دوران خلافت ابوبکر (11-13هجرت)

هنگامی که علی(علیه السلام) مشغول غسل پیغمبر بود ابوبکر در مسجد راجع به مرگ پیغمبر سخن می گفت، به عمر خبر رسید که انصار در سَقیفه ی بنی ساعده مشغول تعیین امیری برای اسلام هستند. عمر، ابوبکر را خبر کرد و هر دو
شنبه، 6 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دوران خلافت ابوبکر (11-13هجرت)
دوران خلافت ابوبکر(11-13هجرت)

 

نویسنده: علی اکبر فیاض




 

هنگامی که علی(علیه السلام) مشغول غسل پیغمبر بود ابوبکر در مسجد راجع به مرگ پیغمبر سخن می گفت، به عمر خبر رسید که انصار در سَقیفه ی (1) بنی ساعده مشغول تعیین امیری برای اسلام هستند. عمر، ابوبکر را خبر کرد و هر دو شتابان به طرف سقیفه رفتند، در راه ابوعُبَیدة بن الجَرّاح را یافته با خود بردند. انصار از اَوس و خزرج در آنجا جمع شده بودند و رئیس خزرج سَعد بن عُباده با حال بیماری نشسته و ناطقی از طرف او مشغول سخن بود و فضائل انصار را شرح می داد که چگونه پیغمبر را پناه دادند و حمایت کردند در حالی که خویشاوندان پیغمبر در مکه او را واگذاشتند بنابراین خلافت حق انصار است نه مهاجرین. ابوبکر در آنجا برپا خاست و نخست شرحی در فضائل مهاجرین و انصار هر دو بیان کرد با قید این نکته که مهاجرین در درجه اولند از آنکه آنها خویشاوندان پیغمبر و نخستین کسانی هستند که به او گرویدند و در حالی که همه مردم با آنها مخالف بودند و آزارشان می دادند آنها در پرستش خدا و یاری پیغمبر ثبات ورزیدند، اما انصار با آنکه خدمتشان به اسلام محل انکار نیست در درجه ی دومند، بدین جهت خلافت را باید مهاجرین داشته باشند و عرب زیر بار غیرقریش نخواهند رفت. بعضی از انصار پیشنهاد کردند که دو امیر انتخاب شود یکی از مهاجرین و یکی از انصار. این پیشنهاد به قول سَعد بن عُباده اول سستی انصار بود. ابوبکر آن را رد کرد و گفت ما باید امیر باشیم و شما وزرای ما باشید و ما بی مشورت و رأی شما کاری نخواهیم کرد.(2) پس از ابوبکر، عمر و ابوعُبَیده نیز هر یک نطقهایی کردند و سروصدا زیاد شد و سرانجام اختلاف دیرینه ای که میان اَوس و خزرج بود کار کرد، اوسیها که در اقلیت بودند و از امارت خزرجیها ناراضی، به امارت مهاجرین رضا دادند و بَشیر بن سَعد خزرجی هم که بر خویشاوند خود سَعد رشک می برد شرحی در تأیید سخن ابوبکر بیان کرد. آنگاه ابوبکر، عمر و ابوعبیده را به مردم پیشنهاد کرد و آنها باز ابوبکر را افضل دانستند و هر دوی آنها با بشیربن سعد به طرف ابوبکر دویده با او بیعت کردند. مجلس برهم خورد و مردم از هر طرف برای بیعت ابوبکر ریختند به طوری که نزدیک بود سعد بن عُباده بیمار پایمال شود. یکی گفت سعد را پایمال مکنید عمر گفت بکشیدش که خدا او را بکشد؛ پسر سَعد ریش عمر را گرفت و نزدیک بود که زدوخورد دربگیرد ولی ابوبکر عمر را آرام کرد. در این موقع طایفه بنی اَسلم که وابسته ی مهاجرین بودند از بیرون مدینه برای بیعت با ابوبکر به شهر وارد شدند، با ازدحامی که کوچه ها را پر کرده بود و دیگر شکّی در پیشرفت کار باقی نماند. از عمر منقول است که کَانَتْ بَیعةُ ابی بکرٍ فَلْتَةً وَقَی اللهُ الناسَ شَرَّها و می گفت من به نتیجه اطمینان نیافتم مگر وقتی که طایفه ی بنی اسلم آمدند.
فردای آن روز ابوبکر برای بیعت عمومی در مسجد جلوس کرد. جلسه را عمر با نطق کوتاهی گشود و در آغاز آن به گفتار دیروز خود که گفته بود پیغمبر نمرده است اشاره کرد و آن اشتباه را تأویلی نهاد، سپس از ابوبکر و مناقب او سخن گفت و مردم را به بیعت او امر کرد. مردم بیعت کردند. آنگاه ابوبکر به سخن برخاست و نخست شرحی به طریق شکسته نفسی از عجز خود بیان کرده گفت وُلِّیتُ عَلَیکُم وَ لَستُ بِخَیرِکُم، از من کار پیغمبر را توقع مدارید که او مصون بود و من شیطانی دارم که گاهی مرا فرو می گیرد، ولیکن بر شماست که در کار خوب مرا یاری دهید و اگر کج شدم راستم کنید، پس مردم را به عدل و داد خود نوید داد و به فرمانبری و اهتمام به جهاد توصیه کرد و در پایان گفت قُومُوا إِلی صَلوتِکُم یَرْحَمْکُمُ اللهُ(3).
عده ای از بیعت امتناع ورزیده بودند از جمله سَعد بنِ عُباده. عمر معتقد بود که باید به زور از او بیعت گرفت ولی ابوبکر به نصیحت بَشیر بن سَعد از جنبش خَزرج ترسید و پیرامون سَعد بن عُباده نگشت و او هم هیچ وقت به نماز با ابوبکر حاضر نشد و در موسم حج نیز از جماعت ابوبکر خود را جدا می کرد. پس از مرگ ابوبکر که خلافت به عمر رسید سَعد بن عُباده از مدینه به شام هجرت کرد و در حَوْران منزل گرفت و در آنجا نیم شبی مرده اش یافتند و گفتند اجِنَّه او را کشتند.
علی(علیه السلام) و بنی هاشم و عده ای از صحابه نیز به بیعت نیامده بودند. ابوبکر عمر را با جمعی به خانه ی علی(علیه السلام) فرستاد که بنی هاشم را که در آنجا مجتمع بودند بیاورند زُبیربن العَوّام با شمشیر بر آنها حمله کرد و آنها از بیم آنکه فتنه بزرگ نشود برگشتند. ولی پس از آن به وعد و وعید عباس و طَلحه و زُبَیر را موافق ساختند و از آنها بیعت گرفتند. به موجب روایت زُهْری که طَبری و بُخاری و مُسلِم هر سه نقل کرده اند علی مدت شش ماه یعنی تا وقتی که فاطمه(سلام الله علیها) زنده بود بیعت نکرد و پس از وفات فاطمه(سلام الله علیها) که مردم از علی(علیه السلام) روگردان شدند ناچار بیعت کرد(4).
ابوبکر فدَک و سایر زمینهایی را که پیغمبر در زمان حیات بدست داشت ضبط کرد و چون فاطمه(سلام الله علیها) ارث خود را مطالبه کرد حدیثی از پیغمبر نقل کرد به مفاد آنکه «ما پیغمبران میراث نمی گذاریم، آنچه از ما بماند صدقه است» یعنی جزء اموال عمومی است بدین جهت فاطمه(سلام الله علیها) از ابوبکر رنجید و تا زنده بود با او سخن نگفت و چون درگذشت علی(علیه السلام) او را در شب دفن کرد و به ابوبکر خبر نداد(5).

***

پس از وفات پیغمبر عربستان دچار آشوب شده بود زیرا عده ای از طوایف بدوی از دادن صدقات(زکوة) امتناع کردند؛ علاوه بر عده ای که به گرد سه پیغمبر دروغی جمع شده بودند. بدین طریق وضع خلافت ابوبکر هم از آغاز ظاهراً خطرناک بود ولی خوشبختانه اکثریت قبائل هنوز مسلمان بودند یا لااقل در حال انتظار. دو شهر عمده ی مکه و طائف به واسطه ی رؤسای خود وفادار باقی ماندند. در مکه صحبت ارتداد پیدا شد ولی سُهَیل بن عَمرو با تهدید به قتل مردم را آرام کرد. در این موقع مردم عربستان سوای مسلمانان ثابت قدم سه دسته بودند: دسته ای که بکلی از اسلام برگشته بودند، دسته ای که فقط از زکوة امتناع می کردند ولی نماز را قبول داشتند(6) و دسته ی اکثریت که به حال انتظار بودند.
ابوبکر نخستین کاری که کرد تجهیز لشکر اُسامه بود، هرچند دو مشاور او عمر و ابوعُبیده که در واقع شرکای حکومت بودند به فرستادن اُسامه و لشکر در این موقع باریک خطرناک رأی نداشتند، اما ابوبکر برای نشان دادن علاقه ی حکومت خود به اجرای اوامر پیغمبر این کار را لازم دانست و اسامه را با تشریفات و تشییع روانه مُؤْته کرد، فقط از او اجازه گرفت که عمر را در مدینه نگاه دارد. اسامه قصبه اُبنی را در بَلقاء ناگهانی گرفت و پس از انجام کارهای خود به مدینه بازگشت. این سفر چهل روز طول کشید.
در این میان نامه هایی از عاملان اطراف می رسید مشتمل بر اخبار مُسَیْلَمَه و طُلَیحَه و پراکندگی مأمورین اسلام و پریشانی کارها، و ابوبکر همه را به نامه و رسول پاسخ می داد و بر ایستادگی و مقاومت تشجیع می کرد و منتظر بازگشت لشکر اُسامه بود. نمایندگان از طرف قبائل یاغی آمدند که نماز را قبول داریم ولی زکوة نمی دهیم. وجوه صحابه درباره ی اینها رأی به مدارا داشتند به استناد آنکه قبله را قبول دارند و با اهل قبله جنگ نباید کرد خاصه در چنین موقع باریکی، ولی ابوبکر می گفت لَوْ مَنَعُونِی عِقَالاً لَجاهَدْتُهُم عَلَیه.
در نزدیکی مدینه خارجة بن حِصْن فَزاری بر عامل صدقه حمله ‌آورد و اموال را گرفته به فَزاریها مسترد ساخت و طایفه ی غَطَفان نیز با او یار شدند. ابوبکر با لشکری از اهل مدینه بیرون آمد. مقدمه ی لشکر را اعراب شکست دادند ولی چون خبر آمدن کمک را شنیدند فرار کردند و این فتح در محل ذی القَصَّه واقع شد و مسلمین تا حدی قوّت قلب یافتند.
اُسامه با لشکر خود از سفر مُؤته بازگشت. عده ای هم از عُمَّال صدقه از اطراف رسیدند با اموال زیاد و ابوبکر به مرد و مال مستظهر شده جنگ با مرتدان را به جِد پیش گرفت و در یک روز یازده لشکر به جهت های مختلف عربستان فرستاد و دستور داد که مسلمانان قبائلی را که در راه می یابند تجهیز کنند، و نیز بخشنامه ای خطاب به طوایف عرب نوشت و پیش از حرکت لشکرها آن بخشنامه را به توسط رسولان به اعراب فرستاد. در آن نامه نخست شرحی در ستایش اسلام و پیغمبر و موضوع رحلت پیغمبر نوشته و به آیات قرآن استشهاد کرده بود و سپس گفته که این لشکر را مأمور کرده ام که هر که را از دین برگشته باشد به شمشیر بکشند و به آتش بسوزانند و زن و بچه اش را اسیر کنند مگر آنکه توبه کند و علامت قبول اسلام آشکار کند و آن أذان است و پس از اعلام أذان پرداختن زکوة. و نیز به هر یک از سران لشکر دستوری کتبی داده بود که به شرح مذکور در بالا با مرتدان رفتار کنند و در ضمن نکاتی راجع به آداب لشکرکشی و لزوم احتیاط و احتراز از شتاب و وجوب رفق و مدارا با لشکریان(7)، سرداران با این دستورها به اطراف حرکت کردند و از جمله خالد بن الولید بود که مأمور دفع طُلَیحه ی کذاب شده بود.
این طُلیحه در طایفه ی بنی اَسَد بن خُزَیمَه در نَجْد خروج کرده بود و قبائل دیگری از هم پیمانان بنی اسد به او پیوسته بودند از جمله طایفه ی طَیّ. ولیکن عَدِی بن حاتم رئیس قبیله ی طَیّ مسلمان مانده بود و به ابوبکر و خالد در این لشکرکشی کمک های بسیار گرانبها کرد و طایفه ی خود را از طُلَیحه جدا و از آنها هزار سوار برای یاری خالد تجهیز کرد: بدین جهت مورخین اسلام می گویند«عدی بهترین مولودی بوده که در زمین طَیّ متولد شده است.»(8)
طُلَیحه در محل بُزاخه لشکرگاه کرده بود. خالد دو انصاری را به عنوان طلیعه پیش فرستاده بود، طلیحه و برادرش بیرون آمده دو انصاری را کشتند. مسلمانان به وحشت افتادند. خالد با همراهان نزد قبیله ی طَیّ رفت و از آنها کمک گرفته بر سر طُلَیحه آمد. در جنگ لشکر اسلام شکست خورده گریختند ولی به واسطه ی پافشاری خالد و انصاری که با او بودند فراریان دوباره جمع شدند عُیَیْنَة بن حِصْن فَزاری که با قبیله ی خود فَزاره به یاری طُلَیحه آمده بود از او کسب تکلیف کرد و وحی خواست. طلیحه همین قدر در پاسخ او از قول فرشته گفت إنَّ لَکَ رَحَیً کَرحاهُ وَ حَدیثاً لاتَنْساهُ، عُیَینة با قوم خود پا به فرار گذاشت و همین باعث شکست طُلَیحه شد و پیغمبر دروغین با زن خود گریخت و به شام رفت.
در نَجْد مردی از بنی سُلَیم نامش اِیاس بن عبدالله ملقب به فُجَاءَه خروج کرد. این شخص چندی پیش نزد ابوبکر آمده بود و به عنوان جهاد با مرتدان از او مرکب و اسلحه گرفته بود و اینک با آن اسلحه مشغول راهزنی شده بود و مسلمان و مرتد هر دو را غارت می کرد. ابوبکر طُرَیفَة بن حاجِز را بر سر او فرستاد و او دستگیرش کرده به مدینه آورد و به امر خلیفه او را در بقیع زنده به آتش سوزاند.
در میان بنی تَغْلِب که در محل موسوم به جزیره ی اِبن عُمر(در بالای موصل) مسکن داشتند؛ زنی سَجاح نام دختر حارث بن سُوَید به داعیه ی پیغمبری سر برآورد و به شیوه ی کاهنه های عرب سخنان سجع دار می گفت. این زن اصلاً از بنی یَربوع (شعبه ای از بنی تمیم) بود و از مادر با تَغلبیها خویشاوند. بنی تمیم که از طوایف بزرگ و مهم عرب بودند در این هنگام وضع آشفته ای پیدا کرده بودند، گروهی مرتد شده بودند و گروهی مردد. گروهی از این قبائل و از جمله بنی یَربوع به ریاست مالک بن نُوَیرَه به سَجاح پیوستند، و برخی نه. سَجاح با آن مخالفان جنگ کرد ولی کاری از پیش نبرد پس به قصد تسخیر یَمامه و طوائف بنی حنیفه روانه شد، با آن که در یمامه دعوی دار دیگری مُسَیْلَمَه نام که ذکرش پس از این می آید وجود داشت و قوت و قدرتی بهم زده بود. اما مُسَیلَمَه چون از پشت سر خود اطمینان نداشت و در تهدید لشکر ابوبکر و قبائل اطراف بود؛ با سَجاح جنگ نکرد و او را با دادن مقداری غلّه و وعده مقداری دیگر راضی ساخت و سَجاح پس از سه روز ماندن در یَمامه به خانه ی خود در بنی تَغلِب برگشت و معروف است که میان سَجاح و مُسَیْلَمَه در آن سه روز ازدواج واقع شد. کار سَجاح پیش نرفت و خود او بعد مسلمان شد و تا زمان معاویه زنده بود و در خانه ی خود در جزیره و به روایتی در کوفه درگذشت.
مُسَیلَمَه یا کذاب یَمامه از طایفه ی بنی حَنیفه بود که شعبه ای از قبائل بَکْربن وائِل بودند و در یَمامه می نشستند. بنی حَنیفه بیشتر دین مسیح و شغل کشاورزی داشتند. مُسَیْلَمَه بعضی از افکار خود را از مسیحیت گرفته بود و خدا را به نام رحمان، که از قدیم در جنوب عربستان نام معروفی بوده است، می نامید و او نیز به شیوه کاهنان سخنان مسجع می گفت و آنها را وحی می خواند. در یمامه قلعه های کهنه ای از آثار قدیم وجود داشت و از جمله قلعه حَجْر که مُسیلمه آنجا را مرکز خود قرار داده بود.
خالد بن الولید پس از انجام کار طُلیحه قصد بنی تَمیم و مُسیلمه کرد. انصاریهای لشکر به استناد آن که از خلیفه در این باب هنوز دستوری نرسیده و بر طبق فرمان قبلی باید منتظر نشست، و از رفتن با خالد امتناع کردند. خالد به استناد آنکه در کار خیر حاجت دستور نیست با مهاجرین و باقی لشکر براه افتاد. انصاریها اندیشیدند که اگر خالد شکست بخورد، گناه آن به گردن تخلف آنها گذاشته خواهد شد و اگر فتح کند آنها از غنیمت محروم خواهند ماند، پس به دنبال خالد حرکت کرده در راه به او رسیدند.
