1- سال اول هجرت
روز دوازدهم(شاید دوشنبه) ربیع الاول از سال چهاردهم هجرت و سال اول هجرت پیغمبر به مدینه رسید و در قُباء که محله ای بود بیرون شهر به سایه ی درختی فرود آمد. مردم که مدتی بود انتظار قدومش را داشتند خبر شده آمدند و او را در منزل یکی از بنی عَمْرو بن عَوف جا دادند. ابوبکر در محله ی دیگری موسوم به سُنح منزل گرفت. علی در مکه مانده بود تا ودایع اشخاص را که نزد پیغمبر گذاشته بودند به صاحبانش مسترد سازد. او نیز پس از انجام آن کار سه روز پس از پیغمبر از مکه حرکت کرده بود و اینک در قُباء نزد پیغمبر فرود آمد.تا آخر آن هفته پیغمبر در قُباء ماند و محلی برای مسجد آنجا معین کرد و نماز خواند. روز جمعه با موکبی از طایفه بنی النجّار که با پیغمبر خویشی داشتند روانه ی مدینه شد. در راه در میان قبیله ی بنی سالِم بن عَوْف نخستین نماز جمعه را خواند، سپس به شهر در آمد. مردم که خبر مسرت بخش ورود پیغمبر را شنیده بودند ازدحام کردند. اشخاص مختلف می آمدند زمام ناقه ی او را می گرفتند که به خانه ی خود ببرند ولی او می گفت بگذارید که این شتر مأمور است و می داند که به کجا برود. شتر در محله ی بنی النجّار بر در خانه ی ابواَیّوب فرود آمد. ابوایّوب بنه ی او را به خانه برد و پیغمبر نزد او منزل کرد. مقابل خانه قطعه زمین بایری بود(مِرْبَد) با چند درخت خرما و چند قبر کهنه در آن. پیغمبر آن زمین را که متعلق به دو یتیم بود خرید (به روایتی بخشیدند) و آنجا را مسجد ساخت و مسجد فعلی مدینه بر اساس آن است. ساختمان این مسجد به دست خود پیغمبر و اصحاب انجام یافت. چهاردیواری از خشت خام کشیدند بی سقف. در طرف قبله- و قبله در این وقت هنوز بیت المقدس بود- از چوب درخت هائی که آنجا بود ستونی چند افراشته روی آن سایبانی ساختند، درگاه مسجد را با سنگ چیدند. در یک طرف مسجد سکویی سر پوشیده برای فقرای اصحاب(اصحاب صُفَّه) ساخته شد. متصل به مسجد دو خانه ساختند برای دو زن پیغمبر سَوْدَه و عایشه، و در همین اوقات پیغمبر با عایشه که در این هنگام نه ساله شده بود زفاف کرد. پس از ساختن مسجد اذان مقرر و بلال مؤذن مسجد شد.
عده ی مهاجر رو به فزونی گذاشته بود به طوری که چندین خانه در مکه به کلی از سکنه خالی شد. این مهاجرین را انصار به خانه های خود مسکن می دادند. و پیغمبر میان مهاجرین و انصار عقد برادری بست(ماه پنجم یا ششم هجرت) و علی ابن ابی طالب(علیه السلام) را به برادری اختیار کرد. مسجد مرکز اجتماع بود و پیغمبر در آنجا با مردم نماز می خواند و برای آنها صحبت می کرد.
از عربهای مدینه آنهایی که با پیغمبر و اسلام مخالف بودند بعضی مهاجرت کردند از قبیل ابوعامر معروف به راهِب، و بعضی دیگر که مانده بودند جرئت تظاهر نداشتند ولی در نهان دشمنی می کردند، اینها هستند که در قرآن بنام «منافقین» نامیده شده اند. از این جمله بود عبدالله بن اُبَیّ که به واسطه ی اسلام ریاست مدینه را از دست داده بود. مهمتر از این، مسئله ی یهود مدینه بود که وضع خاصی داشت. اینها ساکنان قدیم محل و دارای آب و زمین بودند و با اوس و خزرج بستگیها و پیمانهای دیرینه داشتند، به علاوه یهود اهل کتاب و توحید بودند و به موجب نوشته های خود ظهور پیغمبری را انتظار داشتند، بنابراین جای آن بود که در گرایش به اسلام از اعراب أمی واپس نمانند. این بود که پیغمبر در آغاز از مسالمت با آنها دریغ نداشت و در طی قرارنامه ای که راجع به وحدت مهاجر و انصار نوشت(1) با یهود نیز شرط و پیمان کرد و آنها را به شرط مسالمت از تعرض مصون قرار داد. با آنکه دو تن از احبار یهود، مُخَیرِیق و عبدالله بن سَلام، اسلام آوردند و در مجادلات پیغمبر با یهود همیشه بر له پیغمبر گواهی می دادند، مع ذالک عامه ی قوم در مخالفت با اسلام سرسخت ماندند و از دو حِبْر نامبرده تبری می کردند و منافقین نیز با یهود ارتباط داشتند. پس خداوند به وسیله ی وحی پیغمبر را از ناسازگاری آنها اطلاع داد و آیات متعدد از جمله سوره ی البقره بر ضد یهود نزول یافت و سوابق کفر و الحاد و پیغمبرکشیهای ایشان و تحریف کتاب و انکار بعد از اقرار آنها را قرآن برای مسلمانان روشن ساخت.
بنابر روایت واقدی و طَبَری عملیات جنگی هم از این سال آغاز شد. ولی ابن اسحاق آغاز غزوات را از سال دوم می داند. بطور کلی در باب تاریخ غزوات و سالهای آنها غالباً بین نویسندگان سیره اختلاف است و احتمال می رود که گاهی یک غزوه را هم به دو اسم و در دو جا نوشته باشند. بهرحال روایت واقدی آن است که در ماه هفتم این سال پیغمبر حَمزه را با سی تن از مهاجرین بر سر قافله ی قریش فرستاد. رئیس قاقله ابوجهل بود با 300 تن، حمزه بی زد و خورد بازگشت. در ماه هشتم عُبَیدة بن الحارث (از بنی عبد مناف) با 60 مهاجر به رابِغ(2) به قصد کاروان رفت و تلاقی فریقین به تیراندازی مختصری برگزار شد. در ماه ذیقعده سعد بن ابی وقّاص نیز با 60 تن به خَرَّار رفت و وقتی به آنجا رسید که کاروان گذشته بود. نفرات این سریه ها همه از مهاجرین بودند و رؤسا از رجال مکه و قریش. پیغمبر در موقع اعزام سریه پرچمی می بست و آن را به دست فرمانده دسته می داد و همین علامت و حکم فرماندهی او بود.
2- سال دوم هجرت
در این سال قبله از بیت المقدس به کعبه تغییر یافت. از آغاز اسلام تا این هنگام (شانزده ماه پس از هجرت و به روایتی هجده ماه) پیغمبر و مسلمانان همواره رو به بیت المقدس نماز می کردند. یهودیها گفتند محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) و یارانش قبله ی خود را نمی دانستند تا ما هدایتشان کردیم. پیغمبر از این سخن غمناک شده بود و خوش می داشت که قبله ی مسلمانان کعبه باشد، پس یک روز که در مسجد بنی سَلِمَه مشغول نماز ظهر بود در وسط نماز فرمان تحویل قبله نازل شد: قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ (3) پیغمبر در حال روی به کعبه کرد و همه چنان کردند پس از آن به مسجد قُباء رفت و محراب آنجا را به قبله ی نو ساخت.به فاصله ی کمی از این واقعه روزه ی ماه رمضان مقرر شد به جای روزه ی عاشورا که در سال پیش مقرر شده بود. در آخر ماه رمضان پیغمبر در طی خطبه ای حکم زکوه فطره را ابلاغ کرد. روز عید رمضان به مُصلی رفت و این نخستین نماز عیدی بود که در مصلی خوانده شد.
چند ماه پس از آن برای نخستین بار مراسم عید اَضحی اجرا شد. پیغمبر باز به مصلی رفت و به دست خود گوسفندی قربانی کرد و توانگران صحابه نیز، و نماز عید خواند.
