اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی*** وانگه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
دلبر که جان فرسود ازو، کام دلم نگشود ازو*** نومید نتوان بود ازو باشد که دلداری کند
گفتم گره نگشوده ام زان طرّه تا من بوده ام*** گفتامنش فرموده ام تا با تو طرّاری کند
پشمینه پوش تند خو از عشق نشنید است بو*** از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند
چون من گدای بی نشان مشکل بود یاری چنان*** سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند
زان طرّه ی پر پیچ و خم سهل است اگر بینم ستم*** از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیّاری کند
شد لشکر غم بی عدد از بخت می خواهم مدد*** تا فخر دین عبدالصّمد باشد که غمخواری کند
با چشم پر نیرنگ او حافظ مکن آهنگ او*** کان طرّه ی شبرنگ او بسیار طرّاری کند
تفسیر عرفانی
1.کیست آن که از روی جوانمردی و بخشندگی به من محبت ورزد و به پیمان دوستی خود وفا کند و در حق گناهکاری مثل من -که شاید دوست خوبی هم نبوده -لحظه ای نیکی و مهربانی کند؟
2.چه کسی است که اول با آواز خوش نی، پیام یار را به دل من برساند، آن گاه با ساغری شراب، وفاداری خود را نسبت به من ثابت کند.
3.از آن معشوق دلربایی که جانم از عشق او به لب رسید و درمانده شد و مراد دلم حاصل نگشت، نمی توان ناامید و دلشکسته شد؛ شاید روزی برسد که او بر سر مهر آمده، غرور خود را کنار بگذارد و از ما دلجویی کند.
4.به معشوق خود گفتم:تا من بوده ام و به یاد دارم هرگز دستم به زلف زیبای تو نرسیده است؛ معشوق گفت:من به زلف خود گفته ام که زرنگی کند و دل عاشق تو را به دنبال خود بکشد.
5.به آن زاهد خشک و صوفی بداخلاق که از بوی خوش عشق و معرفت چیزی به مشامش نرسیده است، از مستی و بی قراری عشق، رازها و داستان ها حکایت کن تا او هم ترک هوشیاری کند و از عقل ظاهری بگذرد و عاشق شود.
6.برای گدای بی نام و نشانی چون من داشتن معشوقی به این زیبایی بارو نکردنی است و مشکل به نظر می رسد.پادشاه کی و کجا با یک رند و عاشق بی قید و بند کوچه و بازار به طور پنهانی به عیش و شادی می پردازد؟
7.اگر از زلف پر پیچ و تاب و زیبای معشوق، بی مهری و ستمی ببینم، باکی نیست و تحمل آن آسان است؛ زیرا کسی که به رسم عیّاران راهزنی می کند، زیر بار اسارت رفتن را طریق خود می داند و از آن ترسی ندارد.از اینکه در دام گیسوی پر پیچ یارم اسیرم، ترس ندارم و این گرفتاری را با جان و دل می پذیرم.
8.غم و اندوه همچون انبوه لشکری بی اندازه شده است.از بخت و اقبال خود استمداد می طلبم تا شاید که عبدالصمّد که مایه ی فخر دین است، به کمک من بیاید و از این انبوه غم بکاهد و مرا دلداری دهد.
9.ای حافظ!با وجود چشم های فریبنده و مکّار یار، قصد دیدار او را نکن و به سوی او رهسپار نشو، زیرا گرفتار آن زلف تابدار و سیاهی می شوی که در دل ربودن، بسیار ماهر و غارتگر است..
/م