خالد به بُطاح آمد که مرکز بنی یربوع بود. مردم پراکنده شده بودند سریه هایی به اطراف فرستاد بر سر طوایف و دستور آنکه هر که أذان نگوید و نماز نخواند بکشند و هر که نماز را قبول داشت ولی زکوة نداد، مالش را تاراج کنند. یکی از این سریه ها مالک بن نُوَیره را با جمعی از بنی یَربوع اسیر کرده نزد خالد آوردند این مالک رئیس بنی یَربوع بود و از زمان پیغمبر عامل صدقات قوم بود. عده ای از اهل سریه گواهی دادند که این اسیران اذان گفتند و نماز خواندند یعنی مسلمانند. خالد اسیران را حبس کرد و شبانگاه اشاره کرد تا آنها را کشتند و خود زن مالک را همان شب گرفت. فریاد برخاست؛ ابوقَتاده که از صحابه ی قدیم و خود یکی از گواهان مسلمانی مالک بن نُوَیرَه بود بر خالد اعتراض کرد؛ خالد گفت خدا این طور خواست و بر ابوقَتاده تندی کرد. او به حال اعتراض نزد ابوبکر به مدینه آمد ابوبکر بر او خشم گرفت و امر کرد که فوراً نزد خالد برگردد، و برگشت. ولی عمر از سیاه کاری خالد برآشفته شده بود نزد ابوبکر بر علیه خالد پافشاری کرد و تقاضا داشت که ابوبکر خالد را قصاص کند، اما ابوبکر از حمایت خالد دست بردار نبود و به عمر گفت «من شمشیری را که خدا به روی کافران کشیده است کند نخواهم کرد» و درباره ی گناه خالد گفت:«تأوَّلَ فَأَخْطَاَ» طبری نقل می کند که ابوبکر درباره ی عاملان و گماشتگان خود اجرای قصاص نمی کرد.(9) برادر مالک، مُتَمَّم بن نُوَیره به دادخواهی به مدینه آمد و ابوبکر خونبهای مالک را داد و امر کرد اسیرانشان را نیز آزاد و خالد را هم خواسته ملامت کرد و علی رغم عمر دوباره به فرماندهی روانه اش کرد. موضوع خالد و مالک بن نُویره از مسائلی است که متکلمین به تفصیل از آن بحث کرده اند(10).
پس از کار بُطاح، خالد به فرمان خلیفه به عزم جنگ با مُسیلمه روانه ی یَمامه شد و این سال دوازدهم هجرت و سال دوم خلافت ابوبکر بود. مُسیلمه قوی بود از آنکه عده ی بنی حَنیفه که پیروان او بودند زیاد بود و جمعی هم از بنی تَمیم به آنها ملحق شده بودند. بهمین جهت لشکری که ابوبکر به سرداری عِکْرِمَة بن ابی جَهل پیش از خالد فرستاده شکست یافته بودند. خالد نخست بنی تمیم را از مُسیلمه برگردانید و پس در ماه ربیع الأول در محل عَقْرَبا، که لشکرگاه مُسیلمه بود بر او حمله کرد، جنگی بسیار سخت و خونین که نظیرش را مسلمانان تا آن وقت ندیده بودند درگرفت. در آغاز حمله بنی حنیفه صفوف مسلمانان را شکافتند و تا خیمه ی خالد پیش آمدند و اسیران خود را که در لشکر اسلام محبوس بودند بدست آوردند، مسلمانان پا به فرار گذاشتند ولی شجاعت و پافشاری خالد و چند تن از رؤسای لشکر باعث شد که مسلمانان برگشتند و ایستادگی کردند. کار بنی حَنیفه سست شد و در محوطه ای جمع شدند. بَراء بن مالک بر روی شانه ی مردم از دیوار محوطه بالا رفت و با شمشیر کشیده خود را به در محوطه رسانده آن را باز کرد، مسلمانان وارد شده دست به کشتار گذاشتند و مُسیلمه به ضرب نیزه ای کشته شد. این محوطه را که مُسیلمه حَدیقة الرحمن نام گذاشته بود، مسلمانان بدین جهت حدیقة الموت نامیدند. ولی عاقبت کار به صلح انجامید، بر آنکه بنی حنیفه مقداری زر و سیم و تمام زره های خود را با نیمه ای از اسیران و مقداری از اراضی مزروعی خود به مسلمانان دادند و خالد دختر مجاعه یکی از رؤسای بنی حنیفه را ازدواج کرد. خبر صلح چون به ابوبکر رسید آن را امضا کرد ولی خالد را بر آن ازدواج ملامت کرد و خالد آن را از سعایت عمر دانست و گفت: هذا عَمَلُ الاُعَیْسِرُ(11). می گویند علت راضی شدن خالد به صلح آن بود که زنان بنی حَنیفه پس از شکست مردها لباس جنگ پوشیده حاضر به مقاومت شدید بودند. شاید علّت آن بوده است که مسلمانان از تحصن بَنی حَنیفه در حصارها و پیش آمدن جنگهای طولانی بیم داشته و مصلحت را در صلح دانسته اند.

***

فتح یَمامه راه را برای حمله بر بحرین باز کرد. بنا به گفته مورخین حاکم بحرین مُنذِربن سَاوی، عبدی که در زمان پیغمبر مسلمان شده بود در ماه وفات پیغمبر او نیز وفات یافت و مردم مرتد شدند، و عده ای که مسلمان مانده بودند در قلعه ای نامش جُواثاء متحصن شدند و کارشان به سختی کشید. ابوبکر عَلاء بن الحَضرَمی را با لشکری مأمور بحرین کرد. محصورین دلیری کرده از قلعه بیرون آمدند و به لشکر عَلاء پیوستند. جنگ بین مرتدان و مسلمانان به طول انجامید. دولت ایران که در آن موقع مالک و مسلط بر بحرین بود در این وقایع چه می کرده و آیا دخالتی در این کشمکشها داشته است؟ مورخین از این باب چیزی ننوشته اند.
در عُمان طایفه اَزْد از زکوة امتناع کردند و با رئیس خود لَقیط بن مالک ذوالتاج که در جاهلیت حشمت پادشاهی داشت و اینک بنا به روایت داعیه ی پیغمبری نیز پیدا کرده بود، در محل دَبا جمع شدند. لشکرهای ابوبکر به سرداری عِکْرِمَة بن ابی جهل فرا رسیدند و پس از جنگ سختی مرتدان را شکسته و قلعه را گرفتند با غنائم بسیار از مال و اسیر که خمس آن را برای ابوبکر فرستادند. پس از آن عکرمه با لشکر خود روانه مَهَره شد. اهالی آنجا تا آن وقت مسلمان نشده و در جاهلیت بودند. در این موقع دو رئیس در آنجا با هم معارضه داشتند و هر یک جمعیتی به دور خود جمع کرده بودند. عِکْرِمَه از این وضع استفاده کرد. رئیسی که در اقلیت و ضعیف تر بود دعوت عکرمه را غنیمت شمرده و به او پیوست و اسلام آورد و فتح مَهَره بدین آسانی انجام یافت.
در یمن پس از کشته شدن اَسود عَنْسی که ادعای پیامبری داشت و عاملان اسلام را پراکنده ساخته بود و شهر بن باذانِ ایرانی که از طرف پیامبر عامل صنعا بود را کشت و زن او را گرفت، قَیْس بن عَبدیَغوث به فکر افتاده بود که اَبناء(ایرانی نژادها) را از یمن خارج و حکومت حِمْیَری ایجاد کند. به این منظور خواست رؤسای حِمْیری یمن را به دور خود جمع کند ولی آنها امتناع کردند، قَیس پیروان سابق اَسود را پیدا کرد و با آنها دسته ای تشکیل داد و به راهزنی مشغول شدند و دادُویَه یکی از رؤسای مسلمان شده ایرانی را به غفلت کشتند، دو رئیس دیگر ایرانی فیروز و گُشْنَسپ که در قتل اَسود به اسلام خدمت کرده بودند به کوهها فرار کردند، قَیس صَنعاء را تصرف کرد ولی چیزی نگذشت که فیروز با کمک قبیله عکّ بازآمد و قیس به نجران گریخت؛ ابوبکر سرداری را که نامش مهاجربن ابی امیه بود به یمن فرستاد، قَیس به آسانی دستگیر و به مدینه فرستاده شد ولی ابوبکر او را رها کرد به استناد آنکه ثابت نشده است که او قاتل دادویه باشد یا آنکه مسلمانی دادویه معلوم نبوده است.
در حَضْرَمَوت وضع آرام بود و مردم بر اسلام خود باقی، ولی بعد بر سر شتری که عامل صدقه زیاد بن لَبِید به اشتباه گرفته بود و چون داغش کرده بود حاضر به پس دادنش نبود، بنی کِنده شوریدند. عِکْرِمَه و مهاجربن ابی امیه به یاری زیاد آمدند و شورشیان را در محل مَحْجَرالزُّرقان شکست دادند. فراریان به قلعه ی نُجَیر پناهنده شدند. رئیس کِنْدَه اَشعَث بن قَیس با مسلمانان بر سلامت خود و خانواده ی خود صلح و سازش کرد و در حصار را به روی محاصره کنندگان گشود. محصوران را کشتند و اموالشان را به غنیمت بردند.

***

در طی این لشکرکشیها اعراب با کشور ایران تماس یافتند. قبیله ی عظیمی به نام بَکْر بن وائِل از مدتها پیش از اسلام در کناره ی فرات مسکن داشتند و در هر فرصتی بر آبادیهای آنجا که در دست ایران بود تاخت می آوردند و هر وقت که مورد تعقیب قرار می گرفتند به داخله ی عربستان می گریختند. در این موقع که دولت ایران به واسطه ی هرج و مرج داخلی خود دچار ضعف شده بود دو نفر از سران این قبیله یکی مُثَنَّی بن حارثه شَیبانی در ناحیه ی حِیره و دیگری سُوَیدبن قَحطبه عِجْلی در ناحیه ی اُبُلَّه مشغول اِغاره بودند. مُثَنَّی برای آنکه در عملیات خود از نیروهای اسلام استفاده کرده باشد به ابوبکر مراجعه کرد و شرحی از ضعف ایران و مساعد بودن اوضاع برای حمله به آن کشور بیان کرد و لشکر خواست و طمع آن داشت که ابوبکر امارت آن لشکر را به او بدهد. ولی ابوبکر خالد بن الولید را که در این هنگام از کار اهل رِدَّه فراغتی یافته بود مأمور عراق و جنگ با ایران کرد و مُثَنی را زیر فرمان او قرار داد. خالد در مدت یک ماه ناحیه ی حِیرَه را مسخّر کرد و با اهل حِیره به خراج سالانه صلح کرد و از بابت آن خراج صد هزار درهم به مدینه فرستاد، پس ابوبکر خالد را به فرماندهی کل نیروی شام مأمور کرد. خالد حِیرَه را به مُثَنَّی واگذاشته روانه ی شام شد و در کناره ی فرات چند آبادی را فتح کرد از جمله شهر اَنبار؛ عَینُ التَّمر و دُومَة الجَندل. از دُومَة برای آنکه زودتر به لشکرهای شام برسد راه صعب و مهیبی را در بادیه پیش گرفت و از کنار دمشق عبور کرد و دهات آنجا را قتل و غارت کرده در محل واقوصَه در یَرْموک به لشکرهای اسلام پیوست.

***

در اواخر سال دوازدهم هجری که کار جنگهای داخلی تا اندازه های سبک شده بود ابوبکر قصد لشکر کشیدن به شام کرد از آنکه رؤسای مدینه همه آرزوی آن داشتند و بعلاوه تهیه ی کاری بود برای بیکاران و مایه ی انصراف اعراب از شورشهای داخلی، بدین جهت به محض اعلام جهاد از نواحی عربستان سیل داوطلب به طرف مدینه سرازیر شد و ابوبکر دسته دسته لشکر درست می کرد و می فرستاد و با هر یک امیری از رجال قریش (فقط یک نفر قحطانی). فرماندهی کل را نخست به خالد بن سَعید بن العاص داد ولی عمر با انتصاب او مخالف شد به استناد آنکه خالد بن سعید جزء متخلفین از بیعت ابوبکر بوده است. پس ابوبکر ابوعُبیدة بن الجَرَّاح را در درجه ی اول و یزید پسر ابوسفیان اموی را در درجه ی دوم به امارت معین کرد و خالد بن سعید را با عده ای به عنوان ذخیره ی احتیاط به تَیماء فرستاد. لشکرها هر یک از راهی به مقصد جداگانه ای یکی پس از دیگری روانه شدند.
مرزداران رومی با لشکری در محل عَرْبَه(12) به مواجهه ی اعراب آمدند و شکست خوردند سپس در محل دائنه در طی جنگی دیگر از پا درآمدند. امپراطور بیزانس، هِرَقْل (هِراکلیوس)؛ که در این موقع در شهر حِمْص بود لشکری به شتاب فراهم آورد و به مقابله ی اعراب فرستاد. طرفین در یَرموک (محلی در ناحیه ی حَوران، کشور غَسَّانیها) با هم روبرو شدند. رومیها در کنار وادی ای نامش واقوصه فرود آمدند و خندق ساختند، لشکرهای عرب هر دسته ای جداگانه جنگی و تاخت و تازی می کردند. این وضع سه ماه، صفر و دو ربیع سال سیزدهم؛ طول کشید تا آنکه خالد بن الولید از عراق به فرماندهی کل وارد شد و لشکرها را یکی کرد. از آن طرف به رومیها نیز مدد رسید و یک روز طرفین بهم ریختند و جنگ تا مقداری از شب طول کشید و سرانجام رومیها شکست یافتند. در حین جنگ قاصدی از مدینه رسید با نامه ای از عمر حاکی از مرگ ابوبکر و خلیفه شدن عمر و عزل خالد را از امارت و انتصاب ابوعُبَیده به جای او. خالد از آن پس مدتی با لشکر شام کار کرد ولی زیر فرمان ابوعُبَیده.

***

ابوبکر در 21 جُمادی الاخری سال سیزدهم هجری پس از 15 روز بیماری و تب به سن 63 سالگی درگذشت و پهلوی پیغمبر دفن شد. ابوبکر بلندقامت، گندمگون و لاغر بود، پیشانی محدب، استخوانهای صورت برجسته، چشمها گود و فرورفته، و ریش بسیار کمی داشت که با حنا خضاب می کرد.
ابوبکر در ظاهر مردی ملایم و رقیق القلب بود ولی عزم و اراده ی قوی و قدرت ابتکار داشت. در مدت خلافت مثل پیش به سادگی و بی پیرایگی زندگی می کرد. می گویند در شش ماه اول خلافت به رسم سابق خودکار و کسب بازار را مشغول بود؛ شبها به سُنْح می رفت و روزها به شهر می آمد، پس از شش ماه که کار زیاد شده بود در شهر اقامت گزید. ابوبکر را به نام خلیفةُ رسولِ الله می نامیدند و سالانه شش هزار درهم مواجب داشت. لقب امیرالمؤمنین از زمان عمر معمول شد. مورخین ابوبکر و سه خلیفه بعد از او را خلفای راشدین می نامند.

پی نوشت ها :

1.سقیفه یعنی محل سقف دار. صُفّه سقفداری محل اجتماعات قبیله.
2.معروف است که ابوبکر در طی این سخن حدیثی هم از پیغمبر روایت کرد که گفته است اَلاَئِمَةُ مِن قُریشٍ و از حاضران شهادت خواست و آنها شهادت دادند. ولی در طَبَری و اِبن هِشام که نطق ابوبکر را نقل کرده اند (طبری مفصل و ابن هشام مختصر) ذکری از این حدیث نیست. در ابن هشام همین قدر هست که ابوبکر گفت: لَنْ تَعرِفَ العربُ هَذا الامرَ إلَّا لِهذَا الحَیِّ مِن قریشٍ، هُم اَوسَطُ العربِ نَسَباً و داراً. بدین جهت شریف مرتضی در شافی منکر این شهرت شده و در این باره بحث محققانه ای دارد (الشافی چاپ تهران ص 192) ولیکن بعدها این حدیث میان مسلمین شهرت زیادی پیدا کرده و در کتابهای حدیث از طرق مختلف روایت کرده اند (رک: تاریخ الخلفا، ص 6).
3.متن خطبه در طبری، ج3، ص 211.
4.طبری، ج3، ص 202، الصَّواعِقُ المُحرِقَه، ص 9.
5.با آن که خبر را طبری ذکر کرده است. متکلمین اهل سنت منکر آن شده اند. رک: الشافی، چاپ طهران، ص 238.
6.راویان تاریخ اسلام کلمه «مرتد» را به هر دو دسته یکسان اطلاق می کرده اند. در طبری آمده است: جَاءَتهُ وفودُ العربِ مُرتَدِّینَ یُقِرُّونَ بِالصَّلوةِ وَ یَمنَعونَ الزکوةَ(طبری، ج3، ص 220).
7.متن هر دو نوشته در طبری ج3، ص 226 و 227.
8.طبری، ج3، ص 288.
9.طبری، ج3، ص 242.
10.رک: شافعی و تلخیص الشافی، چاپ طهران، ص 423.
11.طبری، ج3، ص 253.
12.عَرْبَه به فتح اول و به سکون یا فتح دوم (مشکوک است- یاقوت) محلی بوده است در فلسطین.

منبع مقاله :
فیاض، علی اکبر (1390)، تاریخ اسلام، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هجدهم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما