راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد

ای مطرب! آهنگی بساز تا بتوان همراه با موسیقی و ساز آن، آهی کشید و ناله ای کرد و شعر و ترانه ای بخوان که با شنیدن آن بتوان شرابی نوشید و مست و حیران شد.
چهارشنبه، 24 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
 راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد

 

به کوشش: رضا باقریان موحد





 
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد *** شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن *** گلبانگ سر بلندی بر آسمان توان زد
قدّ خمیده ی ما سهلت نماید اما *** بر چشم دشمنان تیر ازین کمان توان زد
در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی *** جام می مُغانه هم با مغان توان زد
درویش را نباشد برگ سرای سلطان *** ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند *** عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد
گر دولت وصالت خواهد دری گشودن *** سرها بدین تخیّل بر آستان توان زد
عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است *** چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست *** گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد
حافظ به حقّ قران کز شید و زرق باز آی *** باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد

تفسیر عرفانی
1. ای مطرب! آهنگی بساز تا بتوان همراه با موسیقی و ساز آن، آهی کشید و ناله ای کرد و شعر و ترانه ای بخوان که با شنیدن آن بتوان شرابی نوشید و مست و حیران شد.
2. چنانچه بتوان بر درگاه خانه ی معشوق سر نهاد و مقیم کوی او شد و به وصال او رسید، آنگاه می توان با افتخار و سرافرازی فریاد شادی سر داد و صدای خود را به گوش آسمانیان هم رساند.
3. شاید قامت خم گشته ی ما در نظر تو پست و بی مقدار به نظر برسد، ولی از همین کمان قامت خمیده می توان تیری رها کرد بر چشم دشمنان و آنها را از میدان به در کرد و رقیبان عشق را شکست داد. از پیری و قامت کمانی و خمیده ی من نگران نباش، چه اگر با من باشی چشم همه ی دشمنان تو و من از زور حسادت خواهد ترکید.
4. خانقاه صوفیان ریاکار جای مناسبی برای آموختن درس عشق و عشقبازی نیست، بلکه باید جام شراب عشق را تنها از دست پیر مغان دریافت کرد و نوشید، چرا که تنها او از اسرار عشق با خبر است و بهترین آموزگار درس عشق می باشد.
5. درویش، حسرت و آرزوی داشتن تاج و تخت و سرای پادشاهی را ندارد. آری ما هم که در زمره ی درویشان هستیم از همه ی مال و منال دنیا فقط یک لباس کهنه صوفیانه ای داریم و تمام هستی ما این خرقه است که همین را هم می توان به آتش کشید و دل از آن برکند، چه بسا همین خرقه ی کهنه می تواند مانع حرکت ما به سوی معشوق شود.
6. عارفان و صاحبدلان عاشق پیشه که در یک نظر جمال یار را می نگرند، تنها به او دل می بندند و دل از دو جهان بر می بندند. آری بازی اول عشق این است که عاشق در باختن جان تردیدی نداشته باشد و از جان خویش بگذرد.
7. اگر سعادت داشته باشیم و وصال تو برای ما عاشقان ممکن شود و از این وصال به ما نصیب و بهره ای برسد، از این خیال و احتمال وصل چنان به هیجان خواهیم آمد که سر به درگاه تو قرار داده و جان را فدا خواهیم کرد.
8. عاشقی و جوانی و رندی، مجموعه ی احوالی است که کمال مطلوب من و هر صاحبدل عاشقی است. چنانچه این سه معنی با هم جمع شود، می توان سخنور خوبی شد و بیان دلنشینی یافت.
9. با این زیبایی که تو داری، کمتر کسی است که از عشق تو بر حذر ماند و این گیسوی دلربای تو راهزنی است که راه سلامت را غارت کرده و این جای شگفتی نیست که اگر تو راهزن باشی، می توانی صد کاروان را تاراج کنی و دل ها را از راه به در کنی و صدها نفر را عاشق و گرفتار خود نمایی.
10. ای حافظ! تو را به حق قرآن قسمت می دهم که تظاهر به دینداری را کنار بگذار و از ریا دوری کن و بازگرد، چه بسا که بتوانی این جهان و زندگی دو روزه ی آن را به خوشی و شادی سپری کنی.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط