بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی

دیشب بلبل بر شاخه ی درخت سرو با آهنگ دلنشین پهلوی درس مقامات معنوی را می خواند؛ آواز بهاری بلبل، شنونده را به فکر می انداخت.
پنجشنبه، 25 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
 بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 

بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی *** می خواند دوش درس مقامات معنوی
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل *** تا از درخت، نکته ی توحید بشنوی
مرغان باغ، قافیه سنجند و بذله گوی *** تا خواجه مِی خورد به غزل های پهلوی
جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد *** زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی
این قصّه عجب شنو از بخت واژگون *** ما را بکُشت یار به انفاس عیسوی
خوش وقت بوریا و گدایی و خواب امن *** کاین عیش نیست در خور اورنگ خسروی
چشمت به غمزه، خانه ی مردم خراب کرد *** مخموریت مباد که خوش مست می روی
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر *** کای نور چشم من به جز از کِشته نَدْرَوی
ساقی مگر وظیفه ی حافظ زیاده داد *** کآشفته گشت طرّه ی دستار مولوی

تفسیر عرفانی
1. دیشب بلبل بر شاخه ی درخت سرو با آهنگ دلنشین پهلوی درس مقامات معنوی را می خواند؛ آواز بهاری بلبل، شنونده را به فکر می انداخت.
2. یعنی بیا که گل، همان آتش موسی را در کوه طور نمایان ساخت تا از درخت گل، سخن لطیف و دقیق توحید را بشنوی.
3. همه بلبلان باغ، شاعران خوش سخن و لطیفه گو هستند تا خواجه با شنیدن سرودهای پهلوی شراب بنوشد.
4. به هوش باش که بر تعلقات زودگذر دنیایی دل نبندی؛ از تمام اسطوره ی جمشید، آنچه در خاطره ها مانده، جام اوست.
5. این داستان شگفت آور را از بخت بد و نامساعد ما بشنو که یار با وجود انفاس عیسوی خود که همه را زنده می کند، ما را به فراق کشت.
6. چه خوش است آن زمان که سلطنت فقر داری و آسوده خاطر بر روی حصیر آرمیده ای که این زندگی شاد و خوش لایق تخت پادشاهی نیست؛ این زندگی درویشانه با آسایش خاطر همراه است؛ آرامشی که قدرتمندان از آن محرومند.
7. ای معشوق! چشم زیبای تو با ناز و عشوه، مردم را بدبخت و بیچاره کرد. امیدوارم که هرگز دچار خماری و مستی نگردی؛ زیرا که خوش و مستانه راه می روی.
8. دهقان پیر چه سخن نغز و لطیفی را به پسر خود گفت که:ای عزیز و ای نور دیده ی من! سرانجام آن چیزی را درو خواهی کرد که کاشته ای.
9. مگر ساقی بیش از اندازه ی مقرر به حافظ شراب داد که طرّه دستارش این گونه آشفته و پریشان گشت؟! ای وای شراب زیاد نوشیدم و پریشان گویی کردم و دستار روی سرم آشفته شد؛ خوب شد که من مرشد و مراد دیگران نیستم.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما