شهدا در عرصه ی علم و دانش

فکر درس

«حاج حبیب الله» که انتظار چنین حرفی را از «حاج ابراهیم» نداشت، لبخند ملیحی زد و گفت: «کجا تشریف می برید؟ ما تازه به شما عادت کردیم، به همین زودی ما را ترک می کنید. نکنه از ما خسته شدید؟»
سه‌شنبه، 19 فروردين 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فکر درس
فکر درس

 




 

 
شهدا در عرصه ی علم و دانش
باید درس خواند
شهید گمنام
«حاج حبیب الله» که انتظار چنین حرفی را از «حاج ابراهیم» نداشت، لبخند ملیحی زد و گفت: «کجا تشریف می برید؟ ما تازه به شما عادت کردیم، به همین زودی ما را ترک می کنید. نکنه از ما خسته شدید؟»
- «نه! «حاج حبیب» جان! دیگه باید درس خواند. ما هم که از درس ها عقب موندیم، باید بریم جبران کنیم که خدای نکرده از درس ها نیفتیم. از طرفی هم مأموریتم تمام شده.»
- «حاج حبیب» با این حرف «حاج ابراهیم» مطمئن شد که او هر طور شده می خواهد برود قم. (1)
باسواد
شهید علی رضا نوبخت
یکی از پاسداران که وارد سپاه شده بود، سواد نداشت.
هفته ای دو روز به خانه اش می رفت تا بالاخره او را با سواد کرد.
***
با «حمید رضا» به تهران رفت، تا برای گواهی نامه ی رانندگی ثبت نام کنند. «حمید رضا» سواد نداشت. «علی رضا» گفت:
«با سوادی ثبت نام کن!»
«حمید رضا» گفت: من بی سوادم! چه طور با سوادی ثبت نام کنم؟»
«علی رضا» گفت: «با سوادت می کنم. همین باعث می شود تا با سواد شوی».
ثبت نام انجام شد. اوّل و دوّم را به او درس داد و با سوادش کرد وقتی امتحان داد و قبول شد، روی کولش گرفت و گفت:
«داداشم با سوادی قبول شد.»
***
برای ما که خواهران او بودیم، زحمت کشید. تا آن جا که توانستیم تا کلاس پنجم را با کمک او بخوانیم. دوست داشت من درس بخوانم و روان شناس کودکان بشوم. گر چه حسرت مدرسه رفتن به دل ما ماند. ولی او به عنوان یک معلّم ما را آموزش می داد.
***
زمان تحصیل در ادبیات فارسی و املا، بسیار ضعیف بودم.
به من گفت: «درس های دیگر را بخوان، املا و فارسی را به راحتی یاد خواهی گرفت.»
برای من خیلی عجیب بود. امّا معلّم بود و طرح عملی داشت.
حروف شناسی را به من آموخت. «زمانی» که می خواست معلّم بشود، گفت: «من کاری می کنم که تو هر وقت خواستی بتوانی به راحتی برایم نامه بنویسی.» (2)
کتاب نهضت سودآموزی
شهید رضا شکری پور
نامه رسان بسته ای آورد در خانه. از جبهه بود. گرفت و بازش کرد. چند جلد کتابِ نهضت سوادآموزی به همراه یک یادداشت.
گفت: «این کتابها را رضا برای شما فرستاده.»
تعجّب کرد: «من که سواد ندارم مادرجون!»
گفت: «خُب فرستاده که بخوانی و باسواد شی.»
خندید و گفت: «آخر سر پیری و سواد؟!»
نوشته بود: «همسر عزیزم! اگر روزی یک ساعت با مادر کار کنی، ممنونت میشم.» (3)
فکر درس
شهید ناصر قاسمی
تو شلوغی پارک، با بی حوصلگی، مشغول درس خواندن بودم.
می خواستم دیپلم بگیرم، تا دید، گفت: «اینجا نمی شه، بریم جای دیگه.»
وقتی رسیدیم، کلیدی داد و گفت: «اینجا باغ ماست. از حالا مال تو شد. بشین بخون!»
***
سرش با مداد و کاغذ گرم بود. از مدرسه مستقیم می آمد خانه. می رفت توی اتاقش. این کار را از بازی کردن توی کوچه بیش تر دوست داشت. با صدای مادر لب هاشو جمع می کرد و می گفت: «من فکر درسم هستم.» (4)
معلّم مهربان
شهید تقی بهمنی
«تقی» تا کلاس ششم، روزانه درس می خواند.
مجبور بود. روزها کار می کرد و شب ها درس می خواند.
اینجوری دیپلمش را گرفت.
***
ایّام تعطیلات عید نوروز بود. در مدرسه بازمانده بود. تعجّب کردم. رفتم داخل. بچّه های مدرسه را دور خودش جمع کرده بود و مشغول صحبت بود. بچّه ها هم سراپا گوش، مبهوت آقا معلّم مهربان بودند. (5)
معدل بالا
شهید علی تقی ابونصری
«ان شاء الله چند روز دیگر امتحانات من تمام می شود و به «کازرون» می روم و بعد از اعلام نتایج مجدداً برای ثبت نام به «تهران» می آیم. ولی این را بدان که هیچ دانشگاهی پربارتر و مثمر ثمرتر از جبهه نیست».
***
هنگامی که کلاس سوّم دبیرستان را پشت سر می گذاشت، انقلاب به اوج خود رسید و او فعالاّنه در راه پیشبرد انقلاب تلاش می کرد. با وجود فعالیّت های خستگی ناپذیر، وی در بحران پیروزی انقلاب، از جمله شرکتِ فعّال در راهپیمایی و حضور در جلسات متعدّد و مطالعه ی کتاب های غیردرسی و همکاری با انجمن اسلامی دانش آموزان، سرانجام در همان سال، با معدّل بالای نوزده و نیم قبول شد و به کلاس چهارم دبیرستان رفت. (6)
سفارش
شهید حمید رضا نوبخت
«برادران و خواهران دانش آموز! من به عنوان برادر شهید، همان طور که امام امّت از شما خواست، از شما می خواهم یک لحظه مدارس را خالی نگذارید و آن ها را به دست ضد انقلابی نسپارید». (7)

پی‌نوشت‌ها:

1. مردان تنهایی من، ص 28.
2. تا آخرین ایثار، صص 50- 49.
3. ققنوس و آتش، ص 57.
4. گمنام مثل من، صص 55 و 3.
5. آیینه تر از آب، صص 36 و 3.
6. چکیده ی عشق، صص 36 و 3.
7. تا آخرین ایثار، ص 193.

منبع مقاله: موسسه فرهنگی قدر ولایت، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس(علم و دانش)، تهران، موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.