دوران خلافت علی(ع) (35-40 هجرت)

کار تعیین خلیفه پس از عثمان چندین روز معوق ماند. مصریها علی بن ابی طالب(علیه السلام) را می خواستند؛ بصریها به طرف طلحه می رفتند؛ و کوفیها به طرف زبیر؛ عاقبت همه در باب علی(علیه السلام) همداستان شدند و جمهور اهل مدینه
شنبه، 6 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دوران خلافت علی(ع) (35-40 هجرت)
دوران خلافت علی(ع) (35-40 هجرت)

 

نویسنده: علی اکبر فیاض




 

کار تعیین خلیفه پس از عثمان چندین روز معوق ماند. مصریها علی بن ابی طالب(علیه السلام) را می خواستند؛ بصریها به طرف طلحه می رفتند؛ و کوفیها به طرف زبیر؛ عاقبت همه در باب علی(علیه السلام) همداستان شدند و جمهور اهل مدینه نیز بر این رأی موافق شدند. ولیکن علی (علیه السلام) در تمام این مدت از قبول پیشنهاد مردم امتناع داشت و از مردم پنهان می شد. در یکی از این روزها که مردم بر سرش جمع شده بودند گفت دَعونِی وَ التَمِسوا غَیری فَإنَّا مُستقبِلونَ اَمراً لَهُ وجوهٌ و الوانٌ لا تقومُ له القلوبُ و لا تَثّبُتُ عَلیه العقولُ و إِنّ الآفاقَ قَدْ اَغامَتْ و المَحَجَةَ قَدْ تَنَکَّرتْ و اعلَموا اَنیِّ اَجَبْتُکُم رَکِبتُ بِکم ما اَعلَمُ و لَمْ اُصْغِ اِلی قولِ القائلِ و عَتْبِ العاتبِ و إنْ تَرکتُمونِی فَأنَا کَأَحدِکم و لَعَلّی اَسمَعُکم و اَطوَعُکم لِمَن وَلَّیتُموهُ امرَکُم، وَ اَنَا لکُم وزیراً خیرٌ لکُم مِنِّی امیراً(1). پیداست که علی(علیه السلام) وضع دشواری را که جامعه اسلامی پیدا کرده بود بخوبی می دید زیرا در این چند سال خلافت، اشراف قریش که کارگردانان خلافت بودند از راه پیغمبر دور شده و در شرف برگشتن به عصر جاهلیت بودند که جز تأمین منافع مادی و اِعاده ی حیثیات قدیم خود منظوری نداشتند و البته هر خلیفه ای که بخواهد وضع غیر از این باشد از قدم اول مواجه با مخالفت و مقاومت شدید قریش خواهد شد، خاصه در این موقع که بنی امیه در خلافت عثمان کاملاً ریشه دار شده و مرکزهای قوّت و قدرت را به دست آورده بودند، شام و ماورای آن. ولیکن مردم علی (علیه السلام) را رها نکردند، خدا و مصلحت اسلام را پیش کشیدند تا به مسجد آمد و مردم با او بیعت کردند و پیشاپیش همه طلحه و زبیر. یک عده چند نفری از بیعت تخلّف ورزیدند و از جمله سَعد بن ابی وقَّاص بود. از امویهایی که در مدینه بودند در این چند روز بی تکلیفی هر کس توانسته بود به خارج رفته بود. طلحه و زبیر نیز پس از چندی اقامت در مدینه چون تقاضای مزایا و امارت داشتند و علی(علیه السلام) قبول نمی کرد از او مأیوس شدند و بعلاوه نامه ی محرمانه ای از معاویه به آنها رسیده بود؛ پس به عنوان زیارت عُمره از علی(علیه السلام) اجازه گرفتند به مکه رفتند. در آنجا عایشه که تا دیروز یکی از مخالفان عثمان و لااقل جزءِ سکوت کردگان بود اینک به علت سابقه دشمنی ای که با علی(علیه السلام) داشت سخت آشفته شده و به خونخواهی عثمان برخاسته بود و مردم را به دور خود جمع می کرد. معاویه نیز در شام از بیعت با علی(علیه السلام) سر باز زده به بهانه ی خون عثمان قیام کرد. این کلمه که برای مَشوب کردن اذهان و فریفتن عوام ساخته شده بود بعدها شعاری شد که همه مخالفین علی در زیر آن جمع شدند و کشمکش میان بنی امیه و خاندان پیغمبر درگرفت و از پرده بیرون افتاد. حزب اموی به شدّت مشغول تبلیغ شد. نُعمان بن بَشیر انصاری از مدینه گریخته با پیراهن خونی عثمان به شام رفت و معاویه او را با آغوش گشوده پذیرفت و پیراهن خلیفه مقتول را در مسجد دمشق در منظر مردم گذاشت.
