فرد یاوه گویی که بی جهت بر عشق و رندی من عیب می گیرد و آن را انکار می کند، در حقیقت ایراد و اعتراض بر اسرار عالم الهی دارد و منکر قضای حق می شود؛ زیرا عشق را خداوند در روز ازل به من داده است.
2.کمال عشق و محبت الهی را در روح من بنگر نه عیب و نقص گناه را؛ زیرا هر کس که خود شخصیت نامتعالی و کمال نایافته دارد، فقط عیب و نقص گناه را می بیند.عاشق باید فقط زیبایی ها و خوبی ها را ببیند.
3.زمانی از حوریه ی بهشتی بوی خوش به مشام می رسد که خود را از خاک میخانه ی ما صاحبدلان خوشبو کند و آن را چون عبیری به گردن خود بیاویزد.
4.ناز و غمزه ی ساقی دلربا چنان راه دین و ایمان را غارت می کند و مسلمانان را گمراه می سازد که مگر فقط صهیب بتواند از نوشیدن شراب این عشق خودداری کند.
5.کلید گنج خوشبختی و رسیدن به مراد خویش، مورد پسند و قبول پیر و صاحبدل آگاه واقع شدن است.مبادا کسی در این سخن ظریف و خوب شکّ و تردید به خود راه دهد.
6.موسی، این چوپان وادی و صحرای ایمن وقتی می تواند به آرزوهایش برسد و به جمع صاحبدلان بپیوندد که از صمیم دل و اخلاص، چند سال برای شعیب خدمت کند.عاشق باید از صمیم دل به مرشد و پیر کامل خدمت کند.
7.وقتی که حافظ از سرگذشت دوران پیری و جوانی و احوال خوش و ناخوشی که در آن سال ها داشته، یاد می کند، خون می گرید.
/م