دوران خلافت عمر (13-23هجرت)

ابوبکر در بیماری خود تصمیم گرفت که عمر را به خلافت و جانشینی خود اعلام کند. با عبدالرحمن بن عَوف و عثمان در نهان مشورت کرد و آن دو نیز موافقت خود را اظهار کردند. پس وصیت نامه ای در این باب به خط عثمان خطاب به
شنبه، 6 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دوران خلافت عمر (13-23هجرت)
دوران خلافت عمر(13-23هجرت)

 

نویسنده: علی اکبر فیاض




 

ابوبکر در بیماری خود تصمیم گرفت که عمر را به خلافت و جانشینی خود اعلام کند. با عبدالرحمن بن عَوف و عثمان در نهان مشورت کرد و آن دو نیز موافقت خود را اظهار کردند. پس وصیت نامه ای در این باب به خط عثمان خطاب به مسلمانان نوشت و دستور داد تا مردم را جمع کردند و آن وصیت نامه را به دست غلام خود داد که بر مردم بخواند و عمر همراه غلام به مسجد رفت و مردم را جمع کرد و گفت«ساکت شوید؛ سخن خلیفه رسول الله را بشنوید؛ از خیرخواهی برای شما چیزی دریغ نکرده است» مردم سکوت کردند؛ نامه خوانده شد و مردم«شنیدند و اطاعت کردند» و در آن هنگام ابوبکر سر از خانه ی خود بیرون آورده گفت «آیا به خلیفه ای که معین کرده ام راضی شدید؟ من از خویشاوندانم انتخاب نکرده ام، خلیفه عمر است» مردم اظهار رضایت کردند. بدین طریق ابوبکر زحمتی را که عمر در سقیفه برای او کشیده بود جبران کرد و چون قدرت خلافت در این موقع ریشه دار شده بود برای کسی مجال حرف و اعتراض نبود و به قول متکلمین اهل سنت اجماع«اهل حَلّ و عقد» کافی بود.
چون ابوبکر مرد عمر از مردم بیعت گرفت، پس بر منبر رفت و نخستین سخنش آن بود که «مَثَل عرب مَثَل شتر است مهار شده و از زخم مهار مطیعِ‌ قائد شده، هرجا ببرندش می رود، به خدای کعبه قسم که من او را براه خواهم برد»، عمر این تشخیص را درست داده بود و چنانکه در تاریخ پیداست از آن استفاده کرد.

***

وضع ایران در این موقع سخت پریشان بود و به واسطه ی کشمکشهای درباری و سرکشی امرا و خوانین محلی شیرازه ی کار گسیخته. یزدگرد سوّم پسر شهریار پس از جنگهای داخلی بسیار، تازه بر تخت تیسفون نشسته بود، اعراب در حِیره متمرکز شده و تا نزدیکیهای دجله را زیر تاخت و تاز گرفته بودند. یزدگرد، رستم پسر فرخ هرمز را که والی و سپهبد خراسان بود از آنجا فراخواند و مأمور جنگ اعرابش کرد و او مشغول فراهم آوردن لشکر شد. مُثَنَّی بن حارثه به مدینه نزد عمر رفت و مدد خواست. مسلمانان مدینه از جنگ با ایران تَحاشی و ترس داشتند ولی عمر مردم را تحریض کرد و لشکری به سرداری ابوعُبیده ثَقَفی روانه کرد و او دو سردار رستم را متوالیاً شکست داد. جابان را در ناحیه ی حِیرَه و نَرسی را در کَسْکَر در جنوب بابل. نیروهای دیگری با سرداری بهمن نام فرستاده شد. مسلمانان برای جنگ با آنها از رود فرات بر روی پلی که از قایق ساخته بودند عبور کردند و در آن سوی رود با دشمن گلاویز شدند. فیلی از لشکر ایرانی ابوعبیده را با خرطوم درربود و زیر پا مالید. لشکریان بی سردار پا به فرار گذاشتند و چون یکی از مسلمانان برای تشویق یاران به جنگ پل را قطع کرده بود بیم آن بود که فراریان همه در رود غرق بشوند ولی مُثَنَّی با قبیله ی خود دلیرانه جلو هجوم دشمن ایستاد تا وقتی که پل دوباره ساخته شد و مسلمانان به قرارگاه خود برگشتند.
عمر از خبر این شکست سخت متأثر شد و از نو لشکری فرستاد و فرماندهی را این دفعه به خود مُثَنی داد. مُثنی در این سوی رود در بُوَیْب به انتظار حمله ی دشمن نشست. لشکر ایران به فرماندهی یکی از اشراف نامش مِهران از رود عبور کرده بر اعراب حمله کرد، ولی عده اعراب زیاد بود که حتی از مرزهای شام بنونُمَیر به یاری آمده بودند. ایرانیها شکست یافتند و چون پل را اعراب بریده بودند لشکر ایرانی بکلی نابود شد. مسلمانان چون دیگر مقاومتی در مقابل نداشتند عراق را سراسر تا دجله مسخر کردند و قلعه بصره را برای تکیه گاه خود ساختند.
رستم در مدایِن لشکر جمع می کرد. مُثنی عمر را آگاه ساخت و او لشکری به سرداری سَعد بن ابی وقاص(1) تجهیز کرد. در این لشکر تقریباً تمام عربستان شرکت کرده و داوطلبان از همه ی قبائل آمده بودند. چون در شام پس از فتح یرموک وضع قدری اطمینان بخش شده بود از آنجا نیز عده ای را مأمور عراق و جنگ ایران کردند. رستم به حِیرَه آمده و اعراب آنجا را خالی کرده پس نشستند، رستم در دَیْرالأعْوَر نزدیک شهر حِیرَه لشکرگاه کرد. از آن سوی سعد در رسید و در محل موسوم به قادسیه با لشکر فرود آمد. در این بین مُثَنَّی بن حارثه بر اثر زخمهایی که در جنگها برداشته و معالجه نیافته بود درگذشت و وصیتش به سعد آن بود که باید گذاشت که ایرانیها به حمله بیایند و نباید ما به حمله مبادرت کنیم.
پس از چهار ماه که دو لشکر به روی هم بیکار نشستند و در طی آن بنا به روایات مذاکره جریان داشت سرانجام رستم جنگ را آغاز کرد و دو لشکر بهم ریختند. سعد بیمار بود و برخلاف میل و انتظار بدویان بود که سردار وارد کشمکش نباشد ولی او از بالای قلعه ی قُدَیْس عملیات را نظارت می کرد. جنگ سه یا چهار روز طول کشید. روز دوم یا سوم مدد از شام رسید و فردای آن جنگ شدت گرفت به طوری که شب هم ادامه داشت و روز بعد رستم کشته شد و لشکرش شکست یافت و با این شکست در حقیقت ایران یکباره شکسته شد. این جنگ بزرگترین جنگ بین اعراب و ایران بود و درفش کاویان در این جنگ به دست اعراب افتاد.
مسلمانان از فرات عبور کرده به قصد تیسفون حرکت کردند. در دو جا مقاومتی از طرف ایرانیها به عمل آمد ولی بی نتیجه بود و مهاجمین به تیسفون رسیدند. تیسفون که اعراب آن را مدایِن می نامند مرکب از هفت شهر بود بر دو کناره ی دجله. قسمت غربی که استحکاماتی داشت مدتی مقاومت کرد و یک روز یزدگرد با دربار خود آنجا را نیز تخلیه کرده به حُلْوان گریخت. لشکر اسلام پشت سر عاصم به شنا از دجله عبور کردند. مداین با قصر سلطنتی و ذخائر چهارصدساله آن به تصرف اعراب درآمد. معروف است که قالی زربفت مصوری از آنجا به مدینه آوردند که از بزرگی محلی برای فرش کردن آن نبود لذا آن را پاره پاره کرده و بر سران قوم بخش کردند و قطعه ای از آن بعدها به بیست هزار درهم فروخته شد.
یزدگرد در حُلوان لشکری فراهم آورد و با سرداری نامش مهران رازی روانه ی تیسفون کرد. سعد لشکری به سرداری برادرزاده ی خود هاشم به استقبال فرستاد. دو لشکر در جَلُولاء (محلی نزدیک خانِقین) بهم رسیدند. جنگ سختی درگرفت که بنا به روایت از ایرانیان صدهزار تن در آن کشته شدند و عربها غنیمت و اسیر بسیار گرفتند(16هـ). پس از این جنگ که دومین جنگ بزرگ ایران و عرب بود و دومین شکست بزرگ، یزدگرد در حُلوان نیز تاب ماندن نیاورده از کوههای کرمانشاه روانه ی ری شد و حُلوان را عربها تصرف کردند. عمر که از راه دور این لشکرکشیها را بدقت مراقبت می کرد و حتی در جزئیات نیز نظر می داد، سرداران خود را از ورود به کوههای ایران فعلاً منع کرد زیرا از کوه نیز می ترسید چنانکه از دریا، ‌و فرمان داد که قسمتی از لشکر در مرز بماند و باقی لشکر به فتح بقیه «سَواد» بین النهرین مشغول بشوند. پس لشکرهای اسلام از تکریت گرفته تا خوزستان دست بکار شدند.
خوزستان با آنکه جلگه است و زمین هموار؛ مدت یک سال مقاومت کرد. سرانجام با سقوط شوشتر اینجا نیز از پا درآمد. والی خوزستان هُرمُزان اسیر شد؛ ابوموسی اشعری با او صلحی منعقد کرد مشروط به رضا و امضای خلیفه. هُرمُزان را به مدینه بردند. نوشته اند که عمر خواست او را بکشد، او آب خواست و از عمر قول گرفت که تا آب را نخورده است او را نکشند پس کاسه آب را غافل نما به زمین انداخت و شکست؛ عمر مأخوذ به قول شده از سر او درگذشت به شرط آنکه مسلمان بشود، و او مسلمان شد. عمر او را در مدینه منزل داد و جیره مقرر کرد و بود تا وقتی که پسر عمر، عُبیدالله پس از واقعه ی قتل پدر خود او را کشت به شرحی که خواهد آمد(2).
پس از واقعه ی شوشتر از کوفه که اردوگاه مرکزی عرب بود لشکری مأمور ورود به ایران شد. معبرهای زاگرس را بسهولت اشغال کرده تا کرمانشاه پیش رفتند. در نهاوند لشکری از ایران به فرماندهی سردار پیری فیروزان نام با اعراب مقابل شد. جنگ دو روز طول کشید و فرمانده عرب نُعمان بن مُقَرِّن کشته شد و حُذَیفَة بن الیَمان که از پیش به فرمان خلیفه جانشین نُعمان مقرر شده بود فرماندهی را بدست گرفت. در این میان مدد به اعراب رسید و به روایتی حیله ی جنگی ای بکار بردند، به هر حال اعراب فتح کردند(21هـ).
فتح نهاوند راه تصرف آسیای میانه را به روی مسلمانان باز کرد و آخرین لشکرکشی منظمی بود که دولت ساسانی در مقابل مهاجمین کرد. از این پس ایران به عنوان دولت وجود نداشت. شهرهای محکم و حصاردار چندی مقاومت کردند ولی در سال 22 هجری ری و قزوین و زنجان و آذربایجان به دست اعراب افتاد. سال بعد همدان و کاشان و اصفهان و اصطخر فتح شد و یزدگرد که در اصطخر بود پس از فتح آنجا روانه کرمان شد و از آنجا به سیستان رفت و سرانجام در مرو رحل اقامت انداخت. لشکر عرب نیز پشت سر او کرمان و سیستان را تا مُکران گشودند و عزم خراسان کردند.

***

لشکر رومی پس از شکست در یَرموک در شهر دِمَشق پناهنده و حصاری شدند. امپراطور هِرَقْل نیز از حِمْص به اَنطاکیه رفت که لشکر تازه ای فراهم کند. پس ابوعُبَیده به فرمان عمر عازم تسخیر دِمَشق شد. در بین راه چند مواجهه ی مختصر با رومیها رخ داد از جمله در مَرْجُ الصُفَّر دسته ای از رومیها بر سر قسمتی از لشکر که در آنجا اردو زده بودند و فرماندهشان خالد بن سعید بود ریختند و تنها خالد در میدان باقی ماند.
اعراب در محرم سال 14 دمشق را محاصره کردند. در ماه رجب موقعی که دیوارها را رخنه کرده بودند اهالی تسلیم شدند. بعضی از مورخان حدس می زنند که رؤسای مذهبی دمشق به واسطه ی کشمکشهای مذهبی که با امپراطور داشتند شاید در این تسلیم بی دخالت نبوده اند(3). به هر حال فتح دمشق به این شکل یک مسئله خلافی شده است در فقه که آیا مَفتُوح العَنْوَه است یا نه.
پس از دِمَشق مسلمانان به فتح سایر شهرهای فلسطین و شام پرداختند. ابوعُبیده، یزید بن ابی سفیان را به نگاهداری دمشق گذاشت و خود به حِمْص رفت و خالد بن الولید را به قِنَّسْرِین فرستاد و عمروبن العاص را با شُرَحْبِیل بن حسَنَه روانه ی بَیْسان و ناحیه ی اُردن کرد. شهرها یکی پس از دیگری به جنگ یا به صلح فتح می شد. هِرَقْل که دیگر در شام امنیت نداشت روانه پایتخت خود قُسطَنطَنیه شد. در اَجْنادَین نزدیک بَیت المَقدِس جنگ سختی میان مسلمانان که به سرداری عَمروبن العاص بودند با رومیان که سرداری اَرْطَیون نام داشتند درگرفت(4) (سال 15 هجری) و به فتح مسلمانان پایان یافت. پس از آن مسلمانان بَیت المَقدِس را محاصره کردند و در این موقع خلیفه هم از مدینه به فلسطین آمد و بر طبق دستوری که از پیش داده بود سران لشکرها همه در جابِیَه نزدش جمع شدند. پس اهل بَیت المَقدِس به صلح شهر را تسلیم کردند و خلیفه با لشکرهای خود وارد شهر مقدس شد(سال 15) و مردمی که شکوه و تجمل امپراطور بیزانس را دیده بودند اینک اعرابی می دیدند بر شتری سوار و جامه ای از پشم شتر بر تن. عمر به مدینه بازگشت و لشکرها دنباله فتوحات خود گرفتند و تا ساحل مدیترانه پیش رفتند.
در این اوقات مجاعه ای در مدینه و طاعون سختی در شام پیدا شد که طاعون عِمِواس(5) می نامیدند. عده ی زیادی از سران اسلام و صحابه در این طاعون مردند از جمله ابوعُبَیده و یزیدبن ابی سفیان.(سال 18).
میراث زیادی از سران لشکر مانده و به واسطه ی مرگ و میر وارثان کار تقسیم آن مشوش شده بود. عمر برای تقسیم آن و برای سرکشی به کارهای لشکری بار دیگر به شام رفت و علی(ع) را در مدینه جانشین گذاشت. در شام معاویة بن ابی سفیان را که در آن موقع در لشکرهای شام زیردست برادر خود یزید کار می کرد به فرماندهی کل گماشت و از اینجا سلطنت معاویه در شام که بعدها پایتخت دولت اموی شد، ریشه گرفت. تسخیر شام با فتح قَیْساریَّه تکمیل شد(سال 19) این شهر که فرنگیها آن را سِزاره (6)می نامند و در وقایع مسیح نامش برده می شود، مقر حکومتی رومیها بوده است. در طرف عراق نیز با تسخیر موصِل راه ورود به ارمنستان باز شد.
در موقع محاصره ی قَیْساریَّه، عمروبن العاص به ابتکار شخصی خود و به روایتی به فرمان خلیفه عازم فتح مصر شد. این کشور در آن هنگام جزء امپراطوری بیزانس بود و اختلافات مذهبی بیزانسی ها به آنجا نیز سرایت کرده بود و مردم دچار هرج و مرج بودند. عمرو شهر باب الیون(7)را محاصره کرد. مأمورین رومی لشکر جمع کردند، عمرو از خلیفه استمداد کرد و او زُبیر بن العَوَّام را به یاری عمرو فرستاد؛ قسمتی از شهر بابَ الْیون گشوده شد و اعراب در سرزمین مصر مشغول فتوحات شدند. والی مصر که روایات او را مُقَوْقِس نامیده اند(8) بدون مراجعه ی به امپراطور یا گماشتگان او با عَمرو صلحی منعقد ساخت و به موجب آن مسلمانان بی جنگ و جدال وارد اسکندریه شدند(سال 20). پس از فتح مصر به نُوبَه رفتند و چون تیراندازان نُوبَه مسلمانان را زیاد مجروح و کور کردند بی اخذ نتیجه بازگشتند. از موضوع کتابخانه ی اسکندریه و اینکه عمروعاص به فرمان خلیفه آن را سوزاند، در طَبَری و سایر کتاب های فتوح ذکری نیست اما اِبن العِبری و مورخان دیگر از معاصران او این موضوع را نوشته اند(9).
عمربن الخطاب عقیده داشت که باید میان او و سردارانش هرجا که هستند دریا فاصله نباشد بدین جهت عمروبن العاص برای قرارگاه خود شهر فسطاط را در محل اردوگاه خود متصل به بادیه ساخت و قاهره ی قدیم عبارت از آن است.

***

عمر برای این مملکت بزرگ که به این سرعت بدست آمده بود و روز به روز هم بر سعه ی آن افزوده می شد تشکیلات اداری و نظاماتی مقرر کرد که بعدها نیز اساس کشورداری مسلمانان محسوب می شد. مأخذ عمر در وضع این مقررات به قول خودش قرآن خدا و سنت رسول بود و گاهی هم به رأی و اجتهاد شخصی خود یا به فتوای مشاوران خود از صحابه عمل می کرد.
زمین های فتح شده را قرارداد که به خود اهالی آنجا که مالکین اولی بودند واگذار کنند و خراج گرفته شود و این عملی بود که پیغمبر در باب اراضی خیبر کرده بود. علاوه بر خراج، رعایای نامسلمان بایستی مالیات دیگری نامش جزیه بپردازند. مالیات رعایای مسلمان همان بود که زکوه و صدقه نامیده می شد و از زمان پیغمبر معمول شده بود، مقرر کرده بود که مسلمانان در خارج عربستان ملک برای خود نگیرند و به مشغله ی زراعت از کار جنگ بازنمانند.
درآمد زیاد بود، تنها عراق سالی صد میلیون درهم به بیت المال مدینه می داد. مصرف این مالیات اَعْطِیات بود یعنی بخشش به مسلمانان. برای تنظیم این کار دیوانی به گرده ی دفاتر دولتی رومیها در شام(10) تشکیل داده صورت جامعی از مسلمانان به ترتیب قبائل نوشتند و در ثبت اسامی اشخاص، سابقه ی اسلام آنها را مأخذ قرار دادند و از اقربای پیغمبر شروع کردند. مقدار جیره یا «عطاء» را که در زمان ابوبکر برای همه یکسان بود عمر درجه بندی کرد؛ مسلمانان قدیمی و مجاهدان غزوات و خویشاوندان پیغمبر را بیشتر از دیگران داد. برای عایشه پانزده هزار درهم و برای سایر امهات مؤمنین هر یک دوازده هزار مقرر شده بود.
برای اهل ذمه حدودی مقرر کرده بود: به قرآن توهین نکنند، از پیغمبر خدا بد نگویند؛ به زن مسلمان تعرض نکنند، درصدد گمراه کردن مسلمانی یا تعرض به جان و مال او برنیایند، دشمنان اسلام یا جاسوسان آنها را یاری ندهند. ذِمِّیها باید لباس مخصوصی بپوشند که با مسلمانان تفاوت داشته باشند و خانه ی ذِمِّی نباید مشرف بر خانه ی مسلمان باشد، در کلیساها ناقوس نزنند و کتابهای خود را با صدای بلند یا در حضور مسلمانان نخوانند در ملاء عام شراب نخورند و خوکهای خود را جلو مردم نیاورند، بر اسب سوار نشوند و اسلحه برندارند، از این قبیل احکام دیگر که هنوز بعضی از آن در عربستان مُجری است. این احکام سخت سبب آن می شد که اهل ذِمّه غالباً اسلام می آوردند. یهودی و نَصرانی و مَجوسی جز در شهرها دیده نمی شد. رعایای صحرا و کشاورزان عموماً مسلمان شدند و فقط در کوهستانها مردم بیشتر به دین قدیم خود ماندند چنانکه در سوریه کوهستانیهای مسیحی مذهب هنوز به دین خود باقی هستند.
عمر در اجرای مقررات خود مراقبت شدیدی به خرج می داد و شخصاً دِرَّه ای به دست می گرفت و در کوچه ها و مجامع عمومی می گشت و محتسبی می کرد و گاهی عاملان خود را مؤاخذه و مصادره می کرد. از آن جمله یکی خالد بن الولید بود که از واقعه ی قتل مالک بن نویره عمر بر او خشمگین بود و در اولین فرصت او را معزول و مصادره کرد. ولیکن دوره ی ثروتمندی و تجمل هم از این وقت آغاز شده بود.
در زمان عمر به حکم احتیاج، لشکر نیز دارای تشکیلات شد به اقتباس از تشکیلات رومیها. برای تمرکز لشکرها چند اردوگاه ثابت در نقاط دور از مدینه ساخته شد که احتیاج به آمد و رفت به مدینه و طی بیابانها نباشد: دِمشق برای شام، کوفه برای عراق و ایران، فُسطاط برای مصر. در این نقاط همیشه عده ای لشکری با فرماندهی دارای اختیارات حکومتی و نظامی وجود داشت. علاوه بر این سه مرکز محلهای دیگری نیز بود در درجه ی دوم اهمیت از جمله رَملَه در شام و بَصره در عراق. این اردوگاهها بعدها شهرهای مهمی شد.
ولیکن در کشورهای فتح شده تشکیلات کشوری تازه ای وجود نیافت. سرداران و فاتحان فقط مراقب وصول مالیاتها بودند و از ناچاری این عمل را از روی دفاتر مالیاتی قدیم محل اجرا می کردند و پول رایج نیز سکه های محلی بود، دفترداران را نیز از ایرانیها و رومیها انتخاب می کردند. دفاتر در ایران به زبان پهلوی و در شام به زبان رومی(یونانی)بود. طرف حساب مالیات در شام کشیشها و در ایران دهقانان بودند که بایستی مالیات را جمع آوری کنند و تحویل بدهند. در مراکز مسلمان نشین یک نفر قاضی از طرف خلیفه گماشته می شد برای رسیدگی به کارهای قضائی مسلمانان؛ البته مردم غیر مسلمان مملکت استفاده ای از این دستگاههای قضائی نداشتند و شهادت نامسلمان بر مسلمان پذیرفته نمی شد.
در زمان عمر مبدأ تاریخ و سال شماری اسلام معین شد(11). اختلاف داشتند که بعثت پیغمبر را مبدأ قرار دهند یا ولادت او را پس به دستور علی(ع) سال هجرت را اختیار کردند(16هـ).
عمر در زمان خلافت خود تمام مسیحیان و یهودیان جزیرة العرب را اخراج کرد به استناد آنکه پیغمبر وصیت کرده است که در جزیرة العرب دو دین نباشد. راجع به عهدنامه هائی که یهود خیبر و نصارای نجران از پیغمبر داشتند گفته شد که موقّت به خواست خدا بوده است.
عمر به تقویت عنصر عربی علاقه داشت. در خلافت خود امر کرد مردم اسیران عربی خود را چه از زمان جاهلیت و چه از زمان اسلام در ازای فدیه آزاد کنند و گفت إنَّه لَیَقْبَحُ بِالعربِ اَنْ یَملِکَ بعضُهم بعضاً و قَدْ وَسَّع اللهُ و فَتَحَ ‌الاَعاجِمَ(12). به حج و کعبه زیاد اهتمام داشت. مسجدالحرام را با خراب کردن خانه های اطراف توسعه داد و برای جلوگیری سیل در مکه سدّ ساخت و خود مکرر از مدینه به حج و اعتمار به مکه رفت.

***

در سال 23 عمر به حجّ رفت و همه اُمَّهات مؤمنان را با خود برد. پس از بازگشت عده ای از امرای اطراف برای ملاقات و مشاوره ی با خلیفه به مدینه آمده بودند از جمله مُغیرة بن شعبه امیر کوفه. غلام ایرانی ای از آن مُغِیره، نامش فیروز مکنی به اَبولُؤلُؤ به شکایت از آقای خود نزد خلیفه آمد که از کارکرد من روزی ده درهم مالیات می گیرد و زیاد است، عمر پرسید حرفه ات چیست؟ گفت نجاری، نقاشی، آهنگری، عمر گفت با این همه صنعت این مالیات زیاد نیست، شنیده ام که می توانی آسیابی بسازی که با باد کار کند، گفت آری، عمر گفت برای من بساز. ابولؤلؤ که از بی نتیجه ماندن شکایت خود برآشفته بود و شاید احساسات وطنی هم در آن مدخلیت داشت(13) گفت اگر سلامت بمانم، آسیابی برایت خواهم ساخت که در شرق و غرب از آن بازگویند، و رفت. عمر گفت این غلام مرا تهدید کرد. صبح روز دیگر هنگامی که عمر در مسجد به نماز جماعت ایستاده بود ابولؤلؤ خود را به او رساند و با خنجر دوسری شش زخم بر خلیفه زد و کُلَیْب نامی را هم که پشت سر خلیفه ایستاده بود کشت و فرار کرد. عمر در حال سقوط عبدالرحمن عَوف را به پیشنمازی گماشت و مجروح را به خانه بردند. ابولؤلؤ را پس از چند روز عبیدالله پسر عمر به دست آورد و او را با دخترش کشت و دو نفر دیگر را نیز یکی هُرمزان ایرانی که ذکرش پیش از این گذشت و دیگری جُفَیْنَه نام از اهل حِیرَه که در مدینه به تعلیم خط اشتغال داشت، این دو تن را هم به تهمت همداستانی با ابولؤلؤ به قتل رساند بدون آن که سندی در دست داشته باشد. هرچند عبیدالله را به جرم این قتل چند ساعتی حبس کردند، اما عثمان در نخستین روز خلافت خود او را رها کرد و این مسئله یکی از مطاعن عثمان است که در کتب متکلمین به تفصیل از آن بحث شده است.
عمر در بستر مرگ به کار تعیین جانشین خود پرداخت ولی به جای آنکه شخص معینی را تصریح کند شورایی معین کرد مرکب از عبدالرحمن، علی(ع)، عثمان، زُبیر و سعد بن ابی وقاص و طَلحه اگر از سفر بازگردد، و سه روز مهلت قرارداد که در طی آن باید شورا خلیفه را به اکثریت معیّن کند و اگر طرفین مساوی در رأی بودند ترجیح با دسته ای است که عبدالرحمن بن عوف در آن باشد و اگر دسته دیگر تسلیم نشوند به قتل برسند. پس عمر در سن شصت یا قریب به آن درگذشت(سال 23 و به روایتی 24 هجری) و پهلوی ابوبکر و پیغمبر دفن شد. عمر مردی بلندقد، سیاه رنگ و موی سر ریخته بود و ریش بزرگی داشت که خضاب می کرد.
در شوری همه به غیر از عبدالرحمن داوطلب خلافت بودند. دو روز مذاکره بی اخذ نتیجه دوام یافت. روز سوم عبدالرحمن که در باطن به علاقه ی خویشاوندی طرفدار عثمان بود به همدستی سعد از جمع اختیار گرفت که از علی(ع) و عثمان یکی را خود انتخاب کند، پس عده ای را در مسجد جمع کرد و رأی خواست. بعضی علی(ع) را پیشنهاد کردند و بعضی عثمان را و بنی هاشم و بنی امیه به حرف درآمدند. عبدالرحمن رو به علی(ع) کرده گفت آیا با من بیعت می کنی که به کتاب خدا و سنت پیغمبر و رفتار ابوبکر و عمر عمل کنی؟ علی (ع)گفت به قدر جهد و طاقت، و به روایتی گفت فقط به کتاب خدا و سنت رسول، پس عبدالرحمن متوجه عثمان شده همان سؤال را از او کرد؛ او در جواب گفت آری. عبدالرحمن با عثمان بیعت کرد و او را به منبر نشاند تا دیگران هم با او بیعت کردند. در خطبه ی شِقْشِقِیَّه اشاره به سعد و عبدالرحمن است که: فَصَغی رجلٌ مِنهُم لِضِغنِهِ و مالَ الآخَرُ لِصِهْرِه.

پی نوشت ها :

1.ابی وقّاص را گاهی از باب اختصار وقّاص می گویند چنانکه شاعر می گوید، وَ سَعدُ بن وَقّاصٍ عَلَیَّ امیرٌ. ابن سعد از رجال قریش و از پیشقدمان اسلام بوده و جزء عَشَرَه ی مبشَّره شمرده می شده است. رک: اُسدالغَابه، ماده سَعد.
2.خبری که در طبری آمده است که عمر در باب جنگ ایران با هُرمزان مشورت کرد (طبری ج4، ص 248). می توان احتمال داد که توجه عمر به هُرمزان شاید از جهت استفاده از اطلاعات او بوده است.
3.هُوار، تاریخ عرب، ج1، ص 234.
4.بعضی جنگ اَجنادَین را پیش از واقعه ی یَرموک می دانند؛ بعضی هم واقعه یَرموک را به جای اَجنادَیْن در سال 15 نوشته اند. به طور کلی در فتوح شام و پس و پیش آنها بین رُوات اختلاف زیاد است و در نتیجه مورخان نیز دچار اشتباه و تردید شده اند.
5.عمواس را زَمَخشَری به کسر اول و دوم ضبط کرده و دیگران به فتح هردو، بلوکی بوده است از فلسطین نزدیک بیت المقدس که این طاعون از آنجا درآمد(از مَراصِد).
6.Cezoree در جنوب کوه کِرْمِل.
7.عرب ها این کلمه را به این املا می نویسند و فرنگی ها Babylone می گویند و برای تمیز آن از بابیلون دیگر(بابل معروف) کلمه مصر را به آن می چسبانند.
8.موضوع مُقَوْقِس و اینکه این شخص که بوده و این کلمه چیست مدتها مسأله تاریکی بوده. اخیراً دانشمند انگلیسی بَتْلر از روی اسناد تازه اسلامی و مسیحی که پیدا شده به این عقیده رسیده است که این شخص مردی بوده نامش قیرس از رؤسای کلیسای قفقاز که هِرَقل او را از آنجا به مصر منتقل کرده و به ریاست جسمانی و روحانی مصر گماشته بوده است و کلمه مُقَوقِس که شهرت او بوده مأخوذ از قوقاسیوس یونانی است به معنی قفقازی، این کلمه را عربها به کسر قاف دوم خوانده اند ولی در نوشته های حبشی به فتح آن است. رک: فَتح العَربِ لِمصر(ترجمه عربی کتاب بَتْلِر چاپ قاهره).
9.رک: تاریخ التمدن الاسلامی، ج3، ص 40 و نیز فَتحُ العربِ لِمصر.
10.بَلاذُری: ص 454.
11.در عربستان پیش از اسلام تاریخ و سال شماری بوده است و در کتیبه ها دیده می شود، اما مبدأهای مختلف داشته اند به رسم اقوام خیلی قدیم.
12.طبری، ج3، ص 276.
13.گریه ابولُؤلُؤ بر اسیران نهاوند، طبری، ج4، ص 344.

منبع مقاله :
فیاض، علی اکبر (1390)، تاریخ اسلام، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هجدهم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
معنی اسم دلارام و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم دلارام و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم دانیال و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم دانیال و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم آتنا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم آتنا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم یاشار و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم یاشار و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم تینا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم تینا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم کارن و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم کارن و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم بلقیس و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم بلقیس و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم عرفان و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم عرفان و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فرناز و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فرناز و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم جانان و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم جانان و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
پاسخ به شبهات انتخابات ریاست جمهوری
پاسخ به شبهات انتخابات ریاست جمهوری
شهرستان گنبد کاووس کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری
شهرستان گنبد کاووس کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری
شهرستان لالی کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری و مشاهیر آن
شهرستان لالی کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری و مشاهیر آن
شهرستان لنده کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری و مشاهیر آن
شهرستان لنده کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری و مشاهیر آن
شهرستان فنوج کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری
شهرستان فنوج کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری