نویسنده: حکیم سید عباس معارف
پس از آنکه ابن سینا در "شفا" و به تبع او بهمنیار در "التحصیل" لحاظات سه گانه ی ذات (لابِشرط، بِشرط لا، بِشرط شیء) را طرح نمودند، این پرسش بسیار دشوار در مقابل محققان قرار گرفت که خودِ ذات، با کدامیک از این مراتب انطباق دارد.
در ابتدا شاید چنین به نظر رسد که ذات بما هو ذات، با مرتبت بِشرط لا تطبیق می کند؛ اما در این صورت نمی تواند به مرتبه ی بشرط شیء و لا بشرط شمول یابد و همین حکم در مورد مرتبت بشرط شیء نیز صدق می کند؛ به اضافه ی این معضل جدید که اگر ذات شیء، مشروط به شرطی باشد هرگز بدون ملازمت با آن شرط تحقق نمی پذیرد. حاصل این که، اگر شیء در حاق ذات، به شرطی سلبی یا ایجابی مشروط باشد، هرگز منخلع از شرط مذکور محقق نمی گردد.
تنها این فرض باقی می ماند که بگوییم ذات بما هو ذات، لابشرط است، به خصوص که گفته اند:
«اللا بشرط یجتمع مع الف شرط». (لا بِشرط با هزار شرط جمع می شود) هر چند که لابشرط با هزار شرط جمع می گردد، ولی اگر ذات بماهو ذات، مقید به اطلاق باشد، و لابشرط بودن داخل یا لازم آن ذات باشد، ذات مذکور، قرین با شرط، اَعم از سلبی یا ایجابی، در عالم خارج تحقق نمی تواند یافت. یعنی به عبارت دیگر، در چنین صورتی، مقید به قید اطلاق است و ناگزیر جز به وجه اطلاق، تحقق نمی تواند پذیرفت.
با توجه به مقدمات یاد شده، باید اذعان نمود که ذات بما هو ذات با هیچ یک از مراتب سه گانه ی مذکور، انطباق نمی یابد و مراتب مذکور تنها وجهی از وجوه ذاتند. حال بلافاصله این پرسش مطرح می گردد که ذات بما هو ذات، یعنی آن حقیقتی که مراتب مذکور یکایک وجهی از وجوه وی به شمار می روند، خود به چه نحو تبیین می گردد و در تقابل اطلاق و تقیید، به چه عنوانی معنون می توان شد. این پرسشی بود که از سوی فیلسوفان و متکلمان بدون پاسخ باقی مانده بود و برای اولین بار حکمای انسی در ضمن تحقق عمیق خود درباب وجود، بدان پاسخ گفتند و گویا مانند کثیری از مسائل دیگر، برای اولین بار صدرالدین قونوی به طرح آن همت گماشته است.
توضیح این که اطلاق به دو نحو قابل تصور است: نخست اطلاقی که ضد تقیید است و وصفی ایجابی برای ذات مطلق به شمار می آید و معنای این گونه اطلاق آن است که ذات، متصف به این قید و وصف است که بدون هیچ قید و وصفی ملحوظ گردد.
اما اطلاق به وجهی دیگر نیز قابل تصور، تواند بود و بدین وجه اخیر متعالی اطلاق و تقیید به وجه مصطلح است. اطلاق در این معنی وصفی ایجابی برای ذات مطلق نیست؛ بلکه در حقیقت، امر سلبی است و آن عدم لحاظ هر امری جز ذات بما هو ذات است و حتی وصف عدم قید و شرط نیز در آن، ملحوظ نگردیده است. اطلاق حقیقت و ذات وجود، بما هو وجود، از این قبیل است. صدرالدین قونوی در این خصوص چنین می گوید:
«یشرط فیه ان یتعقّل انه وصف سلبی لا بمعنی انه اطلاق ضد التقیید - بل هو اطلاق عن الوحدة و الکثرة المعلومتین و عن الحصر ایضاً فی الاطلاق و التقیید و فی الجمع بین ذلک او التنزه عنه - فیصح فی حقه کل ذلک حال تنزهه عن الجمیع». (1)
بدین قرار، ذات وجود بما هو هو، نه تنها از هر گونه قید و شرطی منزه است، بلکه حتی از قید لاشرط بودن و اطلاق نیز تنزه دارد و مرتبت اطلاق و تقیید، هر یک وجهی از وجوه آن به شمار می روند. توضیح آنکه گرچه ذات وجود از هر قید و شرطی تعالی دارد، ولی اگر به شرط تقید آن به امری لحاظ شود، واجد مرتبت به شرط شیء می گردد و اگر ذات بماهو ذات با عنایت به شرط یا عدم شرط، به صورت عاری از قید و شرط، ملحوظ گردد مرتبت لابه شرط، مقدم می گردد.
بدین ترتیب، هر یک از مراتب بشرط شیء، بشرط لا و لابشرط، وجهی از وجوه و قسمی از اقسام تعیّنات ذات به شمار می رود و ذات بماهو ذات، مقسم این اقسام است و به همین جهت از اطلاق سلبی ذات بما هو ذات، به لابشرط مقسمی تعبیر گردیده است.
پیدا است که مقسم در همه ی اقسام خود، سریان دارد و به همین جهت، گرچه در حاق ذات خود، متعالی از همه ی مراتب و وجوه است، لیکن در تشأن به شئونات مختلف خود، در تمام مراتب و وجوه، ساری و نافذ است و بر تمام این مراتب احاطه و شمول دارد و به همین جهت قونوی در انتهای متن نقل شده، گفته است:
«فیصح فی حقه کل ذلک حال تنزهه عن الجمیع». (پس تمام مراتب یاد شده در حق ذات باری صحیح است، در عین اینکه از همه ی آنها منزه است).
پس از تمهید مقدمات فوق، می توان به بیان مراتب و شئون وجود پرداخت:
1. اگر حقیقت وجود، بشرط لا اَخذ و لحاظ گردد، به مقام احدیت موسوم است؛ که در این مرتب، تمامی اسماء و صفات، مستهلک در ذاتند و ذات متشأن به هیچ یک از شئون خود نیست.
2. هرگاه وجود، بشرط اقتران به تمام شئون خود، اخذ شود، به مقام واحدیت موصوف است. ذات در این مرتبت، مأخوذ بشرط شیء است؛ اما مأخوذ بشرط یا شروطی معین اعم از منفرد یا کثیر، نیست؛ بلکه مأخوذ بشرط جمیع شئون، یعنی تمامی اسماء صفات است. از آنجا که این مرتبه، یعنی مقام واحدیت، واجد جمیع شئون است، به مقام جمع موسوم است؛ و از آنجا که همه ی شئون اسمائی و صفاتی، مستهلک در مقام احدیت است، مرتبت احدیت را مقام جمع الجمع نامیده اند.
ولی هرگاه حقیقت وجود، لابشرط اخذ گردد، وجود عام مفاض بر اشیاء، یا وجود منبسط نامیده می شود؛ که به تعبیر قیصری هویت ساریه در جمیع موجودات است.
آنچه گفته شد، در خصوص لابِشرط قسمی است. مقام لابِشرط مقسمی، که همه ی مراتب دیگر، وجهی از وجوه آن به شمار می روند، به غیب هویت یا غیب الغیوب، موسوم است. البته در این خصوص، میان حکمای انسی مباحثه ای بس عمیق موجود است؛ بدین بیان که برخی چون قیصری و صائن الدین ترکه، این مرتبت از وجود (2) را عین هویت غیب دانسته اند و برخی دیگر چون صدرالدین قونوی، غیب هویت را مقامی دانسته اند که به هیچ وجه من الوجوه به ادراک کسی درنمی آید؛ بلکه تنها ادراکی که برای انسان از ذات غیب متصور است همین وجود مطلق است.
دوربینان بارگاه الست *** بیش از این پی نبرده اند که هست
از همین روی است که قونوی در کتب متعدد خود، از قبیل فصوص و مفتاح الغیب، تصریح کرده است:
«قولنا وجود تفهم لا ان ذلک اسم حقیقی له».
یعنی هرگاه گفته شود که هویت غیب، وجود مطلق است، تعبیر وجود مطلق، تنها برای تفهیم به کار گرفته می شود؛ نه اینکه وجود مطلق، نامی حقیقی برای هویت غیب باشد؛ زیرا هویت غیب را با هیچ تعبیری نمی توان بیان نمود، حتی با تعبیر وجود مطلق؛ لکن بالاترین تعبیری که انسان می تواند به هویت غیب اطلاق کند، همان تعبیر وجود مطلق است.
پی نوشت ها :
1. نصوص قونوی، چاپ سنگی، ص 275: در (اطلاق وجود حق) شرط این است که بدانیم آن اطلاق، صرفاً وصف سلبی است، نه اینکه (ایجابی به صورت) اطلاق ضد تقیید باشد - بلکه اطلاق از وحدت و کثرت شناخته شده و نیز اطلاق از حصر و اطلاق و تقیید و در جمع بین آن یا تعالی از آن - پس تمام مراتب یاد شده در حق ذات باری صحیح است، در عین اینکه از همه ی آنها منزه است.
2. منظور وجود لابِشرط مقسمی است.
معارف، عباس؛ (1390)، نگاهی دوباره به مبادی حکمت اُنسی، آبادان: پرسش، چاپ اول