جلوه های تدبیر، مدیریت و فرماندهی شهدا
درایتشهید حاج محمد جعفر نصراصفهانی
در پاییز سال 66 به عنوان بازرس قرارگاه شمال غرب، به همراه تیمسار « آراسته»، از خط مقدم جبهه ( ارتفاعات قولنجان مریوان) بازدید می کردیم. در آن جا شهید نصر فرمانده ی گروهان پیاده بود. گروهان های مجاور به علت کمبود اقلام سنگری و صعب العبور بودن مسیر از روحیه ی مطلوبی برخوردار نبودند. اما نیروهای تحت امر شهید نصر روحیه ی بالایی داشتند و از نظر اقلام طبقه 4 سنگری نیز کمبودی نداشتند. وقتی علت را جویا شدیم و موضوع را بررسی کردیم، متوجه شدیم که فرمانده گروهان - شهید نصر - به طور مداوم، گروه های گشتی به منطقه اعزام می کند و در فرصت های مناسب به دشمن دست برد زده، از وسایل سنگری دشمن استفاده می نماید.
شجاعت و درایت شهید نصر، در اولین دیدار من با ایشان بسیار جالب توجه بود و از آن جا من یک علاقه ی قلبی نسبت به ایشان پیدا کردم. (1)
شوق و انگیزه
شهید محسن گلستانییک روز که از راهپیمایی دسته ای خسته کننده و نفس گیر بر می گشتیم، بچه ها سرود محسن گلستانی را منظم و با صدای هماهنگ و بلند جواب نمی دادند، او دسته را نگهداشت تا هم بچه ها نفسی تازه کنند، هم او حرف دل بچه ها را بشنود. پرسید: « چرا خوب جواب نمی دهید؟ نکند از جبهه خسته شده اید؟»
یکی از بچه ها با حاضر جوابی گفت: « چرا دروغ بگوییم؟ مأموریت بیش تر بچه ها رو به اتمام است و ما می خواهیم بر گردیم سر درس و مدرسه مان...»
محسن حرف دل بچه ها را که شنید، گفت: « این حرف ها نشانه ی نهایت صداقت شماست. اگر نتوانستید به جبهه بیایید، ان شاء الله در شهر، کار خوب و شایسته انجام دهید تا آبروی بسیج حفظ شود و اجرتان از بین نرود.»
دوباره که راه افتادیم، با این که هم چنان سر بالایی بود، بچه ها با صدایی رسا جواب سرود محسن گلستانی را دادند. به چادرها که نزدیک شدیم، عده ای چشم به راه ایستاده و شاهد شور و شوق بچه های دسته یک بودند. (2)
طرح ابتکاری
شهید حاج حسن دشتیدر منطقه ی طلائیه مستقر شده بودیم، پیش از استقرار ما منطقه توسط رزمندگان در عملیات بیت المقدس آزاد شده بود. قبل از آزادسازی، عراقی ها خیلی روی منطقه خصوصاً منطقه ی جفیر حساب باز کرده بودند. حتی از شهر نشوه عراق برای آن جا آب لوله کشی آورده بودند و بعد از فتح، لوله های آب بکار نیروهای ما نمی آمد، اما با فکر ابتکاری شهید دشتی قابل استفاده شدند.
حاج حسن طرح داد که از این لوله ها، که لوله های چدنی محکمی بودند. برای سقف سنگر استفاده کنند. لوله ها را می گذاشتند و پلیت آهنی هم می انداختند روی لوله ها و سنگرهای زیرزمینی محکمی درست می شد که گلوله ی خمپاره هم در آن ها اثر نمی کرد. در حال حاضر هم اگر جایی از جبهه دست نخورده و سالم مانده باشد یقیناً مکان های استقراری تیپ جزء آن هاست و همه اش هم مدیون طرح های ابتکاری حاج حسن بود. (3)
حمل مجروح با لودر
شهید حاج حسن دشتییک بار بارندگی شدید شده بود و ما برای بردن اقلام پزشکی مشکل داشتیم. اکثر ماشین ها در گل مانده بودند. جاده ی مناسبی نبود و به دارو شدیداً احتیاج داشتیم. از طرفی از خط هم بی سیم زده بودند که یک مجروح داریم و باید می آوردیم پشت خط. من رفتم سنگر فرماندهی که مشورت کنم ببینم چه کاری می شود کرد. ایشان را دیدم. گفتم: حاجی مشکلی پیش آمده و هیچ راهی نداریم. حاج حسن آمد وضع را دید، از ماشین ها کاری بر نمی آمد، با تلفن صحرایی زنگ زد به لجستیک، که یک لودر بفرستند. لودر که آمد حاج حسن گفت: وسایل مورد نیازتان را بگذارید توی بیل لودر و ببرید جلو. وسایل را فرستادیم، لودر رفت. وقتی برگشت دیدیم آن مجروح را گذاشته اند توی بیل لودر آورده اند. این فکر همیشه مرا متعجب می کند که چرا به ذهن ما نرسیده بود. (4)
غذای گرم و مهمات
شهید حاج حسن دشتیساعت یازده صبح دیدم یکی دارد از دور توی آب، برایم دست تکان می دهد. کلاه آهنی داشت. نشناختمش. لندی گرافت را می دیدم ولی کسی که دست تکان می داد را نمی شناختم. با اشاره می پرسید کجا پهلو بگیریم. لندی گرافت ایستاد و ناشناس پیاده شد و کلاه را برداشت. حاج حسن بود. سلام و احوالپرسی کرد. خسته نباشید گفت و با همان لبخند همیشگی گفت:
« غذا آورده ام.»
یک کار ابتکاری کرده بود. غذا داخل ظرف های چدنی درب دار ریخته، سر ظرف ها را هم با سیم بسته بودند جوری که بشود آن ها را پرت کرد. اولین باری بود که ما در عمق عملیات غذای گرم می خوردیم. دیدم لندی گرافت بعدی هم پر از مهمات رسید.
حاج حسن به من گفت:
« بچه محل آبشاهی، هر چه می خواستی برایت گرفتم، حالا فقط بجنگ.» (5)
رسیدگی به حالات روانی افراد
شهید حاج حسن دشتیکربلای 4 بود. یک سری تویوتای جدید آورده بودند، حاج حسن تقسیم کرد بود میان گردان ها. رفتم اتاقش نگاهم کرد، گفت:
« صادقیان مشکلت چیست؟»
« مشکلی نیست ولی همه ماشین نو دارند الّا گردان ما.»
گفت: فرقی نمی کند، ولی حالا که دوست دارید داشته باشید، بیا .
دست کرد از کنار دستش سوئیچ یک ماشین را به من داد. بعد خندید و گفت:
« دادم که محکم پای کار بایستید». روزی نبود که به همه سر نزند و مشکلات را تا آن جا که در توانش بود، حل نکند.
الان مطالبی در مدیریت تدریس می شود. نظیر رسیدگی به حالات روانی پرسنل و از این قبیل. (6)
پی نوشت ها :
1- ره یافته عشق، صص 143-142.
2- دسته یک، ص 634.
3- پرواز تا جبرئیل، ص 129.
4- پرواز تا جبرئیل، ص 133.
5- پرواز تا جبرئیل، ص 136.
6- پرواز تا جبرئیل، ص 137.
مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس؛ 19، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ دوم