تدبیر منزل در حکمت متعالیه

بنده بسیار خوشبختم که در این محفل شریف که به مناسبت بزرگداشت حکمت متعالیه ملاصدرا تشکیل شده است شرکت کرده ام. الحمدلله روز اول خرداد، روز ملاصدرا، اصحاب فکر و اندیشه جمع می شوند و درباره مسائل مهم حکمت
جمعه، 12 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تدبیر منزل در حکمت متعالیه
 تدبیر منزل در حکمت متعالیه

 

نویسنده: غلامرضا اعوانی (1)




 

بنده بسیار خوشبختم که در این محفل شریف که به مناسبت بزرگداشت حکمت متعالیه ملاصدرا تشکیل شده است شرکت کرده ام. الحمدلله روز اول خرداد، روز ملاصدرا، اصحاب فکر و اندیشه جمع می شوند و درباره مسائل مهم حکمت متعالیه و فلسفه اسلامی اعم از مسائل نظری و مسائل عملی و مسائلی که در جامعه بسیار اهمیت دارد، بحث می کنند. اگر جامعه بخواهد جامعه اسلامی باشد این بحثها باید بطور جدی مطرح بشود و الحمدلله هر سال موضوع بسیار خوبی انتخاب می شود و مورد بحث اندیشمندان قرار می گیرد. این بحثها بسیار خجسته است.
امسال موضوع بحث مسأله بسیار مهم تدبیر منزل است. تدبیر منزل یک ششم حکمت است؛ یعنی اگر شما تدبیر منزل نداشته باشید اصلاً یک ششم حکمت را ندارید و به یک معنا حکمت ندارید. برای اینکه حکمت یک چیز کلی است و انتخابی نیست که شما بگویید این را دارم این را ندارم؛ نمی توانید بگویید من اخلاق دارم اما تدبیر منزل ندارم، تدبیر منزل دارم اما سیاست ندارم، نظر دارم اما عمل ندارم. حکمت یک کل است مثل فضیلت؛ یا شما کل آن را دارید یا ندارید. حکمت بخش بخش نیست تا بگویید جزء آن را دارم. بنابراین تدبیر منزل جزئی از حکمت و جزئی از دانش است؛ دانشی است که هم برای حکمت نظری و هم برای حکمت عملی اساسی است. متأسفانه ما چنانکه باید و شاید به تدبیر منزل نپرداختیم، در حالیکه قدما هم در شرق و هم در غرب به آن خیلی توجه داشتند. نمی خواهم حکمت را فقط به غرب محدود کنم و بگویم که از یونان آغاز شده است، شرق هم حکمت عالی مخصوصاً درباره تدبیر منزل داشته و برای تدبیر منزل اهمیت خاصی قائل بوده است؛ مثلاً در چین، هند و ایران باستان خیلی به آن توجه داشته اند. حتی توجه به آن، در ایران باستان بیشتر از یونان بوده است. لفظ تدبیر منزل ترجمه یونانی «ایکونومیا» است که واژه ی "economy" بمعنی اقتصاد از آن گرفته شده است. در یونانی «ایکونومیا» از دو واژه ی «ایکوس» بمعنای خانه و منزل و «نومیا» بمعنی ناموس و تدبیر تشکیل شده است؛ یعنی قانونی که باید بر خانواده حاکم باشد. اصلاً منزل نمی تواند بدون قانون، بدون ناموس و بدون تدبیر باشد. این بخش بالاتر از علم اخلاق است، ما امروزه اعتقاد داریم که اخلاق در طبقه بندی بالاترین مرتبه است که البته این طبقه بندی از افلاطون شروع شده است. در فلسفه نظری ما سه بخش داریم: علم اعلی، علم اوسط، علم ادنی. علم اوسط ریاضی است. بنظر افلاطون ریاضی بالاتر از علم طبیعی است، زیرا علم ادنی یعنی علم طبیعت تابع ریاضی است و این را علم امروز نیز ثابت کرده است. چنانکه علم اعلی بالاترین است. بنابراین به اصطلاح ترتب آنها برعکس آن چیزی است که ما فکر می کنیم؛ یعنی اخلاق حقیقی بدون خانواده و خانواده بدون تدبیر منزل و سیاست مدن امکان ندارد. این مسأله، مورد توجه حکمای شرق و غرب از افلاطون و ارسطو تا حکمای اسلامی بوده است.
ما امروزه می گوییم که از پایین شروع می کنیم و مثلاً می گوییم علم طبیعت بالاترین است نه علم الهی. ما دو نوع عقل داریم یکی عقل نظری که به حکمت نظری یا «سوفیا» می پردازد و دیگری عقل عملی که به حکمت عملی یا «فرونزیس» می پردازد. حکمت عملی را می توانیم بحث از فرزانگی بخوانیم. آدم فرزانه کسی است که در حکمت عملی بصیرت دارد؛ یعنی چه در حکمت و کارهای عملی و چه در تدبیر مدن و چه در تدبیر خانواده، فرزانگی و دانش دارد. ما معمولاً این مباحث را از یونان می دانیم درحالیکه بحثهای خیلی مهمتری در شرق، در ایران باستان و مخصوصاً در هند و چین وجود داشته است. من نمی خواهم وارد این مباحث بشوم. ما امروزه قدری غرب زده شده ایم؛ خیال می کنیم تمام بحثها از غرب شروع شده است. امروزه وقتی بخواهیم بحثی را شروع کنیم، فوراً به سراغ چند متفکر امروزی می رویم و سخنان آنها را عیناً نقل می کنیم و همان را قبول می کنیم. در حالیکه نباید اینطور بود. ما هم بعنوان امت اسلام، امت وسط هستیم که باید شهادت بدهیم. باید به همه امتها نظر داشته باشیم و نباید نگاه یک سویه داشته باشیم. چون فرصت اندک است بعنوان یک نمونه از شرق، از دین کنفوسیوس شروع می کنم، بعد مختصری درباره ایران باستان می گویم، بعد به یونان عالم باستان و ملاصدرا می پردازم. در دین کنفوسیوس ماهیت روابط انسان پنج رابطه است که این پنج رابطه برای اصلاح خانواده و اصلاح جامعه لازم است و باید بدرستی رعایت شود. در این باره خیلی کتابها نوشته اند ولی بنده بسیار مختصر می گویم. این پنج رابطه عبارتند از: اول، رابطه فرمانرو و رعیت یا پادشاه و رعیت که رابطه ای متقابل و مهم است.
دوم، رابطه ی پدر و فرزند و اینکه رابطه پدر با فرزند و فرزند با پدر چگونه باید باشد. سوم، رابطه ی برادر یا خواهر با یکدیگر؛ یعنی در واقع برادر و خواهر بزرگتر چه رابطه ای باید با برادر و خواهر کوچکتر داشته باشند. چهارم، رابطه زن و شوهر و پنجم رابطه دوست با دوست است. بنابراین در چین آن فرد اولی که خانواده از او آغاز می شد اگر به جایی مهاجرت می کرد و در واقع خانواده ای تشکیل می داد، این تشکیل خانواده، بسیار مهم بود و حالت تقدس داشت. در میان فضایل فضیلتی هست که در چینی از آن به «جن» تعبیر می شود و در انگلیسی به "human heartedness" یعنی قلب انسانی داشتن، قلب رئوف داشتن و ترحم داشتن ترجمه شده است. این صفت اساس فضیلت است و فضیلت در آن خلاصه می شود.
اساس این فضیلت آن است که با دیگران چنان رفتار کن که می خواهی با تو رفتار کنند. این فضیلت در قالب خانواده قانون جن خوانده می شود؛ به این معنا که با پدرت چنان رفتار کن که از پسرت انتظار داری با تو رفتار کند. این سخن کنفوسیوس است که اگر تو برادر وسط هستی با برادر بزرگت چنان رفتار کن که از برادر کوچکت انتظار داری با تو رفتار کند. یا با خواهر بزرگت چنان رفتار کن که می خواهی خواهر کوچکت با تو رفتار کند. با دوستانت چنان رفتار کن که می خواهی با تو آنگونه رفتار کنند.
نسبت پدر و پسر، نسبت محبت است. نسبت فرمانروا و وزیر نسبت انصاف و عدالت است. نسبت زن و شوهر تمایز وظایف است و هر کدام وظیفه ای دارند که نباید با هم قاطی شود. امروزه متأسفانه وظایف خیلی ها قاطی شده است، به فرض مسئله فمنیسم مسئله ای است که واقعاً اساس دین را مختل می کند یعنی مرد نقش زن را بازی می کند و زن نقش مرد را و این بسیار خطرناک است. در احادیث آخرالزمان داریم: «یتخنثون الرجال و یترجلون النساء» و این مطلب به عبارات مختلف بسیار تکرار شده است که در آخر الزمان نقشها قاطی می شود؛ مردها نقش زنها و زنها نقش مردها را بازی می کنند در حالیکه هر یک از اینها یک وظیفه الهی دارد. به همین جهت در دین کنفوسیوس وظایف هر کدام جدا شده است، در این دین اصلی هست که به اصطلاح «نامها» ترجمه شده است؛ یعنی هر انسانی کاری دارد، وظایفی دارد، اسمی دارد و به ازاء هر اسم و عنوانی که داشته باشد، باید بداند معنا و کمالش چیست و باید به آن عمل کند. در دین کنفوسیوس، تنها راه اصلاح خانواده و اجتماع و فرد، این اصل است، اگر این اصل رعایت بشود هم خانواده، هم جامعه و هم فرد اصلاح می شود. اصطلاح نامها به این معناست که هر کس ببینید اسم او چه مسمی، معنا، حقیقت و کمالی دارد و تا چه حد امکان دارد مطابق آن رفتار کند. وزیر باید بداند وزارت چیست، پدر باید بداند پدری چیست و ... . می گوید بگذار فرمانروا، فرمانروا و وزیر، وزیر و پدر، پدر و فرزند، فرزند باشد؛ پدر باید رئوف و شفیق و فرزند باید سرشار از محبت به والدین باشد، برادر مهتر باید نسبت به برادر کهتر مهربان و رفتار برادر کهتر باید نسبت به بزرگان احترام آمیز باشد. شوهر باید نسبت به زن با انصاف باشد و زن نیز باید در مقابل شوهر مطیع باشد. پیران باید نسبت به جوانان با لطف باشند. فرمانروایان باید خیرخواه باشند و وزیران نسبت به فرمانروایان باید وفادار باشند. این بحث خیلی طولانی است و من تنها خلاصه ای از آن را بیان کردم. اینکه شما می بینید در چین کمونیست بعد از 2600 سال دین کنفوسیوس با کمال قدرت پایدار است، به علت همین تأکید آن بر خانواده است.
بحث دیگر درباره ایران باستان است که در آن احترام در خانواده بسیار محسوس بوده است. ایرانیان واقعاً در روابط خانوادگی بسیار زبانزد بودند حتی در نزد یونانیان که مخالفین آنها بشمار می آمدند؛ بطوریکه هرودت و دیگران بسیار از آن نقل کرده اند، بر خلاف آن چیزی که ارسطو گفته است. ارسطو غیر یونانیان را بربر دانسته است اما قول او نمی تواند چندان موثق باشد. هرودت و دیگران نظام خانواده در ایران را بسیار ستوده اند. برخلاف یونانیان که زن را تحقیر می کردند و او را واقعاً در ردیف خیلی پایین و گاهی نعوذبالله در ردیف برده قرار می دادند، در ایران باستان بر نقش زن و نقش خانواده مخصوصاً نقش مادر و پدر، خیلی تأکید شده است و حرفی از برده داری و عنوان آن در نظام ایران باستان نبوده است. در تدبیر منزل رساله ای منسوب به ارسطو وجود دارد که در مکتب او نوشته شده اما از خود ارسطو نیست البته خیلی ها امروزه این را رد کرده اند که این رساله از خود ارسطو باشد ولی بهرحال مبحث تدبیر منزل در کتابهای ارسطو فراوان دیده می شود که من در اینجا فقط به یک کتابش اشاره می کنم که کتاب سیاست است. وی در فصل اول و هشتم این کتاب به مسئله تدبیر منزل پرداخته است، از نظر او در خانواده سه رابطه حکمفرماست: اول رابطه خدایگان و بنده یعنی خواجه و برده که آن را بر رابطه های دیگر مقدم می دارد. زیرا نظام برده داری را امر مسلمی می گیرد و آن را واجب می شمارد. یک نقص بزرگ فلسفه ارسطویی در همین رابطه ی خدایگان با برده است.
دوم رابطه همسری و سوم رابطه پدری و فرزندی است. اما رابطه چهارمی که در تدبیر منزل باید به آن توجه کرد فن بدست آوردن مال است. بنظر ارسطو سروری و بندگی یک امر طبیعی است؛ یعنی مثل نظام کاست هندوهاست که در آن باید بعضی خواجه و بعضی بنده باشند. در سیاست ارسطو، دانشِ ویژه ی بندگان این است که کارهای مختلف منزل مثل آشپزی و غیره را یاد بگیرند و دانشِ ویژه ی خواجگان و سروران چگونگی بکار گماشتن بندگان است. وظیفه خدایان نه بدست آوردن بندگان بلکه بکار گماشتن آنان است. خدایگان باید بداند که چگونه فرمان دهد و بنده باید بداند که چگونه فرمان ببرد، زیرا لازم است عده ای کار نکنند تا بتوانند به کارهای دیگر بپردازند. ارسطو حتی برده داری را به حکمت ربط داده است. وی می گوید: کسانی که بتوانند کار نکنند و پیشگامانی را بگمارند تا وظیفه اجیر کردن و بکار گماشتن بردگان را به عهده گیرند، اینها می توانند به سیاست و حکمت بپردازند. چون او حکمت را ناشی از فراغ و فراغت می داند. بنابراین وجود بردگان برای این است که واقعاً این فراغت حاصل شود. فن بدست آوردن برده، شاخه ای از فنون جنگی یا فن شکار است. از نظر ارسطو، بنده جزئی از داراییهای خدایگان است. همچنین او بحثهایی دارد درباره ی اینکه چگونه می توان برای خانواده مال بدست آورد و نیز درباره ی نسبت زن و شوهر و نسبت پدر و فرزند بحث کرده است. فصل هفتم و هشتم سیاست درباره شرایط زناشویی از جمله سن زناشویی است، در آنجا می گوید: بهترین سن ازدواج برای زن 18 سال و برای مرد 37 سال است. همچنین نحوه پرورش کودک تا 5 سالگی، از 5 سالگی به بعد و نیز دانشهایی که باید به کودکان آموخت را بیان می کند.
همچنین در مورد موسیقی و تأثیر آن بر کودکان بحث می کند و اینکه بازی چه سهمی در تربیت کودک دارد و یا اینکه اساساً چه سازهایی را باید و چه سازهایی را نباید به کودک آموخت، مثلاً می گوید: نی را نباید به کودک آموخت بلکه مربوط به بزرگسالان است، البته در عالم اسلام در این باره نیز بحثهایی شده است. کتابی به نام تدبیر منزل از یک فیلسوف نوفیثاغوری قرن دوم میلادی به نام بروسون (2) هست که فلاسفه اسلامی خیلی از آن استفاده کرده اند؛ مثلاً عامری، صاحب تهذیب الاخلاق و فارابی در فصول متنزعه از آن استفاده کرده اند. رساله السیاسة منسوب به ارسطو است در حالیکه مسلم نیست از ارسطو باشد زیرا در شرح حال ارسطو نیامده که چنین رساله ای داشته است. در این رساله بحثهایی در تدبیر منزل مطرح شده و به این نسبتهای چهارگانه ای که ارسطو نام می برد اشاره شده است. این چهار نسبت عبارتند از: نسبت همسری، نسبت خدایگان و بنده، نسبت پدر و فرزند و نسبت مال و صاحب مال.
ابوعلی مسکویه در تهذیب الاخلاق درباره تربیت جوانان و کودکان بحث می کند و در آنجا از کتاب تدبیر منزل بروسون استفاده کرده و حتی از او نام می برد. فخرالدین رازی در رساله ی پنجاه و هفتم جامع العلوم در این باره بحث می کند و خواجه نصیرالدین طوسی پنج فصل از کتاب اخلاق ناصری را به تدبیر منزل اختصاص داده است. همچنین سراج الدین ارموی در لطایف الحکمه، قطب الدین شیرازی در درة التاج، شمس الدین محمد شهرزوری در شجرة الالهیة تحت عنوان حکمة المنزلیة، شمس الدین محمد عاملی در نفایس الفنون و جلال الدین دوانی در لوامع الاشراق و غیاث الدین منصور دشتکی درباره ی تدبیر منزل بحث کرده اند. البته این بحثها التقاطی است؛ یعنی کم و بیش همان بحثهای ارسطو یا بروسون است هر چند قدری هم به آن رنگ و لعاب اسلامی داده اند اما به معنای دقیق کلمه اسلامی نیست. بطوریکه کم و بیش می توان تعیین کرد که چه کسی از چه کسی تأثیر گرفته است و چه کتابی منبعش بوده است! البته گاهی کوششی هم شده است ولی اساس و اسطقس بحث، همان بحث یونانی ارسطویی و افلاطونی است. اما در ملاصدرا اینگونه نیست. کتابهایی که تا پیش از ملاصدرا به این مسائل پرداختند التقاطی هستند اما ملاصدرا التقاطی نیست و روش دارد. فلسفه روش است و هر فیلسوفی روشی دارد.
مهم این است که ببینیم روش فیلسوف کدام است؟ ما اکنون می توانیم بنا به مشرب حکمت متعالیه درباره ی اخلاق و تدبیر منزل کتاب بنویسیم، درست مانند دکارتیان و پیروان ارسطو که این کار را با مشرب دکارت و ارسطو کردند. پیروان ارسطو کتابهایی نوشتند و برای احترام آنها را به وی نسبت دادند در حالیکه فقط مطابق روش ارسطو نوشته شده بودند. پس فلسفه روش است و کسی که به مکتبی تعلق دارد روش را می گیرد و آن را بکار می برد. به این ترتیب ما اگر واقعاً روش را درست درک کنیم، می توانیم کتاب بنویسیم.
حکمت در قدیم عین فلسفه بوده ولی امروز حکمت و فلسفه از هم جداست و ما فلسفه جدید را نمی توانیم حکمت بخوانیم در عین اینکه فلسفه است. حکمت با دین است و دین هم بر مبنای حکمت است ولی ما چطور می توانیم دین را بعنوان حکمت بفهمیم! امروزه بیشتر اشکالی که بر علمای دین می گیرند این است که آنها دین را بعنوان حکمت نمی فهمند. عالم چون وارث پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است باید هدایت کند همانطور که پیمبر هدایت می کرد. دین عین حکمت است و باید آن را از راه حکمت متعالیه فهمید نه از راههای دیگر کلامی و غیر کلامی؛ زیرا این راهها درست نتیجه عکس می دهند. بنابراین ما می توانیم از دیدگاه حکمت الهی درباره ی شریعت غرّا بحث کنیم و درباره سیاست مدن و تدبیر منزل صحبت کنیم و از سوه ی حسنه بودن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بگوییم، اینها بحثهای نظری کتابی نیستند، زیرا شما اسوه دارید، شما در قرآن اصطلاح اهل بیت دارید: «و یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً» (احزاب /33) و نمونه ی آن حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت (علیه السلام) هستند. معصومین (علیهم السلام)، خانواده مطهر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه اطهار، اینها همه نمونه و اسوه هستند منتهی باید آنها را فهم حکمی کرد؛ یعنی آیات قرآنی، احادیث نبوی و سنت و عمل معصومین را باید از روی حکمت بیان کرد. ملاصدرا سعی کرد این کار را انجام دهد، بدون اینکه التقاطی در کار باشد. البته در این باره به فلاسفه نیز نظر دارد، چرا که حکمت متعالیه حکمت جامع است و به هر حرف حکمت نظر دارد و می تواند آن را نقد و بررسی کند. ولی باید آن حکمت متعالی را که بالاترین حکمت است و اساس دین هم بر مبنای آن است، فهم کند: «یعلمهم الکتاب و الحکمة.» (جمعه /2) در حکمتی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تعلیم می داد تدبیر منزل، سیاست، اخلاق، خداشناسی و جهانشناسی همه وجود داشته است. چنین حکمتی کجاست؟ چطور می توان این حکمت را فهمید؟ بنظر ملاصدرا که نظر درست هم همین است، حکمت متعالیه یک راه مطمئن برای فهمیدن حکمت مطلق و همه حکمتهای مفید است. حکمت را هم باید شناخت. بنابراین اشکالی که ملاصدرا بر علما می گیرد این است که تلاش نکردند از راه حکمت، وحی را بفهمند و تنها بر ظاهر الفاظ تأکید کردند.
بنابراین عالیترین نوع حکمت، خواندن خود حکمتهاست. پس همه حکمتها را باید خواند. حکمتها مباین یکدیگر نیستند اگر چه عده ای می گویند که ما باید حکمتها را جدا کنیم. اما چرا باید آنها را از هم جدا کرد؟ حکمت یک نوع است و اگر انسان حکیم است می تواند همه حکمتها را هر جا که باشد، بفهمد. در حدیث آمده است: «الحکمة ضالة المؤمن»؛ یعنی حکمت گمشده ی مؤمن است. امت ما که امت وسط است، باید به همه امتها شهادت بدهد: «کذلک جعلناکم امة وسطاً لتکونوا شهداء علی الناس.» (بقره / 143) باید به ناس یعنی به همه مردم وهمه تاریخ، شهادت بدهید، شهادت دروغ ندهید، افتراء نبندید، زیرا عالم باید شاهد باشد: «و یکون الرسول علیکم شهیدا.» این شهادت امت ما بر همه امتها در دنیا و آخرت است. در آخرت هم بر این نقش حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) تأکید شده است: «فکیف اذا جئنا من کل امة بهشیدٍ و جئنابک علی هولاء شهیدا.» (نساء/41) چطور در روز قیامت همه را و از هر امتی پیامبران آن را می آوریم و تو به شهادت همه آنها شهادت می دهی؟! بنابراین نباید حکمتها را از هم تفکیک کرد، در حکمت ملاصدرا نیز عمل و نظر از هم جدا نیست. ما گاهی در علم بحث نظر و عمل را جدا می کنیم و می توانیم درباره ی هر کدام بحث کتابی و مفهومی بکنیم ولی در حکمت متعالیه نظر و عمل با یکدیگر پیوند دارند زیرا حکمت متعالیه حکمت تحققی است نه حکمت تصوری و تصدیقی. تحققی یعنی رسیدن از راه تحقق به حقایق و شهود و مشاهده آن و شهادت به آن از طریق دیدن. برای اینکه حکمت ملاصدرا بحثهایش فقط نظری نیست بلکه عملی است و اصلاً راه حکمت متعالیه، اسفار اربعه است. او این اسفار اربعه را از طریق ارسطو نرفته است بلکه او این راه را فقط از طریق شریعت، دین و ولایت رفته است. این اسفاراربعه، شرط حکمت متعالیه است که در اول اسفار آمده است من کتابهای او را برای فهم این حکمت متعالیه جستجو کردم چرا علما نمی توانند حکمت متعالیه را درک کنند؟! او اعتقاد دارد که چند مانع وجود دارد و از این مانعها در چند جا بحث کرده است؛ یک بیان او را می توان در تفسیر سوره ی بقره مشاهده کرد. در آنجا به پنج کلمه اشاره می کند که اینها در عالم اسلام دچار تحریف شده اند و ما باید این پنج کلمه را درست کنیم. من این را فقط بطور خلاصه نقل می کنم و برای تفصیل مطلب به صفحات 350 الی 370 جلد دوم تفسیر القرآن ملاصدرا مراجعه کنید. آن پنج کلمه عبارتند از:

1. فقه. وی می گوید: امروزه فقه به معرفت فروع، علم فتوا در فروع و علم مقدمات استنباط در فروع تعریف می شود و کلام در آن فراوان گفته اند. می گویند هر کسی در فروع بیشتر تفکر کند افقه است در حالیکه فقه در حکمت الهیه و سلف صالح، معرفت به اصول و مبادی است. ملاصدرا هم به یک معنا از سلفیه است، اما سلف صالح را چگونه می فهمد؟ در سلف صالح، علم؛ علم به طریق آخرت، معرفت به آفات نفس، علم به مفاسد اخلاقی، علم به رذائل، تحقیر دنیا و شهود حقیقت، شهود حقیقت بهشت و خشیت الهی بوده است: «انما یخشی الله من عباده العلماء» (فاطر /28) یعنی علم خشیت حق است. وی استناد می کند به «لیتفقهوا فی الدین» (توبه / 122). تفقه در حقیقت دین است و فقه و فهمیدن دین است: «لینذروا قومهم اذا رجعوا» (توبه /122). فقه علم هدایت و انذار است و به نظر او حکمت متعالیه همان تفقه در دین است. بنابراین دین را باید تفقه بکنیم و وقتی تفقه کردیم حکمت عملی هم جای خودش را پیدا می کند.
ملاصدرا می گوید: اگر ما دین و فقه را بمعنای ظاهری بگیریم، موجب قساوت قلب می شود: «لهم قلوب لا یفقهون بها» پس قلب جایگاه فقه است.

2. علم. ملاصدرا می گوید: واژه ی علم نیز در زمان ما (یعنی در زمان خودش) دچار تحریف شده است. در حالیکه علم نزد سلف صالح، علم بالله و علم به آیات، افعال حق و خلق، معرفت اسماء و صفات، معرفت نفس «من عرف نفسه فقد عرف ربه» بوده است. وی می گوید: در زمان ما علم فقط، علم مناظره، علم خلاف و امثال آن و علم در افعال است در حالیکه این عالم از علوم حقیقی که حکمت باشد عاری است و نسبت به حقایق و رقایق در دقایق و لطایف قرآن و اسرار و تأویل آیات جاهل است.
3. توحید. واژه ی توحید هم به همین سرنوشت دچار شده است. او می گوید: بحثهای کلامی درباره توحید شامل روش مجادله، فنون بحث، کیفیت اسکات و تسلیم خصم، قدرت بر تکثیر اسئله و برانگیختن شبهات است. هر کس بتواند بیشتر شبه برانگیزد عالم تر است در حالیکه عالم حقیقی کسی است که «یری الامور کلها من الله» یعنی همه امور عالم را از خدا می بیند و اصلاً خدا را در همه جا می بیند: «ما رأیت شیء الا و رأیت الله قبله و معه و فیه و بعده رؤیة یقطع التفاته عن الوسائط» و حتی اگر از وسائط وابماند فقط به او توجه دارد. آن وقت نتیجه علم، توجه، توکل، رضا، تسلیم و عبودیت محض است که ضد آن اطباع هواست. توحید از مقامات صدیقین است و حکمت متعالیه راهی برای رسیدن به توحید است. وقتی به توحید رسیدید همه چیز برای شما معلوم می شود، وقتی به فطرت و کمال رسیدید تمام حقایق را در علم الهی و افق الهی می بینید.
4. ذکر و تذکر. ملاصدرا می گوید که قرآن کتاب ذکر و تذکر است و حقایق را متذکر می شود. وی خیلی از آیات را ذکر می کند و می گوید: در زمان ما مجالس تذکیر و تذکر به مجالس قصه گویی، شعر، شطح و طامات و ترهات تبدیل شده است. البته به زمان خودش اشاره می کند و می گوید: وظیفه عالم حکمت الهی تذکر الهی است. حکمت متعالیه، تذکر حقیقی می آورد.
5. حکمت. او می گوید: در زمان ما حکمت دچار تحریف شده است، چنانکه به طبیب، منجم، و حتی بفالگیران حکیم می گویند و به آنها که قرعه کشی می کنند و فال می گیرند نیز حکیم گفته می شود. بعد می گوید: این «یحرفون الکلم عن مواضعه» (مائده/13) است./ ملاصدرا حرفهای زیادی در این زمینه دارد و این مسأله دلش را به درد آورده است. او می گوید که کار عالم الهی هدایت است: «العلماء ورثة الانبیاء» و این وراثت از طریق حکمت متعالیه صورت می گیرد. این وراثت انسان را به آن دید الهی هدایت می کند و گرنه قرآن چیزی کم ندارد. بنابراین او در جای جای آثارش به این مسائل به صراحت اشاره می کند. البته ممکن است بحث شود که اگر جای حکمت قرآن است، پس به حکمت نظری چه نیازی هست؟ حکمت نظری برای این است که این حکمت الهی را برای ما تبیین کند و ملاصدرا این حکمت را با کمال قوت در آثار خود چه در تفسیر قرآن، چه در شرح اصول کافی، چه در اسفار و چه در اسرارالآیات بیان نظری کرده است. بیان نظری حکمت است که به ما یک دید حکمی و یک دید الهی می دهد. این دید الهی هدایت است. هدایت یعنی چه؟ یعنی اینکه انسان با دید الهی بتواند آن طرفی ببیند نه این طرفی، در حالیکه امروزیها همه بیشتر این طرفی می بینند، اما حکیم هم این طرفی و هم آن طرفی می بیند چرا که هیچ وقت این طرف از آن طرف برایش جدا نیست. وی گاهی سخنانی را مثلاً از فارابی یا دیگران در علم سیاست نقل می کند ولی آنچنان اعتنایی به آنها ندارد، زیرا اساس سیاست را وحی الهی می داند و روش حکمت متعالیه را برای فهم آن بکار می برد. ما اگر روش حکمت متعالیه را درست درک کنیم و آن را در تفسیر قرآن و در تفسیر کلام معصوم (علیه السلام) بکار ببریم، به شناخت حکمت الهی نایل می شویم. کلام معصوم (علیه السلام) تالی تلو قررآن است و مثل قرآن ظاهر و باطن دارد.

این کلام بهر جهت صادر از مقام عصمت است و ما واقعاً باید این حکمت را برای فهم آن سخنان بکار ببریم. البته قرآن وحی الهی است و هیچ رطب و یابسی نیست که در آن نباشد. قرآن هیچ کاستی ندارد. اما از طرف دیگر می گویند بظاهر نباید اکتفا کنیم زیرا قرآن به هر جهت تأویل بردار نیست تا بتوانیم آن را بظاهر الفاظ تأویل کنیم. نکته ای که لازم است در این مجلس به آن اشاره شود این است که متأسفانه در جامعه ما یک نهضت ضدصدرایی شروع شده و کتابی بسیار سخیف علیه ملاصدار نوشته شده است. البته اینها آدمهایی بی سوادی هستند که فهم حکمی ندارند و یک چیزهایی به هم بافته اند، بدون اینکه قادر به فهم کتب ملاصدرا باشند. کتاب ملاصدرا را باید خواند و با آن، نه همزبان که همدل شد و درد او را دید. فلاسفه اسلامی همه در زمان خود غریب و در به در بوده اند. مثلاً سرگذشت ابن سینا واقعاً آدم را متأثر می کند. سرگذشت او را که استاد جلال الدین همایی نوشته اند بخوانید، می بینید که وقتی در اصفهان بوده چه گرفتاریها و مصائبی دیده است. یا سرگذشت سهروردی را بخوانید و ببینید که چه بر سر او آمده است. سرگذشت این فلاسفه را بخوانید تا ببینید که بر سر حرفهایشان چه قیمت گزافی پرداخته اند. ما باید روش حکمت متعالیه را که قرآن و دین را عین حکمت می داند، دریابیم. دین را جز با دید حکمی، نمی توان حکمی فهمید:
رو مجرد شو مجرد را ببین *** دیدن هر چیز را شرط است این
تا انسان حکیم نشود نمی تواند کلام حکمت را بفهمد و اینکه ما به کلام حکما متوسل می شویم برای این است که آنها فهم حکمی دارند. افلاطون می گوید که حکیم آن است که همه چیز را چنان می بیند که گویی خدا می بیند؛ یعنی از یک دید الهی می بیند. بنابراین هدایت الهی در فلسفه او هست هر چند به کمال نباشد ولی بهرحال در جهت هدایت الهی است. علت توجه به افلاطون و ارسطو و فلاسفه دیگر همین بوده است.

پی نوشت ها :

1- این مقاله متن سخنرانی آقای دکتر غلامرضا اعوانی استاد فلسفه و رئیس مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران در یازدهمین همایش بزرگداشت حکیم ملاصدرا است که از قالب گفتار به صورت نوشتار درآمده است.
2- Bryson

منبع مقاله :
خامنه ای، سید محمّد، حکمت متعالیه و تدبیر خانواده بهمراه ملاصدرا و مکتب شیراز (مجموعه مقالات یازدهمین و دوازدهمین همایش بزرگداشت حکیم صدرالمتألهین شیرازی) (1388)، تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط