شهدا در عرصه ی علم و دانش
کتابخانه روی نخ
شهید غلامحسن میرحسینی
اوایل سال 58 یک روز در روستای «ندام غربی» در منزل مشغول کار بودم که صدای ماشین به گوش رسید. آن زمان، جاده کم بود و خودروها به ندرت در روستاها رفت و آمد می کردند. با کنجکاوی از منزل بیرون آمدم. دیدم بهمن خسروی و میرحسن، روغن و برنج آورده که بین فقرا توزیع می کنند.
سپس از توزیع ارزاق، میرحسن که از مشاهده ی بیکاری جوانان روستا متأثر شده بود. از من خواست محلی را برای ایجاد کتابخانه در نظر بگیرم تا جوانها حداقل بتوانند مطالعه کنند. از آن روز به بعد میرحسن به مدت یک سال برای جوانان روستا کتاب می آورد و ما در خانه ی یکی از روستاییان کتاب ها را روی نخ آویزان می کردیم تا بچه ها بتوانند انتخاب کنند.
چندی بعد قفسه ی کتاب «کمد و دیگر وسایل کتابخانه نیز تهیه کرد تا اینکه توانستیم با کمک های او، فضای مناسبی برای استفاده از کتابخانه آماده کنیم.» (1)
تأثیر مطالعه ی کتابهای مفید
شهید غلامرضا صادق زاده
یکی از کارهای مفیدی که در هفته ی گذشته انجام دادم، تمام کردن مطالعه ی کتابی در مورد ریا و عُجب، با رهنمودهایی از امام بود (2) که برایم بسیار خوب بود! نکات جالبی داشت؛ در مورد خلوص نیّت و خدایی کار کردن. با مثالهای جالبی آدم را به فکر کارهایی که تا به حال به خیال خودش برای خدا انجام داده، می انداخت. تذکرهای امام در کتاب شاخص بود و با لحن مخصوصش لرزه بر اندامم می افکند. ان شاءالله سخنان ایشان تیشه ای باشد بر ریشه ی ریا در اعمال و عباداتم.
قبل از این کتاب، نوشته ی آیت الله شهید مرتضی مطهری را در مورد جاذبه و دافعه ی حضرت علی (علیه السلام) به پایان بردم. نکات مربوط به جاذبه اسلامی برایم جالب بود؛ به خصوص نظریات ایشان در مورد عشق الهی بین زوجین، که ان شاءالله در کردارم تأثیر خود را بگذارد. (3)
کتاب خواندن
شهید اسماعیل دقایقی
ایامی که با پدرم به کردستان رفته بودم، روزی همراه او به بازار رفتم. وی کتابی برایم خرید و چون کار و گرفتاری زیاد داشت، مرا به بچه های رزمنده سپرد و خود پی گیر کارها شد.
شب که شد، خسته و کوفته بود. با این وجود برای من کتاب خواند و گفت: «تو هم حالا عکس هایش را ببین و بگو....!»
آن شب آثار خستگی شدید و نیاز به خواب در چهره اش پیدا بود؛ ولی تا رمقی در بدن داشت، از چرت زدن خودداری کرد. به هر حال، این وضعیت دیری نپایید و خواب و خستگی بر او چیره شد. من که کتاب را ورق می زدم و به عکس های آن نگاه می کردم، با او حرف می زدم. لحظه ای به پدر نگریستم، دیدم که او در خواب فرو رفته است. (4)
کمک می کرد تا به درسهایم برسم!
شهید محمد قائم پناه
گاهی اوقات در کارهای منزل به من کمک می کرد تا من هم به درس هایم برسم. او معتقد بود که کار خانه فقط مربوط به زن نیست و زن هم باید در زمینه ی علم پیشرفت کند؛ چرا که ارزش همه چیز به علم است. (5)
رفیق کتاب
شهید اسماعیل دقایقی
اهل مطالعه و رفیق کتاب بود. به هر خانه و پیش هر دوست و آشنایی می رفت، اوّل کتابی هدیه می کرد. او از تازه های کتاب باخبر بود. کتاب های مناسب کودکان و نوجوانان را نخست خودش مطالعه می نمود و بعد به خانه ی ما می آمد و با زمینه سازی می گفت که بهتر است چه کتابی را بخوانید. (6)
اهل مطالعه
شهید سید پورموسوی
«سید» با اینکه جوانی 17 ساله بود اما اهل عرفان و عبادت بود. رویاهای صادقه ی مکرر می دید که خط سیر زندگی اش را نیز تنظیم می کرد. او 18 ساعت از شبانه روز را صرف مطالعه، مباحثه و تشکیل جلسات مذهبی می کرد. سید هر روز زیارت عاشورا و دعای عهد می خواند و روزی دو سوره از قرآن را تلاوت می نمود. به طوری که در طول سال حداقل دوبار تمام قرآن را ختم می کرد.
سرانجام در سالروز تولد امام حسین (علیه السلام) در عملیات والفجر 1 به فیض شهادت نایل شد.(7)
مطالعه در صف نانوایی و اتوبوس
شهید سید مرتضی شفیعی
«سید مرتضی» علاقه ای خاص به مطالعه داشت و هیچ فرصتی را بدون مطالعه از دست نمی داد. وقتی برای خریدن نان به نانوایی می رفت، کتابی را با خود می برد و در صف نان مطالعه می کرد. در اتوبوس هم غالبا یا مطالعه می کرد یا یادداشت های عرفانی می نوشت. خواب او بسیار کم و بدون زیرانداز بود. در اتاقی که می خوابید نوشته بود:
«خواب بر عاشقان حرام بود
خواب آن کس کند که خام بود»
این عارف بیدار دل، سرانجام در عملیات کربلای 4 جاودانه شد. (8)
مردم به کتاب اهمیت نمی دهند!
شهید اسماعیل دقایقی
نخستین مسافرت من به خارج از خوزستان (سال 1362) همراه با اسماعیل بود. آن موقع اول دبیرستان بودم. او بر این باور بود که لازم است برادرها و خواهرهای خودش را با محیطهای جدید آشنا کند. از این رو، هرگز نمی گفت که اینان بچه هستند، تا با این شگرد از خود سلب مسئولیت نماید. بلکه با ما بچه ها هم رفتاری کریمانه و مهرانگیز داشت. در همین سفر بود که ما را به قم، تهران، دانشکده ی محل تحصیلش و کوه نوردی و پاره ای از جاهای دیگر برد و در همین سفر بود که وقتی به شهر قم رسیدیم، ما را به زیارت مزار بی بی فاطمه ی معصومه (السلام الله علیها) برد و بعد از آن برای خرید کتاب، راهی کتاب فروشی ها شدیم. در یکی از فروشگاه های کتاب، تعدادی از آثار استاد شهید مطهری را برایم خرید. آن جا با ابراز تأسف می گفت: «مردم خیلی به کتاب اهمیت نمی دهند.»
اسماعیل همیشه ما را به کتاب خوانی، به ویژه کتاب های تاریخ اسلام ترغیب می کرد.
با غم و دردت آشنا هستم
با تو هستم همیشه تا هستم
بی چراغ نگاه تو در راه
رو به یک سمت ناکجا هستم
با نگاهت برنده خواهم شد
با نگاه تو هم صدا هستم
***
هنرجوی هنرستان که بود، همیشه کتاب به همراه خود داشت.
هر جا که جمعی از جوانان بودند و او وارد آن جمع می شد، با کتاب می آمد و زمینه ی دوستی با فامیل و بویژه جوانان را مهیا می نمود. اگر شیمی و فیزیک هم به دیگران درس می داد، ضمن رفع خستگی، فرصتی فراهم می نمود تا آنان را با کتاب های غیر درسی آشنا کند و جمع را به فکر کردن در اوضاع و احوال آن زمان ترغیب می نمود. او به خاطر این درس و بحث ها، در میان فامیل- البته به لهجه ی بهبهانی- به ملاّ اسماعیل معروف شده بود.
***
در کوران انقلاب، دو نمایشگاه کتاب به همت آقا اسماعیل تشکیل شد که یکی در مسجد امام جعفر صادق (علیه السلام) بهبهان بود و دیگری در مسجد معروف امیریه.
***
فاصله ی منطقه تا منزل را با مطالعه ی کتاب سپری می کرد.
همیشه در جریان چاپ های کتاب های جدید و نیز خرید و خواندن آنها بود. هدیه ای را که به دوستان تقدیم می کرد، اغلب کتاب بود.
در کیف سامسونتش علاوه بر قرآن و مفاتیح و رساله ی حضرت امام خمینی (ره)، کتاب دیگری دیده می شد که در برنامه های مطالعاتی اش مورد استفاده قرار می گرفت. (9)
کتابخانه روی نخ
شهید غلامحسن میرحسینی
اوایل سال 58 یک روز در روستای «ندام غربی» در منزل مشغول کار بودم که صدای ماشین به گوش رسید. آن زمان، جاده کم بود و خودروها به ندرت در روستاها رفت و آمد می کردند. با کنجکاوی از منزل بیرون آمدم. دیدم بهمن خسروی و میرحسن، روغن و برنج آورده که بین فقرا توزیع می کنند.
سپس از توزیع ارزاق، میرحسن که از مشاهده ی بیکاری جوانان روستا متأثر شده بود. از من خواست محلی را برای ایجاد کتابخانه در نظر بگیرم تا جوانها حداقل بتوانند مطالعه کنند. از آن روز به بعد میرحسن به مدت یک سال برای جوانان روستا کتاب می آورد و ما در خانه ی یکی از روستاییان کتاب ها را روی نخ آویزان می کردیم تا بچه ها بتوانند انتخاب کنند.
چندی بعد قفسه ی کتاب «کمد و دیگر وسایل کتابخانه نیز تهیه کرد تا اینکه توانستیم با کمک های او، فضای مناسبی برای استفاده از کتابخانه آماده کنیم.» (1)
تأثیر مطالعه ی کتابهای مفید
شهید غلامرضا صادق زاده
یکی از کارهای مفیدی که در هفته ی گذشته انجام دادم، تمام کردن مطالعه ی کتابی در مورد ریا و عُجب، با رهنمودهایی از امام بود (2) که برایم بسیار خوب بود! نکات جالبی داشت؛ در مورد خلوص نیّت و خدایی کار کردن. با مثالهای جالبی آدم را به فکر کارهایی که تا به حال به خیال خودش برای خدا انجام داده، می انداخت. تذکرهای امام در کتاب شاخص بود و با لحن مخصوصش لرزه بر اندامم می افکند. ان شاءالله سخنان ایشان تیشه ای باشد بر ریشه ی ریا در اعمال و عباداتم.
قبل از این کتاب، نوشته ی آیت الله شهید مرتضی مطهری را در مورد جاذبه و دافعه ی حضرت علی (علیه السلام) به پایان بردم. نکات مربوط به جاذبه اسلامی برایم جالب بود؛ به خصوص نظریات ایشان در مورد عشق الهی بین زوجین، که ان شاءالله در کردارم تأثیر خود را بگذارد. (3)
کتاب خواندن
شهید اسماعیل دقایقی
ایامی که با پدرم به کردستان رفته بودم، روزی همراه او به بازار رفتم. وی کتابی برایم خرید و چون کار و گرفتاری زیاد داشت، مرا به بچه های رزمنده سپرد و خود پی گیر کارها شد.
شب که شد، خسته و کوفته بود. با این وجود برای من کتاب خواند و گفت: «تو هم حالا عکس هایش را ببین و بگو....!»
آن شب آثار خستگی شدید و نیاز به خواب در چهره اش پیدا بود؛ ولی تا رمقی در بدن داشت، از چرت زدن خودداری کرد. به هر حال، این وضعیت دیری نپایید و خواب و خستگی بر او چیره شد. من که کتاب را ورق می زدم و به عکس های آن نگاه می کردم، با او حرف می زدم. لحظه ای به پدر نگریستم، دیدم که او در خواب فرو رفته است. (4)
کمک می کرد تا به درسهایم برسم!
شهید محمد قائم پناه
گاهی اوقات در کارهای منزل به من کمک می کرد تا من هم به درس هایم برسم. او معتقد بود که کار خانه فقط مربوط به زن نیست و زن هم باید در زمینه ی علم پیشرفت کند؛ چرا که ارزش همه چیز به علم است. (5)
رفیق کتاب
شهید اسماعیل دقایقی
اهل مطالعه و رفیق کتاب بود. به هر خانه و پیش هر دوست و آشنایی می رفت، اوّل کتابی هدیه می کرد. او از تازه های کتاب باخبر بود. کتاب های مناسب کودکان و نوجوانان را نخست خودش مطالعه می نمود و بعد به خانه ی ما می آمد و با زمینه سازی می گفت که بهتر است چه کتابی را بخوانید. (6)
اهل مطالعه
شهید سید پورموسوی
«سید» با اینکه جوانی 17 ساله بود اما اهل عرفان و عبادت بود. رویاهای صادقه ی مکرر می دید که خط سیر زندگی اش را نیز تنظیم می کرد. او 18 ساعت از شبانه روز را صرف مطالعه، مباحثه و تشکیل جلسات مذهبی می کرد. سید هر روز زیارت عاشورا و دعای عهد می خواند و روزی دو سوره از قرآن را تلاوت می نمود. به طوری که در طول سال حداقل دوبار تمام قرآن را ختم می کرد.
سرانجام در سالروز تولد امام حسین (علیه السلام) در عملیات والفجر 1 به فیض شهادت نایل شد.(7)
مطالعه در صف نانوایی و اتوبوس
شهید سید مرتضی شفیعی
«سید مرتضی» علاقه ای خاص به مطالعه داشت و هیچ فرصتی را بدون مطالعه از دست نمی داد. وقتی برای خریدن نان به نانوایی می رفت، کتابی را با خود می برد و در صف نان مطالعه می کرد. در اتوبوس هم غالبا یا مطالعه می کرد یا یادداشت های عرفانی می نوشت. خواب او بسیار کم و بدون زیرانداز بود. در اتاقی که می خوابید نوشته بود:
«خواب بر عاشقان حرام بود
خواب آن کس کند که خام بود»
این عارف بیدار دل، سرانجام در عملیات کربلای 4 جاودانه شد. (8)
مردم به کتاب اهمیت نمی دهند!
شهید اسماعیل دقایقی
نخستین مسافرت من به خارج از خوزستان (سال 1362) همراه با اسماعیل بود. آن موقع اول دبیرستان بودم. او بر این باور بود که لازم است برادرها و خواهرهای خودش را با محیطهای جدید آشنا کند. از این رو، هرگز نمی گفت که اینان بچه هستند، تا با این شگرد از خود سلب مسئولیت نماید. بلکه با ما بچه ها هم رفتاری کریمانه و مهرانگیز داشت. در همین سفر بود که ما را به قم، تهران، دانشکده ی محل تحصیلش و کوه نوردی و پاره ای از جاهای دیگر برد و در همین سفر بود که وقتی به شهر قم رسیدیم، ما را به زیارت مزار بی بی فاطمه ی معصومه (السلام الله علیها) برد و بعد از آن برای خرید کتاب، راهی کتاب فروشی ها شدیم. در یکی از فروشگاه های کتاب، تعدادی از آثار استاد شهید مطهری را برایم خرید. آن جا با ابراز تأسف می گفت: «مردم خیلی به کتاب اهمیت نمی دهند.»
اسماعیل همیشه ما را به کتاب خوانی، به ویژه کتاب های تاریخ اسلام ترغیب می کرد.
با غم و دردت آشنا هستم
با تو هستم همیشه تا هستم
بی چراغ نگاه تو در راه
رو به یک سمت ناکجا هستم
با نگاهت برنده خواهم شد
با نگاه تو هم صدا هستم
***
هنرجوی هنرستان که بود، همیشه کتاب به همراه خود داشت.
هر جا که جمعی از جوانان بودند و او وارد آن جمع می شد، با کتاب می آمد و زمینه ی دوستی با فامیل و بویژه جوانان را مهیا می نمود. اگر شیمی و فیزیک هم به دیگران درس می داد، ضمن رفع خستگی، فرصتی فراهم می نمود تا آنان را با کتاب های غیر درسی آشنا کند و جمع را به فکر کردن در اوضاع و احوال آن زمان ترغیب می نمود. او به خاطر این درس و بحث ها، در میان فامیل- البته به لهجه ی بهبهانی- به ملاّ اسماعیل معروف شده بود.
***
در کوران انقلاب، دو نمایشگاه کتاب به همت آقا اسماعیل تشکیل شد که یکی در مسجد امام جعفر صادق (علیه السلام) بهبهان بود و دیگری در مسجد معروف امیریه.
***
فاصله ی منطقه تا منزل را با مطالعه ی کتاب سپری می کرد.
همیشه در جریان چاپ های کتاب های جدید و نیز خرید و خواندن آنها بود. هدیه ای را که به دوستان تقدیم می کرد، اغلب کتاب بود.
در کیف سامسونتش علاوه بر قرآن و مفاتیح و رساله ی حضرت امام خمینی (ره)، کتاب دیگری دیده می شد که در برنامه های مطالعاتی اش مورد استفاده قرار می گرفت. (9)
پینوشتها:
1- دیده بان لاله ها، ص 37.
2- این کتاب نوشته سید احمد قهری است.
3- یادداشتهای سوسنگرد، ص 65.
4- بدرقه ماه، ص 98.
5-شاهدان بصیرت، ص 210.
6- بدرقه ماه، ص 236.
7- سروهای سرخ، ص 73.
8- سروهای سرخ، ص 195.
9- بدرقه ماه، صص 246، 237، 226 و 108.
/م