اصول تعلیم و تربیت، از مهمترین مؤلفه ها در دانش تعلیم و تربیت به شمار می رود. در فلسفه ی تعلیم و تربیت، می توان درباره ی تعریف اصول، استنتاج آنها از مبانی تعلیم و تربیت و ارتباط اصول با سایر مؤلفه های تعلیم و تربیت سخن گفت.
ما در این نوشتار می کوشیم به تعریفی مشخص از « اصل» دست یابیم و امکان و چگونگی ارتباط اصل را با سایر مؤلفه های تعلیم و تربیت تبیین کنیم. آنگاه با دسته بندی اصول، این ارتباط را براساس محتوای مؤلفه های مربوط در تعلیم و تربیت اسلامی نشان می دهیم.
اهمیت و ضرورت بحث
برای دست یابی به اهداف گوناگون در تعلیم و تربیت اسلامی، چه باید کرد؟ روشن است که اهداف یاد شده، طیف وسیعی را تشکیل می دهند و نشان نمی دهند که در هر شرایط خاص، کدام اهداف را باید ترجیح دهیم، از کجا آغاز کنیم و چگونه به آن اهداف دست یابیم (1). در واقع گرچه مباحث پیشین برای پی ریزی نظامی از تعلیم و تربیت اسلامی لازم اند، اما به تنهایی کافی نیستند. حتی با دانستن ساحت ها، مراحل، عوامل و موانع و نیز روش های قابل استفاده در تعلیم و تربیت اسلامی، نمی توان پاسخ پرسش فوق را یافت. ما علاوه بر دانستن همه ی عناصر و مؤلفه های دیگر، نیازمند راهنمای عمل نیز هستیم؛ یعنی این که بدانیم برای رسیدن به اهداف چگونه باید عمل کنیم. اصول تعلیم و تربیت که در واقع نقش راهنمای عمل را ایفا می کنند، این نیاز را برآورده می کنند.تعریف اصول
« اصل» در لغت، به معنای ریشه، پایه و اساس است و از این جهت می توان آن را در لغت با واژه ی « مبنا» متقارب یا مترادف دانست. همین نزدیک بودن معانی لغوی موجب شده است که برخی اصول تعلیم و تربیت را همان مبانی آن بدانند یا در ذکر اصول تعلیم و تربیت، به مواردی اشاره کنند که دیگران آنها را از مبانی تعلیم و تربیت به شمار آورده اند. (2) البته به کار گرفتن اصطلاحات متفاوت در یک علم، امکان پذیر است و چنانچه برای تفکیک اصول از مبانی دلیل موجهی وجود نداشته باشد، می توان در تعلیم و تربیت نیز آنها را به یک معنا به کار برد.اما با توجه به مصادیقی که معمولاً در ذیل عناوین مبانی و اصول تعلیم و تربیت بیان شده و نیز تعاریفی که برای مبنا و اصل بیان شده است، به نظر می رسد تفکیک اصول از مبانی نه تنها موجه، بلکه لازم است. (3) بر اساس این تفکیک، مبانی گزاره هایی خبری هستند که از علوم دیگر، مانند هستی شناسی، معرفت شناسی و انسان شناسی اخذ می شوند و در تعلیم و تربیت از نتایج آنها استفاده می شود. اما اصول، گزاره هایی تجویزی هستند که از اهداف و مبانی به دست می آیند و راهنمای روش ها و فعالیت ها در تعلیم و تربیت هستند.
ما نیز بین مبانی و اصول تمایز قائلیم و اصول را گزاره هایی تجویزی می دانیم که از یک سو، با مبانی و از سوی دیگر، با فعالیت های تعلیم و تربیت، رابطه دارند.
اما درباره ی « اصل» به اصطلاح مذکور، چند پرسش وجود دارد: پرسش نخست، درباره ی کلی یا جزئی بودن خود این گزاره های تجویزی است؛ پرسش دوم، درباره ی رابطه اصول با مبانی و اهداف است؛ پرسش سوم، درباره ی رابطه ی اصول با سایر مؤلفه های تعلیم و تربیت؛ و پرسش چهارم درباره ی مخاطبان این گزاره های تجویزی است. اینک درباره ی چهار پرسش مزبور و پاسخ آنها سخن می گوییم تا بتوانیم به تعریف جامع تری از اصول تعلیم و تربیت اسلامی دست یابیم.
کلی بودن اصول
پرسش اول این است که آیا هر گزاره ی تجویزی که در حوزه ی تعلیم و تربیت مطرح شود، از اصول محسوب می شود یا این گزاره ها باید کلی باشند؟ برای مثال، آیا این گزاره که معلمی خطاب به شاگردش می گوید: « برای یادگیری بهتر، باید از روی درس اول، رونویسی کنی» یکی از اصول تعلیم و تربیت است؟ بر اساس موارد کاربرد اصل در تعلیم و تربیت، می توان دانست که چنین گزاره هایی را که مربوط به موارد عینی مشخص اند، از اصول تعلیم و تربیت محسوب نمی کنند. پس باید گفت اصول، گزاره های تجویزی کلی هستند، اما کلیت گزاره های تجویزی نیز مراتبی دارد. برای نمونه، می توان گزاره های زیر را در نظر گرفت.« در موارد تزاحم در فرایند تعلیم و تربیت، باید اولویت ها با توجه به هدف نهایی تعلیم و تربیت اسلامی لحاظ شوند». « در به کارگیری عوامل تعلیم و تربیت، باید اولویت را به عواملی داد که با هدف نهایی تعلیم و تربیت اسلامی تناسب بیشتری داشته باشند» و « در استفاده از معلمان و مربیان، اولویت را باید به افرادی داد که متعهد و پای بند به ضوابط شرع مقدس باشند». هر سه گزاره ی مذکور از نوع تجویزی و کلی هستند؛ اما گزاره اول، کلی تر از گزاره ی دوم، و گزاره ی دوم کلی تر از گزاره ی سوم است. به این ترتیب، می توان اصول را گزاره هایی تجویزی و کلی دانست که خود، از جهت درجه ی کلیت، قابلیت طبقه بندی دارند.
از سوی دیگر، گزاره هایی را که در دانش تعلیم و تربیت و در پاسخ به مسائل آن بیان می شوند، هرچند به صورت گزاره تجویزی باشند، نمی توان از اصول تعلیم و تربیت محسوب کرد. در واقع، این گزاره ها با توجه به اصول و بر اساس آنها به دست می آیند، ولی خود از اصول نیستند. برای مثال، ممکن است با استناد به تحقیقاتی تجربی نشان داده شود که کودکان زیر هفت سال قادر به درک و تشخیص کارهای خوب و بد با ملاحظه ی پیامدهای آنها نیستند و در خوب و بد دانستن کارها، بیشتر از الگوهای رفتاری دیگران تأثیر می پذیرند و براین اساس، در دانش تعلیم و تربیت گفته شود: « از کودکان زیر هفت سال، نباید انتظار داشت که با تحلیل نتایج، خوب و بدها را از یکدیگر تشخیص دهند، بلکه باید با استفاده از الگوهای رفتاری مناسب، آنها را به رفتارهای بهنجار عادت داد».
گزاره ی اخیر گرچه گزاره ای تجویزی است و از جهتی نیز کلی است، اما از آنجا که فراتر از مبانی و اهداف، بر داده های دیگر متکی است و پاسخ گوی مسئله ی خاصی از دانش تعلیم و تربیت است از اصول محسوب نمی شود، بلکه آن را می توان از نتایج یکی از اصول تعلیم و تربیت ( اصل تناسب و اعتدال) دانست که با ضمیمه ی گزاره هایی از علوم دیگر به دست آمده است.
به این ترتیب، باید اصول تعلیم و تربیت را گزاره هایی تجویزی و کلی دانست که از آنها برای پاسخ به مسائل تعلیم و تربیت استفاده می شود. همچنین باید توجه داشت که برخی از این گزاره ها از جهت درجه ی کلیت، مانند هم و در عرض یکدیگرند و برخی از آنها از این جهت متفاوت اند و در طول یکدیگر قرار می گیرند.
رابطه ی اصول با مبانی و اهداف
پرسش دوم درباره ی اصول، به نحوه ی اخذ این اصول از مبانی و اهداف باز می گردد. بنابر این که اصول از نوع گزاره های تجویزی و حاوی مفاهیمی مانند « باید» و « نباید» باشند، می توان پرسید چگونه ممکن است این گزاره ها را از گزاره هایی توصیفی و حاوی « هست» و « نیست»، که بیان کننده ی اهداف و مبانی اند، استنتاج کنیم.درباره ی امکان و چگونگی رابطه ی منطقی و استنتاجی میان « باید» و « هست»، مباحثی وجود دارد که در جای خود مطرح شده است. (4) در اینجا به اجمال می گوییم مقصود از باید و نباید در این گونه گزاره ها، امر و نهی نیست؛ بلکه چنان که در مبنای چهارم از مبانی ارزش شناختی اشاره کردیم، مقصود، بیان رابطه ای ضروری مبتنی بر علیت است که در اصطلاح، ضرورت بالقیاس نامیده می شود. (5) در واقع، بنابراین مبنای فلسفی که میان علت و معلول، رابطه ی ضروری برقرار است، چنانچه بدانیم الف علت ب است، می توانیم نتیجه بگیریم که برای تحقق ب، وجود الف ضروری است و چنانچه تحقق ب، مطلوب باشد و الف، کاری اختیاری باشد، همین گزاره را به صورت تجویزی چنین بیان می کنیم: برای تحقق ب، باید الف را انجام داد. برای مثال، اگر مصرف نوعی دارو علت درمان بیماری خاصی باشد، می توانیم بگوییم برای درمان آن بیماری، باید آن دارو را مصرف کرد.
به طورکلی، هرگاه دست یابی به هدفی مطلوب باشد و علت و راه وصول به آن نیز معلوم گردد، می توانیم این رابطه ی ضروری را به صورت گزاره ای تجویزی بیان کنیم. در تعلیم و تربیت نیز بنا بر مبانی معین، اهدافی مطلوب دانسته می شود، سپس راه های رسیدن به آن اهداف تعیین می گردد. در این صورت، می توان گفت بر اساس مبانی مزبور و برای تحقق آن اهداف، باید اعمال ویژه ای انجام داد. به این ترتیب، اصول بر اساس مبانی و از راه رابطه ای ضروری که میان برخی اعمال اختیاری با اهداف تعلیم و تربیت وجود دارد، استنتاج می شوند. برای مثال، می توان گفت با توجه به تناسب میان علت و معلول، برای دست یابی به حد مطلوب تعیین شده برای اهداف تعلیم و تربیت در هر مرحله، باید حد اعتدال را در تکالیف متعلم و متربی رعایت نمود و از سهل گیری و سخت گیری در تکلیف پرهیز کرد.
نکته ی قابل ذکر این است که چنانچه مبانی و هدف مشخص باشند، ذکر آنها در گزاره ی تجویزی لازم نیست. بنابراین، همان گونه که به بیمار می گویند باید این دارو را مصرف کنی، در بیان اصول تعلیم و تربیت نیز، چنانچه مبانی و اهداف معین باشند، می توان گفت در تعلیم و تربیت باید این امور را رعایت کرد.
گفتیم که اصول با اهداف، رابطه دارند. این رابطه منحصر به نوعی خاص از هدف نیست. با توجه به انواع اهداف تعلیم و تربیت اسلامی می توان گفت برخی اصول ناظر به هدف نهایی هستند، برخی ناظر به هدف عام، برخی ناظر به اهداف میانی و برخی ناظر به اهداف خاص. برای مثال، این اصل که همه ی فعالیت های تعلیم و تربیت باید در جهت قرب الهی باشند، به هدف نهایی نظر دارد. این اصل که باید به آموزش هایی اولویت داد که برای سعادت اخروی انسان لازم هستند، مربوط به هدف عام است. این که برای تعلیم و تربیت در هر ساحتی، باید عوامل درونی و بیرونی متناسب با آن ساحت را به کار گیریم و موانع آن را برطرف سازیم، از اصول مربوط به اهداف میانی است و این که برای دست یابی به اهداف خاص باید از عوامل و روش های منطبق با میانی و دیدگاه های مورد قبول اسلام استفاده شود، ناظر به اهداف خاص و از اصول دسته ی چهارم است.
البته چنانکه گفتیم، در فلسفه ی تعلیم و تربیت درباره ی تعریف اصول، استنتاج آنها از مبانی تعلیم و تربیت و ارتباط اصول با سایر مؤلفه های تعلیم و تربیت سخن می گوییم. بنابراین، استقصای همه ی اصول ممکن یا مورد نیاز در تعلیم و تربیت، از مباحث فلسفه ی تعلیم و تربیت نیست.
به این ترتیب، می توان گفت اصول تعلیم و تربیت، مبتنی بر مبانی تعلیم و تربیت و تجویز کننده ی عملیاتی در مقایسه با اهداف تعلیم و تربیت است. البته اصول با اهداف تعلیم و تربیت رابطه ی دیگری نیز دارد که مشابه رابطه ی اصول با سایر مؤلفه های تعلیم و تربیت است و اینک به بررسی آن می پردازیم.
رابطه ی اصول با سایر مؤلفه های تعلیم و تربیت
پرسش سوم دربره ی اصول مربوط به این است که آیا اصول، به جز رابطه ی بیان شده با مبانی و اهداف ، با مؤلفه های دیگر تعلیم و تربیت نیز ارتباط دارد و این ارتباط چگونه است. بی تردید، اصول، از میان سایر مؤلفه های تعلیم و تربیت با روش ها به نوعی رابطه دارند. اما برخی بر این اعتقادند که اولاً، این ارتباط از نوع استنتاج منطقی است، به این معنا که روش ها از اصول نتیجه می شوند و ثانیاً، در میان مؤلفه های تعلیم و تربیت، این ویژگی یعنی ارتباط استنتاجی با اصول، به روش ها اختصاص دارد. این عقیده را می توان، با توجه به تجویزی بودن اصول، چنین توجیه کرد که چون اصول گزاره های تجویزی و راهنمانی عمل اند، و از آنجا که در میان مؤلفه های تعلیم و تربیت تنها روش ها نشان دهنده ی نحوه ی اعمال و فعالیت های تعلیمی و تربیتی هستند. پس اصول تنها می توانند پایه و مآخذ برای روش ها باشند، نه برای سایر مؤلفه های تعلیم و تربیت. اما برخی دیگر بر این عقیده اند که بعضی مؤلفه های دیگر، از جمله اهداف تعلیم و تربیت نیز با اصول ارتباط دارند. به علاوه، سیاست ها، برنامه ها و مانند آنها نیز از اصولی برخوردارند. بنابراین، نباید نقش اصول را به این که در استنتاج روش ها مؤثرند محدود کرد. (6)در پاسخ به این سؤال که چه اموری از اصول تعلیم و تربیت، قابل اخذ شدن اند، می توان گفت از آنجایی که اصول را گزاره هایی تجویزی دانستیم، این گزاره ها مستقیماً به عمل مربوط می شوند و نوعی فعالیت را تجویز و به آن توصیه می کنند. اما این امر اولاً مستلزم آن نیست که تنها روش های تعلیم و تربیت با اصول رابطه داشته باشند، ثانیاً مقتضی آن نیست که رابطه ی اصول با روش ها استنتاجی باشد.
توضیح آنکه، هرچند روش ها گونه هایی از فعالیت های تعلیم و تربیت را بیان می کنند، اما اولاً خود روش ها نیز صرفاً بیانگر نحوه های مختلف عملیات مربوط به تعلیم و تربیت اند، نه تجویز و توصیه به انجام دادن آنها، و از این جهت که امری تجویزی نیستند با اهداف، عوامل، موانع و سایر مؤلفه های تعلیم و تربیت، تفاوتی ندارند. دیگر این که همه ی فعالیت هایی که به مدیریت فرایند تعلیم و تربیت، در سطوح مختلف مربوط می شوند، به یک معنا به حوزه ی تعلیم و تربیت مربوط اند و با این که از سنخ عمل اند، به مؤلفه های دیگر تعلیم و تربیت مانند اهداف، ساحت ها، مراحل، عوامل، موانع و حتی به اموری مانند سیاست ها و برنامه ها نیز مربوط می شوند.
درست است که خود اهداف، ساحت ها، مراحل، عوامل و موانع، از سنخ عمل نیستند، و بنابراین آنها را از گزاره های تجویزی نمی توان استنتاج کرد، اما تعیین اهداف میانی و خاص آموزشی و پرورشی در یک برنامه، و نیز مشخص کردن ساحت ها، مراحل، عوامل و موانع مربوط به اهداف تعیین شده و نیز سازمان دهی، بسیج منابع و امکانات، هدایت، کنترل و ارزیابی، از جمله عملیات مدیریتی در حوزه ی تعلیم و تربیت اند، و گزاره های تجویزی برگرفته از مبانی، می توانند راهنمای این گونه اعمال نیز باشند.
برای مثال، براساس این مبنا که هدف نهایی تعلیم و تربیت اسلامی قرب به خداوند است، می توان نتیجه گرفت که « در تعلیم و تربیت اسلامی باید اهداف میانی و خاص در راستای قرب به خداوند تعیین شوند». گزاره ی اخیر، گزاره ای تجویزی و کلی است، اما ناظر به تعیین روش نیست، بلکه برای تعیین اهداف میانی و خاص به کار می رود.
البته، همان گونه که پیش از این متذکر شدیم، معنا و دامنه ی اطلاق واژه ها در حوزه ی یک علم، وابسته به اصطلاح است و صاحب نظران می توانند یک واژه را با اصطلاحات متفاوت به کار ببرند. در نتیجه ممکن است مطابق یک اصطلاح، همه ی عملیات مدیریت فرایند تعلیم و تربیت را از جمله ی فعالیت ها و اعمال تعلیم و تربیت به حساب نیاورند و مثلاً این فعالیت ها را به اعمال و کارهای معلم و مربی محدود کنند. اما از آنجا که حوزه ی عملیات تعلیم و تربیت را شامل همه ی امور مدیریتی گرفته ایم و سیاست گذاران، برنامه ریزان، هدایت گران، ارزیابان و ناظران را در زمره ی عوامل اجرایی تعلیم و تربیت محسوب کرده ایم، در اینجا نیز عملیات تعلیم و تربیت را به معنای وسیع آن در نظر می گیریم و اصطلاح « اصل» را برای گزاره هایی که راهنمای این گونه اعمال هستند نیز به کار می بریم.
به این ترتیب، باید گفت ارتباط اصول با سایر مؤلفه های تعلیم و تربیت به این صورت است که اصول راهنمای عملیاتی درباره ی آنها مانند نحوه ی تعیین و شرایط به کارگیری آنها هستند.
مخاطبان اصول
پرسش چهارم، درباره ی مخاطبان این اصول مطرح می شود و این که این گزاره های تجویزی خطاب به چه کسانی است. به عبارت دیگر، چه کسانی مخاطب این بایدها و نبایدها هستند. در پاسخ باید بگوییم، بنابر معنای عامی که برای عملیات تعلیم و تربیت در نظر گرفتیم، مخاطب مجموع این گزاره ها همه ی مسئولان و مجریان تعلیم و تربیت هستند. به عبارت دیگر، همه ی کسانی که تعلیم و تربیت را در سطوح مختلف مدیریت و اعمال می کنند، اعم از سیاست گذاران، برنامه ریزان، مجریان، ناظران و ارزیابان تعلیم و تربیت، مخاطبان این گزاره های تجویزی هستند؛ و اصول به معلمان و مربیان منحصر نمی شود. روشن است که اجرای برخی از این وظایف و عملیات ممکن است نیازمند به کارگیری نهادها و مؤسسات موجود باشد یا تأسیس سازمان ها و نهادهایی جداگانه را بطلبند. بنابراین، نوع و تعداد مجریان با توجه به همین اصول باید تعیین شوند و این وظایف بر عهده ی افراد یا سازمان ها و نهادهایی گذارده شود که دارای اختیارات و امکاناتی متناسب باشند. پس، همه ی کسانی که به نحوی درباره ی تعلیم و تربیت مسئولیتی دارند، به تناسب مسئولیتشان، مخاطبان این اصول شمرده می شوند.تعریف اصول تعلیم و تربیت اسلامی
با توجه به نکات پیش گفته، تعریف زیر را برای اصول تعلیم و تربیت اسلامی برمی گزینیم:اصول تعلیم و تربیت اسلامی، گزاره هایی تجویزی و کلی، خطاب به دست اندرکاران تعلیم و تربیت هستند که با اتکا بر مبانی تعلیم و تربیت اسلامی، رابطه ی ضرورت بالقیاس میان انواع فعالیت های مربوط به حوزه ی تعلیم و تربیت را با اهداف تعلیم و تربیت اسلامی بیان می کنند و راهنمای عملیات مزبور هستند.
فعالیت هایی که ضرورت آنها در اصول بیان می شود، شامل موارد متنوعی است. از جمله ی آنها می توان به نحوه ی تعیین اهداف میانی و خاص، ساحت ها و مراحل، شرایط به کارگیری عوامل و جلوگیری از موانع، روش ها و عملیات آموزشی و پرورشی و به نحوه ی مدیریت فرایند تعلیم و تربیت اشاره کرد.
طبقه بندی اصول
چنان که متذکر شدیم، با این که اصول تعلیم و تربیت به گزاره هایی کلی اطلاق می شود، خود این گزاره ها از جهت درجه ی کلیت قابل طبقه بندی هستند و مناسب است در بیان این اصول، این طبقه بندی لحاظ شود؛ یعنی کلی ترین و عام ترین اصول، در طبقه ی اول و اصولی که کلیت کمتری دارند به ترتیب، در طبقه های بعدی قرار داده شوند. برای مثال، از آنجا که اصول در مقایسه با انواع اهداف تعلیم و تربیت اسلامی تعیین می شوند، می توان اصول مربوط به هدف نهایی تعلیم و تربیت اسلامی را که طبعاً کاربردی عام تر دارند، در طبقه ی نخست قرار داد و اصول مربوط به اهداف عام، میانی و خاص را در طبقات بعدی لحاظ کرد. در واقع، این نوع طبقه بندی براساس درجه ی کلیت هدف است. گرچه ممکن است اصلی که مربوط به هدف عام است، از جهت بیان لزوم فعالیت های تعلیم و تربیت، از اصلی دیگر که مربوط به هدف میانی است، خاص تر باشد. برای مثال، دو اصل زیر را در نظر می گیریم:برای نیل به هدف عام تعلیم و تربیت اسلامی، باید ترجیحاً معلمانی را به کار گرفت که ویژگی های الگوی اسلامی را داشته باشند؛
برای تقویت بینش توحیدی، باید از عوامل و روش های متناسب استفاده کرد.
چنان که مشاهده می شود، اصل اول گرچه از جهت هدف، از اصل دوم عام تر است، از این جهت که تنها به کارگیری معلمان دارای شرایط الگوی اسلامی را توصیه می کند، از اصل دوم که بر استفاده از همه ی عوامل و روش های متناسب تأکید دارد، خاص تر است.
راه دیگر برای طبقه بندی اصول، طبقه بندی براساس عمومیت کاربرد است. طبعاً کلیت و عمومیت هدف، یکی از ملاک های عمومیت کاربرد است، اما تنها ملاک آن نیست؛ بلکه ناظر بودن به همه ی ساحت ها، مراحل، عوامل و موانع، روش ها و فعالیت های مدیریتی یا به برخی از آنها نیز ملاک هایی برای عمومیت کاربرد است. به نظر می رسد طبقه بندی بر اساس ملاک اخیر، که به جهات مختلف کاربرد توجه دارد، مناسب تر است و از این رو، در اینجا می کوشیم اصول را بر این اساس طبقه بندی کنیم. به این ترتیب، عام ترین اصول از جهت کاربرد در طبقه ی اول قرار می گیرند و اصولی که از جهت کاربرد، عمومیت کمتری دارند و از این پس « اصول فرعی» نامیده می شوند در طبقات بعدی جای می گیرند.
با توجه به این که اصول، از مبانی اخذ می شوند، در این روش طبقه بندی، با رجوع به مبانی تعلیم و تربیت اسلامی، ضمن مشخص کردن اصولی که از آنها به دست می آیند، آنها را بر اساس عمومیت کاربرد از جهات مختلف، از عام به خاص، طبقه بندی می کنیم.
مروری بر ویژگی های عمومی تعلیم و تربیت اسلامی
پیش از این رو در پایان مبحث مبانی تعلیم و تربیت اسلامی، ویژگی های عمومی تعلیم و تربیت اسلامی را، که از مبانی اخذ شده اند و راهنمای تعیین اهداف، اصول، ساحت ها، مراحل، عوامل، موانع و روش های تعلیم و تربیت اسلامی به طور کلی هستند، در هشت مورد خلاصه کردیم. اینک با مروری بر آن ویژگی ها، از آنها برای تعیین اصول طبقه ی اول استفاده می کنیم. ویژگی های هشت گانه ی مزبور از این قرار بودند:
1- هدف نهایی تعلیم و تربیت از دیدگاه اسلام، تقرب به خداوند است.
2- راه رسیدن به هدف نهایی تعلیم و تربیت ( قرب به خداوند) در دین اسلام به بهترین و کامل ترین وجه بیان شده است.
3- ساحت های تعلیم و تربیت، همه ی ابعاد و ساحت های مختلف وجود انسان را در بر می گیرند و هر یک به نسبت خود، در وصول به هدف نهایی نقش دارند.
4- تعلیم و تربیت در ابعاد و ساحت های مختلف انسان، از طریق فراهم کردن عوامل، رفع موانع و به کارگیری روش های مناسب امکان پذیر است.
5- تعلیم و تربیت، امری تدریجی است که با توجه به پیش نیازهای آن قابل تحقیق است.
6- عوامل و موانع تعلیم و تربیت، از زمان انعقاد نطفه ی انسان تا پایان زندگی او در این جهان، به طور مداوم می توانند در ابعاد و ساحت های وجود انسان تأثیر بگذارند و هر یک زمینه را برای تأثیرپذیری های بعدی نیز فراهم کنند.
7- تعلیم و تربیت در ساحت های گوناگون و نیز به کارگیری عوامل و رفع موانع و استفاده از روش های مختلف، در عمل با محدودیت ها و تزاحم هایی مواجه می شوند.
8- تعلیم و تربیت فرایندی است هدفمند که دست یابی به اهداف آن، جز با طراحی، برنامه ریزی، هدایت و رهبری این فرایند از طریق سازمان دهی، بسیج منابع و امکانات و ارزیابی و نظارت بر آن ممکن نیست.
فهرست اصول طبقه ی اول
اینک طبقه ی اول از اصول تعلیم و تربیت اسلامی را، که بر اساس ویژگی های هشت گانه فوق به دست می آیند، معرفی می کنیم. گرچه بیان کامل هر اصل به صورت یک گزاره، آن هم به صورت تجویزی و با کلمات و عباراتی مانند « باید»، « نباید»، « لازم است» و « مجاز نیست» صورت می گیرد، برای پرهیز از تکرار این واژه ها، اصول را عموماً با عناوینی که گویای محتوای این گزاره ها هستند، بیان می کنیم و برای مثال به جای آنکه بگوییم « اصل این است که تعلیم و تربیت باید هم گرا باشد»، به اختصار می گوییم « اصل هم گرایی».طبیعی است که نمی توان ادعا کرد که اصول طبقه ی اول در امور زیر منحصر هستند. اما براساس ویژگی های عمومی و هشت گانه ی تعلیم و تربیت اسلامی، می توان هشت اصل را به عنوان اصول طبقه ی اول در تعلیم و تربیت اسلامی پذیرفت. ابتدا فهرست این اصول را از نظر می گذرانیم، سپس تحت عنوان شرح و بسط این اصول، به توضیح آنها و بیان رابطه ی هر یک با مبانی و نیز بیان برخی از اصول طبقات بعدی می پردازیم:
1- اصل هم گرایی
2- اصل انطباق با اسلام
3- اصل جامع نگری
4- اصل تناسب
5- اصل تدریج
6- اصل استمرار
7- اصل اولویت
8- اصل تدبیر و مدیریت
شرح و بسط اصول
اینک ضمن اشاره به مبانی هر اصل، به توضیح اصول هشتگانه فوق، که همان اصول طبقه ی اول و به عبارت دیگر، عام ترین اصول تعلیم و تربیت اسلامی هستند، می پردازیم و برای نمونه، به برخی از مهمترین اصول سطوح پایین تر، که ذیل این اصول عام و در طبقات بعدی قرار می گیرند و از مصادیق این اصول عام به شمار می روند، نیز اشاره می کنیم. از آنجا که آیات قرآن کریم و روایات پیشوایان دین علیهم السلام بهترین دلیل و راهنمای ما برای تأیید این اصول و تأکید بر آنهاست، ذیل اصول هشت گانه، برخی از شواهد قرآنی و روایی را نیز بیان خواهیم کرد.1- اصل هم گرایی
با توجه به مبانی الهیاتی، تمام جهان هستی از یک مبدأ سرچشمه می گیرد و دارای نظامی واحد و غایت و هدفی واحد است و حکمت الهی بر آن قرار گرفته که در طراحی نظام احسن، مقصود اصلی از آفرینش سایر مخلوقات تحقق یافتن « انسان کامل» باشد. با توجه به مبانی انسان شناختی، انسان کمال جو و به دنبال کمال بی نهایت است، همان کمالی که در سایه ی قرب الهی حاصل می شود. از سوی دیگر، بر اساس مبانی ارزش شناختی، ارزش همه ی فعالیت های انسان، وابسته به این هدف نهایی است. به این ترتیب، آنچه باید در همه ی اعمال اختیاری انسان هدف نهایی در نظر گرفته شود « قرب الهی» است. به عبارت دیگر، مجموعه ی همه فعالیت ها از دیدگاه اسلام باید جهتی واحد به سمت خداوند متعال باشد. قرآن کریم می فرماید: وَ أَنَّ هٰذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذٰلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ: (7) و این که این راه مستقیم من است. پس از این راه پیروی کنید و از راه های دیگر پیروی نکنید که شما را از راه خدا پراکنده می سازند. خداوند به شما چنین سفارش می کند، باشد که تقوا پیشه سازید. و نیز می فرماید: قُلْ هٰذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی وَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ: (8) بگو این راه من است که من و پیروان راستین من با بصیرت به سوی خدا دعوت می کنیم و خدا منزه است و من از مشرکان نیستم.از این رو از دیدگاه اسلام، تعلیم و تربیت که مجموعه ای از فعالیت های بسیار متنوع و پیچیده است و با اراده و اختیار مجریان آن صورت می گیرد، باید همواره به سمت این هدف نهایی سوق داده شود و با وجود برخورداری از اهداف میانی و خاص، باید دارای تنها یک هدف عام، در راستای قرب الهی باشد.
وحدت هدف نهایی و به تبع آن، وحدت هدف عام، مقتضی هم گرایی کامل در تعلیم و تربیت اسلامی است و به موجب آن، تشکیل نظام واحد تعلیم و تربیت اسلامی در جهت هدف عام یک ضرورت است. بنابراین اصل، نهادها و مؤسسات تعلیم و تربیت، نباید مجموعه هایی گسسته و بی ارتباط با یکدیگر باشند؛ بلکه کل نظام تعلیم و تربیت اسلامی، باید از یک مرکز واحد فرماندهی شود و میان اجزای آن اتحاد کامل برقرار باشد. مراکز تصمیم گیری متعدد برای بخش های مختلف تعلیم و تربیت رسمی با تفکیک مقاطع و رشته های مختلف، از آموزش و پرورش رسمی تا آموزش عالی و مراکز حوزوی و نیز مراکز متنوع و متعدد آموزش های غیررسمی و فعالیت های مختلف فرهنگی، هنری، تبلیغی، که به وسیله ی انواع رسانه های صوتی، تصویری، نوشتاری و دیجیتال، صورت می گیرد، باید با وجود اهداف بی واسطه و برنامه های متنوعی که دارند و محتوای ویژه ای که انتقال می دهند، بر اساس تنها هدف عام تعلیم و تربیت اسلامی، جهت دهی شوند و اهداف، برنامه ها و محتوا، برای هر مرکز یا مؤسسه ای که در تعلیم و تربیت نقشی دارد، باید به صورتی تنظیم شود که با هدف عام تعلیم و تربیت اسلامی سازگار و بر آن منطبق باشد.
به علاوه، در نظامی که بر اساس مبانی اسلام بنیان نهاده شود، هیچ هدفی ناسازگار با تقرب به خداوند پذیرفتنی نیست و همه ی عوامل متنوع در این مراکز باید با همین هدف هم گرا باشند و افراد، نهادها و مؤسساتی که به این هدف اساسی خللی وارد کنند از موانع تعلیم و تربیت اسلامی محسوب می شوند و بدون تردید باید از این جهت اصلاح شوند. همچنین استفاده از روش های متنوع در تعلیم و تربیت، مشروط به سازگاری و هم گرایی آنها با هدف عام تعلیم و تربیت اسلامی است و استفاده از روش هایی که با هدف عام ناسازگارند، با این توجیه که برای برخی اهداف تعلیمی یا تربیتی مفید و مؤثر هستند، مجاز نیست. البته برای شناسایی بهترین روش ها می توان روش های مختلف مجاز را مورد آزمایش قرار داد. از این اصل همچنین می توان نتیجه گرفت که میان اصول تعلیم و تربیت اسلامی، تزاحم واقعی وجود ندارد و تزاحم های ظاهری در مقایسه با هدف نهایی برطرف می شود.
از اصل مزبور، اصول فرعی زیر نتیجه می شوند:
1-1- هم گرایی اهداف میانی و خاص نسبت به هدف عام؛
2-1- هم گرایی همه ی عوامل درونی و بیرونی نسبت به هدف عام؛
1-2-1- مشارکت فعال سازمان ها و نهادهای مؤثر در تعلیم و تربیت؛
2-2-1- همدلی و همیاری افراد دخیل در تعلیم و تربیت، مانند معلم و متعلم، مربی و متربی، افراد خانواده، همسایگان، بستگان، هم سالان و دوستان؛
3-2-1- سازگاری بینش ها، گرایش ها و رفتارها؛
3-1- رفع موانع هم گرایی با هدف عام؛
4-1- هم گرایی روش ها با هدف عام؛
5-1- هم گرایی ریزبرنامه ها نسبت به برنامه ی جامع.
2- اصل انطباق با اسلام
دین اسلام تنها دین معتبر برای هدایت بشر به سعادت و کمال ابدی تا پایان زندگی او در این جهان است و معارف و احکام آن از طریق کتاب آسمانی قرآن، با تبیین رسول گرامی اسلام ( ص) ائمه ی طاهرین علیهم السلام و سپس به وسیله ی فقها و اسلام شناسان راستین، به دست ما رسیده است و هدایت عملی جامعه را نیز در زمان غیبت امام عصر - عجل الله تعالی فرجه الشریف - ولی فقیه بر عهده دارد و هر گونه فعالیت تعلیمی و تربیتی، به منظور تصرف در ملک خداوند، متوقف بر اذن و رضایت الهی است.بر این اساس، اصل انطباق با اسلام بیان کننده ی لزوم تطابق (9) و هم سویی فرایند تعلیم و تربیت با دین مبین اسلام، قرآن کریم و احکام قطعی شرع و کمک به تحقق وگسترش آموزه های اسلام ناب و نیز لزوم انطباق و هم سویی همه عوامل و روش های تعلیم و تربیت با قوانین و احکام حکومت اسلامی مبتنی بر ولایت فقیه است.
همچنین با توجه به این که معصومین علیهم السلام الگوی کامل بشریت اند و باید شیوه ی زندگی آنها در ابعاد مختلف سرمشق زندگی انسان ها قرار گیرد، اصل انطباق با اسلام، همچنین مستلزم الگو قرار گرفتن شیوه ی زندگی آن بزرگان در تعلیم و تربیت اسلامی و جلوگیری از نفوذ الگوهای انحرافی است.
به عبارت دیگر، اصل انطباق با اسلام، نشان دهنده ی مرجع هم گرایی در نظام اسلامی، به طورکلی و در تعلیم و تربیت، به طور خاص است. نظام تعلیم و تربیت باید تحت مدیریت عالی رهبری جامعه اسلامی قرار گیرد و همه ی فعالیت های تعلیمی و تربیتی نیز باید منطبق با قوانین و احکام شرع مقدس و مطابق با الگوی اتخاذ شده از زندگی معصومین علیهم السلام باشد.
در نتیجه، تأسیس سازمان ها و نهادهایی که با به کارگیری عوامل و روش های حرام و نامشروع به دنبال نوعی تعلیم یا تربیت باشند، مجاز نیست. تعلیم علومی که از نظر شرع، زیان بار و ممنوع است یا تعلیم آن به تشخیص ولی فقیه، در شرایطی به زیان جامعه ی اسلامی است و نیز استفاده از ابزار، وسایل، روش ها و شیوه هایی که در شرع حرام دانسته شده اند، با هیچ توجیهی مجاز نیست و ترویج الگوهایی که با الگو قرار گرفتن پیشوایان اسلام منافات دارد مردود است. در روایتی که از سید الشهداء (ع) نقل شده است می خوانیم: مَن حَاولَ أمرا بمعصیه الله کانَ أفوتَ لِمَا یَرجو و أسرَعَ لِمَجِی ء ما یَحذَر (10) کسی که چیزی را از راه معصیت خدا طلب کند، امیدش را بیشتر از دست می دهد و به آنچه از آن می ترسد زودتر مبتلا می شود.
با توجه به اصل مزبور، گروه های منحرف مجاز نیستند در جامعه ی اسلامی و در قالب فعالیت های علمی و فرهنگی به بهانه ی تأسیس مراکز علمی یا تربیت بدنی یا تقویت روح و مانند آنها و انتشار کتب ضاله، تحریف واقعیات و توهین به مقدسات، به ترویج افکار باطل و انحرافی یا اشاعه ی فحشا و منکرات بپردازند.
به علاوه، این اصل اقتضا می کند که سیاست ها، برنامه ها و نحوه ی به کارگیری عوامل و روش ها با ارزش های اصیل دینی، همچون عبودیت خداوند، عدالت، عزت و کرامت انسان، که در منابع اسلامی مورد تأکید قرار گرفته اند، منطبق باشند. به این ترتیب، از نظر اسلام تعلیم و تربیتی که علم را برای علم و نه برای عمل و رسیدن به قرب الهی و ارزش های انسانی می خواهد، یا انسان را به ستم گری، ستم پذیری یا گرایش به امور حیوانی و دون شأن انسانی انسان، همچون شهوت پرستی و بی بند و باری سوق می دهد و به عبودیت غیرخدا وا می دارد، منحط و غیرقابل قبول است. از این اصل، اصول فرعی زیر را می توان نتیجه گرفت:
1-2- انطباق سیاست ها، برنامه ها، روش ها و محتوای تعلیم و تربیت با آموزه ها، ارزش ها و احکام نورانی اسلام؛
2-2- هم سویی عوامل تعلیم و تربیت مانند سازمان ها و نهادها و ابزار و وسایل، با اسلام؛
3-2- انطباق الگوها و نمادها با اهداف اسلامی و برگرفتن آنها از زندگی پیشوایان اسلام.
3- اصل جامع نگری
در مبانی انسان شناختی گذشت که انسان دارای دو بعد اصلی روح و بدن است و روح انسان نیز از ساحت های مختلف بینش، گرایش و توانایی تشکیل شده است. همچنین استعدادها و ظرفیت های گوناگونی که قابل تکامل و شکوفایی هستند، در ابعاد و ساحت های مختلف انسان نهفته اند. همه ی این ابعاد، و ساحت ها، استعدادها و ظرفیت ها با وجود اختلافاتی که در اصلی و فرعی بودن دارند، در یکدیگر تأثیر می گذارند و در مجموع، هویت واحد هر انسانی را می توان برآیند فعلیت یافتن مجموع این ویژگی ها در او دانست.از سوی دیگر، حکمت الهی که از مبانی الهیاتی تعلیم و تربیت اسلامی است، مقتضی آن است که هیچ بعد و ساحتی و هیچ نیرو و استعدادی در وجود انسان عبث و بیهوده نباشد و وجود همه ی آنها برای وصول او به هدفی که نهایتاً برای آن آفریده شده است مفید و مؤثر باشند. به این ترتیب، همه ی ابعاد و ساحت های انسان و نیز همه ی انواع استعدادهای قابل شکوفایی در انسان به نحوی در وصول به هدف عام تعلیم و تربیت اسلامی نقش دارند. در این صورت، می توان اصل جامع نگری را به بیان زیر، از اصول تعلیم و تربیت اسلامی به شمار آورد:
در تعلیم و تربیت اسلامی، باید به همه ی ابعاد و ساحت ها، نیازها و استعدادهای وجود انسان توجه شود و پرداختن به تعلیم و تربیت یا تربیت برخی ابعاد و ساحت ها یا برخی نیازها و استعدادها، نباید موجب گردد که سایر ابعاد، ساحت ها، نیازها و استعدادهای مربوط به آنها به فراموشی سپرده شود.
در برخی روایات، بر توجه به نیازمندی های مختلف و لزوم برنامه ریزی جامع برای برآوردن همه ی آنها تأکید شده است. برای نمونه، در روایتی از امام رضا (ع) چنین نقل شده است: اجتَهِدوا فِی أن یَکونَ زَمانُکُم أربع سَاعَاتٍ: سَاعَهً لمُناجاهِ الله، و سَاعَه لأمرِ المَعَاش، و سَاعَه لمُعاشرهِ الإخوانِ و الثِّقاتِ الذینَ یُعَرِّفُونَکُم عُیُوبکم و یُخلِصُون لَکم فی الباطِن، و سَاعَه تَخلونَ فیها للذَّاتِکُم فی غیرِ مُحرَّمٍ و بهذه السّاعهِ تقدِرُون علی الثَّلاثِ ساعات: (11) و بکوشید اوقات خود را به چهار قسمت تقسیم کنید: وقتی را به مناجات با خدا اختصاص دهید، وقتی را برای امور زندگی، وقتی را برای معاشرت با برادران و افراد مورد اعتمادی که عیب هایتان را به شما گوشزد کنند و شما را در باطن پاک گردانند و وقتی را که در آن برای لذت های حلال خود فارغ باشید و با این چهارمی است که بر کارهای سه وقت دیگر توانایی می یابید.
از این اصل، اصول فرعی زیر را می توان نتیجه گرفت:
1-3- توجه هم زمان به ساحت های گوناگون تعلیم و تربیت؛
1-1-3- توجه هم زمان به ظاهر و باطن؛
از آیات و روایاتی که بر تأثیر ظاهر در باطن و برعکس دلالت دارند، می توان نتیجه گرفت که در تعلیم و تربیت باید هم زمان به ظاهر و باطن توجه داشت.قرآن کریم: ... وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِی خَبُثَ لاَ یَخْرُجُ إِلاَّ نَکِداً: (12) و زمین پاک گیاهش به پروردگارش بر می آید و از زمینی که ناپاک است جز اندکی ناچیز برنمی آید.
عن أمیر المؤمنین (ع): زَینُ الإیمانِ طهارَهُ السَّرائِرِ وَ حُسنُ العَمَلِ فی الظّاهِر: (13) زیور، ایمان، پاکیزگی درون و عمل زیبا در ظاهر است. طُوبی لِمَن صلحَت سریرَتُهُ و حَسُنَت علانیَتُهُ و عَزِلَ عَنِ الناسِ شَرُّه: (14) خوشا به حال آن کس که درونش شایسته و برونش نیکوست و شرش از مردم به دور؛ وَ اعلَم أنَّ لِکُلِّ ظاهِرٍ باطِناً علی مثالِهِ، فما طابَ ظاهِرُهُ طابَ باطنُهُ، و ما خَبُثَ ظاهِرُهُ خَبُثَ باطنُه...: (15) و بدان که هر ظاهری باطنی شبیه خود دارد. پس آنچه ظاهرش پاکیزه است و آنچه ظاهرش پلید است باطنی پلید دارد. عِندَ فَسَادِ العَلانِیَهِ تَفسُدُ السَّرِیرَه: (16) با تباه شدن ] اعمال[ آشکار، نهان نیز تباه می شود.
عن الصادق (ع): فَسَادُ الظَّاهِرِ مَن فَسادِ البَاطِن، و مَن أصلحَ سریرَتَهُ أصلَحَ اللهُ علانیته...: (17) ظاهر نادرست از باطن نادرست است و کسی که نهان خود را درست کند، خداوند آشکار او را درست می کند.
2-1-3- توجه هم زمان به نیازهای مادی و معنوی، دنیوی و اخروی؛
عن رسول الله (ص): مَن أمسی وَ أصبَحَ وَ عِندَهُ ثلاثٌ فَقد تمَّت علیهِ النِّعمَهُ فی الدّنیا: مَن أصبَحَ و أمسی مُعافیً فی بدنه، آمِناً فی سربهِ، عِندَهُ قُوتُ یومِهِ، فإن کانت عندهُ الرابِعَهُ فقد تمت علیه النعمه فی الدنیا و الآخره، و هو الایمان: کسی که صبح و شام سه چیز داشته باشد، نعمت دنیا بر او تمام است: صبح و شام کند با عافیت بدن، و دل آرام و خوراک آن روزش؛ اگر نعمت چهارمی را هم داشته باشد ، نعمت دنیا و آخرت بر او تمام است و آن نعمت چهارم ایمان است.عن الباقر (ع): لیسَ منَّا من ترکَ دنیاهُ لآخرتِهِ و لا آخرتَهُ لدُنیا: (18) از ما نیست کسی که دنیایش را برای آخرتش رها کند و نه کسی که آخرتش را برای دنیا رها کند.
2-3- توجه هم زمان به کمیت و کیفیت تعلیم و تربیت؛
3-3- توجه به رابطه ی تعلیم و تربیت در ساحت ها، مراحل و موضوعات مختلف و تأثیرات آنها بر یکدیگر؛
4-3- توجه به پیامدهای گوناگون مطلوب و نامطلوب عوامل، موانع و روش ها.
اصل جامع نگری با فروع آن، باید در تعیین اهداف میانی و خاص تعلیم و تربیت، در هر مرحله از مراحل آن، در تعیین اولویت ها، روش ها، تعیین شرایط و وظایف نهادها و افراد، عوامل و موانع در اختیار و ارزیابی از پیشرفت برنامه ها مورد توجه قرار گیرد.ادامه دارد...
پینوشتها:
1- اهداف تعلیم و تربیت اسلامی
2- برای نمونه، ر.ک. علی اصغر احمدی، اصول تربیت.
3- برای نمونه ر.ک. علی شریعتمداری، اصول و فلسفه ی تعلیم و تربیت، ص11؛ خسرو باقری، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، ج1، ص 64؛ سید احمد رهنمائی، درآمدی بر فلسفه ی تعلیم و تربیت، ص 68-79؛ محمدعلی حاجی ده آبادی، درآمدی بر نظام تربیتی اسلام، ص 18-20، سیدعلی حسین زاده، سیره ی تربیتی پیامبر (ص) و اهل بیت علیهم السلام، ج4: نگرشی بر آموزش با تأکید بر آموزش های دینی، ص 25-28. روشن است که مطابق اصطلاحی که پذیرفتیم، اصول تعلیم و تربیت با اصول موضوعه ی آن و نیز با اصول متعارفه متفاوت خواهند بود. اصول موضوعه به گزاره هایی گفته می شود که آنها را درست فرض کرده باشند و گزاره های دیگر علم را بر مبنای آن اثبات کنند. این گزاره ها یا در عملی دیگر به اثبات می رسند یا در جایی دیگر در همان علم. گزاره هایی که مبنای اثبات گزاره های یک علم قرار می گیرند و نیازمند اثبات نیستند، اصول متعارفه نامیده می شوند. مطابق اصطلاح، برخی مبانی تعلیم و تربیت از اصول موضوعه ی تعلیم و تربیت اند و برخی از اصول متعارفه؛ اما هیچ یک از اصول تعلیم و تربیت نیستند.
4- ر.ک. محمدتقی مصباح یزدی، فلسفه ی اخلاق، ص 99-103؛ محسن جوادی، مسئله باید و هست: بحثی در رابطه ی ارزش و واقع.
5- لزوم یا ضرورت بالقیاس که به معنای لزوم یا ضرورت چیزی در مقایسه و با فرض چیزی دیگر است. برای علت در مقایسه با معلول خود و برای معلول در مقایسه با علت تامه ی خود و برای یکی از دو معلول علت تامه در مقایسه با معلول دیگر آن قابل فرض است. ضرورت بالقیاس، به حسب مورد، اعم از ضرورت بالغیر است. زیرا ضرورت بالغیر به ضرورتی اختصاص دارد که معلول از علت خود دریافت می کند. به علاوه، در ضرورت بالغیر وجود معلول - که ضرورت خود را از علت دریافت کرده - و وجود علت لازم است، ولی ضرورت بالقیاس در صورت عدم علت و معلول نیز برقرار است.
6- ر.ک. علی اکبری زهره کاشانی « اصول تربیت دینی از منظر آیات و روایات» در اسلام و پژوهش های تربیتی، شماره ی 2، ص 171.
7- انعام 153 .
8- یوسف، 108 .
9- منظور از تطابق، مطابقت با اسلام یا ناسازگار نبودن با آن است.
10- الکافی، ج2، ص 373، ح3.
11- بحارالأنوار، ج75، ص321، ح18.
12- اعراف 58 .
13- غررالحم، ح 5504 .
14- غرر الحکم، ح 5963 .
15- نهج البلاغه، خطبه 153.
16- غررالحکم، ح 6227 .
17- بحارالأنوار، ج70، ص 395، ح 1.
18- وسائل الشیعه، ج17، ص 76، ح 22025.
/م