علی(علیه السلام) با شتاب مشغول تغییر عاملان ولایات شد و از معتمدان خود اشخاصی را نامزد کرد ولی معلوم شد که با کارشکنی معاویه کاری از پیش نمی رود و جز جنگ راهی نیست و این هم بسیار دشوار بود زیرا والی شام کاملاً بر حوزه ی خود نفوذ داشت و همه را به زور و زر نرم کرده بود و اکثریت خلق هم که اعراب بدوی بودند جز یک اسلام سطحی نداشتند و سوای جنگ و غنیمت چیزی نمی فهمیدند، علی (علیه السلام) مانده و معدودی مسلمانان واقعی. تبلیغات مخالفین نغمه دیگری نیز ساز کرده بود که در مشوب کردن اذهان ساده زیاد تأثیر داشت: حرمت جنگ با اهل قبله، حرمت برادرکشی!
کانون مخالفتی که عایشه در مکه برپا کرده بود با پیوستن عثمانیها از اطراف بدان قوّت گرفت. عبدالله عامر و سپس طلحه و زبیر به او پیوستند و این دو، بیعت علی(علیه السلام) را به ادعای آنکه به اجبار بوده است شکستند و هر سه به قول متکلمین اهل سنت «از کرده خود نسبت به عثمان توبه کردن» و به «طلب خون عثمان» مشغول تجهیز لشکر شدند. عاملان عثمان از یمن و عراق برای کمک به این تجهیز پول و شتر آوردند، پس خونخواهان از مکه قصد عراق کردند به نیت آنکه در آنجا یارانی پیدا خواهند کرد. در کوفه عده ای به آنها پیوستند و وقتی که به بصره رسیدند عده لشکرشان به سه هزار رسیده بود. در بصره عُثمان بن حُنیف والی علی(علیه السلام) به مدافعه برخاست او را به اِغفال دستگیر و شهر را تصرّف کردند و عده ی زیادی از طرفداران علی(علیه السلام) را به بهانه ی «خون عثمان» کشتند. ابن حُنَیف را که از انصار مدینه بود نکشتند چه می ترسیدند که انصار در مدینه معامله به مثل کنند ولی او را کتک مفصلی زده ریشش را مو به مو کندند و بیرونش کردند. این اعمال مخالف سیاست و تدبیر نیز بود چه خویشاوندان کشته شدگان با لشکر مهاجم بد شدند. مهاجمین در بصره لنگر انداختند و فعلاً حرفی جز طلب خون عثمان نمی زدند و در باب خلافت آینده چیزی اظهار نمی کردند، پیشنمازی که یکی از مسائل مهم و مؤثر بود بین طلحه و زبیر تقسیم شده بود یک روز این و یک روز آن.
علی(علیه السلام) با لشکری به عده ی هفتصد تن از مدینه بیرون آمد. نخست به قصد آنکه لشکر دشمن را مگر در راه بین مکه و کوفه جلوبر کند و چون دشمن گذشته بود به دنبال او روانه عراق شد و در ذِی قار(نزدیک بصره) فرود آمد و کسانی را به جمع آوری لشکر به کوفه فرستاد. والی آنجا ابوموسی اشعری که خود از عثمانیان بود جداً مشغول کارشکنی بود. فرستادگان نتیجه ای نگرفتند، پس فرزند خود حسن را با عَمَّار یاسر بدانجا روانه کرد تا لشکری فراهم آوردند و به ذی قار بازآمدند. عثمانیها نیز از بصره بیرون آمده در مقابل علی(علیه السلام) فرود آمدند. امیرالمؤمنین سفیری با پیام صلح نزد مخالفان فرستاد. مذاکره چند روز طول کشید و انتظار صلح می رفت و علی(علیه السلام) مصمم بود که تا دشمن آغاز جنگ نکند وارد جنگ نشود. سرانجام جنگ شروع شد(جُمادی الآخر 36هـ). علی(علیه السلام) زبیر را میان دو صف به صحبت خواست و عهد پیغمبر و سوابق را یادآوری کرد. زبیر تصمیم گرفت که از جنگ کناره گیری کند. پسرش عبدالله که در آرزوی خلافت پدر حرارت شدیدی داشت زبیر را ملامت کرد و او را به جنگ وادار کرد، ولی زبیر بزودی خود را از جنگ بیرون کشید و به طرفی رفت و مردی نامش عَمروبن جُرموز او را در بیابان یافته کشت. طَلحه زخم مهلکی برداشت و گفتند به تیر مروان بن الحکم بود که طلحه را قاتل عثمان می دانست. طلحه پیش از رسیدن به شهر به آن زخم مرد. با مرگ دو رئیس بایستی لشکر از پا درمی آمد اما عایشه از هَودج خود بر بالای شتر جنگجویان را تحریض می کرد. هَودج غرق تیر شده بود ولی چون پوشش محکمی بر آن بسته بودند هَودج نشین از آسیب مصون مانده بود و اعراب بنی ضَبَّه شتر را نگاهداری می کردند. عاقبت مالک اَشتر خود را به شتر رساند و مهار آن را گرفت و هودج به زمین آمد. علی(علیه السلام) محمد بن ابی بکر را که برادر و مَحرم عایشه بود فرستاد تا او را برداشته در خانه ای در بصره به احترام جا داد و از آنجا به آزادی روانه مکّه شد و پس به خانه ی خود به مدینه بازگشت.
با این فتح عراق و کشورهای تابع آن به تصرّف علی(علیه السلام) درآمد ولی شام همچنان در دست معاویه بود، و برای جنگ با او بایستی فقط از عراق لشکر فراهم آورد. ولی عاملان علی(علیه السلام) از آذربایجان و جاهای دیگر لشکر جمع کردند. از صحابه پیغمبر قریب هزار تن همراه علی(علیه السلام) بودند که هفتاد نفر آنها بَدری(شرکت کنندگان در غزوه ی بدر) بودند. پس امیرالمؤمنین به دفع معاویه با لشکر حرکت کرد و در امتداد فرات روانه ی شام شد.
در صِفین که دشت پهناوری است در جنوب رَقَّه، مقدمه ی معاویه به فرماندهی اَبوالأعوَر سُلَمِی استقرار یافته بود و معبر فرات را که تنها محل دسترس به آب بود تصرف کرده. مالک اَشتر به تلاش و کوشش برای لشکر امیرالمؤمنین راهی به آب باز کرد (ذوالحجّه 36). علی (علیه السلام) به رسم صلح جویی خود برای مذاکره صلح جنگ را به تأخیر انداخت ولیکن شامیها جز از «خون عثمان» سخن نمی گفتند. مدتی نیز برای احترام ماه محرم به متارکه گذشت، آنگاه در صفر 37 جنگ درگرفت. در لشکر امیرالمؤمنین عده ی زیادی قاریان قرآن بودند که با عثمان و با معاویه مخالف بودند و به سختی می جنگیدند. در نخستین حمله مَیمنه ی علی(علیه السلام) صفوف دشمن را شکافته تا نزدیکی خیمه ی معاویه پیش رفت ولی مَیسره در مقابل حمله ی دشمن تاب نیاورد، پس خود امیرالمؤمنین وارد جنگ شد و فراریان را جمع آوری کرد. علی(علیه السلام) معاویه را به جنگ تن به تن دعوت کرد به استناد آنکه مگر جنگ دو سردار اختلاف میان دو دسته مسلمانان را پایان بدهد ولی معاویه از ترس، این پیشنهاد را نپذیرفت. شب نیز جنگ دوام داشت و صبحدم آثار شکست بر لشکر معاویه پدیدار شده بود، مالک اشتر از میمنه و امیرالمؤمنین خود از قلب با جمع خود رو به دشمن گذاشتند و چیزی به شکست معاویه باقی نمانده بود که عمروبن العاص حیله ای اندیشید: لشکر شام قرآنها را بر سر نیزه ها کرده گفتند ما به حکم قرآن راضی هستیم. این تدبیر بیش از حدّ انتظار مؤثر واقع شد و مردم ساده لوح سست شده دست از جنگ برداشتند و هرچه امیرالمؤمنین و سایر فهمیدگان سپاه خواستند به مردم بفهمانند که خدعه است مفید نیفتاد. دست خیانت نیز در کار بود و مزدوران معاویه در لشکر علی(علیه السلام) به سست کردن مردم می کوشیدند. اَشعَث بن قَیْس رئیس قبائل کِندَه که از اسلام و مسلمانان دل پرخونی داشت و اینک به ظاهر با علی و در لشکر علی(علیه السلام) بود از فرصت استفاده کرد و به اتکای جمعیت عظیمی که با خود داشت از علی(علیه السلام) امر گرفت که مالک اَشتر که هنوز گرم پیکار بود برگردد و اجازه گرفت که به سفارت نزد معاویه برود و معین کند که به چه شکل حکم قرآن را باید معلوم کرد.
اَشعث از نزد معاویه برگشت با پیشنهاد او و مفادش آنکه هر یک از دو طرف حَکَمی معین کنند و حَکَمها از روی قرآن معلوم کنند که خلافت با که باشد. شامیها حکم خود را عمروبن العاص قرار دادند. عِراقیها و اشعث، ابوموسی اشعری را به علی(علیه السلام) پیشنهاد کردند. عِراقیها به مناسبت آنکه ابوموسی مدتی والی کشورشان بوده و در این ایام نیز مردم را از فتنه تحذیر می کرده است، ولی اَشعث به استناد آنکه ابوموسی یمانی است (عرب قَحطانی) و در نتیجه هم نژاد اَشعث. علی(علیه السلام) ابوموسی را قبول نکرد و سوابق دشمنی او را با خود برای مردم شرح داد و عبدالله بن عباس و مالک اَشتر را پیشنهاد کرد ولی مردم و اشعث به هیچ وجه متقاعد نشدند و جز ابوموسی کسی را نخواستند و با وقاحت تمام امیرالمؤمنین را مجبور کردند تا قرارداد را امضا کرد و مفادش آن بود که دو لشکر برگردند و حکمین در ماه رمضان در دُوَمة الجَنْدَل حاضر شده رأی خود را بدهند.
علی(علیه السلام) از صِفّین به کوفه بازگشت. در آنجا جَعدة بن هُبَیْره مَخزومی را به والی گری خراسان فرستاد و او به اَبَرشهر (شهر نیشابور قدیم) آمد و مردم کافر شده بودند و او را نپذیرفتند و برگشت، علی(علیه السلام) خُلَید بن قُرَّة یَربوعی را با لشکری به خراسان فرستاد تا نیشابور را محاصره کرد، اهالی صلح کردند و با مرو نیز چنان شد. در این موقع دو شاهزاده خانم ایرانی از سردار لشکر امان گرفته نزد او آمدند و او هر دو را نزد امیرالمؤمنین فرستاد. امیرالمؤمنین اسلام بر آنها عرضه داشت و پیشنهاد کرد که به شوهر مسلمانی ازدواجشان کند، گفتند ما را به دو پسر خود تزویج کن. علی(علیه السلام) راضی نشد. آنگاه یکی از دهقانان استدعا کرد که آن دو زن را امیرالمؤمنین به او بسپارد و گفت «این مکرمتی است که درباره من می کنی» علی(علیه السلام) زنها را به او سپرد و او با حرمت تمام آنها را نگاهداری می کرد(2) و پس از چندی آن دو زن به خراسان به خانه ی خود بازگشتند.

***

در بازگشت از صِفِّین هنوز به کوفه نرسیده بودند که آشوبی در لشکر پیدا شد. عده ی زیادی بر ضد صلح و قرارداد حَکمیت برخاسته بودند و آن را کفر خواند. می گفتند خلافت مسئله ای نیست که به حَکمیت اشخاص معین شود لاحُکمَ إلا لله و به دیگران حمله می کردند که شما دشمنان خدا در کار دین مداهنه کردید و کافر شدید، و عجب آنکه گویندگان این سخن همانهایی بودند که دیروز با آن وقاحت و اصرار علی(علیه السلام) را به ترک جنگ و امضای قرارداد حکمیت و انتخاب ابوموسی مجبور کرده بودند. در مقابل آنها عده ی دیگری بودند که بر متابعت علی(علیه السلام) پایداری کرده و آنها را به نقض بیعت امام و تفریق جماعت ملامت می کردند. این دسته وفادار را از آن روز شیعه نامیدند. در تمام راه تا به کوفه این مشاجره جریان داشت و طرفین حتی با تازیانه به یکدیگر می تاختند(3). در رسیدن به کوفه دسته مخالف حکمیت، که بعدها خوارج نامیده شده اند، با سایر لشکر وارد شهر نشده در حَرَوْراء بیرون کوفه فرود آمدند.
امیرالمؤمنین به حَرَوْراء رفت و با شورشیان به مذاکره پرداخت، و اینکه باعث این کار خودشان بوده و با اصرار و ابرام علی(علیه السلام) را مجبور ساخته بودند پیش چشمشان آورد و در پایان ثابت کرد که ما به حکم قرآن رضا داده ایم نه به حکم اشخاص یعنی اگر اشخاص برخلاف حکم قرآن رأی بدهند، مورد قبول نخواهد بود. با این سخن شورشیان متقاعد شده با امیرالمؤمنین به کوفه آمدند. پس فرستاده ای از طرف معاویه به کوفه آمد به تقاضای آن که «معاویه حَکَم خود را فرستاده است شما نیز حَکَم خود را بفرستید و گوش به حرف اعراب بَکْر و تَمیم مدهید». ابوموسی را از عزلتگاه خود که در آن نزدیکی بود خواندند و مطابق شرط قرارداد چهارصد سوار به ریاست عبدالله بن عباس با ابوموسی روانه ی دُومَة الجَندَل کردند. پس خوارج دوباره به اشعار لاحُکم الّا لله سر برآوردند و به حالت اجتماع از کوفه بیرون آمده به نهروان، که محلی بوده است در نشیب کوه زاگرس متصل به ایران، رفتند و از این وقت خوارج نامیده شدند به اعتبار بیرون آمدن از کوفه یا خروج بر امام، و در نهروان عبدالله بن وَهْب را به امارت خود برگزیدند.(دهم شوال 37).
در همین اوقات حَکَمَین در دوُمة الجَندَل مذاکره را آغاز کرده بودند.(4). نخست درباره ی اشخاصی که لایق خلافت باشند تبادل رأی کردند. عَمرو بن العاص معاویه را پیشنهاد کرد ابوموسی قبول نکرد بعد پسر معاویه را نام برد و او را هم نپسندیدند. ابوموسی با علی(علیه السلام) میانه نداشت زیرا در زمان او از امارات عراق افتاده بود ولی معاویه را هم مردی هوی پرست و کم علاقه به دین می دانست و شاید می اندیشید که در باقیمانده ی اصحاب قدیمی پیغمبر که از جمله خود ابوموسی بود اشخاص لایق تر وجود داشته باشد بدین جهت او عبدالله بن عمر را به عمروبن العاص پیشنهاد کرد؛ عمرو نپذیرفت و باز از ابوموسی رأی خواست. ابوموسی گفت رأی من آن است که این هر دو را خلع کنیم و خلافت را به شورای مسلمانان بگذاریم که هر کس را می خواهند انتخاب کنند. عمرو تصدیق کرد و قرار شد که رأی خود را برملاء اعلام کنند.
از ابومِخْنَف روایت است که عمروبن العاص در مدت این مذاکرات همیشه ابوموسی را در سخن گفتن و دیگر کارها جلو می انداخت به عنوان آنکه «تو صحابه ی قدیمی پیغمبری و مسن تر از من هستی»، و این برای ابوموسی عادت شده بود و عمرو از آن منظوری داشت. در موقعی که بنای اعلام رأی شد باز ابوموسی را پیش انداخت. ابوموسی که مرد کودنی بود با وجود آنکه ابن عباس او را از حیله عمرو ترسانید، برخاست و در حضور جمعی پس از حمد و ثنا گفت «من و عمرو توافق کرده ایم بر آنکه علی(علیه السلام) و معاویه را از خلافت خلع کنیم و مردم برای خود والی انتخاب کنند، من اینک علی(علیه السلام) و معاویه را خلع کردم، بروید هر کس را شایسته می دانید انتخاب کنید». سخن او که تمام شد عمرو برخاست و گفت«شنیدید که این مرد صاحب خود را خلع کرد، من هم صاحب او را خلع می کنم ولی معاویه را ثابت می دارم که او ولیّ عثمان و خونخواه اوست و برای جانشینی او از همه ی مردم لایق تر است». نوشته اند که ابوموسی از این عمل نامنتظر برآشفت و به عمرو پرخاش کرد و هر دو به هم دشنام دادند(5). عمرو نزد معاویه رفت و به امارت مؤمنان بر او سلام کرد؛ عبدالله بن عباس نیز نزد علی(علیه السلام) بازگشت و ابوموسی یک راست به مکه رفت از بیم مردم که به قصد کشتن برخاسته بودند.
حکمی چنین با خدعه و فریب البته قاطع و قانع کننده نبود، علی(علیه السلام) درصدد تجهیز و جنگ برآمد و سعی کرد که خوارج را به راه بیاورد و برای آنها روشن کرد که این حکم از روی قرآن نبوده و برخلاف قرارداد صادر شده است، ولی خوارج امام خود را معیّن کرده بودند و با علی(علیه السلام) نبودند. قسمت دیگری از لشکر که تابع اَشعث بن قَیس بودند می گفتند اول باید به جنگ خوارج پرداخت. خوارج، نهروان را مرکز کرده به اطراف می تاختند و مردم را با تهدید به قتل به لعن عثمان و علی(علیه السلام) وادار می کردند. علی(علیه السلام) به مقابله ی آنها شتافت، عده ای گریختند و در نواحی ایران و عراق که نزدیکشان بود پراکنده شدند. هزار و هشتصد تن از متعصب تر آن قوم به مقاومت ایستادند تا کشته شدند(9 صفر 38) ولی فرقه و مذهب خارجی از میان نرفت. پراکنده شدگان به مرور زمان عقاید خود را در میان عناصر و طبقات ناراضی از حکومت و از مالیاتهای دولتی منتشر کردند و مدتها در خوزستان مایه ی آشوب بودند. این عقیده سیاسی کم کم مذهبی شد باب طبع اعراب بدوی که ول بودن در بادیه را دوست می داشتند و از تقید به قیود اجتماعی بیزار بودند. هم امروز در عُمان، زنگبار، تونس و الجزیره خوارج هستند و همچنان از علی(علیه السلام) تبری می کنند.
پس از کار خوارج، علی(علیه السلام) جنگ معاویه را آماده شد ولی اهل کوفه گفتند ما را امسال جنگ بس است و تقاضا ورزیدند و علی(علیه السلام) را واگذاشتند. در مصر به تحریک معاویه و عَمروعاص عده ای به یاغیگری سر برآورده بودند و محمد بن ابی بکر عامل علی(علیه السلام) در آنجا در معرض خطر واقع شده بود. علی(علیه السلام) از کوفه مالک اَشتر را روانه ی مصر کرد. معاویه به وسیله دستیارانی که در مصر داشت عامل مالیاتی العَریش را وادار کردند تا مالک را در راه پیش از رسیدن به مصر در عسل زهر داد و اینجا بود که معاویه گفت إنَّ للهِ جُنوداً مِنها العَسَلُ؛ و مقارن آن حال عمروبن العاص از شام آمده مصر را تصرّف کرد و محمد بن ابی بکر را که سپاهیانش واگذاشته بودند معاویة بن حُدَیْج سردار عمروعاص گرفته کشت. کشته شدن این دو برای علی(علیه السلام) سنگین و غم انگیز شده پس معاویه لشکرهای خود را از اطراف به قلمرو علی(علیه السلام) سوق داد. مکه و مدینه را تصرف کردند و حتی در شهرهای عراق مردم را قتل و غارت کردند. دو سال تمام علی(علیه السلام) با این دشواریها مقاومت کرد و دسته های لشکر پشت سر هم به دفع شامیها می فرستاد. آنگاه فاجعه ی نامنتظری وقوع یافت که به کلّی جریان حوادث را تغییر داد. سه نفر از خوارج با هم سوگند خوردند که علی(علیه السلام) و معاویه و عمروعاص را در یک شب بکشند. آن دو نفر که بر سر معاویه و عمرو رفتند نتوانستند کار خود را انجام بدهند ولی سومین که عبدالرحمن بن مُلجَم مُرادی بود در سر راه علی(علیه السلام) به مسجد با چند همدست کمین کرد و با شمشیری فرق او را شکافت و دو روز بعد علی(علیه السلام) از آسیب آن زخم وفات یافت(21 و به روایتی 17 رمضان 40) در سن شصت و پنج یا شصت و سه به اختلاف روایات. جنازه ی علی(علیه السلام) را پسرانش شبانه دفن کردند و از بیم خوارج و دیگر دشمنان قبرش را پنهان کردند و بنا به روایت شیعه بعدها امام جعفرصادق آنرا به شیعیان نشان داد.(6)
در شمائل علی(علیه السلام) نوشته اند(7) که متوسط القامه و فراخ شانه بود با بازوانی پیچیده و درشت و ساقهای باریک و او را «اَلاَنزَعُ البَطِین» می خواندند؛ چهره اش گندمگون بود با ریشی بزرگ و سفید و لبی غالباً متبسّم و خندان. علی(علیه السلام) مردی به تمام معنی کلمه دیندار و مسلمان بود، تبعیض و انحراف از دین در دستگاه او راه نداشت و بدین جهت دنیاطلبان با او خوش نبودند اما مسلمانان واقعی که فضائل و مکارم فراوانش را می دیدند او را به حدّ پرستش دوست می داشتند و بی جهت نیست که نام علی(علیه السلام) یکی از نامهای مقدس اسلام است.

پی نوشت ها :

1.نهج البلاغه و طبری، ج5، ص 156.
2.کانَتا عندَه یَفرُشُ لَهما الدِیباجَ و یُطعِمهُما فِی آنیةِ الذَهَبِ (طبری ج6، ص 36).
3.طبری از ابو مِخْنَف، ص35.
4.واقدی اجتماع حَکَمین را در شعبان 38 می داند.
5.هُوار می گوید: اعتقاد به این که میان دو حکم در نهان سازش بوده امکان داشته است ولی وقایع بعدی ‌آن را تکذیب می کند (تاریخ عرب ج1، ص 254).
6.درباره مدفن علی(علیه السلام) اهل سنت اقوال دیگری هم دارند، ولی ابن اثیر می گوید اصح اقوال این است که قبر در همین محلی است که امروز مزار مردم است.
7.بحار ج9، ص 2.

منبع مقاله :
فیاض، علی اکبر (1390)، تاریخ اسلام، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هجدهم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
معنی اسم دلارام و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم دلارام و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم دانیال و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم دانیال و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم آتنا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم آتنا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم یاشار و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم یاشار و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم تینا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم تینا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم کارن و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم کارن و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم بلقیس و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم بلقیس و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم عرفان و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم عرفان و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فرناز و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فرناز و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم جانان و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم جانان و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
پاسخ به شبهات انتخابات ریاست جمهوری
پاسخ به شبهات انتخابات ریاست جمهوری
شهرستان گنبد کاووس کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری
شهرستان گنبد کاووس کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری
شهرستان لالی کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری و مشاهیر آن
شهرستان لالی کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری و مشاهیر آن
شهرستان لنده کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری و مشاهیر آن
شهرستان لنده کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری و مشاهیر آن
شهرستان فنوج کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری
شهرستان فنوج کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری