مترجم: محمّدابراهیم فتّاحی
یادداشتی درباره ی روشنفکران ایرانی
روشنفکری مدرن ایران طی جنبش مشروطه خواهی در سال های پایانی سده ی نوزدهم پدیدار شد؛ یعنی گروه رو به رشدی از مردم که بعدها به منور الفکران و سپس از دهه ی 1320 به روشنفکران معروف شدند. برای این الیت جدید دو الگوی خارجی عمده وجود داشت، هر چند تفاوت های اساسی بین این دو به چشم می خورد. نخست الگوی روشنفکری روسیه ی معاصر که نگرش های آنان تأثیر گسترده ای بر اندیشه ها و خواست های منورالفکران بر جای گذاشت. دیگری- هر چند با صراحت کمتر ولی از جهاتی با اهمیت و ماندگارتر- جنبش روشنفکری فرانسوی بود.در عمل فرانسوی ها نوآوران و مبتکران روشنفکری مدرن به شمار می روند. در این مقاله نیز الیت روشنفکر به صورت دقیق تر و تخصصی تری به کار گرفته شده است. نخستین گروه متمایز روشنفکران مدرن در تاریخ، هر چند آنان در آن هنگام به این اصطلاح نامیده نمی شدند، جرگه ی معروف به «فیلوزف ها» در سده هجدهم، مردان و زنانی مانند ولتر(2)، دیدرو(3)، امیلی دوشاتله(4)، دالامبر(5)، هلوسیوس(6)، دولباخ (7) و مادام دواستال (8) بودند که از جهات دیگر به انسایکلوپدیست (9) و یا اصحاب دایرة المعارف شناخته شدند.(10) اصطلاح «روشنفکر» به عنوان یک اسم (نه صفت) به معنایی منظور ما است که نخست در سال های پایانی سده ی نوزدهم، به ویژه در پی مبارزه ای به رهبری امیل زولا (11) و حامیان وی در قضیه ی دریفوس(12) به کار گرفته شد. این عنوان توسط ژرژ کلمانسو- رئیس جمهور زمان جنگ جهانی اول و معروف به «ببر فرانسه»- برای مردان دانش و ادبیاتی نظیر آناتول فرانس (13) به کار رفت که بیانیه ای را در دفاع از مبارزه ی زولا علیه بی عدالتی بزرگ سران نظامی رده اول فرانسه در خصوص کاپیتان دریفوس امضا کرده بودند.(14)
از آن پس، روشنفکران (15) به یک الیت نسبتاً تعریف شده و عموماً بحث برانگیز اطلاق گردید. مقاله ی ژولین بندا (16) "des La Trahison Clerces"(1927) و اثر ریمون آرون (17) «افیون روشنفکران» دو مقاله ی انتقادی پر آوازه در خصوص روشنفکران فرانسوی است، بعید نیست که آل احمد هنگامی که مقاله ی «در خیانت روشنفکران» را نوشت از مقاله ی بندا آگاه بوده باشد، مخصوصاً اینکه مقاله نیز در واقع روشنفکران فرانسوی را به همان خیانت ها و گناهان هر چند به دلایل متفاوت، متهم می کند. البته نقد آل احمد (در آن مقاله و سپس کتاب) به طور کلی به تجربه ی ایرانیان پرداخته است.
الیت روشنفکران ایرانی همانند همتای سده ی هجدهم آن اساساً یک جنبش مخالف بود و در این موضع باقی ماند. از این رو در نحوه ی کاربرد آن در فرانسه، عنوان «روشنفکر» معمولاً دانشگاهیان و دیگر روشنفکرانی را که یا سکوت گرا (18) و یا هوادار وضع موجود بودند در بر نمی گرفت. هنگامی که آرون، جامعه شناس سرشناس فرانسوی و هم شاگردی پیشین ژان پل سارتر در مدرسه ی نرمال (19)، مارکسیسم را به عنوان افیون روشنفکران نامید، او آشکارا خودش را به عنوان یک روشنفکر در معنایی خاص که معمولاً در آن کشور به کار گرفته شد، در نظر نگرفت. همچنین در ایران نیز این اصطلاح به همان معنا به کار رفت و معمولاً روشنفکران و دانشگاهیان غیر مخالف را استثنا می کرد. به قیمت خطر تأکید بیش از اندازه، باید بر این نکته تأکید کرد که این معنای اختصاصی روشنفکر در این مقاله به منظور پیروی از کاربرد عادی اصطلاح در زمان و کشورهای مورد نظر انجام می گیرد، بر اساس یک تعریف یا داوری ارزشی توسط نویسنده قرار ندارد.
بنابراین فرانسوی ها و روس ها پس زمینه ی اصلی را برای روشنفکران مدرن ایرانی، منورالفکران و روشنفکران فراهم کردند. اما این پدیده برای تاریخ ایران نا آشنا نبود و همتایی را به شکل های گوناگون در همه ی زمان ها به همراه داشت و در قالب اندیشمندان و روشنفکرای منتقدی نظیر فارابی و ابن سینا و یا شاعران رادیکال و مبارزانی مانند ناصرخسرو یا اندیشمندان عرفانی بی شمار، عارفان و شاعرانی همانند بایزید، ابوسعید، عطار، سهروردی، رومی، عین القضات و سایرین همواره وجود خود را نشان داد. چنین مردان و اندیشه هایی ابزاری سنتی برای مخالفت اجتماعی و سیاسی (از جمله مذهبی) و ابزار مخالفت بودند.
یکی از اصول اساسی آنان اجتناب از دولت و قدرت های وابسته به دولت بود. همه می دانند که نظریه ی شیعه دولت را مشروع نمی داند مگر اینکه با تأیید امامان باشد. برغم این واقعیت که در عمل علما با دولت هم زیستی داشتند و بسیاری از آنان امتیازاتی از آن به دست آوردند، اما تضاد جاری بین دولت و جامعه در ایران از زمان های اولیه- در واقع باستان- پدیده ای آشنا بوده است این امر از ماهیت خودکامه (20) دولت و گرایشات آشوبگرانه ی جامعه (در تقابل با آن ) برخاست. (21)
در سال 1320 روشنفکران عمدتاً مارکسیست که برخی از آنان به تازگی از زندان آزاد شده بودند، حزب توده را تشکیل دادند. در آن هنگام حزب توده هنوز به اسم یا از لحاظ سیاسی و یا در بینش و روش ها یک حزب توده هنوز به اسم یا از لحاظ سیاسی و یا در بینش و روش ها یک حزب کمونیست نبود، بلکه بیشتر به یک جبهه دموکراتیک یا مردمی شباهت داشت که توسط روشنفکران و فعالان مارکسیست اداره می شد، شبیه احزابی که برای مقاومت در برابر حاکمیت نازی ها در اروپای اشغال شده فعال بودند. این حزب در واقع از سال 1328/1949 به صورت جدی در زبان، عقاید و ائتلاف به یک حزب کمونیست تبدیل شد. حزب مزبور سه مرحله ی حساس را پشت سر گذاشت: شورش آذربایجان در سال های 1325-1324، در پی آن انشعاب حزب در دی ماه 1326 ( با رهبری خلیل ملکی) و ممنوعیت رسمی حزب در بهمن ماه 1327.(22)
داستان روشنفکران ایرانی در دهه های 1320 و 1330 عمدتاً داستان حزب توده است. داستان کسانی که به آن وفادار ماندند، افرادی که گروه انشعابی آن را رهبری کردند و جنبش های چپ دیگری را پایه گذاری کردند و نیز کسانی که بی سر و صدا فعالیت سیاسی را کنار گذاشتند. یافتن روشنفکر مخالف برجسته ی دهه ی 1320 و 1330 به غیر از احمد کسروی که عضو حزب توده و یا هوادار حزب در اوایل دهه ی 1320 نبود، دشوار است. هر چند بسیاری از آنان بعدها از حزب ناامید و سرخورده شدند و برخی دیگر حتی فعالانه با آن مخالفت کردند.(23)
بر این اساس در دهه های 1320 و 1330 دورنمای عمومی بدنه ی اصلی روشنفکران ایرانی- توده ای یا غیر توده ای - چپ گرایانه هر چند نه لزوماً کمونیستی، بود. در این زمینه بعضاً تفاوت های اساسی در میان آنان وجود داشت. مثلاً نگرش آنان درباره ی دولت مصدق، شوروی و بلوک شرق با یکدیگر متفاوت بود. اما آنان به درجات گوناگونی، ضد امپریالیست، لائیک و مدرنیست بودند. کار آنان شاعری، نویسندگی، نقدنویسی، مقاله نویسی، روزنامه نگاری و مترجمی بود، اگر چه هیچ یک از آنان زندگی خود را از این فعالیت ها تأمین نمی کردند. آنان یا در مدارس و مؤسسات مشابه تدریس می کردند و یا دارای مشاغل پایین یا متوسط در ادارات عمومی بودند.
روشنفکر غیر عادی
بنابراین شاخص روشنفکران ایرانی دست کم تا دهه ی 1340 مدرنیست بودن، مترقی و پیشرو بودن و - آشکارا و پنهان- در تضاد با دولت، بود. در برابر این وضعیت، به نظر نمی رسد که موقعیت ملکی فاصله ی زیادی با این نگرش فکری عمومی داشته باشد. چیزی که او را در میان آنها استثنایی و عجیب می کرد رهیافت، نگرش و روش او بود. یعنی صرف باورهای او وجه استثنایی اصلی او نبود که طبعاً طی مرور زمان یکسان نماند. بلکه عمدتاً چگونگی رسیدن به آنها، باور به آنها و به کار بستن و چگونگی و نیز مبنای بازبینی آنها اهمیت داشت. به عبارت دیگر دیدگاه های وی اساساً با دیدگاه های دیگر روشنفکران به دلیل رهیافت، نگرش و روش هایی که به کار می برد، تفاوت داشت.در این زمینه سه جنبه مرتبط با یکدیگر وجود داشت. نخست عدم پایبندی غیر انتقادی وی به هیچ چارچوب اجتماعی یا فکری که علت اصلی خلاقیت غیرعادی (24) او بود یا این واقعیت که وی همانگونه که گاهی حتی در مجامع دانشگاهی می گویند،«بیش از حد خلاق و مبتکر»(25) بود. دوم، ویژگی اصلی او عدم جزم اندیشی، و آمادگی برای پیشنهاد یا توجه به سازش های اصولی بود. یعنی باور وی به عدم کمال در سیاست بود، در برابر سیاست کمال گرا، که اصل را بر حذف رقیبان سیاسی می گذارد و من آن را «سیاست حذفی » نامیده ام.(26) و سرانجام، تعهد تزلزل ناپذیر وی به اصول بنیادی و امتناع او از رها کردن این اصول حتی به خاطر کسب محبوبیت و وجاهت عمومی. در واقع علت سریع تراژدی شخصی وی این بود که اگر فکر می کرد که دیدگاه های روشنفکران یا مخالفان یا روش های شان به بهترین نحوی در خدمت خوشبختی عمومی از جمله خود آنان نیست، حاضر بود که با ابراز انتقاد تند و صریح از مواضع آنان سبب طرد خود شود.
عدم وابستگی کامل او به هرگونه چارچوب تحلیلی یا فکری خاص، صرفاً امتناع و رد ایدئولوژی به معنایی که در دوران اخیر به کار برده می شود- یعنی یک نظام خاص فکری که تصور می رود در برگیرنده ی همه راه های وصول به بهشت برین (27) است- نبود، بلکه فراتر از آن می رفت و مستلزم بینش و اندیشه ی باز بود، به همان معنا که چه در علم و چه در جامعه پوپر آن را اشاعه می داد. این گونه آزاداندیشی، و در نتیجه آمادگی برای نادیده انگاشتن یا مخالفت با ایده آل های مقدس و سمبل ها، و یا (به اصطلاح توماس کوهن) پارادایم های تثبیت شده، به سادگی حتی در میان دانشمندان علوم طبیعی زمان معاصر نیز تحمل نمی شود. داروین تنها توسط شماری از متعصبان مذهبی به باد انتقاد گرفته نشد. اینشتین نیز پیش از خورشید گرفتگی سال 1919 خود را در حرفه ی فیزیک تنها و منزوی می دید چرا که نظریه ی نسبیت وی اعتبار سنت های ریشه دار را دچار شک و تردید کرده بود. هر دوی آنها فوق العاده خلاق و غیر عادی بودند حتی برای جامعه علمی.
اما داروین و اینشتین بهترین مثال های این مسئله نیستند چرا که آنان سرانجام در دوران حیات خود موفق شدند. مثال گالیله مناسب تر است؛ همچنین یان هوس (28) در مقایسه با مارتین لوتر. ارتکاب بی احترامی یا هتک حرمت از روش علمی یا اجتماعی ( چه رسد به مذهبی) که رسماً توسط علم و جامعه تأیید می شود، حتی اگر به خاطر حقیقت باشد، می تواند خطر جدی انزوا و شکست فردی را به دنبال داشته باشد. این یک حقیقت جهان شمول است که ممکن است در سیاست، علم یا هنر، یا در واقع هر حوزه ی دیگری از زندگی اجتماعی مانند مذهب پدید آید. فراموش نکنیم که «رَفض »(29) اساساً یک مفهوم مذهبی است، با اینکه ممکن است در راه علم و دیگر حوزه های فعالیت انسانی که در آن اصحاب قدرت نظریه یا نظریاتی را کم و بیش مقدس می شمارند نیز برای تکفیر انتقادکنندگان به کار رود.(30) آبه سی یس یکی از معدود چهره های برجسته ی انقلاب 1789 فرانسه که از همه ی مراحل پر آشوب انقلاب تا زمان مرگ طبیعی خود در زمان (31) لوئی فیلیپ در دهه ی 1830 جان سالم بدر برد، زمانی گفت که مردم می خواهند دلشاد شوند و اجازه می دهند که بیش از اندازه از آنان تعریف و تمجید و حتی چاپلوسی کنند اما آموزش و تربیت را تحمل نمی کنند. تکیه کلامش این بود:«باید زبانمان را نگاهداریم.»(32) از نمونه های نادر و استثنایی که بگذریم، به نظر می رسد که این نظر پیوسته با تجربه قرین و منطبق است؛ مشاهده ای که بیشتر تلخ و ناگوار است تا غیر واقعی.
البته این بدان معنا نیست که روشنفکر، دانشمند، هنرمند، فعال یا رهبر سیاسی هیچ گزینه ای ندارد و تنها باید یا هماهنگ باشد و یا محکوم شود. در این زمینه معمولاً هم گزینه ی سخت و هم گزینه ی معتدل وجود دارد. هواداران گزینه های سخت را دگراندیش و ناهمرنگ با جماعت می نامند،(33) مانند پیورتن ها (34)، باپتیست ها (35)، کویکرها (36) در مراحل پیش و پس از انقلاب انگلیس، کوبیست ها (37) و سوررئالیست های اوایل سده ی بیستم، مارکسیست ها در کشورهای غیر دموکراتیک، یا دموکرات ها در دولت های توتالیتر. اما اگر چه تعلق داشتن به چنین گروه هایی در یک جامعه ی متعصب سخت و دشوار است، آنها از سوی یاران، گروه و چارچوب خود از مهر و محبت و تأیید و تحبیب برخوردارند. آزمون واقعی حتی نوشیدن جام شهادت نیست بلکه شهادت برای آرمانی است که هیچ یک از اصحاب و مراکز قدرت و نفوذ آن را از خود نمی دانند.
خلیل ملکی به جز سال های 1322-1327، هنگامی که در حزب توده بود و سال های 1328-1332 به هنگام ملی شدن صنعت نفت و نهضت مصدق، عموماً از همه کرسی های عمده ی قدرت و سیاست خواه در دولت یا اپوزیسیون به دور بود. حتی در دو دوره ی استثنایی فوق (استثنایی به این دلیل که این دوره ها به صورتی غیر عادی باز بودند) نیز وی به طور کامل با جنبش هایی که عموماً از آن حمایت می کرد، هماهنگ نبود؛ به عبارت دیگر، حتی در آن هنگام هم وی کم و بیش همرنگ جماعت نبود.
انزواطلبی او برخلاف آدم های اساساً تکرو بی دلیل و بی جهت نبود، بلکه به این جهت بود که به مسائل خارج از چارچوب های موجود می نگریست. او با قدرت فکری غیر عادی اش و با مقدار وقت زیادی که حاضر بود صرف فعالیت و تحلیل سیاسی کند، در تشخیص و تجویزهای خود از مُدهای روز سیاسی بسی پیش تر می رفت. اما اگر او در طرح صریح دیدگاه های بسیار پیچیده ای که فهم آن حتی برای جامعه ی روشنفکری او نیز دشوار و پر هزینه بود، اصرار نمی ورزید، لزوماً کارش به طرد و انزوا نمی کشید.
در بالای روی جلد دوره ی دوم علم و زندگی، گاهنامه ی گروه ملکی در اواخر دهه ی 1330، در هر شماره این جمله با غرور و افتخار به چشم می خورد: «مِلاک عمل نویسندگان علم و زندگی حق و حقیقت است، نه فریفتن عوام، نه خوشایند ایشان یا هراس از اعراض شان.» و این «عوام» حتی چهره هایی را در بر می گرفت که مردم در سطحی گسترده به آنها توجه داشته و به سخنان آنان گوش فرا می دادند. نکته ای که یادآور گفته ی بایرون (38) به ناشر خود در سال 1819 است «من از ژرفای ذهن خود نوشته ام... اما نه برای کلمات شیرین و ستایش های [مردم]. من ارزش واقعی تشویق و تمجید مردم را خوب می شناسم.»(39) اما بایرون یک شاعر رمانتیک رادیکال بود نه یک روشنفکر و فعال سیاسی که تقریباً همه ی وقت خود را صرف تلاش برای متقاعد نمودن اصحاب قدرت (اعم از دولت یا اپوزیسیون) به رهنمودهای سیاسی خویش می کند. این نگرش هم دلیل عمده ی موفقیت ملکی در تحلیل شرایط به صورت شفاف، ارائه ی سیاست های مستدل (اما نامتعارف) و پیش بینی پیامدهای بی توجهی به آنها، و هم علت اساسی ناکامی وی در متقاعد کردن هر گروه صاحب قدرت به شمار می رفت. البته در این خصوص در دو مورد که فاجعه ی پیش بینی شده توسط وی به اثبات رسید استثنائاتی پدید آمد. یک بار در سال 1326، در پی فروپاشی قیام آذربایجان، که در طی آن وی اصرار کرده بود که حزب توده نباید بدون چون و چرا از آن پشتیبانی نماید. بار دوم در سال 1344 زمانی بود که وی در شکل گیری جبهه ی ملی سوم با حمایت مصدق مشارکت کرد. جبهه ی ملی سوم به دنبال فروپاشی جبهه ی ملی دوم به دلیل اشتباهات سیاسی عمده ای که ملکی همواره پیش بینی کرده بود، تشکیل گردید. اما اینها نیز پیروزی های بی حاصلی بودند چرا که «موفقیت» وقتی پیش آمد که جنبش شکست خورده و مبارزان روحیه شان را باخته بودند. در مورد نخست موفقیت وی با انشعاب حزب در دی ماه 1326 به پایان رسید؛ و در دومی، دستگیری وی و محاکمه نظامی در شهریور 1344 را دنبال داشت.
او در سال 1339 با اشاره به یک برنامه ی منظم رادیویی که طی آن مردان موفق معرفی می شدند، گفت که اگر می خواستند چنین برنامه ای را برای «مردان ناموفق» تهیه نمایند، می بایست اول به سراغ او بروند.(40)
بنابراین او می دانست که اغلب به استقبال شکست رفته، و به نظر می رسید که نسبت به این مسئله احساس غرور نیز می کند. از روان شناسی این نگرش و طرز رفتار که بگذریم، ملکی عقیده داشت که اتخاذ مواضعی که معتقد بود نادرست است و یا به شکست جنبش هایی که او کم و بیش به آنها تعلق داشت می انجامد، مغایر با اصول اخلاقی است. این وجهه ی اخلاقی در شعاری که در روی جلد نشریه ی وی نقل می شد به طور غیر مستقیم به چشم می خورد. اما حتی صریح تر در جمله ای که در هر شماره ی آن در پشت جلد درج می شد، بیان شده بود:« که انسان تنها بدان سبب که پایداری می کند جاودان خواهد بود.»
بنابراین، ملکی پدیده ای غیر عادی در سیاست و جامعه ی معاصر ایران بود. اندیشه های وی در دوره ی آنان آنقدر تازه و بدیع بود که از همه ی طیف های سیاسی ایران دشمنان زیادی برای او ساخت. او اکنون مورد تحسین و استقبال احزاب و گروه های دموکراتیک چپ و راست به عنوان فعال و اندیشمند سیاسی صمیمی و دقیقی است که خیلی از زمان خود پیش تر بود و تا پیش از درس های اخیر تاریخ ایران شناخته نشد. در واقع شمار روبه رشدی از گروه های مارکسیست- لنینیست سابق که اکنون به سوسیالیسم پارلمانی روی آورده اند او را به عنوان زمینه ساز بزرگ خود می نگرند.
چکیده ای از زندگی نامه
خلیل ملکی در سال 1280 در تبریز به دنیا آمد و در سال 1348 در تهران درگذشت. پدرش- حاج میرزا فتحعلی- تاجر ثروتمند و یکی از پشتیبانان جنبش مشروطه بود. در دوران کودکی شاهد تصرف تبریز پس از کودتای محمدعلی شاه بود که طی آن منزل آنان بیش از چند بار توسط نیروهای دولتی مورد تاراج قرار گرفت. مرگ پدرش و در پس آن ازدواج دوباره ی مادر موجب شد که وی به اراک (سلطان آباد) برود و در آنجا روانه مکتب و مدرسه شد. در اوایل دهه ی 1300 وی عازم کالج فنی آلمان در تهران و سپس در مسابقه ی سختِ گرفتنِ بورس دولتی جهت اعزام دانشجو به اروپا موفق شد. چنانکه زمانی در سلسله مقالاتی ناتمام در زمینه ی زندگی نامه ی شخصی اش نوشت، پیش از رفتن به اروپا در تهران به سوسیالیسم و سیاست روی آورده بود و دیدار کم و بیش ناامید کننده ای هم با سلیمان میرزا، رهبر سوسیالیست های مجلس کرده بود. به نظر می رسید که این علاقه مندی بر اثر برخوردهای سیاسی فزاینده در اروپا ( که احتمالاً در برلین، شهری که او در آنجا رشته شیمی را تحصیل کرده بود، در نقطه ی اوج قرار داشت)، ظهور دوباره ی نظام استبدادی در ایران و تماس او با دیگر دانشجویان رادیکال به ویژه تقی ارانی عمیق تر و بیشتر شده بود.بورس دولتی ارزشمند پس از خودکشی یک دانشجو و اصرار ملکی بر تحقیق کامل که کارکنان دولت سعی در اجتناب از آن داشتند، باز پس گرفته شد.(41) آنان به وی برچسب کمونیست زدند (که نبود) و او را به تهران بازگرداندند. او در تهران فلسفه و علوم تربیتی خواند تا شغل معلمی شیمی در یک دبیرستان را بر عهده گیرد.(42).
وی در سال 1316 به عنوان یکی از اعضای گروه پنجاه و سه نفر دستگیر، محاکمه و محکوم شد. همانند بسیاری از آنها او هنوز مارکسیست نبود اما در زندان مارکسیست شد. بر اساس همه ی گزارش ها، به ویژه کتاب بزرگ علوی پنجاه و سه نفر، حاکی است که او با متانت و شجاعت استثنایی در زندان رفتار کرد.(43) اما- چنانکه وی بعدها در جاهای مختلف توضیح داد- نسبت به بسیاری از رفقای خود ناامید و سرخورده شده بود و همین موجب امتناع وی از عضویت در پایه گذاری حزب توده در سال 1320، در پی تبعید رضاشاه به دنبال اشغال ایران توسط نیروهای متفق گردید، اما پس از یک سال برخی از روشنفکران جوان و سرشناس حزب، وی را به پیوستن به حزب توده برای کمک به آنان در به اصلاح رهبری و برنامه های آن تشویق کردند. بدین ترتیب اپوزیسیون درون حزب به عنوان جناح اصلاح طلب معروف شدند. آنان انتقادهای رو به رشدی داشتند که می شود آن را در موارد (الف) روش دیوان سالارانه ی رهبری در درون حزب و سیاست محافظه کارانه ی آن در بیرون و (ب) سیاست پیروی بی چون و چرای آن از سفارت شوروی در تهران، خلاصه کرد. حزب توده به دلایلی از عهده ی تضادهای مستمر به ویژه تضادهای مربوط به نخستین کنگره ی حزب و درخواست ناموفق شوروی برای امتیاز نفت شمال برآمد.(44)
اما بحران آذربایجان مسائل را از نو مطرح کرد و به صحنه آورد. ملکی به عنوان رئیس کمیته ی ایالتی حزب توده در آذربایجان، نسبت به رفتار و دیدگاه نیروهای اشغالگر شوروی و نیز دموکرات های پیشه وری نظری انتقادآمیز داشت. او مخالف ارتباط رسمی حزب توده با دمکرات های آذربایجان و مشارکت بسیار کوتاه حزب در دولت اتئلافی قوام بود. در خصوص مورد آخری معتقد بود که قوام در اولین فرصت آنان را از کابینه بیرون خواهد کرد، همان گونه که در عمل این کار را انجام داد.
شکست مصیبت بار این سیاست ها و مقاومت های درون حزبی که در پی آن به وجود آمد، در کمتر از یک سال پس از فروپاشی فرقه ی دموکرات آذربایجان تضادهای درونی را آشکار نمود. روشنفکران جوان اصلاح طلب- به رهبری جلال آل احمد- از یکسو نظریه پرداز جوان و پر شور اپریم اسحاق و از سوی دیگر با سیاست مدار ارشد اپوزیسیون حزب، خلیل ملکی در تماس بودند، و آنها بودند که ملکی را به رهبری انشعاب معروف زمستان 1326 ترغیب کردند.(45)
شوروی بی درنگ انشعاب را محکوم نمود و رهبران آن را عوامل امپریالیسم انگلستان نامید. بنابراین آنان اندیشه تأسیس حزب دیگری را کنار گذاشتند و تصمیم گرفتند برای مدتی از فعالیت رسمی خودداری کنند. در این فاصله ملکی توانست تا ریشه های مسئله را از یک سو در استالینیسم شوروی و از سوی دیگر در ایدئولوژی مارکسیست- لنینیست کشف نماید. او آشکارا مورد اول را محکوم کرد و نسبت به مسئله دوم در عمل نشان داد که دیگر لنینست نیست و ایدئولوژی مارکسیسم را هم قبول ندارد، هر چند او همچنان از مقولات مارکسیستی در موارد مناسب استفاده می کرد.
در اواخر مجلس پانزدهم مبارزه علیه قرارداد الحاقی (قرارداد گس- گلشائیان) به سرعت به جنبشی برای انتخابات آزاد و دولت دموکراتیک که به زودی به نهضت ملی معروف شد، تبدیل گردید. این مسئله همزمان با غیر قانونی کردن حزب توده پس از تیراندازی فخرآرایی به شاه در بهمن 1327 به وقوع پیوست. نیروهای دموکراتیک ملّی متحد شده و شروع به شکل دهی به یک ائتلاف گسترده کردند. مصدق که در مجلس پانزدهم حضور نداشت، از بازنشستگی سیاسی داوطلبانه ی خود برای رهبری جنبش به صحنه بازگردانده شد. در مدت مبارزه برای انتخابات آزاد در تهران جبهه ی ملی تشکیل شد. مظفر بقایی نیز رهبری سازمان نظارت بر آزادی انتخابات را در شهریور 1328 بر عهده داشت. وی در این هنگام انتشار هفته نامه ی شاهد را آغاز کرد.(46)
به زودی جلال آل احمد به هیئت تحریریه ی آن پیوست و ملکی را به نوشتن در شاهد ترغیب نمود.(47) نتیجه فوری آن نیز سلسله مقالاتی تحت عنوان برخورد آرا و عقاید بود که جداگانه نیز به چاپ رسید. این عنوان یکی از اصطلاحات و عبارات سیاسی و اجتماعی ای است که ملکی وضع کرد که سپس به اصطلاح جا افتاده ای در زبان فارسی تبدیل شد. همکاری با شاهد تا خرداد 1330 هنگامی که در پی نخست وزیری مصدق، ملکی و بازماندگان گروه انشعابی توده و بقایی و گروه نظارت وی حزب زحمتکشان ملت ایران را تشکیل دادند، ادامه یافت. تأسیس این حزب در واقع رقابتی جدی با حزب توده در جذب دانشجویان و دانش آموزان، جوانان و کارگران به شمار می رفت- به ویژه پس از انشعاب بقایی و ایجاد حزب نیروی سوم- هر چند سازمانی به مراتب کوچک تر بود.
روابط مصدق و بقایی در طول نخستین سال نخست وزیری او رو به تیرگی گذاشت. اما همکاری عمومی آنان تا زمان پس از قیام موفق 30 تیر 1331 علیه نخست وزیری کوتاه مدت احمد قوام پایدار مانده بود. دیدگاه بقایی در آن هنگام مبنی بر اینکه حزب زحمتکشان باید علناً با دولت مصدق مخالفت نماید، توسط جناح ملکی در حزب رد شد. به دنبال این مسئله بقایی انشعاب را در مهر 1331 ترتیب داد و جناح ملکی نیز با عنوان نیروی سوم به فعالیت خود ادامه داد. (48)
از آن پس نیروی سوم با سرعت زیادی رشد یافت در حالی که موقعیت دولت، به ویژه به دلیل انشعاب در درون رهبری جنبش توسط بقایی، کاشانی و تنی چند از منتقدان و سپس مخالفان به آن رو به تضعیف بود. این اختلاف نظر در اوایل اسفند 1331، هنگامی که کاشانی و بقایی از شورشی که به دلیل اعلان قصد شاه به سفر به اروپا به راه افتاد پشتیبانی کردند، به اوج خود رسید. در این حوادث، نیروی سوم در دفاع از مصدق نقش بارزی ایفا کرد و مصدق نیز رسماً با دعوت از ملکی و فعالان حزب به منزل خودش از آنان تشکر کرد.(49)
هنگامی که در تیرماه همان سال مصدق تصمیم به برگزاری همه پرسی برای انحلال مجلس هفدهم و برگزاری انتخابات تازه گرفت، ملکی و حزب او با این استدلال که تعطیلی مجلس فرصتی طلایی برای تلاش آشکارا و قابل پیش بینی برای کودتا فراهم خواهد کرد، سعی کردند مصدق را از این اقدام منصرف کنند. بسیاری از دیگر رهبران نهضت ملی نیز معتقد بودند که این کار درست نیست. [ اما ] مصدق موافقت نکرد. همچنین در این هنگام دیداری خصوصی با مصدق برگزار شد که به شهادت دکتر کریم سنجابی با این سخن ملکی- با کلمات پیش گویانه ای که امروز معروف است- به پایان رسید: «راهی که شما می روید به جهنم است ولی ما تا جهنم به دنبال شما خواهیم آمد.»(50)
با کودتای مرداد 1332 ملکی نیز به زندان افتاد. او رهبر یک حزب قانونی بدون هیچ گونه مسئولیتی در دولت بود، و بنابراین هیچ اتهامی نیز نمی توانست علیه او مطرح شود. با این وصف او را بدون محاکمه زندانی کردند و به اعتقاد خود او عمداً همراه با گروهی از رهبران، کارگران و روشنفکرانِ حزب توده به قلعه ی فلک الافلاک خرم آباد فرستادند. او همواره از شکنجه روحی ای که از این طریق بر وی اِعمال شده بود، شکایت داشت.(51)
در سال 1339، هنگامی که مسائل اقتصادی و مشکلات مربوط به روابط خارجی محدودیت های سیاسی داخلی را تا حدودی کمتر کرد، ملکی تشکیل جامعه ی سوسیالیست های نهضت ملی ایران را بلافاصله پس از تأسیس جبهه ی ملی دوم رهبری کرد. طی چهار سال بعدی انتقادهای جامعه از سیاست های جبهه به عنوان بزرگ ترین سازمان نهضت ملی به طور فزاینده ای توسط سایرین از جمله نهضت آزادی بازرگان، حزب ملت ایران فروهر، جنبش دانشجویی با نفوذ و شدت مؤثر بازگو شد. سرانجام خود مصدق از طریق مکاتبات پنهانی از تبعیدگاه داخلی خود در قضیه دخالت و به رهبری جبهه حمله کرد.(52)
[ اما این اقدام ] بسیار دیر صورت گرفت. چندماه پس از تشکیل جبهه ملی سوم که جامعه سوسیالیست نیز عضوی از آن بود، ملکی همراه با سه تن از دیگر رهبران جامعه که هنوز آزاد بودند در شهریور 1344 دستگیر و در یک دادگاه نظامی به اتهام معروف «برنامه ریزی برای سرنگونی رژیم پادشاهی مشروطه » محاکمه و به سه سال زندان محکوم شد. اما وی پس از گذراندن نیمی از محکومیت خود به دلیل فشار مستمر بر رژیم از سوی گروه های حقوق بشر، بین الملل سوسیالیست ها، احزاب و دولت های سوسیالیست اروپایی (از جمله دخالت شخصی رئیس جمهور اتریش در ملاقات با شاه) آزاد گردید. دو سال بعد وی در انزوا و افسردگی درگذشت.(53)
پی نوشت ها :
1-پروفسور محمدعلی همایون کاتوزیان اندیشمند علوم اجتماعی و منتقد ادبی ایرانی است. وی هم اکنون سمت استادی دانشکده مطالعات شرقی در دانشگاه آکسفورد را بر عهده دارد. تاکنون اثر پرآوازه از وی در زمینه ی اقتصاد سیاسی ایران و ادبیات معاصر ایران منتشر شده که بسیاری از آنان به فارسی نیز ترجمه شده اند. برخی از آثار برجسته ی ایشان عبارتند از:
-اقتصاد سیاسی ایران معاصر، ترجمه ی محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، چاپ هفتم، تهران، نشرمرکز،1381.
-مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران، ترجمه ی فرزانه ی طاهری، تهران، نشرمرکز، 1378.
-تضاد دولت و ملت: نظریه ی تاریخ و سیاست در ایران، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران، نی، 1380.
-دولت و جامعه در ایران، انقراض قاجار و استقرار پهلوی، ترجمه ی حسن افشار، تهران، نشرمرکز، 1379.
-نه مقاله در جامعه شناسی تاریخی ایران، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران، نشرمرکز، 1377.
-استبداد، دموکراسی و نهضت ملی، تهران، نشرمرکز، 1372.
-صادق هدایت از افسانه تا واقعیت، ترجمه ی فیروزه ی مهاجر، تهران، طرح نو، 1372.
-صادق هدایت و مرگ نویسنده، تهران، نشرمرکز، 1372.
-بوف کور هدایت، تهران، نشرمرکز، 1372.
2.ولتر (Voltair)(1778-1694)، یکی از بزرگ ترین نویسندگان عصر روشنگری در فرانسه. وی دارای آوازه ی جهانی به عنوان مخالف سرسخت و جسور استبداد، تعصب و خشونت می باشد. نوشته های وی در بردارنده ی خصوصیات روشنفکری فرانسوی است انتقادی، بذله گویی و شوخ طبعی،م.
3-دیدرو (Denis Diderot)(1783-1713)، نویسنده و فیلسوف فرانسوی که طی سال های 1745 تا 1772 ویراستار ارشد انسایکلوپدیا، یکی از آثار عمده ی عصر روشنگری، بود.م
4-امیلی مارکیز دوشاتله (Emilie Chatelet Markez)(1783-1717)، ریاضی دان و فیزیکدان فرانسوی و معشوقه ی ولتر،م.
5-دالامبر (Alembert jean)(1783-1717)ریاضی دان، فیلسوف و نویسنده ی فرانسوی و از نویسندگان برجسته ی آنسایکلوپدی.م
6-هلوسیوس (Claude Adrien Helvétius)(1771-1715)، فیلسوف فرانسوی و از حامیان سرشناس اندیشمندان عصر روشنفکری، م
7-دوالباخ (Paul-Henri Dietrich,bavond Holbach)(1789-1723)، فیلسوف و از اندیشمندان اصحاب دایرة المعارف یا آنسایکلوپدی و از هواداران آتئیسم و ماتریالیسم.م.
8-مادام دواستال (Germainede Staël)(1817-1766)، نویسنده فرانسوی، سوئیسی و یکی از تئوریسین های سرشناس رمانتیسیسم.م.
9-دایرة المعارف یا آنسایکلوپدی (Encyclopédie) دانشنامه ی طبقه بندی شده ی علوم، هنرها و پیشه ها که در سده ی 18 توسط اندیشمندان فرانسوی که خود را وقف پیشرفت علوم و اندیشه های لائیک و تساهل، ذهنیت آزاد عصر روشنگری کرده بودند، به رشته تحریر در آمد. نویسندگان این دانشنامه به اصحاب دایرة المعارف و یا آنسیکلوپدیست ها معروف شدند.م.
10-Refernces on the Philosophes and Enlightenment are virtually innumerable.See, for example,Isaiah Berlin, the Age of Enlightenment, New York, new American Library, 1956, the Age of Enlightenment, an Anthology of 18th Century French Literature, eds. Otis E.Fellows and Norman L.Torry, New York, Crofts, 1942. Kingsley Martin,French Political thought in the Eighteenth Century, Boston 1929.Isaiah Berlin Agoinst the Current, ed., Henry Hardy,London, Pimlico, 1997.
11-امیل زولا (Emile Zola)(1905-1840)، فعال سیاسی، روزنامه نگار، رمان نویس و منتقد برجسته اواخر سده ی نوزدهم، او به خاطر تئوری های مربوط به ناتورالیسم و دخالتش در قضیه ی دریفوس از طریق نامه ی سرگشاده اش «من متهم می کنم » (J'accuse) دارای آوازه ی خاصی است. م
12-قضیه ی دریفوس (Alfred Dreyfus)(1935-1859)، افسر ارتش فرانسه که محاکمه اش به اتهام خیانت 12 سال بحث را در کشور ایجاد نمود و تاریخ اجتماعی و سیاسی جمهوری سوم فرانسه را به شدت تحت تأثیر قرار داد.م.
13-آناتول فرانس (Anatole France)(1924-1844)، نویسنده و منتقد معروف فرانسوی و برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات در سال 1920.م.
14- اطلاعات مناسب در خصوص «مسئله ی دریفوس» و مبارزه ی «هواداران» و «مخالفان » دریفوس برای بررسی ظهور و اثرات مفهوم «طبقه ی روشنفکران» در فرانسه بسیار ضروری است. همانگونه که ا.چ.ای.ال. فیشر در کتاب چند جلدی تاریخ اروپا نوشته است،" برای کسانی که طی سال های پر هیجان 1894-1903 زندگی نکردند، درک احساسات تندی که سرنوشت این افسر جوان یهودی را برانگیخت، بسیار دشوار است... نیمی از فرانسه به شدت اعتقاد داشتند که دریفوس گناهکار است، نیم دیگر با همان شدت بر این باور بودند که او مورد بی عدالتی قرار گرفته بود. دوستی های دیرین از هم گسیخت، آرامش خانواده ها از میان رفت، وجدان افراد دچار عذاب و شکنجه شده بود و ...»ر.ک. به کتاب وی:
A History of Europe, London, Edward Arnold & Co.,1936, pp.1005-1006
خود این مسئله در منابع بی شماری مورد بررسی و تفسیر قرار گرفته است از جمله زندگی نامه های زولا، کلمانسو، آناتول فرانس، ژرژ سورل و موریس بارس و غیره.
15-les intellectuels
16-ژولین بندا (Julien Benda)(1956-1867(،فیلسوف و داستان نویس فرانسوی، رهبر جنبش ضدرمانتیک در انتقادگرایی فرانسوی و مدافع سرسخت خردگرایی در برابر شهودگرایی فلسفی (philosophical intuitionsim) هنری برگسون.م.
17- ریمون آرون (Raymond-Claude-Fredinand Aron)(1983-1905) ، مورخ، جامعه شناس و مفسر سیاسی فرانسوی که شهرتش خاصه به دلیل تردید نسبت به اندیشه های ارتدودکسی ایدئولوژیکی است.
18-Establishmentarian or Quietist
19-Ecole Normale
20-arbitrary
21-علل، الگو و اهمیت و تداوم تضاد دولت- جامعه به طور گسترده ای در منابع زیر توسط نویسنده مورد بررسی قرار گرفته است. دولت و جامعه در ایران، ترجمه ی حسن افشار، تهران، نشر مرکز، 1380؛ همایون کاتوزیان،«گونه های لیبرالیسم اروپایی و مفاهیم نوِ آزادی در ایران »، تضاد دولت و ملت، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران، نشر نی، 1380.
Arbirary rule, A Comparative Theory of State, Politics and Society in Iran, British Journal of Middle Eastern Studies,1.24,1997
همچنین، کاتوزیان،«جامعه ی کم آب و پراکنده: الگوی تحول دراز مدت اجتماعی- اقتصادی در ایران » در کتاب نه مقاله در جامعه شناسی تاریخی ایران، نفت و توسعه اقتصادی، و سایر مقالات در کتاب :
Iranian History and Politics,Routlege Curzon, 2002.
22-به عنوان مثال ر.ک. محمدعلی (همایون) کاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران، (2 جلدی)، ترجمه ی محمدرضا نقیسی و کامبیز عزیزی، تهران، نشر مرکز، 1372؛ مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران، ترجمه ی فرزانه ی طاهری، تهران، نشر مرکز، 1378، صادق هدایت از افسانه تا واقعیت، ترجمه ی فیروزه ی مهاجر، تهران، نشر مرکز، 1377، یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه ی احمد گل محمدی، محمد ابراهیم فتاحی، نشر نی، 1377، بابک امیرخسروی، نظر از درون به نقش حزب توده ی ایران، تهران، اطلاعات، تهران، آگاه، 1375.
23-برای آگاهی بیشتر در خصوص تک تک روشنفکران و اندیشه های آنان ر.ک. مهرزاد بروجردی، روشنفکران ایرانی و عرب، ترجمه ی جمشید شیرازی، تهران، نشر فرزان، 1378.
Ali Gheissari,Iranian Intellectuals in the Twentieth Century, Austin; University of Texas Press, 1998; Negin Nabavi, in Search of Culture and Authenticity; the Iranian Intellectuals vis-à-vis the State,1953-1957, Oxford D.Phil, thesis, 1997
24-unusual orginality
25-too original
26-«سیاست حذفی» اصطلاح نویسنده و مفهومی برای سیاست در دولت و جامعه ی خودکامه است. ر.ک. محمدعلی همایون کاتوزیان، تضاد دولت و ملت ایران، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران، نشر نی؛ مقاله ی «مسائل دموکراسی و حوزه ی همگانی در ایران نو»، صص 192-210.
27-millennium
28-Jan Huss
29-Heresy
30-مسائلی که در پاراگراف فوق به صورت سربسته بدان اشاره شد بسیار گسترده و پیچیده هستند. اما برای فهم مسئله ی ملکی ضروری و حیاتی می باشند. برای مثال ر.ک:
Karl Popper, Conjectures and Refutations,London,Rutledge & Kegan Poul, 1963, Objective Knowledge, Oxford: Clarendon Press, 1972 The Myth of the Framework, reprinted in the Mythe of the Framework, ed M.A.Notturno, Routlege: London and New York 1994, Reason or Revolution in the Posivist Dispute in German Ideology, London, Heinemann, 1979.T,S.
توماس س. کوهن، ساختار انقلاب های علمی، ترجمه ی احمد آرام، تهران، سروش، 1368.
Homa Katouzian, the Hallmarks of Science and Scholasticism, A Historical Analysis' in the Yearbook of the Sociology of the Sciences, 1982,Dodrecht,Boston and London,Reidel, 1982
محمدعلی همایون کاتوزیان، ایدئولوژی و روش در اقتصاد، ترجمه ی محمد قائد، تهران، نشرمرکز، 1374، بخش های 4 و 5.
T.S.Kuhn,Funationalism and Sociology of Knowledge British journal for the Philosophy of Science, June, 1985.
برای مطالعه در خصوص یک بحث عمومی در این زمینه ر.ک. خلیل ملکی و مسئله ی آدم غیر عادی در کتاب کاتوزیان و پیشداد، یادنامه خلیل ملکی، تهران، انتشار، 1370.
31-چهره های برجسته انقلاب 1789 فرانسه که از همه مراحل پر آشوب انقلاب تا زمان مرگ طبیعی خود در زمان.
32-See "Sieyes" in,J.M.Thompson,Leaders of the French Revolution,Oxford and New York, Blackwell, 1988. P.11
33-non-conformists
34-Puritans
35-Baptist
36-Quakers
37-Cubists
38-بایرون (Lord George Gordon)(1824-1788(، شاعر انگلیسی، م.
39-Quoted in Andrew sanders,the Short Oxford History of English Literature, Oxford:Clarendon Press, 1994,p.380
40-در مقالات مجله ی هفتگی علم و زندگی، یادداشت پی نوشت 12.
41-مخالف دیگری نیز در این زمینه وجود داشت، احمد حامی، که او نیز به دلیل بازپس گرفته شدن بورسیه به تهران بازگردانده شد. اما او دارای ارتباطات محکمی بود که به او کمک کرد تا بورسیه خود را بازگردانده و مجدداً به برلین برگردد.
42-منابع مکتوب شناخته شده ای در زمینه کودکی و جوانی او وجود ندارد. اطلاعات اولیه ی در دسترس از طریق خاطرات شفاهی خود او و برادر ناتنی اش حسین ملکی گردآوری شده است. خوشبختانه او سلسله مقالاتی درباره ی تجربیات زندگی خود در دهه ی 1300 در ستونی با عنوان «تراژدی قرن ما » در مجله ی هفتگی علم و زندگی، شماره های 11-1، 1339-1340 نوشته که در سال بعد برای همیشه توقیف شد.
43-بزرگ علوی، پنجاه و سه نفر، تهران، الدوز، 1356 (همچنین خاطرات وی، خاطرات بزرگ علوی؛ ویراستار: حمید احمدی، سوئد، نشرباران، 1997)؛ انور خامه ای، پنجاه نفر و سه نفر، تهران، انتشارات هفته، بی تا؛ خلیل ملکی، خاطرات سیاسی خلیل ملکی، با مقدمه و معرفی محمدعلی همایون کاتوزیان، چاپ دوم، تهران، انتشار ، 1368.
44-برای مثال ر.ک. به همان؛ متن ملکی و نیز مقدمه ی کاتوزیان و متن نامه ی ملکی به عبدالحسین نوشین در بخش ضمیمه؛ خلیل ملکی، برخورد عقاید و آراء، ویرایش محمدعلی همایون کاتوزیان و امیر پیشداد، تهران، نشرمرکز، چاپ دوم، 1375، انورخامه ای، فرصت بزرگ از دست رفته، تهران، هفته، 1362، آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، پیشین؛
Turaj Atabaki,Azerbijan,Ethnicity and the Struggle for Power in Iran,London and New York, I.B.Tauris 2000
45-برای اطلاعات کامل در خصوص مباحث و رویدادهای مربوط به این مسئله، ر.ک خلیل ملکی، دو روش برای یک هدف، تهران، جمعیت سوسیالیست توده ی ایران، تهران، 1326؛ خاطرات سیاسی، متن و مقدمه، و برخورد عقاید؛ جلال آل احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، تهران، رواق، 1357، فصل 6. در زمینه ی ملکی و انشعاب حزب توده، چاپ مجدد در محمدعلی همایون کاتوزیان و امیر پیشداد، یادنامه، انورخامه ای، از انشعاب تا کودتا، تهران، انتشارات هفته، 1363، اپریم اسحاق، چه باید کرد، تهران، 1325، و ( با نام مستعار آلاتور) حزب توده در سر دوراه، تهران، 1326 (و گفت و گوهای وی با همایون کاتوزیان در آکسفورد)؛ کاتوزیان، مصدق، صادق هدایت، فصل 9، و اقتصاد سیاسی ایران، یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب؛ مازیار بهروز، ناکامی چپ در ایران، تهران، ققنوس، 1380، بابک امیرخسروی، نظر از درون، بخش 8.
46-کاتوزیان، مصدق و اقتصاد سیاسی، و مقدمه بر خاطرات سیاسی ملکی، خامه ای، از انشعاب، آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب.
Fakhredin Azimi,Iran: The Crisis of Democracy 1941-1953,London and New York, I.B.Tauris and St.Martin,s Press, 1989. Nikki Keddie,Roots of Revolution, New Haven and London, Yale University Press, 1981
47-آل احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، بخش 6، و کاتوزیان و پیشداد، یادنامه.
48-مقدمه ی کاتوزیان درباره ی ملکی، خاطرات سیاسی و نامه ی سرگشاده ی ملکی به آیت الله کاشانی در ضمیمه همان منبع؛ کاتوزیان، «مصدق » نیروی سوم، 22 و 26 مهر 1331؛ شاهد، 23 مهر 1331، امیرخسروی، نظر از درون.
49-نیروی سوم شماره های گوناگون پس از 9 اسفند 1331 طی دو هفته شامل گزارشی از دیدار با مصدق و تصویری بزرگ از دو رهبر در میان فعالان نیروی سوم در منزل مصدق، محمد مصدق، خاطرات مصدق، امیرخسروی، نظر از درون.
Mohammad Musaddiq,Musaddiq's Memories,ed,and Introd,Homa Katouzian, London,Jebheh,1988,Bool II,Part I,Appendix and katouzian's Introduction, Azimi,Crisis of Democracy.
50-سنجابی این مطلب را در مهر 1339 در تهران به نویسنده اظهار داشت و برای نخستین بار در مقدمه ی نویسنده در کتاب ملکی، خاطرات سیاسی، ص 103 عنوان شد.
51- به مقالات ناتمام وی در زمینه ی تجربه ی فلک الافلاک در نشریه ی هفتگی فردوسی، شماره های گوناگون، 1335، و نامه ی مفصل خرداد 1332 به مصدق، منتشره در خاطرات سیاسی، صص 412-429. همچنین، نامه ی او به «اولیای امور»، پیشین، صص 433 -438.
52-کاتوزیان، مقدمه بر خاطرات سیاسی ملکی و مصدق، بخش های 16 و 17 و منابع آنها.
53-کاتوزیان، مقدمه
آبراهامیان، یرواند، اشرف، احمد، همایون کاتوزیان، محمدعلی؛ (1382) جستارهایی درباره ی تئوری توطئه در ایران، گردآوری و ترجمه ی محمد ابراهیم فتاحی، تهران، نشرنی، چاپ هشتم