عملیات جنگی در این سال زیاد بود و در بعضی از آنها خود پیغمبر شرکت می کرد و اینها را در اصطلاح غَزوه می نامند، در مقابل سَریّه که بدون حضور پیغمبر بوده است(4) و هر وقت که خود پیغمبر می رفت یکی از صحابه را به امارت مدینه می گماشت. هدف این عملیات فشار بر قریش بود از راه تعرض به کاروانهای آنها و اخضاع طوائف نامسلمان اطراف و جلب آنها به اسلام.
نخست غزوه ی اَبْواء بود که غزوه ی وَدّان هم نامیده می شود. و پس از آن غزوه ی بُواط که هر دو در ماه ربیع الاول بود. در این هر دو غزوه پیغمبر که به قصد کاروان قریش رفته بود بی تصادم بازگشت. در این میان شخصی به نام عامر بن کُرَیز(یا کُرْز بن جابر) الفِهری به حوالی مدینه تاخت آورد و رمه ی مردم را به غارت برد. پیغمبر به تعاقب او تا بدر رفت و او را نیافت به مناسبت بَدْر این غزوه را بدر اول نامیده اند(5).
در ماه جمادی الاولی خبر رسید که کاروان قریش به ریاست ابوسفیان از مکه به شام می رود. ابوسفیان رئیس بنی امیه و از بزرگترین رؤسای قریش و مکه شمرده می شد. پیغمبر با دویست مرد که 30 شتر داشتند به سراغ کاروان تا عُشَیرَه رفت و به کاروان نرسید، ولی در اینجا با دو قبیله بنی مُدْلج و بنی ضَمره پیمان یاری بست و این نخستین پیمانی بود که با قبائل خارج بسته شد.
در جمادی دوم یا رجب این سال عبدالله بن جَحْش را با هشت یا دوازده تن از مهاجرین به نَخْله نزدیک مکه فرستاد که اوضاع قریش را تجسس کنند. عبدالله در نَخله کمین کرد، کاروانی از آنجا می گذشت مسلمانان یکی از اهل قافله را نامش عَمروبن الحَضْرَمی به تیر کشتند و کالا را با دو اسیر به مدینه آوردند و این نخستین کامیابی بود. ولی این واقعه چون در ماه حرام واقع شده بود قریش و یهود بنای سرزنش گذاشتند و حتی خود مسلمانان عبدالله بن جَحْش و رفقای او را ملامت کردند و پیغمبر نیز از گرفتن سهم خود امتناع کرد تا آنکه آیه ی بر تبرئه این عمل نازل شد. یَسْأَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِیهِ قُلْ قِتَالٌ فِیهِ کَبِیرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ کُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ إِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ (سوره البقره آیه 217).
متعاقب این واقعه غزوه بدر پیش آمد: کاروان قریش به ریاست ابوسفیان از شام برمی گشت پیغمبر با اصحاب به قصد آن بیرون آمدند و در بدر کمین نشستند. ابوسفیان خبردار شده راه خود را منحرف کرد و کس به مکه فرستاد و مدد خواست. جمعیتی از مکه آمدند و در بدر با مسلمانان روبرو شدند چون کاروان از خطر گذشته بود ابوسفیان به قریش پیغام فرستاد که بی جنگ باز گردند. از مسلمانان نیز عده ای که فقط به قصد کاروان آمده بودند میل به جنگ نداشتند خاصه آنکه عده ی مسلمانان خیلی کمتر از قریش بود. ولیکن ابوجهل قتل عَمرو بن الحَضْرَمی را جلو چشم قریش کشید و به جنگ تشویقشان کرد، بعلاوه کثرت خود و قِلَّت طرف را می دیدند و به قول خود میل داشتند چشم اهل حجاز را بترسانند. طرفین صف آرائی کردند پیغمبر زیر سایبانی قرار گرفت و جمعی از صحابه پیرامون او به نگهبانی ایستادند و بقیه به میدان رفتند. چیزی نگذشت که مشرکین شکست یافتند، هفتاد نفر از سران قریش کشته و هفتاد تن اسیر شدند و بقیه فرار کردند. پیغمبر دستور داده بود که از بنی هاشم کسی را نکشند، بدین جهت عباس عموی پیغمبر را جزء اسیران آوردند. کشتگان را در چاهی انداختند. در سر غنائم میان اصحاب اختلاف افتاد. آنهایی که به میدان رفته بودند می خواستند بیشتر از آنهائی که پیش پیغمبر ایستاده بودند سهم ببرند پس آیه نازل شد یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذَاتَ بَیْنِکُمْ (الانفال آیه اول) پیغمبر به موجب آن فرمان غنائم را جمع کرد و با لشگر روانه ی مدینه شد. در راه آنها را به تساوی بخش کرد. هم در بین راه چند تن از اسیران را که از سابق عداوت خاصی با اسلام نشان داده بودند فرمود تا گردن زدند و به مدینه وارد شد. روز بعد اسیران را با هلهله و شادی تمام وارد کردند. جنگ بدر نخستین فتح اسلام بود. عده یی از سران قریش که دشمنان جدی پیغمبر و پیشوایان با نفوذ مکه بودند، هلاک شدند. روحیه مسلمانان تقویت یافت و ایمان به نصر آسمانی و شکست ناپذیری اسلام پیدا کردند.
اهل مکه از واقعه ی بدر عزادار شدند و مدتی صدای گریه از خانه های آنجا بلند بود. در آغاز از بازخرید اسیران خودداری می کردند ولی بعد اشخاص یکایک آمدند و هر یک اسیر خود را به مبلغی خریدند. عباس را مسلمانان برای خاطر پیغمبر به رایگان آزاد کردند. در مکه ابولهب نیز چند روزی پس از واقعه بدر مرد و فعلاً ابوسفیان رئیس و شاخص مکه محسوب می شد. قریش همه در اندیشه ی آن بودند که کی از پیغمبر انتقام بکشند.
پس از بدر پیغمبر در مدینه به تعقیب و تنبیه منافقین و یهود پرداخت. از منافقین دو تن که بر ضد پیغمبر شعر گفته و مردم را تحریک کرده بودند به دست انصار به قتل رسیدند، یکی ابوعَفَک شاعر که از طایفه ی بنی عَمْرو بن عَوْف بود و مذهب یهودی داشت و دیگر زنی از طایفه ی اوس نامش عَصْماء بنت مروان.
یهود بنی قَیْنُ قاع (قینُقاع) نخستین طایفه یهودی بودند که مورد تعقیب واقع شدند. اینها در بیرون شهر مدینه در قلعه ای منزل داشتند و شغلشان زرگری و آهنگری بود. در ماه شوال پیغمبر آنها را جمع کرد و گفت سرگذشت قریش عبرت بگیرید و اسلام بیاورید که خود می دانید من پیغمبر هستم. آنها امتناع کردند و جواب درشت دادند و چون وحی نازل شد که وَ إِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیَانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْخَائِنِینَ (الانفال 58) پیغمبر قلعه ی آنها را پانزده روز محاصره کرد تا به امان آمدند ولی به شفاعت عبدالله بن اُبَیّ که حلیف قوم بود و در حمایت آنها سماجت می کرد پیغمبر حکم قتل را به تبعید بدل کرد. قوم را از خرد و بزرگ تا سر حد شام رساندند و اموالشان پس از وضع خمس و سهم پیغمبر غنیمت مسلمانان شد و این نخستین خمس بود.
در آخر ذی الحجه غزوه ی سَویق(6) واقع شد. ابوسفیان به موجب نذری که کرده بود با دویست تن به نزدیکی مدینه آمد مقداری نخلستان را آتش زد و دو تن را کشت. پیغمبر با عده ای به تعاقب او تاخت و چون دشمن به سرعت گریخته بود بازگشت.
به پیغمبر خبر آمد که دو طایفه ی بنی سُلَیْم و غَطَفان به قصد جنگ با پیغمبر مشغول تجمع اند. این دو طایفه که در نَجْد بر سر راه بازرگانی مکه به خلیج فارس مسکن داشتند با قریش هم پیمان بودند. پیغمبر با دویست تن به قَرْقَرَة الکُدْر که محل قوم بود تاخت ولی آنها قبلاً فرار کرده بودند. مقداری شتر با شتربان غنیمت مسلمانان شد. بعضی این غزوه را پیش از غزوه ی سَویق و بعضی در سال سوم هجرت می دانند.(7)
از وقایع سال دوم است تزویج حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) با امام علی(علیه السلام) در ماه ذی الحجه(8).
3- سال سوم هجرت
در صفر این سال پیغمبر باز به قصد طایفه غَطَفان به نَجْد رفت و قوم رفته بودند. بقیه ی ماه را در آنجا ماند و بازگشت (غزوه ی ذی اَمَر). در ربیع الاول قصد بنی سُلَیْم کرد و به نَجْران رفت و باز بدون تلاقی مراجعت کرد، در همین ماه قتل کَعْب بن الأَشرَف یهودی واقع شد.کَعْب پدرش از اعراب بنی طَیّ و مادرش از یهود بنی النَضیر بود و خود نیز مذهب یهود داشت. می گویند در آغاز ورود پیغمبر به مدینه کَعب اسلام آورد و پس از تحویل قبله به دین اول برگشت و آشکارا با اسلام مخالفت می کرد. در خبر است که پس از واقعه ی بدر به مکه رفت و در رثای کشتگان بدر شعر می گفت و قریش را تحریک می کرد. پس به مدینه آمد و در اشعار خود به بعضی از زنان مسلمانان تشبیب کرد تا مردم به تنگ آمدند و محمد بن مَسْلَمَه داوطلبانه شباهنگام با چند تن بر سرش رفت و او را کشت. روز پس از قتل او پیغمبر فرمود هر که را از رجال یهود بیابند بکشند و یکی از صحابه نامش مُحَیِّصَه بر بازرگان یهودی یی به نام ابن سُنَیْنَه(9) حمله کرد و او را کشت. واقدی می گوید پس از این وقایع یهودی ها سخت ترسان شدند و نمایندگانی نزد پیغمبر فرستادند و پیمان تازه ای با او بستند ولی از آن پس دائم در ذلت و اضطراب زندگانی می کردند.
در جمادی دوم سریه «قَرَدَه» واقع شد. قریش پس از واقعه ی بدر دیدند که راه ساحلی دیگر قابل عبور نیست، از طریق بادیه کاروانی که بیشتر کالای آن نقره بود در زمستان به راه انداختند. زید بن حارثه مأمور حمله شد و او در محل قَرَده کاروان را دریافت و با غنائم بسیار به مدینه بازگشت و این نخستین سریه ی پرغنیمت بود که خمس پیغمبر بیست هزار درهم و سهم نفرات هر یک هشتصد درهم شد.
در شعبان این سال پیغمبر «حَفْصَه» دختر عمر را ازدواج کرد.
در شوال، روز شنبه هفتم ماه جنگ «اُحد» واقع شد. قریش پس از شکست بدر از قبائل متحد خود یاری خواستند و در این ماه لشکری که بنا به روایت سه هزار مرد بود با دویست اسب و هزار شتر به ریاست ابوسفیان رو به مدینه آمد. عباس عموی پیغمبر که پس از خلاص از اسارت به مکه برگشته بود نامه ای به خبر این حال به پیغمبر نوشت، قاصد به سه شبانه روز خود را به مدینه رسانید. مشرکین به ده روز به ذوالحُلَیْفَه در نزدیکی مدینه آمدند از آنجا به شمال شهر رفتند و در دامن کوه احد که محل آب و علفداری بود فرود آمدند. پیغمبر جاسوسان فرستاد و از حال خصم به دقت اطلاع یافت. روز جمعه در مسجد با سران اصحاب مشاوره کرد و در این مشاوره عبدالله بن اُبَیّ را نیز خواست هرچند که پیش از این هیچ گاه با او مشورت نمی کرد. عبدالله معتقد بود که باید در شهر ماند و جنگ را به داخل کشانید و پیغمبر نیز مایل به همین رأی بود، اما دیگران اصرار به رفتن و در صحرا جنگ کردن داشتند. پیغمبر سلاح پوشید و مردم پشیمان شده بودند که چرا رسول خدا را به رأی خودشان مجبور کرده اند ولی پیغمبر گفت لا یَنْبَغِی لِنَبیٍّ اَنْ یَلْبس لَاُمَتَهُ(10) فَیَضَعَها حَتَّی یُقاتِلَ و با هزار تن بیرون آمد. در محل شَوْط عبدالله بن اُبی با سیصد تن کسان خود برگشت. دو طایفه بنی سَلِمَه و بنی حارثه نیز قصد رجوع کردند ولی خدا آنها را نگاه داشت، و در قرآن اشاره به آنهاست که إذْ هَمَّتْ طائِفتانِ مِنکُم اَنْ تَفشَلا پس پیغمبر با هفتصد تن که فقط دو اسب داشتند و صد تن زره دار بودند شامگاه به احد رسید. روز دیگر طرفین صف آرائی کردند. پیغمبر پنجاه تیرانداز را به فرماندهی عبدالله بن جُبَیر فرمود که در جلو سواران دشمن بایستند و مانع آنها باشند. جنگ تن به تن به رسم معمول آغاز شد و پس از آن طرفین هجوم عام کردند. در آغاز یورش مسلمانان غلبه کردند و در قلب لشکر دشمن فرو رفتند و مشغول غارت شدند. تیراندازان چون چنین دیدند برای آنکه از غنیمت بی بهره نمانند از جای خود حرکت کردند. سواره ی دشمن که به فرماندهی خالد بن الولید بود بی مانع شده از پهلوی لشکر درآمد و جنگ مغلوبه شد. پیغمبر در تمام مدت در مقر فرماندهی خود با عده ای نگهبان ایستاده بود. جمعی از مشرکین به آنجا هجوم آوردند و پیغمبر را مجروح کردند و آوازه درافتاد که «محمد کشته شد». پس مسلمانان یکباره شکسته شدند و جمعی از جمله عُثمان بن عَفّان از معرکه گریختند پیغمبر با باقیمانده ی اصحاب به درّه ای پناه برد. ابوسفیان رو به مسلمانان کرده فریاد کرد: اُعْلُ هُبَل(11)، موعد ما و شما سال آینده در بدر.
مشرکین پس از این فتح به قصد بازگشت حرکت کردند. پیغمبر بیم داشت که شاید مشرکین قصد هجوم به شهر مدینه دارند کس فرستاد و خبر آمد که آنها چون نزدیک مدینه رسیدند اختلاف رأی پیدا کردند که بر شهر حمله کنند یا نه و عاقبت منصرف شدند و بر شترها سوار شده راه مکه را پیش گرفتند. مسلمین از این خبر آرام یافته به دفن کشتگان خود مشغول شدند. پیغمبر بر سر کشتگان آمد و گفت أَنا شَهیدٌ علی هؤلاءِ. بعضی کشتگان خود را به مدینه حمل می کردند ولی پیغمبر مانع شد. دو تن و سه تن را غالباً در یک قبر می گذاشتند. عده کشتگان 74 بود، چهار از مهاجرین و بقیه از انصار. تلفات دشمن 20 نفر. از کشتگان معروف این جنگ یکی حمزه سیدالشهداء عموی پیغمبر بود که به حربه ی وحشی غلام جُبَیْر بن مُطعِم از پا درآمد. پیغمبر از مرگ حمزه سخت اندوهگین شد و گریست. قبر حمزه هم اکنون در احد معلوم و مزار است و نوشته اند که عبدالله بن جَحْش نیز در همان قبر گذاشته شده است.
پیغمبر با اصحاب و با زنانی که از مدینه به سراغ کشتگان خود آمده بودند به شهر بازگشت. روز دیگر مؤذن پیغمبر جار زد که هر کس دیروز در جنگ بوده باید امروز با پیغمبر به تعقیب دشمن برود. مردم با حال بیماری و زخمداری جمع شده در رکاب پیغمبر روانه شدند. در خبر است که مقصود پیغمبر از این حرکت ترسانیدن دشمن بود و به او فهماندن، که هنوز قوه باقی است. در حَمْراء الأَسَد یک روز پس از حرکت قریش از آنجا، فرود آمدند. بر تپه های اطراف بسیار جا آتش افروختند برای آنکه کثرت عده نشان داده باشند پس به مدینه بازگشتند. در راه دو تن از لشکریان دشمن که راه گم کرده و عقب مانده بودند، ابوعَزَّه شاعر و معاویة المُغِیره به دست مسلمین افتادند و به فرمان پیغمبر کشته شدند. این سفر را غزوه ی حَمْراءالاسد می گویند.
پس از واقعه ی احد پیغمبر به تسلیت مسلمانان مشغول بود و آیات متعدد نیز نازل شد از جمله وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ، و آیه ی فَأَثَابَکُمْ غَمّاً بِغَمٍّ لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَ لاَ مَا أَصَابَکُمْ و بسیار آیات دیگر که در ابن هشام ذکر شده است.
در این اوقات حکم ارث نازل شد درباره ی فرزندان سعد بن الربیع که میراثشان را به قانون محل، برادر متوفی تصرف کرده بود. هم در این اوقات حارث بن سُوَید را که از منافقین مدینه بود فرمود کشتند به علت آنکه مسلمانی را نامش مُجَذَّر روز أحد کشته بود، برای آنکه مُجَذّر پدر حارث را در جاهلیت به قتل رسانده بود.
از حوادث این سال (سوم هجرت) ولادت حسن بن علی (علیه السلام) است.
4-سال چهارم هجرت
به پیغمبر خبر رسیده بود که طایفه بنی اسد قصد حمله به مدینه دارند. ابوسَلَمه مَخزومی را با صد و پنجاه کس بر سر آنها فرستاد(اول محرم سال چهارم) و او به دستور پیغمبر شبها می رفت و روزها پنهان می شد تا به قَطَن(12) رسید. قوم گریخته بودند. ابوسلمه با غنیمت و اسیر بازگشت ابوسَلَمَه از جنگ احد زخمی داشت که در این سفر باز شد و از آسیب آن چندی بعد درگذشت.در پنجم محرم عبدالله بن اُنَیس را مأمور دفع سُفیان بن خالد لِحیانی رئیس طایفه هُذَیل کرد، به حکم آنکه خبر آمده بود که سفیان قصد جمع لشکر و حمله دارد. عبدالله در محل عرفه نزد سفیان آمد و سرش را به صحبت مشغول کرده غفلتاً او را کشت و سرش را به مدینه آورد. پیغمبر عصایی به او جایزه داد.
در ماه صفر این سال 6 تن از اصحاب پیغمبر در رَجیع نزدیکی مکه به دست کفار افتادند. بنا به روایت اینها برای تعلیم دین به اعراب عَضَل و قارَه فرستاده شده بودند. در رَجیع لِحانیها بر سر آنها ریخته چهار تن را کشتند و دو تن را که تسلیم شده بودند به اسیری برده در مکه به قریش فروختند و قریش آنها را به قصاص کشتگان بدر شهید کردند، این واقعه را سریه ی رجیع می نامند.
در همین ماه حادثه سهمگین تری اتفاق افتاد، حادثه بِئرمَعونه. پیغمبر چهل و به روایتی هفتاد صحابی برای ارشاد قبیله ی بنی عامر به تقاضای رئیس قبیله فرستاده بود. در بِئرمَعونه عامر بن الطُفَیل با عده ای از بنی سُلَیم بر سر آنها ریخته و همه را کشت جز عَمرو بن امیه ی ضَمْری را که عامر برای آمرزش مادر خود داغ بر پیشانیش گذاشته آزاد کرد و او در راه دو نفر از بنی عامر را یافته کشت و به مدینه آمد. پیغمبر از حادثه بِئرمَعونه سخت متألم شد به طوری که مدت یکماه در قنوت نماز صبح بر لِحیانیها و سایر اعراب به اسم و رسم نفرین می کرد.(13)
در این بین بنی عامر کس نزد پیغمبر فرستادند و خونبهای دو عامری را که عمروبن امیه کشته بود طبق پیمانی که با پیغمبر داشتند مطالبه کردند. پیغمبر خواست این وجه را از یهودیهای بنی النَضیر بگیرد از آنکه آنها نیز با بنی عامر هم پیمان بودند. پس با چند تن از صحابه به قلعه ی بنی النَضِیر رفت و در پای دیوار خانه ای نشسته به مذاکره پرداخت. در ظاهر آنها پیشنهاد پیغمبر را قبول کردند ولی در باطن قصد کرده بودند که از پشت بام آسیا سنگی بر سر پیغمبر پرتاب کنند. جبرئیل از این حال خبر داد، پیغمبر به مدینه برگشته به بنی النَضِیر پیغام داد که باید از بلاد پیغمبر بروند یهودی ها نخست تسلیم شدند ولی بعد به تحریک عبدالله بن اُبیّ پا سفت کردند. پیغمبر با اصحاب تکبیرگویان سلاح برگرفت و به پای قلعه ی بنی النَضِیر آمد. پانزده روز آنجا را محاصره کردند تا قوم تسلیم شدند بر آنکه اموال خود را بگذارند و بروند فقط برای هر سه نفری یک شتر و مشک آب اجازه داده شد قوم به اذرِعات شام تبعید شدند (ماه صفر سال 4) و املاک آنها میان مهاجرین قسمت شد. این واقعه را غزوه ی بنی النضیر می نامند. در این غزوه حکم تحریم خمر نازل شد.
دو ماه بعد پیغمبر به قصد طائفه بنی مُحارِب و بنی ثَعْلَبَه از طوایف غَطَفان روانه ی نَجْد شد. در محل ذاتُ الرِّقاع که نام کوهی است طرفین با هم روبرو شدند ولی جنگ واقع نشد و پیغمبر بازگشت. در این غزوه که معروف به غزوه ذاتُ الرِّقاع است نماز خوف مقرر و برای نخستین بار خوانده شد (جمادی الاولی سال 4).
در ماه شعبان و به روایت واقدی در ذی قعده، پیغمبر به میعادی که ابوسفیان در أحد کرده بود برای جنگ به بدر آمد. از آن طرف نیز ابوسفیان با اهل مکه بیرون آمد ولی در مَجَنَّه از آمدن پشیمان شد، به واسطه آنکه سال خشکی بود و برگشت، و این غزوه ی سوم بدر است و به یک حساب بدر دوم.
در این سال پیغمبر زید بن ثابت را فرمود کتابت یهود را بیاموزد چون نامه های(14) پیغمبر را تا این وقت یهودی ها می نوشتند و پیغمبر گفت لا آمَنُ اَنْ یُبَدِّلوا کِتابی. این زید بن ثابت جوانی بود از انصار و خط عربی را از یکی از اهل مکه که در غزوه ی بدر اسیر شده بود آموخته بود و همین زید است که در زمان عثمان قرآن را تدوین و جمع کرد.
از حوادث این سال است ولادت حسین بن علی(علیه السلام) (در شعبان)، وفات فاطمه (سلام الله علیها) مادر علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ازدواج پیغمبر با ام سَلَمَه.
پی نوشت ها :
1.متن کامل آن در ابن هشام ج 2 ص 94.
2.رابغ به کسر باء محلی در راه مکه به مدینه، نزدیک دریا.
3.سوره البقره آیه 144. خبر در اِبن هِشام به اجمال و در طَبَری و مجمع البیان به تفصیل تر است.
4.این اصطلاح نزد طبری گویا نیست.
5.بعضی از مورخان این غزوه را بعد از غزوه عُشَیره نوشته اند. بَدْر به فتح اول و سکون دوم نام آبی است میان مدینه و مکه.
6.سَوبق به معنی آرد است. چون مشترکین در حال فرار برای سبکباری آردهای خود را ریخته بودند، این غزوه به این اسم نامیده است.
7.رک: طبری ج 2 ص 298.
8.به قول شیخ مفید در مَسارُّالشیعه(ص 36 چاپ قاهره) روز اول ذی الحجه بوده است.
9. کلمه را به صورت های مختلف نوشته اند. به عقیده صاحب الرَّوضُ الأنف «شبینه» صحیح است.
10.لَامَة به فتح لام و سکون همزه به معنی زره است.
11.یعنی بلند و سرافراز باشی ای هُبَل، هُبَل بت قریش در مکه.
12.به دو فتحه کوهی است در ناحیه فَیْد از نَجْد.
13.الخمیس ج 1 ص 508.
14.گویا مقصود نامه هایی است که پیغمبر به یهودی ها می نوشته است. بلاذری از قول زیدبن ثابت نقل می کند که پس از آنکه خط یهود را آموختم «کُنتُ اَکتُبُ لَه اِلی یهودَ و إذا کَتَبوا اِلیهِ قَرأتُ کِتابَهم» (فتوح البُلدان، ص 480).
فیاض، علی اکبر (1390)، تاریخ اسلام، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هجدهم