شبهه نهم: رجعت، مستلزم تناسخ
همه می دانند که شیعه، بیشترین تحقیقات علمی را در ردّ قائلان به تناسخ دارد و مستدل ترین مبارزات علمی و فلسفی را در مقابله با این عقیده انحرافی از خود بروز داده است؛ ولی متأسفانه برخی از کسانی که اعتقاد به رجعت ندارند، دست به قلم شده و درباره این عقیده امید بخش و عدالت خواهانه، شبهاتی را مطرح کرده و شیعه را متّهم به عقیده به تناسخ می کنند.احمد امین مصری می نویسد:
تحت التشیع ظهر القول بتناسخ الارواح(1)؛ قول به تناسخ در لوای مذهب شیعه آشکار شد.
دکتر عبدالرّحمن البدوی با صراحت، رجعت را به معنای تناسخ گرفته و می نویسد:
مذهب الرّجعة أو تناسخ الارواح(2)؛ اعتقاد به رجعت همان اعتقاد به تناسخ است.
صفدری یکی دیگر از علمای مشهور اهل سنّت نیز رجعت و تناسخ را به یک معنا گرفته است. او می نویسد:
و منهم من قال بالتّناسخ و الحلول و الرّجعة بعد الموت و قبل القیامة(3)؛ از طائفه شیعه کسانی هستند که قائل به تناسخ و حلول و رجعت، بعد از موت و قبل از قیامت می باشند.
مقریزی بعد از ذکر مطالبی درباره عبدالله سبأ می نویسد:
گروهی غالباً رافضی، عقیده به رجعت را از عبدالله سبأ گرفته اند و معنای رجعت این است که برخی از انسان ها پس از مرگ به دنیا باز می گردند و این امر، همان تناسخ ارواح است.(4)
أبی ابن خلف اشعری قمی چنین می گوید:
این گروه اهل غلو می باشند؛ زیرا امامان را در درجه خدایی قرار داده اند. همچنین تناسخ را مطرح کرده، معاد، حساب و بهشت و دوزخ را انکار کردند و مدّعی شدند که قیامت، همان خروج روح از یک بدن و وارد شدن آن به بدن دیگر است؛ به این صورت که اگر آن روح پاک باشد، وارد بدنی می شود که در نعمت است و اگر پلید باشد، در بدنی معذّب قرار می گیرد و فرقه سبائیه این مسأله را رجعت می گویند.(5)
البتّه این شبهه را ناصر غفّاری نیز مطرح کرده است.(6)
فرغانی درباره این اعتقاد چنین می نویسد:
یجب إکفار الرّوافض فی قولهم برجعة الأموات الی الدّنیا و بتناسخ الأرواح...؛ واجب است که شیعه را به سبب اعتقاد به رجعت و تناسخ ارواح، تکفیر کرد.(7)
البتّه این گونه سخنان ناشایسته در طول تاریخ کم نیست و همواره نثار معتقدان به رجعت شده است، قطعاً این، اوّلین افترا و آخرین افترا نیز نخواهد بود.
به هر حال استدلال آن ها این است که رجعت، مستلزم تناسخ است و تناسخ، باطل است؛ پس رجعت، باطل است.
قبل از این که پاسخ این شبهه داده شود، ابتدا لازم است معنای تناسخ روشن شود، تا تفاوت رجعت و تناسخ معلوم گردد.
تناسخ در لغت از ریشه «نسخ» گرفته شده است.
النسخ هو إزالة شیء بشیء یتعقّبه، کنسخ الشمس الظّل، و الظّل الشّمس، و الشّیب و الشباب(8)؛
نسخ یعنی از بین بردن چیزی به وسیله چیزی که در پی آن جزء اوّل در می آید، چونان که خورشید، سایه را و سایه، نور خورشید را و پیری، جوانی را از میان می برد.
اما معنای اصطلاحی تناسخ، حکیم عبدالرزّاق لاهیجی می نویسد:
نقل نفس ناطقه از بدن، بعد از موت به بدن انسانی دیگر را تناسخ گویند.(9)
حال که معنای تناسخ روشن شد، لازم است درباره تناسخ و اقسام تناسخ، توضیح کوتاهی ذکر شود.
مقصود از تناسخ این است که انسان بار دیگر از طریق نطفه و علقه و... به این جهان باز گردد، تا سزای اعمال خود را ببیند. اصلاً نظریه تناسخ بر اساس انکار قیامت پی ریزی شده است و پیروان این مکتب، پاداش و کیفر اعمال و رفتار را منحصر به دنیا می دانند. خلاصه این عقیده آن است که جهان آفرینش، پیوسته در گردش است و هر دوره ای، تکرار دوره پیشین بوده و این گردش و تکرار پایان ندارد. روح هر انسانی پس از مرگ بار دیگر به دنیا باز می گردد و این بازگشت مبتنی بر کردار و رفتار پیشین او است. اگر در روزگار گذشته به کارهای نیک و شایسته دست زده است، دوران بعد را با شادی و خوشی سپری می کنند و اگر مرتکب اعمال ناروا و زشت شده است، گرفتار حزن و اندوه می شود.
یعنی اگر روح آنان در زمان های سابق که در بدنهای قدیمی بوده، کار نیک انجام داده است، در این دوره که نتیجه اعمال حسنه ارواح آنان در قدیم می باشد، در خوشی و شادی است. همان طور آلام و مصائبی که برخی انسان های کنونی در این دوره می بینند نیز از همین باب خواهد بود؛ یعنی نتیجه گناهانی است که روح آنان در دوره های سابق در بدن های قدیم مرتکب شده است. این گروه از مدعیان به صورت انحرافی به فرق مختلفی تقسیم شده اند که ذیلاً بیان می گردد.
الف. اقسام تناسخ
قائلان به تناسخ، به چهار گروه تقسیم می شوند:1. نسوخیه:
معتقدند روح انسان پس از مرگ، به بدن انسان دیگری تعلّق می گیرد. اگر انسان مرده، انسان خوبی باشد، روحش به بدن یکی از خوبان تعلّق خواهد گرفت و اگر بد بوده باشد، به بدن یکی از بدان.2 . مسوخیه:
معتقدند روح انسان بد، پس از مرگ به حیوانات خبیث مانند گرگ تعلّق می گیرد و روح انسان خوب، به حیوانات مفید و خوب مانند آهو.3 . رسوخیه:
می گویند روح انسان خوب پس از مرگ در جمادات مفید، مانند معادن گران بها حلول می کند و روح انسان بد در جمادات پست و بی ارزش.4 . فسوخیه:
ادّعا می کنند روح انسان های خوب پس از مرگ، به گیاهان مفیدی، مانند گل ها تعلّق می گیرد و روح انسان های بد، به گیاهان بی منفعت و مضر، مانند حنظل حلول می کند.مرحوم سبزواری در کتاب منظومه در این باره می فرماید:
نسخ مسخ رسخ فسخ قسماً إنساً *** أو حیوانا أو جماداً و نما(10)
حال که تناسخ و اقسام آن دانسته شد، جواب خیلی روشن است و آن این که در تحقّق تناسخ، دو ظرف و کالبد مختلف لازم است که روح از یکی به دیگری منتقل شود؛ در حالی که در رجعت، روح به کالبد خود باز می گردد و مرده زنده می شود؛ بنابراین نمی توان رجعت را تناسخ دانست؛ همان طور که حشر در قیامت را نمی توان تناسخ به حساب آورد. به بیان دیگر قائلان به تناسخ، بازگشت انسان را به این جهان و حیات در عالم آخرت را به کلّی منکرند؛ امّا معتقدان به رجعت، تنها بازگشت گروهی انگشت شمار را به این جهان، برای یک سلسله مصالح تجویز می کنند که پس از آن بار دیگر به سوی عالم آخرت شتافته و روز معاد همراه دیگر انسان ها محشور خواهند شد. ( ذلِکَ یَومٌ مَجمُوعٌ لَهُ الّناسُ...)(11)؛ در این روز همه مردم گرد آورده می شوند.»
مرحوم علّامه طباطبایی در این باره می فرماید:
تناسخ این است که بگوییم: نفس آدمی بعد از آن که به نوعی کمال، استکمال کرد و از بدن جدا شد، به بدن دیگری منتقل شود. این محال است؛ زیرا از دو صورت خارج نیست. یا بدنی که نفس مورد گفت وگو می خواهد به آن وارد شود، خودش نفس دارد یا ندارد. اگر نفس داشته باشد، مستلزم آن است که یک بدن، دارای دو نفس بشود و این همان وحدت کثیر و کثرت واحد می باشد (که محال بودنش روشن است. بطلان وجود دو روح در یک بدن به این جهت است که تشخّص و شخصیت هر انسانی، واحد است اگر دو روح در یک بدن باشد، معنایش این می شود که هر فردی دو نفر و دو ذات و دو انسان باشد و این بدیهی البطلان است؛ زیرا بالوجدان چنین چیزی را در خود نمی یابد) و اگر نفس ندارد، مستلزم آن است که چیزی که به فعلیت رسیده، دوباره بالقوّه شود. این هم محال است.(12)
امام خمینی (قدس سره) در این باره چنین می فرماید: در مسأله رجعت، نمی توان از راه ابطال تناسخ، به عدم آن قائل شد؛ چون رجعت، تناسخ نیست و چنین نیست که (انسان) وقتی که رجعت می کند، اوّل بدنش نطفه، سپس جنین باشد و بعد نفسش داخل در آن شود. مسلّم این طور نیست.(13)
سبزواری نیز در منظومه آن را به نظم کشیده است.
لزوم اجتماع نفسین علی *** صیصیة تناسخا قد ابطلا (14)
وارد شدن و اجتماع دو نفس بر یک بدن، لازمه اعتقاد به تناسخ است و همین لازمه باعث ابطال تناسخ است.
خلاصه بحث این که رجعت با تناسخ فرق دارد. اگر رجعت، تناسخ باشد زنده شدن مردگان به دست عیسی (علیه السّلام) نیز تناسخ است و حشر و نشر در قیامت و معاد جسمانی نیز باید تناسخ باشد؛(15)بنابراین کسانی که رجعت را تناسخ می دانند یا معنای تناسخ را نفهمیده اند یا معنای رجعت را، یا معنای هر دو را؛ در حالی که روشن شد، رجعت، غیر از تناسخ است؛ بنابر این می توان گفت: احمد امین مصری و برخی دیگر که رجعت را نوعی تناسخ دانسته اند، در جهل کامل بوده اند.
ب. برخورد ائمّه (علیهم السّلام) با اعتقاد به تناسخ
امامان معصوم (علیهم السّلام) در همان ابتدا، با توجّه به عمق پیامدهای ناگوار اعتقاد به تناسخ، با شدّت تمام با این عقیده به مبارزه برخاسته و آن را نفی می کردند؛ چرا که این اعتقاد، به انکار اصول دین (معاد) خواهد انجامید.جای بسی تأسّف است که بعضی برادران اهل تسنّن، این اعتقاد را به شیعه نسبت می دهند. البته نباید انکار کرد که برخی از اهل غلو که خود را منسوب به شیعه می دانند، به نحوی معتقد به تناسخ بوده اند؛ ولی همان گونه که ائمّه (علیهم السّلام) از غلات تبرّی می جستند، شیعیان نیز از این اعتقاد به دور بوده اند. در این جا مناسب است که موضع گیری های ائمّه (علیهم السّلام) درباره این اعتقاد ذکر شود.
در حدیثی مفصل، مأمون مسایل مختلفی را از امام رضا (علیه السّلام) پرسید. از جمله گفت:«نظر شما درباره قائلان به تناسخ چیست؟»
قَالَ المَأمُونُ لِلرَّضَا (علیه السّلام) یَا أبَا الحَسَنِ مَا تَقُولُ فِی القَائِلینَ بِالتَّنَاسُخِ فَقَالَ الرَّضَا (علیه السّلام) مَن قَالَ بِالتَّنَاسُخِ فَهُوَ کَافِرٌ بَاللَّهِ العَظِیمِ یُکَذِّبُ بِالجَنَّةِ وَ النَّارِ (16)؛
امام رضا (علیه السّلام) چنین پاسخ داد: هر کس به تناسخ معتقد باشد، به خداوند بزرگ کفر ورزیده و بهشت و جهنم را تکذیب کرده است.
امام صادق (علیه السّلام) در حدیث مفصّلی دیگر به تناسخ اشاره کرده است:
قَالَ إِنَّ أصحَابَ التَّنَاسُخِ قَد خَلَّفُوا وَرَاءَهُم مِنهَاجَ الدِّینِ وَ زَیَّنُوا لِأنفُسِهِمُ الضَّلَالَاتِ وَ أمرَجُوا أنفُسَهُم فِی الشَّهَوَاتِ (17)؛
قائلان به تناسخ، راه روشن دین را پشت سر انداختند و گمراهی ها را برای خودشان زینت دادند و خود را در وادی شهوات رها ساختند.
چنان که ملاحظه می شود در این دو حدیث، امام (علیه السّلام) قائلان به تناسخ را کافر، منکر معاد و انسان هایی گمراه معرّفی می کند. شیخ مفید (رحمه الله) درباره متعقدان تناسخ می گوید:
و قد ابطل هولاء جمیع الشّرایع و السّنن (18)؛ اهل تناسخ همه شریعت اسلام و سنّت های پیامبر را باطل کرده اند.
سید مرتضی (رحمه الله) می نویسد:
اهل التّناسخ لا یعَدّونَ من المسلمین ... لکفرهم و ضلالتهم؛ اهل تناسخ گمراه و کافراند و جزئی از مسلمانان نیستند.(19)
ج. شباهت ها و تفاوت های رجعت با تناسخ
خلاصه این که، رجعت و تناسخ در مبادی تصوّری، شباهت های انکار ناپذیری دارند و این امر باعث جولاندهی مخالفان گشته است. نزدیکی مفهوم آن دو، تا آن جا قابل توجّه است که امام خمینی (رحمه الله) می فرماید:اگر اهل تناسخ، رجعت و معاد جسمانی را برای صحّت تناسخ دلیل می آوردند؛ [ استدلال آن ها ] سر و صورتی [بهتر] داشت.(20)
امّا تفاوت های آن دو، اساسی و عمیق است؛ ولی در مبادی تصدیقی اگر دلایل اثبات رجعت را عقلی و نقلی بدانیم، به گونه ای امکان آن را از عقل، و ضرورت آن را در نقل به دست آورده ایم. در تناسخ، برخلاف ادعای اهل تناسخ، دلیل قابل توجهی در عقل و نقل بر امکان و ضرورت آن وجود ندارد؛ بلکه ادلّه عقلی و نقلی، آن را غیرممکن دانسته است.
با توجّه به مطالب گذشته، شباهت ها و تفاوت های رجعت و تناسخ را به طور فهرست وار بیان می کنیم.
شباهت ها:
1.در هر دو، تعلّق نفس به بدن مادّی صورت می گیرد؛2.در هر دو، نوعی بازگشت به زندگی وجود دارد؛
3. مسأله مرگ و جدا شدن نفس را از بدن در هر دو، مطرح است؛
4. برخی از طرفداران هر دو عقیده، ادّعا دارند عقیده مورد نظرشان به منظور استکمال نفس صورت می گیرد.
تفاوت ها:
1. در رجعت، یک بدن وجود دارد، امّا در تناسخ، تعدد بدن مطرح است؛2. رجعت، تأیید بر معاد است؛ امّا تناسخ ، ردّ معاد و بهشت و دوزخ است؛
3. رجعت، شامل گروهی خاص می شود؛ امّا تناسخ، همگانی است، البتّه در تناسخ مطلق و نامحدود؛
4. در رجعت، روح به بدن سابق خود باز می گردد؛ امّا در تناسخ، روح به غیر بدن اولی باز می گردد؛
5. در رجعت، ارواح حادث هستند؛ امّا در تناسخ، ارواح ازلی اند؛
6. در رجعت، روح پس از مدّت ها استقلال از بدن مادّی، به بدن مراجعت می کنند؛ امّا در تناسخ، بلافاصله باید روح به بدن تعلّق گیرد؛
7. در رجعت، بازگشت نفس کامل به کامل است؛ اما در تناسخ، بازگشت نفس از فعل به قوّه و یا اتّحاد فعل به قوّه مطرح است؛
8. رجعت، در زمانی خاص صورت می گیرد؛ ولی تناسخ، مقید به زمان نیست؛
9. در رجعت، زنده شدن است و در تناسخ، بازگشت به صورت تولّد جدید؛
10. در رجعت، بهترین و بدترین ها باز می گردند، امّا در تناسخ، بدترین ها و بهترین ها تناسخی ندارند و به دنیا باز نمی گردند؛،
11. در رجعت، بدن کامل، دفعتاً حاصل می شود. (چه در صورت انشاء بدن چه به صورت خلق جدید بدن) امّا در تناسخ، بدن به تدریج کامل می شود؛
12.در رجعت، ارواح محدودیت ندارند؛ امّا در تناسخ، روح محدود و نیازمند جسم است؛
13. در رجعت، بدن جدید صورت انسانی دارد؛ امّا در برخی از اقسام تناسخ، بدن جدید به شکل حیوان یا جماد و نبات هم می باشد.
د. تدارک یک اشتباه احتمالی
مرحوم آیت الله معرفت در رساله فرضیه بازگشت روح می نویسد:سه موضوع در شریعت مقدّس اسلام آمده و به آن اعتراف شده است که بی شباهت به مسأله تناسخ نیست. گر چه این شباهت فقط ظاهری است و حقیقت آن، از حقیقت تناسخ به کلّی جدا است:
1 . رجعت:
رستاخیز کوچکی که همگانی نیست و قبل از رستاخیز بزرگ تحقّق پیدا می کند، است و فقط جنبه اختصاصی دارد و این، پس از ظهور حضرت حجّت (علیه السّلام) است که امامان و بزرگان ایمان و سرجنبانان کفر و زندقه باز خواهند گشت و حوادثی مخصوص اینان رخ خواهد داد. روایات بسیاری به این مطلب تصریح دارند.(21) این رجعت هم چون بازگشت در همان بدن های اولیه برانگیخته می شوند؛ لذا نبایستی با تناسخی که دیگران می گویند که بازگشت در قالب های جدید و بدن های دیگر است، اشتباه شود.2 . مسخ:
در ملّت های سابق بسیار اتّفاق می افتاد که مورد غضب الهی قرار می گرفتند و خداوند آن ها را تبدیلِ صورت می داده؛ به شکل میمون ها یا خوک ها در می آورده است. چنان چه درباره «اصحاب السّبت » آمده است: (فَلَمَّا عَتَوا عَن مَّا نهُوا عَنهُ قُلنَا لهُم کُونُوا قِرَدَةً خَاسِین)(22)؛ و چون از ترک چیزی که از آن منعشان کرده بودند سرپیچی کردند، گفتیم: بوزینگانی مطرود شوید.»بر یهودیان فرض بود روز شنبه از صید ماهی خودداری کنند؛ ولی اینان با طرح نیرنگ آمیزی، ماهیان را که در آن روز به طور آزاد و دسته های فراوان در گردش می آمدند، در حوضچه هایی حبس می کردند و سپس روز بعد آن ها را می گرفتند؛ لذا خداوند آن ها را بر اثر همین نیرنگ بازی، مورد غضب قرار داده به صورت میمون هایی در آورد.(23)
اینک این «مسخ» فقط تبدیل شکل است؛ ولی بدن، همان بدن است و این دگرگونی در ظاهر و اندام آنان صورت گرفته، لذا نبایستی با مسأله «تناسخ» که جدا شدن روح از بدن و داخل شدن در بدن دیگر است، اشتباه شود.
3 . تجلّی:
تجلّی روح و ظاهر شدن آن، با همان جسم روحانیش، منتهی با پائین آوردن درجه ارتعاشات آن، تا قابل رؤیت شود، به همان صورت اصلی انسانی یا به صورت حیوانات، مسأله ای است که مورد اتّفاق اسپریت ها است.(24)در روایات بسیاری نیز آمده است که روح می تواند خود به خود، بدون آن که احتیاج به بدن داشته باشد، در همین جهان ظاهر شود، خواه به صورت اصلی خودش، یا به صورت یکی از حیوانات زشت، طبق کردار و روشی که داشته است و این را در اصطلاح «تجلّی روح» می گویند.(25)
در تفسیر عیاشی آمده است:
حضرت موسی (علیه السّلام) از خداوند درخواست کرد، که از پدرش حضرت آدم (علیه السّلام) دیداری نماید، پس با وی ملاقات کرد و پرسش هایی چند از وی کرد، که بیشتر جنبه اعتراض داشت و حضرت آدم جواب هایی داد که بالاخره حضرت موسی (علیه السّلام) قانع شد.(26)
نیز آمده است:
عمر بن سعد، پس از کشته شدنش، به صورت بوزینه ای که در گردنش زنجیری بود، ظاهر شد و خانواده خود را شناخت؛ ولی اینان نتوانستند وی را بشناسند.(27)
اینک این تجلّی نباید با مسأله «تناسخ» اشتباه شود؛ زیرا تجلّی، ظاهر شدن روح است با همان قالب های برزخی «قالب مثالی، روانپوش» ولی تناسخ، بازگشت در قالب مادّی و بدنی دیگری است.
شبهه دهم: رجعت از افکار عبدالله بن سبأ و یهودیت
یکی از شبهات بسیار مهم و جنجال آفرین در بحث رجعت، این است که اعتقاد به رجعت، از افکار شخصی اصالتاً یهودی به نام «عبدالله بن سبأ» به وجود آمده است. می گویند: او از صنعای یمن بود و در زمان خلیفه سوّم، عثمان بن منظور آشوبگری و ایجاد اختلاف میان مسلمان ها، ظاهراً اسلام آورد؛ تا اسلام را تضعیف کرده و براندازد. وی به شهرهای بزرگ مسلمان نشین ، مانند: کوفه، شام، بصره، مصر سفر کرد. او میان مردم، عقاید خاصی را تبلیغ می کرد؛ از جمله می گفت:« پیغمبر اسلام مانند حضرت عیسی بن مریم به دنیا باز می گردد». با گذشت زمان این عقیده، میان گروهی از مسلمان ها جای گرفت و منشأ پیدایش اعتقاد به رجعت شد. بنابراین اعتقاد به رجعت، ریشه یهودی دارد.1.عبدالله بن سبأ
قبل از اینکه پاسخ این شبهه داده شود، لازم می دانیم ابتدا چند نکته را درباره شخصیت عبدالله بن سبأ و عقاید او در تاریخ از نظر اهل سنّت یادآور شویم.اوّلین بار طبری نام عبدالله بن سبأ را از قول سیف بن عمر چنین معرّفی کرده است: او مردی یهودی از صنعا، با مادر سیاه پوست بود و در زمان عثمان به ظاهر مسلمان شد و در شهرهای بزرگ مسافرت کرد و مردم را بر ضد عثمان شورانید و در توطئه خود، موفّق شد عثمان را به قتل رساند.
طبری اضافه می کند، اعتقاد به رجعت و بازگشت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) به دنیا را نخستین بار، عبدالله بن سبأ مطرح کرد.(28)
احمد امین مصری نیز این شبهه را مطرح کرده است. او با تقسیم بندی شیعه به دو گروه غالیان و میانه روها، عقاید صحیح و مسلّم شیعه مانند :«رجعت» و «مهدویت» را به غالیان این مذهب نسبت داده و ادّعا می کند که عبدالله بن سبأ اوّلین کسی است که اولویت علی (علیه السّلام) را مطرح کرده و نظریه رجعت، از افکار او است و این نظریه، به تدریج میان شیعه رواج پیدا کرد و به افکار و عقاید باطل دیگری، مانند اعتقاد به غیبت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که به زودی ظهور خواهد کرد، منجر شد. احمد امین در آخر بحث چنین نتیجه می گیرد که: اعتقادات شیعه، افکار عبدالله سبا و یهودیت است.(29)
آلوسی می نویسد:
عبدالله بن سبأ، اوّلین کسی است که بازگشت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) را مطرح کرد و بعد از آن، جابر جعفی در قرن دوّم هجری، رجعت حضرت علی (علیه السّلام) را قائل شد و زمانی برای رجعت تعیین نکرد؛ امّا در قرن سوّم هجری، شیعیان رجعت همه ائمّه و دشمنان شان را ادّعا کرده و زمان آن را هنگام ظهور خود مهدی دانستند.(30)
شهرستانی می نویسد:
عبدالله سبأ، اوّلین کسی بود که به وجوب امامت علی قائل شد و غلو کرد و سپس الوهیت علی و تشبه امامان (علیهم السّلام) به خدا که میان غالیان شیعه وجود دارد، همگی عقایدی است که از یهود و مسیحیت به این گروه راه یافته اند و سپس از این طایفه، به گروهی از اهل سنّت نیز سرایت کرده است.(31)
ابن خلدون در کتاب خود مطالبی مانند شهرستانی در ملل و نحل، مطرح کرده است.(32)
ابن عبد ربّه در عقد الفرید این شبهه را مطرح می کند و مشابهت دین یهود و شیعه را بیان کرده و در تأیید ادّعای خود از «شعبی »نقل می کند:
«رافضه، یهود امّت اسلام است» یهودیان، سلطنت جامعه را در انحصار آل داوود می دانند؛ رافضه هم رهبری جامعه را فقط برای علی و آل او می دانند. یهودیان، جهان را تا زمانی که عیسی ظهور نکند، جایز نمی دانند؛ رافضه هم جهاد در راه خدا را تا زمانی که مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ظهور نکند، جایز نمی دانند و...(33)
ابن عساکر هم مانند دیگران، مطالب زیادی در این زمینه نوشته است. وی می نویسد:
عبدالله سبأ فرقه (سبائیه) را تأسیس کرد و این فرقه به او منتسب هستند. این طایفه، همان گروه غالیان رافضه است. ابن عساکر بعد از بیان مطالب چندی اضافه می کند: علی (علیه السّلام) از کار او راضی نبود و با افکار او مبارزه می کرد. حتّی قصد داشت او را بکشد؛ ولی گروهی از رافضیان و پیروان عبدالله سبأ، مانع از کشتن او شدند و علی (علیه السّلام) او را به شهر مداین تبعید کرد.(34)
باید دانست، همه این تاریخ نویسان، درباره عبدالله سبأ، فقط یک منبع دارند و آن روایت سیف بن عمر تمیمی (متوفای 170ق) است و این همه بحث و گفت و گو به سبب روایت سیف به وجود آمده است.
سیف مطالب دروغ بسیاری ساخته و به دست راویان اخبار سپرده است. آنان نیز در اثر عدم توجّه و دقّت کافی، به نقل این گونه روایات بی اساس پرداخته اند. طبری در کتاب تاریخ خود، هفتصد و یک روایت می آورد که سند همه آن ها به سیف منتهی می شود و همه آن ها حوادث سال های 11 تا 37 هق را در بر می گیرند. جای تعجب آن که در کتاب تاریخ یاد شده، فقط یک روایت از سال دهم هجری از سیف نقل می کند. گویی تمام آگاهی های تاریخی او به همین چند سال پر ماجرا بوده و بس و از سایر زمان ها هیچ اطلاعی نداشته است.(35)
حالا درباره شخصیت سیف بن عمر در علم رجال از نظر اهل سنّت نظر می اندازیم.
سیف از نظر علمای رجال، مورد وثوق نیست؛ بلکه تضعیف شده است. ذهبی درباره شخصیت سیف بن عمر از علمایی مانند، ابوحاتم، ابن حبان و ... نقل می کند که «سیف بن عمر» در نقل احادیث قابل اطمینان نیست و احادیث او ارزشی نزد علما ندارد و او متهّم به کفر و الحاد نیز هست.(36)
جمال الدّین ابو الحجّاج یوسف مزی نیز با نقل سخنانی از عبّاس دوریف نسائی و... این راوی را جعل کننده احادیث و غیر قابل اعتماد معرّفی می کند.(37)
محمّد بن حبان می نویسد:
سیف بن عمر گرچه از اهالی بصره بود، امّا در اصل کوفی است. او متّهم به کفر و زندقه است و روایات کذب را از زبان اشخاص معروفی نقل می کرده است.(38)
ابواحمد عبدالله بن عدی جرجانی بعد از مطالب زیاد می گوید:
سیف، به ضعف و دروغ گویی نزدیک تر است، تا به صداقت و راستگویی.(39)
نتیجه آن که وجود عبدالله سبأ که توسط سیف مطرح شده و سبب شهرت آفاق گردیده است، هیچ اعتبار ندارد و این، ساخته و پرداخته سیف بن عمر است. علاوه بر این، تاریخ نویسان بزرگی همانند یعقوبی (متوفای 284ق) در تاریخ یعقوبی، بلاذری (متوفای 279ق) در أنساب الاشراف و ابن سعد (متوفای 230ق) در الطبقات الکبری، هیچ نامی از عبدالله سبأ به میان نیاورده اند.
دکتر طه حسین در این زمینه می نویسد:
ابن سودا یعنی عبدالله بن سبأ، یک چهره افسانه ای و موهوم بوده که دشمنان شیعه او را برای تضعیف شیعه ذخیره کرده اند. زیرا شیعه ادّعای حکومت داشت؛ به همین دلیل او را در مذهب خوارج داخل نکردند، چون خوارج ادعای خلافت نداشتند.(40)
دکتر علی وردی می گوید:
نزاع صحابه، مشکلی مهم برای اهل سنّت بود؛ از این رو، ابن سبأ را آفریدند تا بار این مشکل را تحمّل کنند.(41)
بعد از توضیح مطالب فوق، متذکّر می شویم که شبهه، در واقع از دو بخش تشکیل شده است: یکی این که اعتقاد به رجعت، از افکار عبدالله بن سبأ است. دوّم این که این اعتقاد، ریشه در یهودیت دارد.
چهار جواب برای بخش اول شبهه مطرح می شود:
پاسخ نخست:
بیان شد که شخصیت عبدالله بن سبأ، ساختگی و عاری از حقیقت است؛ زیرا تنها راوی آن، سیف است که از نظر علمای رجال تضعیف شده و دارای اعتبار نیست.علّامه عسکری، مهم ترین تحقیق درباره عبدالله سبأ را انجام داده و کتابی به همین نام نوشته است. وی با ارائه مدارک ثابت می کند سیف به دنبال اهداف شومی بوده و جعل روایت کرده است و عبدالله سبأ، اصلاً وجود خارجی ندارد.(42)
بنابر آنچه تاریخ نگاران درباره عبدالله بن سبأ نوشته اند، وی از نظر حکّام وقت (افسد المفسدین) بوده است؛ ولی در کمال آزادی در سراسر کشور اسلامی، به نشر اندیشه های باطل خود می پرداخته و کوچک ترین مزاحم و مخالفی بر او وجود نداشته است. این از شگفتی های تاریخ به شمار می رود چگونه است که ابوذر، صحابی بزرگ پیامبر، فقط به سبب گفتن چند کلمه حق، به فرمان حکّام وقت به بیابان خشک ربذه تبعید می شود؛ امّا فرزند سبأ، این یهودی فتنه انگیز، بدون واهمه، مردم را به شورش و آشوب فرا می خواند؟ راستی این باور کردنی است؟ آیا این، گواه بر افسانه بودن این مرد موهوم نیست؟
پاسخ دوم:
بر فرض که عبدالله سبأ، وجود واقعی داشته و عقاید باطل خود را میان مسلمانان ترویج می کرده است؛ ولی دلیل نمی شود که شیعه عقاید و افکار خود را از این شخص گرفته باشد. با توجّه به این که ناقلان داستان عبدالله سبأ، خبر برخورد قاطعانه علی (علیه السّلام) را با ابن سبأ نقل کرده اند،آیا ممکن است شیعه که خود را پیروان راستین حضرت علی (علیه السّلام) می داند، از عقاید این شخص پیروی کند؟پاسخ سوم:
ناقلان داستان عبدالله سبأ نقل کرده اند: ابن سبأ معتقد به الوهیت حضرت علی (علیه السّلام) بود. او عقیده داشت آن حضرت، نمی میرد؛ لذا هنگامی که خبر شهادت علی (علیه السّلام) را در مداین به او خبر دادند، به شدّت تکذیب کرد و گفت: «حتی اگر مغز سر او را برای من در هفتاد لفاف بیاورید، به مردن او معتقد نخواهم شد.»امّا شیعه در مسأله توحید، از عقاید بسیار عمیقی برخوردار است و فاصله زیادی بین این مذهب و سایر مذاهب که مدّعی توحید هستند، وجود دارد و در پرستش خداوند از هرگونه شرک به دور است. گذشته از این، آقایانی که شیعه را متهّم به پیروی از عبدالله سبأ می کنند، هیچ اطّلاعی از عقاید و افکار شیعه ندارند.
شیعیان راستین، اعتقاد به زنده بودن حضرت علی (علیه السّلام) ندارند؛ بلکه معتقدند که حضرت علی (علیه السّلام) در صبح نوزدهم ماه مبارک رمضان، به دست شخصی از اهل خوارج، به نام ابن ملجم مرادی در محراب مسجد کوفه در حال نماز، مجروح و دو روز بعد به شهادت رسید. بعد از ضربت ابن ملجم، حضرت فرمود:« فزت و ربّ الکعبه؛ به خدای کعبه قسم! رستگار شدم.»
همچنین شیعیان دوازده امامی که خود را پیرو علی (علیه السّلام) می دانند، در سه شب قدر از ماه مبارک رمضان، لعن بر قاتل امام علی (علیه السّلام) را مستحب می دانند و صد بار می گویند:«خدایا! قاتل علی را لعن کن» آیا ممکن است که عقیده شیعه از افکار عبدالله سبأ باشد؟
پاسخ چهارم:
ما در آغاز، رجعت را توسط آیات و روایات متواتر اهل بیت (علیه السّلام) که دو منبع اصلی اسلام هستند، ثابت کردیم. همچنین گفتیم که طبق آیات و روایات، رجعت در انبیا و امّت های گذشته اتفّاق افتاده است و در هیچ یکی از آن ها نامی از عبدالله سبأ وجود نداشت. این شبهه که شیعه اعتقاد به رجعت را از افکار عبدالله سبأ گرفته است، ادّعای بدون دلیل است.2.ارتباط رجعت به یهود
در این بخش، سه جواب ارائه می کنیم:پاسخ نخست:
پیوسته در اعتقاد و افکار میان دونفر، دو گروه، دو کشور و یا دو دین، مشابهت هایی دیده می شود؛ امّا به صرف دیدن شباهت نمی توان نتیجه گرفت ریشه افکار یکی از دیگری متأثر شده است. اگر حکم به نسبت دادن ریشه یکی به دیگری بشود، باید گفت: بسیاری از احکام و عقاید اسلامی، ریشه در یهودیت و مسیحیت دارد و در این مسایل، مسلمانان از یهود و مسیحیت پیروی کرده اند؛ زیرا بسیاری از عقاید اسلامی، شباهت هایی به دین یهود و مسیحیت دارد. که به سه نمونه اشاره می کنیم:الف. نماز و زکات از مهم ترین واجبات دینی مسلمانان می باشد و حال این که در ادیان سابق نیز وجود داشته است. حضرت عیسی (علیه السّلام) می فرمایند:
( وَ أوصانی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمتُ حَیًّا)(43)؛ و خداوند مرا به نماز و زکات تا زمانی که زنده ام سفارش کرده است.
ب. روزه، یکی از واجبات مهم اسلام است که در امّت های گذشته نیز واجب بوده است. خداوند می فرماید:
(یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِن قَبلِکُم لَعَلَّکُم تَتَّقُونَ)(44)؛
روزه بر شما (مسلمانان) واجب شد، همان طور که بر پیشینیان از شما واجب شده بود.
ج. قصاص نیز از ضروریات اسلام است؛ در حالی که این حکم، در تورات برای یهودیان بوده است و خداوند می فرماید:
( وَ کَتَبنا عَلَیهِم فیها أنَّ النَّفسَ بِالنَّفسِ وَ العَینَ بِالعَینِ وَ الأنفَ بِالأنفِ وَ الأذُنَ بِالأذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنَّ وَ الجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفَّارَةٌ وَ مَن لَم یَحکُم بِما أنزَلَ اللَّهُ فَأولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ)(45)؛
و بر آن ها- بنی اسرائیل- در آن (تورات) مقرّر کردیم که جان در برابر جان و چشم در برابر چشم و بینی در برابر بینی و گوش در مقابل گوش و دندان در برابر دندان و هر زخمی، قصاص دارد و اگر از قصاص در گذرد، کفاره (گناهان) او محسوب می شود و هر کس به حکم خدا حکم نکند، ستمگر است.
این حکم- قصاص - در (تورات) کنونی نیز موجود است. همچنین میثاق حضرت موسی (علیه السّلام) با یهوه (خدا) در کوه طور به نام (ده فرمان یا احکام عشره) معروف است و تعدادی از این فرمان ها مثل حکم قتل و دزدی و... در دین اسلام نیز موجود می باشد.
حال آیا به دلیل اینکه نماز و روزه و زکات و همچنین حکم دزدی و قتل و... در امّت های پیش از اسلام بوده است، می توان گفت: این مسأله، از ادیان گذشته وارد دین اسلام شده است؟ آیا این ها را همچون یک شبهه می توان مطرح کرد؟
پاسخ دوم:
بر فرض اینکه قبول کنیم، اعتقاد به رجعت از عقاید یهود بوده و از آن جا به شیعه راه یافته است، اشکالی وارد نمی شود؛ زیرا تمام عقاید و احکامی که یهودیان داشتند، با آمدن اسلام نسخ نشده اند؛ بلکه مواردی از این عقاید و احکام باقی مانده اند. از سوی دیگر، آمدن پیامبر و مبعوث شدن آخرین پیامبر در جزیرة العرب و... را علمای یهود قبل از ظهور اسلام برای مردم بیان می کرده اند. در آیاتی از قرآن نیز این مطلب تصریح شده است؛ مانند:الف. (وَ إذ قالَ عیسَی ابنُ مَریَمَ یا بَنی إسرائیلَ إنِّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیکُم مُصَدِّقاً لِما بَینَ یَدَی مِنَ التَّوراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأتی مِن بَعدِی اسمُهُ أحمَدُ)(46)؛
و به یاد آور هنگامی که عیسی بن مریم به بنی اسرائیل گفت: من رسول خدا به سوی شما هستم و آنچه در دست دارم از تورات را تصدیق می کنم و بشارت می دهم به رسولی که بعد از من می آید و نام او احمد است... .
ب. ( الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الأُمِّی الَّذی یَجِدُونَهُ مَکتُوباً عِندَهُم فِی التَّوراةِ وَ الإنجیلِ)(47)؛
آنان که از این رسول، این پیامبر امّی پیروی می کنند، آن کسی که نام و وصفش را در تورات و انجیل مکتوب می یابند... .
ج. ( محمّد رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أشِدَّاءُ عَلَی الکُفَّارِ رُحَماءُ بَینَهُم تَراهُم رُکَّعاً سُجَّداً یَبتَغُونَ فَضلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضواناً سیماهُم فی وَجُوهِهِم مِن أثَرِ السُّجُودِ ذِلَکَ مَثَلُهُم فِی التَّوراةِ وَ مَثَلُهُم فِی الإنجیلِ)(48)؛
محمّد، رسول خداست و آن هایی که با او هستند، بر کفّار سخت گیرند و با یکدیگر مهربانند... این است وصف آنان در تورات و در انجیل.
د. ( وَ لَمَّا جاءَهُم کِتابٌ مِن عِندَ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُم وَ کانُوا مِن قَبلُ یَستَفتِحُونَ عَلَی الَّذینَ کَفَرُوا فَلَمّا جاءهُم ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعنَةُ اللَّهِ عَلَی الکافِرین)(49)؛
و هنگامی که یهودیان را کتابی (قرآن) از طرف خداوند آمد که تصدیق کننده (تورات) آن ها می باشد و آن ها (یهود) در قبل (از ظهور اسلام) هنگام نبرد با مشرکان، پیروزی بر آن ها را به خود نوید می دادند ( که با کمک آن بر دشمن پیروز شوند) با این همه هنگامی که این ( کتاب و پیامبری) را که ( از قبل) شناخته بودند نزد آن ها آمد و به او کافر شدند. لعنت خدا بر کافران باد.
تمام مفسّران شیعه و سنّی در تفسیر آیه نوشته اند: قبل از ظهور اسلام، گروهی از یهود به شهر یثرب مهاجرت کردند و طبق آن چه در تورات خوانده بودند، منتظر ظهور پیامبری در این سرزمین بودند. هنگامی که با مشرکان (50) وارد جنگی می شدند، در دعاها از خداوند پیروزی طلب می کردند و خدا را قسم می دادند:
«خدایا! به حقّ پیامبری که در آخر الزّمان مبعوث می کنی که ما اوصاف او را در تورات خوانده ایم، ما را بر دشمنان ما پیروز کن.» و به اعلی صوت فریاد می کشیدند:«زمان ظهور آخرین پیامبر خدا نزدیک است و در زمان ظهور او و در پرتو رهبری او، شما را شکست خواهیم داد.»
البتّه پس از ظهور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یهودیان به گفته خود عمل نکردند؛ لذا در این آیه مذمّت شدند. آیات و احادیث دیگری در بشارت هایی که در تورات و انجیل، نسبت به ظهور آخرین پیامبر آمده، موجود است که به سبب اختصار، به همین مقدار اکتفا کردیم.
آیا شبهه کننده که خود مسلمان و معتقد به قرآن می باشد، می تواند بگوید: چون اوصاف پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و پیروان مؤمن او در تورات و انجیل ذکر شده است، پس ریشه اعتقاد به اسلام و پیامبر بزرگوار آن در تعلیمات یهود و مسیح می باشد و از جعلیات آنان خواهد بود؟
آیا بر مبنای خبر یهودیان به ظهور اسلام، اساس دین اسلام را دینی یهودی بدانیم؟ به گفته مرحوم کاشف الغطاء، آیا احمد امین مصری می تواند این جا هم بگوید: «إنّ الیهودیة ظهرت فی الاسلام لأن الیهود یقولون بعبادة إله واحد و المسلمون به قائلون؟! (51) آئین یهود دیگری در دین اسلام ظهور کرد، چون یهود هم قائل به خدای یگانه است و مسلمانان نیز به این معتقد هستند!»
ذکر نام پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و یا ائمّه اثنی عشر شیعه یا ذکر اعتقاد به رجعت در کتاب های آسمانی پیشینیان، نه تنها موجب سستی اعتقاد به اسلام و مکتب تشیع نمی شود؛ بلکه موجب استحکام هر چه بیشتر پایه های آن و کاشف از عنایت خاصّ حق تعالی به آن می باشد.
پاسخ سوم:
اگر شباهت ها میان عقاید و افکار، ملاک ریشه یابی قرار گیرد و افکار یک طرف را ریشه افکار طرف دیگر قرار دهیم، بنابراین برادران اهل سنّت نباید برای اثبات فضایل خلیفه اوّل و دوم، خبری را از منابع یهود، یا از اشخاص یهودی نقل کنند؛ برای نمونه، به این مطلب توجّه شود:سیف بن عمر در داستان فتح شام که در زمان خلیفه دوّم، عمر،انجام گرفت، نقل می کند: وقتی عمر وارد شام شد یک یهودی با او ملاقات کرد و از مقام و منزلت و پیروزی های آینده عمر خبر داد و چنین گفت:« سلام بر تو ای فاروق! تویی فتح کننده بیت المقدّس. به خدا سوگند! از این سفر بر نمی گردی، مگر آن که بیت المقدّس به دست تو فتح شود.»
ابن اثیر گوید:« اوّلین بار صفت فاروق را اهل کتاب برای عمر ذکر کردند.(52)» داستان های دیگری هم هست که برای اطلاع بیشتر به کتاب اسدالله الغابةه مراجعه شود.
پی نوشت ها :
1.فجر الاسلام، ص 277.
2.الخوارج و الشّیعه، ص 150.
3.الوافی بالوفیات، ج24،ص287.
4.المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الارشاد، ج2، ص 357.
5.المقالات و الفرق، ص 45.
6.مذهب الشّیعه الامامیة الأثنی عشریه، ج2، ص 926.
7.الفتاوی الهندیه، ج2، ص 264.
8.المفردات فی غرایب القرآن، ص 49.
9.گزیده گوهر مراد، ص 104.
10.شرح منظومه سبزواری، ص 317.
11.سوره هود: 103.
12.تفسیر المیزان، ج1، ص 211؛ ترجمه تفسیر المیزان، ج1، ص 315.
13.تقریرات فلسفه امام خمینی،ج3، ص 172؛ تفسیر نمونه، ج1، ص 164.
14.شرح منظومه سبزواری، ص 316؛ اشارات، نمط 8، ص 356.
15.عقاید الامامیه، ص 121.
16.بحارالانوار، ج4، ص 320.
17.همان، ج58، ص33.
18. المسائل السّرویه، ص 46.
19.رسائل المرتضی، ج1، ص 425.
20.تقریرات فلسفه، ج2، ص 193.
21.روضه کافی، ج8، ص 206 و 247؛ بحارالانوار، ج53، ص39.
22.سوره اعراف: 166.
23.تفسیر المیزان، ج8، ص 316؛ تفسیر عیاشی، ج2، ص 34.
24.المذهب الروحانی، ص 93-90.
25.بحارالأنوار، ج61، ص 110.
26.همان، ج11، ص 188.
27.بحارالانوار، ج61، ص111.
28.تاریخ طبری، ج2، ص 647.
29.فجر الاسلام، ص 324-311.
30.روح المعانی، جزء 20، ص 24.
31.الملل و النّحل، ج1، ص 172-174.
32.مقدمه ابن خلدون، ج1، ص 190-202.
33.عقد الفرید، ج2، ص 406.
34.تاریخ مدینة دمشق، ج29، ص3- 10.
35.الغدیر، ج8، ص 327 و 328.
36.میزان الاعتدال، ج2، ص 255.
37.تهذیب الکمال، ج12، ص326.
38.المجروحین، ج1، ص 345.
39.الکامل، ج3، ص 435.
40.الفتنة الکبری علی و بنوه، ص 91.
41.وعاظ السلاطین، ص 175.
42.عبدالله بن سبا، ص 275-278.
43.سوره مریم: 31.
44.سوره بقره: 183.
45.سوره مائده: 45.
46.سوره صف: 6.
47.سوره اعراف: 157.
48.سوره فتح: 29.
49.سوره بقره: 89.
50.مقصود از مشرکان همان طایفه اوس و خزرج است که از مهاجران (قبل از اسلام) به یثرب به شمار می آمدند و به شرک و بت پرستی مشغول بودند. این دو طایفه نه تنها با یکدیگر مشغول نزاع بودند؛ بلکه چون یهودیان صاحب مال و ملک فراوانی بودند، با یهودیان نیز به جنگ می پرداختند تا از اموال و املاک آن ها بهره برداری کنند؛ امّا پس از ظهور اسلام و به خصوص پس از هجرت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه تمامی افراد این دو قبیله به اسلام گرویدند و به انصار مشهور شدند.
51.اصل الشیعه و اصولها، ص 167.
52.اسد الغابة، ج4، ص 57.
محسنی دایکندی، محمدعظیم، (1389)، رجعت در عصر ظهور، قم، بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، مرکز تخصصی مهدویّت، چاپ اول