سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی

سحرگاه با باد صبا داستان عشق و دلدادگی خود را می گفتم تا پیام مرا به یار برساند؛ جواب داد که به لطف و عنایت الهی امیدوار و مطمئن باش؛ به لطف خدا اعتماد کن تا حاجتت برآورده شود.
جمعه، 19 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی
 سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 

سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی *** خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب، کلید گنج مقصود است *** بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی
قلم را آن زبان نبود که سرّ عشق گوید باز *** ورای حدّ تقریر است شرح آرزومندی
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور *** پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی
جهان پیر رعنا را ترحّم در جِبِلّت نیست *** ز مِهر او چه می پرسی در و همت چه می بندی
همایی چون تو عالی قدر، حرص استخوان تا کی *** دریغ آن سایه ی همت که بر نا اهل افکندی
درین بازار اگر سودی است با درویش خرسند است *** خدایا مَنعمم گردان به درویشی و خرسندی
به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند *** سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی

تفسیر عرفانی
1. سحرگاه با باد صبا داستان عشق و دلدادگی خود را می گفتم تا پیام مرا به یار برساند؛ جواب داد که به لطف و عنایت الهی امیدوار و مطمئن باش؛ به لطف خدا اعتماد کن تا حاجتت برآورده شود.
2. کلید گنجینه آرزو و مقصود، دعای صبح و اشک و آه شبانگاهی است؛ پس این شیوه را در پیش بگیر تا به وصال یار برسی؛ راز و نیازهای عاشقانه در سحرگاه، کلید وصال است.
3. قلم، توانایی بیان کردن راز عشق را ندارد، زیرا شرح عشق و دلدادگی فراتر از سخن و گفتار است؛ هر چه بنویسم، باز آن غم فراق را که در دل دارم، بیان نمی کند.
4. ای یوسف مصری که به سبب سلطنت مغرور و متکبر شده ای! حال پدر را بپرس. آخر مهر و محبت فرزندی کجا رفته است؟ هیچ چیز نباید رشته ی مهر و محبت را پاره کند.
5. از جهان کهنسال مغرور که رحم و مروتی در باطنش نیست، چرا انتظار مهر و محبت داری و همت و تلاش خود را برای رسیدن به آن صرف می کنی؟ آری از این دنیای بی رحم، نباید انتظار محبت داشت و برای آن نباید کوشید.
6. همان عالی مقامی چون تو تا کی می خواهد حرص استخوان بی ارزش را بخورد و دلبسته ی آن باشد؟ افسوس از آن سایه ی همت و تلاش تو که بر سر دنیای بی ارزش انداختی. به زندگی دنیا پرداختن و کوشش برای آنکه دیگری ارشاد بپذیرد، رنج بی فایده است؛ ای کاش همایی چون تو چنین آرزویی نمی داشت.
7. اگر در بازار دنیا سود باشد، از آنِ درویش اهل قناعت است. خدایا! مرا به درویشی و خرسندی، توانگر و بی نیاز کن؛ یعنی نه مال دنیا داشته باشم و نه در آرزوی آن باشم؛ می خواهم به مقام قناعت برسم.
8. با شنیدن شعر حافظ شیرازی، سیاه چشمان کشمیری و ترکان زیباروی سمرقندی می رقصند و بر خود می نازند و فخر می کنند؛ شعر حافظ در همه ی دنیا شهره شده است و همه با شنیدن آن، مسحور و محظوظ می شوند و شادی می کنند.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط