تاریخچه سلسله مروانیان

پس از مرگ معاویة بن یزید، بنی امیه و همراهان آنها برای مشاوره در محل جابیه (میان دِمَشق و طَبَریه) جمع شدند و خلافت را به مروان بن الحکم دادند که پیر کار کشته و سابقه داری بود، و خالد بن یزید را ولیعهد او قرار دادند و عَمرو بن
شنبه، 6 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تاریخچه سلسله مروانیان
تاریخچه سلسله مروانیان

 

نویسنده: علی اکبر فیاض




 

پس از مرگ معاویة بن یزید، بنی امیه و همراهان آنها برای مشاوره در محل جابیه (میان دِمَشق و طَبَریه) جمع شدند و خلافت را به مروان بن الحکم دادند که پیر کار کشته و سابقه داری بود، و خالد بن یزید را ولیعهد او قرار دادند و عَمرو بن سعید بن العاصی را جانشین خالد. بر این شکل با مروان بیعت کردند و او با لشکر کلبی خود به عزم تصرف دمشق حرکت کرد. از آن سوی ضَحاک بن قیس از دمشق با لشکری گران به مقابله بیرون آمد و در مَرْج راهِط جنگ درگرفت، ضحّاک کشته شد و لشکریانش گریختند. این جنگ در حقیقت یک جنگ نژادی بود که کلبیهای قحطانی و قیسی های عدنای به تعصب نژادی به روی هم ایستادند. شعرای قحطانی نژاد این فتح راجزءِ مفاخر قوم خود در شعر یاد می کنند. پس از این نیز در تاریخ وقایع متعدد خواهیم دید که از معارضه ی این دو نژاد با هم برخاسته است. این تعصب قومی را خلفای اموی برای استفاده خود دامن زدند و در حقیقت اعراب را پس از مسلمانی دوباره به یاد جاهلیت انداختند.
مروان پس از آنکه در دمشق بار دیگر از مردم بیعت گرفت برای تصرف مملکت از دست رفته همت گماشت. بقیه ی شام را با مصر بدست آورد. در بازگشت از مصر برخلاف عهدی که با بنی امیه کرده بود خالد بن یزید را از ولیعهدی معزول کرد و دو پسر خود عبدالملک و عبدالعزیز را به ترتیب به جانشینی خود اعلام کرد. فاخته مادر خالد که فعلاً زن مروان بود شوهر را به زهر هلاک کرد و به روایتی متکایی بر حلقش فشرد و خفه اش کرد (65هـ) و عبدالملک به خلافت نشست.
در کوفه پس از مرگ یزید عده ای از شیعه به ریاست سلیمان بن صُرد خُزاعی به خونخواهی حسین بن علی (علیه السلام) برخاستند و تقصیری را که در یاری امام کرده بودند می خواستند جبران کنند. عبیدالله بن زیاد در زمان مروان (و به روایتی در زمان عبدالملک) با آنها جنگ کرد، سلیمان کشته شد و اصحابش گریختند. مختار بن ابی عُبیده ثَقَفی آنها را جمع کرد و به داعیه خونخواهی حسین (علیه السلام) و دعوت به امامت محمد بن حنفیه در کوفه خروج کرد (66هـ) و عامل ابن زبیر را بیرون کرد و از قاتلان حسین (علیه السلام) هر که را به دست آورد کشت و قلمرو کوفه را تا موصل به حیطه ی ضبط آورد. عبیدالله بن زیاد از شام مأمور دفع مختار و تصرّف کوفه شد و با لشکری به موصل فرود آمد. لشکر ابن زیاد در موصل شکست خورد و خود او کشته شد. سرش را به کوفه آوردند و از آنجا به مدینه نزد بنی هاشم فرستادند.
ولی در این اوقات کار عبدالله بن زبیر در مکه بالا گرفته بود و او برادر خود مُصْعَب را به جنگ مختار و تصرف کوفه فرستاد. مُصْعب از مکه به بصره آمد و در آنجا به تهیه لشکر پرداخت و مُهَلَّب بن ابی صُفره را که عامل ابن زبیر در فارس بود از آنجا به یاری خود آورد. رؤسا و اشراف کوفه با مختار بد بودند و می گفتند غلامان ما را بر ما مسلط کرده است. به مُصعَب پیوستند و او با نیروی عظیم خود به کوفه آمد. در جنگ لشکر مختار ایستادگی کرده سرانجام گریختند و مختار کشته شد و بصره به تصرف ابن زبیر درآمد. بدین طریق مشکل عبدالملک همه جا کار ابن زبیر بود. عبدالملک خواست نخست شام را تصفیه کند و قَرْقِیسیاء و فلسطین را که در تصرف عاملان ابن زبیر بود مورد حمله قرار داد. در این موقع لشکری از روم وارد شام شد. عبدالملک از ناچاری با امپراطور روم از در صلح درآمد و خراج سنگینی (هر هفته هزار دینار) بر عهده گرفت تا رومیها برگشتند اما مشکل دیگری پیش آمد و آن اینکه در غیبت عبدالملک از دمشق عمروبن سعیدبن العاص پایتخت را تصرف کرد. عبدالملک کار قَرْقِیسیاء را گذاشته به طرف دمشق آمد. عمروبن سعید حصاری شد و سرانجام صلح کردند بر آنکه عمرو ولیعهد عبدالملک باشد، پیمان نامه ای نوشته شد و عبدالملک به اجرای آن سوگند خورد. پس از چندی عمرو را به غفلت گرفته کشت. در این اوقات عبدالملک اهل شام را از حج منع کرد برای آنکه ابن زبیر هر شامی را که می یافت به بیعت خود وادار می کرد. این حکم بر مردم گران آمد و ضجه کردند، عبدالملک حدیثی نقل کرد که پیغمبر گفته است مسجد بیت المقدس مثل مسجدالحرام است و گفت سنگی که پیغمبر در شب معراج پای بر آن گذاشته است مثل حجرالاسود است، پس بر آن سنگ قبه ای ساخت و مثل خانه کعبه پرده ها بر آن آویخت و خادمان گماشت و مردم را به طواف آن وادار کرد. یعقوبی می گوید این رسم در تمام مدت بنی امیه جاری بود (1).
پس از فراغت از کار شام عبدالملک جنگ با ابن زبیر را آغاز کرد و در سال 71 هجری به عراق لشکر کشید، مُصْعب بن زبیر به مقابله او آمد، عبدالملک نامه ها به سران عراق نوشت تا از دور مُصعب پراکنده شدند ولی مُصعب که مرد شجاعی بود با عده ی کمی که داشت در باجُمَیرا به مقاومت ایستاد تا آنکه به زخم تیرهائی که بر او وارد شده بود از پا درآمد.
از عراق عبدالملک، حَجّاج بن یوسف ثقفی را به مکه به جنگ عبدالله بن زبیر فرستاد، حجاج مکه را محاصره کرد (اول ذوالقعده 72). شهر و خانه کعبه به ضرب سنگ منجنیق خراب شد؛ اطرافیان ابن زبیر کم کم او را واگذاشتند، عبدالله دل بر مرگ نهاد و روزی با مادرش اَسماء ذات النِطاقَین وداع کرده با جمعیت خود به میدان آمد و کشته شد و 73 سال عمر داشت (سال 73) جسدش را به دار زدند. حجاج کعبه را دوباره ساخت و تغییراتی را که ابن زبیر در بنای آن داده بود از میان برد.
کار مکه حَجّاج را در نظر عبدالملک عزیز کرد، کوفه را به او داد و او در آنجا با خوارج که هر روز از طرفی سر درمی آوردند به زدوخورد مشغول شد و از طرف دیگر به تعقیب شیعیان علی (علیه السلام) و «قاتلان عثمان» و سایر مخالفان دولت پرداخت با شدت و قساوتی که ضرب المثل است و اجمالاً بلیه عظیمی بود که نظیرش در تاریخ کمتر دیده شده است. از معاریف شیعه که به دست حَجّاج کشته شده اند کُمیل بن زیاد،‌ میثم تَمّار، رشید هجری و قنبر غلام امیرالمؤمنین است. پس عبدالملک بصره و ایران را نیز به حجاج داد و او آن قلمرو وسیع را به دست سردارانی که بیشترشان پرورده او و از جنس خود او بودند (مُهَلَّب بن ابی صُفره، قُتَیبة بن مُسلم؛ عبدالرحمن بن محمد بن اَشعث و غیرهم) اداره کرد. نخست دنباله ی زبیریها را برافکند و خوارج را که در نواحی ایران بودند پراکنده ساخت و لشکرها به فتوحات خارج از مرز مشغول شدند.
ولیکن مردم از حجّاج نفرت داشتند و جز عبدالملک که می گفت «حجّاج گوشت میان دو چشم من است» همه به خون او تشنه بودند. عبدالرحمن بن محمد بن الاشعث که از اشراف قحطان بود و داعیه ی سروری را از پدران خود به ارث داشت، در زابلستان برای حجاج مشغول جنگ بود، حجّاج نامه ای خشونت آمیز به او نوشت و او را به ضعف منسوب کرد؛ عبدالرحمن برآشفت و با لشکر خود که اهل عراق و دشمن حجاج بودند بر علیه حجاج توافق کرد و با آن لشکر به قصد حجّاج روانه ی عراق شد (81هـ)، حجّاج با عده ای شامی به مقابله شتافت و در نزدیکی شوشتر جنگ درگرفت؛ حجّاج شکست خورده به بصره گریخت و مهاجمین نیز پشت سر او وارد بصره شدند. حجّاج در حومه شهر به مدافعه ایستاد، عبدالرحمن بصره را واگذاشته به کوفه رفت. حجّاج با کمکی که تازه از شام رسیده بود به کوفه شتافت؛ دو دشمن در نزدیکی دیر جَماجِم به هم رسیدند، صد روز زدوخورد دوام داشت. عده زیادی از لشکریان ابن اشعث به نامه ها و مواعیدی که حجاج می فرستاد سردار را واگذاشتند؛ ابن اشعث دوباره به بصره آمد. در آنجا نیز اطمینان نیافت و به مَسْکِن رفت حجاج به تعاقب او به مَسکِن فرود آمد. شبی دسته ای از شامیها از باتلاقی که دشمن احتمال خطری در آنجا نمی داد عبور کرده بر لشکر ابن اشعث شبیخون زدند، عراقیها پا به فرار گذاشتند و تقریباً همه در رود دُجَیل غرق شدند (82هـ). ابن اشعث به هزیمت به جانب خراسان رفت و به رَتبیل پادشاه زابلستان به سابقه ی آشنائی پناهنده شد. حجاج با رَتبیل مکاتبه کرد و به مواعیدی او را راضی کرد تا ابن اشعث را بسته روانه عراق کرد. در راه ابن اشعث خود را از پشت بامی به زمین انداخت و مرد و سرش را برای حجاج بردند.
عبدالملک به محض آنکه از جنگهای داخلی فراغتی پیدا کرد جنگ با روم را که پانزده سال تعطیل شده به راه انداخت. محمد برادر خلیفه امپراطور بیزانس ژوستی نیَن سوم را در کِلیکیه به سال 83 شکست داد. در طرف ارمنستان نیز فتوحاتی صورت گرفت. در زمان عبدالملک سکه ی پول را که تا آن وقت به یونانی بود عربی کردند و نخستین سکه ی اسلامی در سال 74 در دمشق زده شد و نیز دیوانها را، که به خطهای خارجی بود (در شام به یونانی، در مصر به قِبطی و در عراق و ایران به پهلوی) به زبان عربی نوشتند.
عبدالملک در سال 85 با تشریفات مفصلی به حج رفت، در مکه چند بار خطبه خواند و از بدی عبدالله بن زبیر و خوبی خود سخن گفت. در مدینه با مردم ترشروئی ها کرد و خطیبان خود را دستور داد تا بر سر منبر اهل مدینه را بد گفتند.
برای جانشینی خود عبدالملک پسر خود ولید را در نظر داشت ولی مطابق وصیت و قرارداد مروان عبدالعزیز ولیعهد عبدالملک بود بدین جهت عبدالملک به وسیله ی شَعبی (2) عبدالعزیز را که والی مصر بود راضی کرد استعفا بدهد و در عوض مصر را تیول داشته باشد. به روایتی عبدالعزیز را زهر داد. به هر حال عبدالعزیز پیش از عبدالملک مرد و بدین جهت در مرگ عبدالملک (شوال 86) پسرش ولید بی مزاحم و منازعی بر تخت نشست.
عبدالملک چهار گوشه و گندمگون بود و ریش درازی داشت، مردی بخیل ولی پرکار و مراقب بود و به همه ی کارها شخصاً رسیدگی می کرد. با آل علی (علیه السلام) سخت مخالف بود و در زمان او هِشام بن اسماعیل والی مدینه نسبت به آنان زیاد بدرفتاری کرد. عبدالملک در موقع مرگ شصت یا شصت و چند سال داشت.
در زمان ولید پسر عبدالملک (ولید اول) فتوح توسعه یافت در طرف روم برادر خلیفه مَسْلَمة بن عبدالملک که سردار زبردستی بود کارهای بزرگ انجام داد از جمله تصرف شهر طُوانه (Tyane) بود. از افریقای شمالی اعراب با کمک بربرهای مسلمان شده وارد اروپا شده اندلس را تصرف کردند (92هـ). ولید نقشه پدرش را در باب کلیسای یوحنا در دمشق اجرا کرد یعنی کلیسا را گرفته مسجد ساخت و این مسجد امروز به نام مسجد اموی معروف است. در زمان ولید نیز حجّاج همچنان بر قدرت خود باقی ماند، از یک طرف به کشتار مردم و از طرفی به تنظیم امور کشوری اشتغال داشت؛ شهر واسط را ساخت، وضع آبیاری عراق را منظم کرد و مقرراتی وضع کرد و در این کارها از یک مهندس آرامی به نام حَسّان نَبَطی استفاده می کرد. در طرف خراسان قُتیبة بن مُسلم باهِلی، ماوراء النهر را برای حجاج فتح کرد و با ترکها و حتی چینیها اصطکاک پیدا کرد. محمد بن قاسم در دره ی سِند مشغول فعالیت بود. حجاج در سال 95 به سن پنجاه و سه سالگی مرد و سال بعد ولید نیز در چهل و چند سالگی به حجاج پیوست. ولید مسجد پیغمبر را در مدینه توسعه داد و خانه های اطراف را داخل آن کرد و به طور کلی ولید به ساختمان و آبادی کردن زیاد علاقه داشت (3).
بعد از ولید برادرش سلیمان به خلافت نشست، از آنکه عبدالملک چنین معین کرده بود، ولید در زمان خود خیال کرده بود که سلیمان را از جانشینی بیندازد و پسر خود را معین کند و حجاج نیز در این باب موافقت کرده بود، ولی این خیال پیش نرفت و بدین جهت هنگامی که سلیمان به تخت نشست از کینه ای که با حجاج داشت تمام گماشتگان او را از کار انداخت و مملکت حجاج را به یزید بن المُهَلَّب که از زندان حجاج گریخته بود واگذار کرد. یزید سیاست حجاج را پیش گرفت و در واسط اقامت گزید. سلیمان نیز شهر رمله را در فلسطین مقر خلافت قرار داد و به آسودگی مشغول عیش و نوش خود شد زیرا مردی این کاره بود ولی طولی نکشید که مرد (صفر99هـ). کار خوبی که سلیمان کرد آن بود که برای جانشینی خود به نصیحت رَجاء بن حَیوة از فرزندان خود صرفنظر کرد و عمربن عبدالعزیز را که صالحترین رجال بنی امیه بود ولیعهد ساخت.
عمربن عبدالعزیز (عمر دوم) که از طرف مادر به عمربن الخطاب می رسید، پیش از خلافتش مدتها والی مدینه بود با خوشرفتاری تمام، و چون عراقیهایی را که از جور حجاج به مدینه می گریختند پناه می داد حجاج به ولید درپیچید تا آخر عمر را از مدینه معزول کرد. این اقامت ممتد در مدینه و آشنایی با سیره ی پیغمبر و مسلمانان صدر اول برای او که مردی طبعاً دیندار و خاشع بود مؤثر افتاده بود و بدین جهت موقعی که به خلافت نشست (صفر 99) دست به اصلاح زد، البته زمینه فراهم نبود زیرا مردم غالباً فاسد شده بودند. عمر غزوات را امر به تعطیل کرد زیرا می دانست این کار را سرداران و همراهان آنها فقط به منظور استفاده و غارت پیش گرفته اند نه به نیت پیشرفت دین. لشکری را که به محاصره قسطنطنیه مشغول بودند بازخواند، غازیان خراسان را نیز دستور داد که از جیحون تجاوز نکنند و بدین طریق لشکرها را همه جا در داخل مرز متمرکز کرد و افراد لشکر را که به واسطه اخاذی و طماعی رؤسا فقیر مانده بودند دستگیری کرد و رؤسا را مورد مؤاخذه قرار داد و اموالی را که خورده بودند مطالبه کرد. یزید بن المُهَلَّب را که پس از حجاج جبار عراق شده بود به زندان کرد و عاملان تازه با دستورهای تازه به اطراف فرستاد از جمله دستور راجع به خراج. در آغاز فتوح اسلام مقرر شده بود که از اهل ذمه مالیات سرانه ای را به نام جزیه (به فارسی سَرْگَزیت) می گرفتند و هر کس از آنها که زمین مزروعی در دست داشت مالیات اراضی ای به نام خراج می پرداخت و هرگاه ذمی مسلمان می شد آن جزیه و خراج را از او برمی داشتند و مثل سایر مسلمانان فقط زکوة مال باید می داد. امویان مالیاتها را افزوده کردند، تعدی مأموران هم بر آن مزید شد به طوری که مردم به ستوه آمدند و چند بار سر به شورش برآوردند و نتیجه نگرفتند. (4) پس ذمیها برای فرار از جزیه و خراج مسلمان می شدند و مزارع را واگذاشته به شهرها می آمدند. حجاج مقرر کرد که هیچ کس را نگذارند از ده به شهر منتقل شود و از ذمی مسلمان شده نیز همچنان خراج را می گرفت. خلفای اموی حتی از راهبان دیرنشین که به موجب مقررات صدر اول معاف بودند جزیه را می گرفتند. از طرف دیگر ذمیهای مسلمان شده و موالی یعنی غلامان آزاد شده و غلامزادگان آزاد شده را به جنگ می بردند و از مواجب و غنیمت که عموم لشکر بهره مند بودند به آنها چیزی نمی دادند. عمربن عبدالعزیز این ناروائیها را برداشت و حکم کرد که از ذمی مسلمان شده خراج نگیرند و موالی را در جنگ مواجب و غنیمت بدهند. بر اثر این حکم ذمیها در ایران به رغم عاملان مالیات بنای مسلمان شدن گذاشتند. عاملان از شکست درآمد به خلیفه گزارش دادند و خواستند کار را به قرار سابق برگردانند ولی عمر جواب سخت داد. به علاوه اعلام کرد که اراضی مفتوحه جزء اموال عمومی یعنی متعلق به بیت المال است و کسی حق خرید و فروش آن را ندارد و متصدیان این اراضی حکم زارع دارند و بس.
عمر در زمان خود برای دلجویی بنی فاطمه فَدَک را به آنها واگذار کرد و سب علی (علیه السلام) را بر منابر ممنوع ساخت و خمس را به بنی هاشم داد. بسیاری از رسوم بد را برانداخت و قدرت عاملان را در اموال و نفوس محدود کرد و گفت هیچ عاملی بی مراجعه به خود خلیفه حق کشتن یا به دار زدن کسی را ندارند. خلفای پیش درآمدهایی از مردم داشتند به نام هدیه ی نوروز، هدیه ی ازدواج، خرج قلم و دوات و امثال آن که به زور وصول می کردند و مبالغ هنگفت می شد، عمر همه را موقوف کرد.
خلافت عمر طولی نکشید و پس از دو سال و پنج ماه بر اثر یک بیماری بیست روزه به سن سی و نه سالگی درگذشت (رجب 101) و روایت است که مروانیها او را مسموم کردند زیرا بر زوال سلطنت خانواده ی خود بیم داشتند. جانشین عمر مطابق وصیت سلیمان بن عبدالملک، یزید بن عبدالملک بود و می گویند عمر در روزهای آخر عمر خود می خواست او را خلع کند زیرا در ضمن مباحثه با سران خوارج و در نتیجه ی استدلال آنها متوجه شده بود که تعیین خلیفه به این شکل خلاف شرع است، و این باعث وحشت مروانیها شد و او را زهر دادند. (5)
یزید بن عبدالملک (یزید دوم) داماد برادر حَجَّاج بود و بدین جهت وقتی که به خلافت رسید خاندان حجّاج نزد او آمدند و از یزید بن مُهَلَّب که در حکومت عراق خود بر حجّاجیها سخت گرفته بود شکایت کردند و خلیفه به تعقیب ابن مُهَلَّب برخاست. ابن مُهلب به بصره آمد که در آنجا پناهنده شود به حکم آنکه خود اهل آنجا بود و خویشاوندان و طرفداران در آن شهر داشت. شهر به تصرّف او درآمد ولی والی محل، عَدی بن اَرطاة، به قلعه متحصّن شد، مُهلَّب طوایف یمنی اَزْد و ربیعه را با پول جلب کرد و به کمک آنها قلعه و قلعه نشین را گرفت و پس از آن ولایات تابع بصره، اهواز، فارس و کرمان نیز به تصرف او درآمد فقط خراسان ماند زیرا در آنجا بنی تمیم جلو اَزْدیها را گرفتند. پس ابن مُهلَّب به قصد گرفتن کوفه حرکت کرد. در عَقْر (6) بر کنار فرات با لشکر شام و مَسلَمة بن عبدالملک روبرو شد و جنگ درگرفت، به دستور مَسلمه پل را از پشت لشکر یزید آتش زدند، لشکریان یزید ترسیده پا به فرار گذاشتند و خود او با کسانش دل بر مرگ گذاشته مقاومت کردند تا کشته شدند. بقیه ی خاندان مُهلَّب از بصره به کرمان و از آنجا به سمند گریختند و عاقبت همه دستگیر و به فرمان خلیفه کشته شدند.
یزید اهل اداره و سیاست نبود، مردی ضعیف و بی فکر بود، مشغله ی عمده اش در آغاز خلافت تغییر مأمورین بود. مقررات عمربن عبدالعزیز را راجع به مالیاتها لغو کرد و بر مسلمانان سُغْد دوباره جزیه و خراج گذاشت و مأمورین را آزاد گذاشته بودند که به دلخواه خود عمل می کردند و او خود جز تفریح کاری نداشت و عمر را در صحبت دو مطربه ی خود سلّامه و حَبابه می گذارند و به آنها علاقه ای به سرحد جنون پیدا کرده بود و آن دو زن در کارها دخالت داشتند و مأمورین به آنها تشبث می کردند. حَبابه مرد و خلیفه نیز از فرط اندوه پس از هفت روز از مرگ او در اَرْبَد (در شرق اردن) تلف شد (شعبان 105) و سی و سه یا چهل سال عمر داشت. کار جانشینی را خود او معین کرده بود: نخست برادرش هِشام و پس از او پسرش ولید.
هِشام بن عبدالملک برخلاف برادر و سلف خود مردی کاملاً اهل کار بود و شوخی و تفریح را دوست نداشت. ولایات شرق یعنی عراق و مضافات آن را به خالد بن عبدالله قَسْری سپرد. این خالد یکی از شاگردان حجّاج بود و در فعالیت مثل او ولی درنده خویی او را نداشت هرچند برای اطاعت امر مافوق یاغیان را هم گاهی به آتش می سوزانید. در هر حال مردم از او نفرت داشتند و در اواخر حکومتش خوارج و شیعه جنبشهایی کردند. خالد خود از نژاد قحطانی محسوب می شد و مادرش نصرانی بود و خالد برای او کلیسایی ساخته بود. نسبت به نصاری و یهود مسالمت داشت و در دستگاهش عده ای مجوس بودند خود او نیز متهم به مذهب مانوی بود. با همه ی اینها پانزده سال در عراق به قدرت حکومت کرد و ثروت و املاک فراوان اندوخت. یکی از کارهایش آن بود که به توسط حَسّان نَبَطی باتلاقهای واسط را خشک می کرد و مزرعه می ساخت. سرانجام تموّل هنگفت خالد خلیفه را که خود مرد مال دوست و مزرعه سازی بود برانگیخت، یوسف بن عُمر ثقفی خویشاوند حجّاج به حکم خلیفه از یمن به عراق آمد خالد را گرفت و پس از 18 ماه حبس و تعذیب رها کرد.
در حکومت یوسف، زید بن علی بن الحسین به کوفه آمد و در آنجا خروج کرد. کار زید ده ماه طول کشید و در اوایل یوسف به کلی بی خبر بود تا هِشام از شام او را مطلع ساخت. روز خروج و جنگ اطرافیان زید از دور او پراکنده شدند و خود با عده ی کمی مردانه جنگ کرد تا کشته شد (صفر 122)؛ بدنش را در کوفه به دار زدند و سرش را به دمشق و از آنجا به مدینه بردند. زید یکی از علمای اهل بیت بود و پیروان او بعدها فرقه ی مهمی تشکیل دادند به نام زیدیه که هنوز هم هست.
هِشام جنگ با رومیها را تعقیب کرد، و دو پسرش معاویه و سلیمان سرداران این جنگها بودند. این معاویه که جدّ خلفای اموی اندلس است، روزی در شکار از اسب افتاده مرد. قبرش در نزدیکی شهر بُروسَه (7) در آسیای صغیر به اسم سیدی غازی موجود است. در کناره های دریای خزر جنگهایی با ترکها داشتند که همیشه موفقیت آمیز نبود. در اسپانیا (اَندُلُس) اعراب پس از عبور از پیرِنه و استقرار در نارْبُن که در زمان عمربن عبدالعزیز انجام گرفت، با فرانکها گلاویز شده بودند و به شهر تولوز حمله ای کردند که امیر فرانک اوُد (Eudes) جلوگیری کرد. در زمان هِشام، عبدالرحمن بن عبدالله والی اندلس شد. نخست مونوزه بربری را که در شمال اندلس یاغی شده و با اوُد اتحاد کرده بود درهم شکست از آنجا به جنگ اود رفت و او را نیز میان رود گارون و دردنی (8) (در فرانسه) شکست داد. ولی اود از شارل مارتِلْ استمداد کرد و او در نزدیکی پواتیه با اعراب روبرو شد. جنگ چند روز طول کشید و یک روز عربها حمله دسته جمعی سختی کردند ولی فرانکها نیز پایداری نشان دادند و فردای آن روز اعراب پس نشستند (رمضان 114)، جنگ معروف پواتیه این است. ده سال بعد اعراب باز از کنار رود گارون مقداری در خاک فرانسه پیش رفتند ولی فتح و تصرف نبود فقط تاخت و تاز بود. پایگاه این حمله ها قلعه نارْبُن (Nar-bonne بود که به وسیله خطی از قلعه های مستحکم (رِباط) به ایالت پِرُوانس فرانسه اتصال داشت. شارل پس از فتح پواتیه قلعه ناربُن را محاصره کرد ولی نتوانست بگیرد. بیست و دو سال بعد پادشاه فرانک پِپَن ملقب به کوتاه آنجا را مسخَّر کرد (759میلادی) و دیگر به تصرف اعراب نیامد با کوششی که کردند.
پس از جنگ پواتیه هِشام چند دفعه والی اندلس را عوض کرد ولی سود نداشت و با فرانکها برنیامدند. از طرف دیگر بربرهای افریقای شمالی از جور عُمّال و سنگینی بار جزیه و مالیات سر به شورش برآورده بودند. هِشام از شام به سرداری کُلثوم بن عِیاض قُشَیری لشکر بر سر شورشیان فرستاد،‌ آن لشکر شکست یافت و ابن عِیاض کشته شد.
در طرف دیگر کشور، در سُغد، نیز مردم به واسطه مالیاتی که برخلاف شرط از آنها می گرفتند، به ستوه آمده با دشمنان قدیم خود ترکها ساختند و وضع اعراب وخیم شد. خلیفه، نَصر بن سَیّار را که در کار آن حدود تجربه و سابقه ممتدی داشت بدانجا فرستاد و او موقتاً بر اوضاع تسلّط یافت.
هِشام در ربیع الثانی سال 125 به سن قریب به 55 در رُصَافه مرد. مردی بود چهارشانه، زردرنگ، با چشم لوچ و ریشی که با رنگ سیاه می کرد. هِشام خیلی صرفه جو و مال جمع کن بود و بدین جهت به امور مالی کشور شخصاً و با دقت و بخل تمام رسیدگی می کرد و در نتیجه ملک و مال فراوانی اندوخته بود. از عمال خود مالیات می خواست از هر راهی که وصول بشود، ولی در عقاید مذهبی خیلی سخت بود و با علمای حدیث معاشرت داشت و قَدَریه را تعقیب می کرد (9).
در زمان هِشام امام محمدباقر (علیه السلام) وفات یافت، در سال 117 و به سن پنجاه و هشت، و در بقیع مدفون شد. یک سال بعد نیز علی بن عبدالله بن العباس در مسکن خود در حُمَیمَه نزدیک دمشق درگذشت.
ولید بن یزید بن عبدالملک (ولید دوم) مطابق وصیت پدرش جانشین هشام بود و چون جوانی عیاش و شرابخوار بود هِشام قصد کرده بود که او را خلع و پسر خود مَسلَمه را جانشین کند. ولید به استعفا تن درنداد و بین عمو و برادرزاده اش به رنجش کشید. بدین جهت ولید در اواخر هِشام دور از او در قصری در بادیه نامش بَخْراء با ندیمان خود زندگانی می کرد، پس از مرگ هِشام به دمشق آمد و بر تخت نشست و با عمال و کسان هِشام درپیچید.
یحیی بن زید که پس از کشته شدن پدرش به خراسان رفته بود در این موقع در آنجا خروج کرد. مأمورین نصر بن سَیّار به دنبالش افتادند تا در جَوْزجان با او روبرو شدند و یحیی کشته شد. در این موقع ولید به یوسف بن عمر والی حکم کرد تا جنازه زید را در کوفه سوزانید و خاکسترش را در فرات ریخت.
ولید از طرف مادر به خاندان حجّاج انتساب داشت. در عصبیت نژادی طرفدار نِزاریها بود و قحطانیها را طرد و آزار می کرد به همین جهت خالد قَسری را که بزرگترین رئیس قحطانی وقت بود به یوسف بن عُمر ثقفی داد تا عذابش کرد و کشت و خانواده ی او را برانداخت. در اطراف کشور و مخصوصاً در خراسان کار عصبیت میان دو طایفه شدت یافته و کارها مختل شده بود. از طرف دیگر ولید چنانکه گفتیم مردی عیاش و شرابخوار بود و از بزم و شکار و مصاحبت مطربان و ندیمان و سگهای شکاری به کار مملکت نمی پرداخت و علاوه بر همه مردی ظالم و سفاک بود حتی بر خویشاوندان اموی خود، به طوری که دو پسر هِشام، ابراهیم و محمد را چنان عذاب کرد تا مردند و دو پسر خود حَکَم و عثمان را ولیعهد قرار داد. بدین جهت زمینه برای سقوط او از همه جهت فراهم بود. پس پسرعموی او یزید بن الولید بن عبدالملک (یزید سوم) که مردی متظاهر به صلاح بود عده ای از بنی امیه را با خود موافق ساخت و خانواده ی قَسریها و سایر قحطانیها را جلب کرده به داعیه ی خلافت، دمشق را تصرف کرد. خبر حادثه را به ولید بردند که در قصر بَخْراء منزل داشت. ولید قاصد را صد تازیانه زد و به جمع آوری لشکر فرمان داد اما دویست تن بیشتر فراهم نشد. مهاجمین قلعه را گرفته و او را در اطاق عقبی قصر یافتند در حالی که مثل عثمان قرآنی به دست گرفته بود او را کشتند (جمادی الثانیه 126). در این حادثه نکته قابل ملاحظه آن بود که رشته یک جهتی و اتحادی که تا آن وقت در خانواده بنی امیه وجود داشت و یکی از اسباب عمده کامیابیشان محسوب می شد گسیخته شد و این جریانها به نفع بنی عباس و دعوت آنها خاتمه یافت چنانکه خواهیم دید.
یزید سوم به اتکای قبائل یمنی (قحطانی) به خلافت نشست و با نیت اصلاح خرابکاری های ولید و سایر اسلاف دست به کار زد. یوسف بن عُمر ثقفی را برای محاسبه به زندان کرد و نیز دو پسر ولید را که نام ولیعهدی را داشتند حبس کرد. برادر خود ابراهیم بن الولید را ولیعهد قرار داد (10). مروان بن محمد معروف به مروان الحِمار (11) که از شعبه ی دیگر بنی مروان بود ولایت ارمنستان را داشت سر به مخالفت برآورد و خونخواهی ولید را بهانه کرد. یزید با دادن ولایت او را راضی کرد و از او بیعت گرفت. اما شیرازه گسیخته شده و فتنه از همه طرف ظهور کرده بود؛ خوارج در عراق و دُعات عباسی در خراسان می جنبیدند، اعراب نیز به تعصبات قومی در خراسان بهم ریخته بودند. روزگار یزید نیز طولی نکشید و پس از پنج یا شش ماه خلافت درگذشت (ذوالحجه 126). مادر یزید ایرانی بود و بنا به روایت شاهزاده بود و شاه آفرید نام داشته است. یزید سوم را یزیدالناقص می نامند به علت آنکه مواجب لشکریان را به مقداری که ولید افزوده بود کم کرد یا به علت آنکه مروان الحِمار از باب طعن او را «ینقص» خوانده بود.
ابراهیم بن الولید جانشین یزید را کار از پیش نرفت. کشور آشفته بود و مردم در انتظار حوادث. واردینِ بر خلیفه سلام کردن به خلافت و حتی به امارت را گاهی فراموش می کردند. مروان الحِمار در جزیره بود (12) به محض اطلاع بر مرگ یزید سوم اعراب قَیس و ربیعه را که عنصر غالب محل بودند و با کلبیهای شام و خلفای دست نشانده ی آنها مخالفت داشتند، به دور خود جمع کرد و روانه ی دمشق شد به عنوان آنکه ابراهیم را خلع کند و دو پسر ولید سوم را که در دمشق محبوس بودند و ولیعهد وصیت شده ی پدرشان بودند به خلافت بنشاند.
این مروان روحاً و بدناً مردی قوی و پرطاقت بود و چون قسمت زیادی از عمر خود را در ارمنستان و آذربایجان در جنگهای مرزی گذرانده بود، لشکرکشی مجرب و کاردان بود علاوه بر بلاغتی که در بیان و انشا داشت؛ ولی او موقعی آمده بود که کار بنی امیه از علاج گذشته بود. مروان چنانکه گفتیم با لشکر خود روانه ی دمشق شد و همه جا اعراب بنی قیس به او پیوستند. در عَیْنُ الجَرّ، در لبنان، سلیمان بن هشام از طرف ابراهیم بن ولید به مقاومت پیش آمد و شکست خورد. مروان به دمشق آمد و ابراهیم شهر را گذاشته به تَدْمُر فرار کرد. دو پسر محبوس ولید را کسان ابراهیم پیش از فرار خود در زندان کشته بودند و یکی از متملقان شعری از ولیعهد مقتول نقل کرد به مفاد آنکه مروان پس از ما امیرمؤمنان است. پس مروان به خلافت خود از مردم بیعت گرفت (26صفر 127) و مخالفان خود سلیمان و ابراهیم را امان داد و به احترام نزد خود پذیرفت ولی هواخواهان او جنازه ی یزید سوم را از خاک درآورده به دار زدند. پس مروان به حَرّان مسکن قدیم خود بازگشت و آنجا را پایتخت قرار داد برای آنکه بنی قیس اتباع او اهل آنجا بودند و خزانه ی دمشق را به آنجا برد، آنگاه بعضی از شهرهای شام یاغی شدند و مروان آمده آنها را مغلوب کرد. پس لشکری به قصد تسخیر عراق فرستاد و آن لشکر در رُصافه شورید و سلیمان بن هشام را که از مدتی پیش به آنجا آمده بود به خلافت برداشت. مروان آمد شورشیان را شکست داد و کشتار سختی کرد. سلیمان مدتی در شهر حِمص (13) مقاومت کرد عاقبت به کوفه گریخت. با سقوط حِمْص شام برای مروان صاف شد.
عراق هم از زمان یزید سوم در آشوب بود. عبدالله بن معاویة بن عبدالله بن جعفر طیّار در آنجا خروج کرده بود و زیدیها به دور او جمع شده بودند. والی یزید بر عراق عبدالله بن عمر بن عبدالعزیز با آنها جنگ کرد و زیدیها پس از مقاومت دلیرانه ای تسلیم شدند (محرم 127). ولی عبدالله بن معاویه به ایران رفت و در آنجا با مساعدت ایرانیها تکیه گاهی برای خود بدست آورد. چیزی نگذشت که خارجی ای نامش ضَحّاک بن قیس الشَّیبانی کوفه را محاصره و تسخیر کرد و سپس واسط را گرفت (شوال 127).ضحاک کوفه را پایتخت خود قرار داد و این نخستین دفعه بود که خوارج بر آن شهر مسلط شدند. در این موقع مروان به روی کار آمده بود، پس ضحاک با لشکر خود به قصد مروان به موصل آمد و پسر مروان، عبدالله، که برای مقابله ی با ضحاک پیش آمده بود در نَصِیبِین حصاری شد. مروان پس از پایان کار حِمص که شرحش گذشت به جنگ ضحاک آمد و در کَفْر توثا (14) او را شکست داد (اواخر 128) و تا سال بعد دنباله ی ضحاک را از عراق برافکند. خارجی دیگری نامش ابوحمزه در حَضْرَموت خروج کرده بود و مکه و مدینه را به باد قتل و غارت گرفته. کار او نیز در سال 130 هجری به پایان رسید و مروان توانست چندی به آسودگی در حَرّان (15) بر مسند خلافت تکیه کند ولیکن حوادث مهیب تری در خراسان در کار درست شدن بودن و آن جنبش ابومسلم و دعوت عباسیان بود.

پی نوشت ها :

1.تاریخ یعقوبی، ج3، ص 8.
2.ابوعمرو عامر بن شراحیل شَعْبی (به فتح اول و سکون دوم) از طبقه ی علما و اخباریان و از مقربان دربار عبدالملک بود (رک: ابن خلِّکان).
3.طبری، ج8، ص 98.
4.رک: تاریخ التمدن اسلامی، ج2، ص 85.
5.طبری ج8، ص 142.
6.به فتح اول و سکون دوم نامی است مشترک بین چند جا و از جمله عَقْربابِل، محلی در کوفه نزدیک کربلا که مذکور در اینجا همان است. رک: معجم البلدان.
7.کذا در کتاب هُوار. یادداشت آقای مینوی: ناحیه ی فریغیه ی رومیهاست و شهری که این معاویه در آنجا مرد به رومی موسوم به Akroinus بوده است.
8.Garonne رودی است در فرانسه که از کوههای پیرنه Pyrenees سرچشمه گرفته و پس از انضمام با رود Dordonne گارون بزرگ نام می گیرد و به اقیانوس اطلس می ریزد.
9.معامله اش باغِیلان قَدَری در العقد الفرید، ج1، ص 332.
10.اختلافی در مطلب هست. رک: عقدالفرید، ج2، ص 178.
11.از وجوهی که برای این تسمیه گفته اند اصح آن است که گلی به نام وَرْدالحِمار را بسیار دوست می داشته اند.
12.جزیره ی ابن عُمر شهری بوده است بالای موصل.
13.حِمْص به کسر اول و سکون دوم: شهری بوده میان دمشق و حَلَب.
14.جزء اول کلمه کَفْر بر وزن بحر و به قولی بر وزن خبر، ‌جزء دوم توثا بر وزن جویا،‌ قریه ای بوده از توابع جزیره ابن عمر.
15.به تشدید راء شهری بوده در ناحیه دیار مصر.

منبع مقاله :
فیاض، علی اکبر (1390)، تاریخ اسلام، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هجدهم



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.