جلوه های تدبیر، مدیریت و فرماندهی شهدا
طرح دفع پاتک دشمنشهید حاج محمد جعفر نصراصفهانی
در سحرگاه روز 67/4/21، دشمن بعثی، حمله ی ناجوانمردانه ای را در سراسر خطوط مرزی، به خصوص در منطقه ی پدافندی گردان 120 تیپ 2 لشکر 28 سنندج، واقع در ارتفاعات قلنجان و تپه ی مرزی 1500، در منطقه ی عمومی مریوان آغاز کرده بود. آن ها بیش تر ارتفاعات را زیر آتش خود داشتند. با توجه به آتش زیاد دشمن و کمبود نیرو، به ناچار از فرماندهی تیپ، کمک خواستم. در نتیجه ایشان جناب سروان نصر را با گروهانش به یاری فرستاد.
بعد از دیدن او و در بغل گرفتن یکدیگر احساس کردم که بدنش سرد است. زیر چشمی نگاهی به چهره ی پر مهر ایشان انداختم. رنگ صورتش زرد شده بود، جویای علت شدم. گفت: « نزدیک به 24 ساعت است که بیمارم و آب بدنم کم شده.»
گفتم: کمی استراحت کرده و پس از درمان به مأموریت خود ادامه بده.
اما او در حالی که با نگاه معصومانه اش به چهره ی من خیره شده بود، گفت: « همیشه آرزوی چنین لحظه هایی را داشتم که بتوانم انتقام خون شهدای سوسنگرد و هویزه را از دشمن بعثی بگیرم. پس جای درنگ نیست و باید به وظیفه ی الهی خود، هر چه زودتر عمل کنم. غفلت جایز نیست.»
فردای آن روز، دشمن با نیروی تازه نفس خود، برای فتح نهایی ارتفاع 1500 متری حمله ی خود را آغاز کرد. ساعت یک بعدازظهر، جناب سروان نصر، با تماسی اعلام کرد: « طرحی دارم که با به اجرا درآوردن آن، قبل از تاریکی، دشمن زبون را از ارتفاع دفع خواهیم کرد و برای این کار لازم است توپ های 203 میلیمتری جلوی مواضع ما را گلوله باران کنند و ما از سنگرها خارج نمی شویم.»
من که این پیشنهاد را شنیدم. احتمال تلفات نیروی خودی را دادم، اما چون از نظر او این تنها راه دفع دشمن بود، موضوع را با فرمانده تیپ در میان گذاشتم. ابتدا فرماندهی مخالف بود، اما در نهایت با توجه به سوابق جناب سروان نصر که پیشنهادهایش همیشه با بررسی عمیق و مطالعه شده بود، موافقت کرد و طرح وی، به مرحله ی اجرا درآمد.
در ساعت 16/00، بی سیم چی جناب سروان اطلاع داد که ما حمله ی دشمن را دفع کرده ایم و تعدادی هم اسیر گرفته ایم. در آن موقع خواستم با فرمانده اش صحبت کنم. او در جواب گفت: « نصر در اثر اصابت ترکش به پهلو و یا پایش زخمی شده است.»
من از گفته ی او بسیار ناراحت شدم و در حدود ساعت 17/30 دقیقه بود که پیکر غرق در خون فرمانده ی شجاع و دلیر مرد عرصه ی میدان رزم، جناب سروان نصر را با آمبولانس به درمانگاه آوردند.
وقتی کنار او رسیدم و صورت مظلومانه ی این مرد خدا را دیدم، بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد. در آن زمان گریه می کرد و فریاد می زد: « یا فاطمة الزهرا، یا حسین شهید، چرا مرد فرا نخواندید. آیا من لیاقت شهادت و دیدار شما بزرگواران را ندارم.» (1)
نفوذ و حمله ی برق آسا
شهید حاج محمد جعفر نصراصفهانیشهید نصر همیشه داوطلب عملیات سخت و خطرناک بود. به این ترتیب تعداد زیادی از پرسنل یگان نیز به تبعیت از او داوطلب این گونه عملیات بودند.
در 67/4/21، عملیات آفندی گسترده ای در خطوط مقدم، توسط دشمن، از جمله در منطقه ی « شیلر» انجام گرفت. در سمت راست لشکر، ارتفاعی قرار داشت که نیروهای خودی هم جوار آن جا را تخلیه کرده بودند و این باعث می شد که جناح راست لشکر آسیب پذیر شود. تصمیم داشتیم که هر طور که شده ارتفاع را مجدداً پس بگیریم. به این منظور به بحث و مشورت پرداختیم. شهید نصر با اعلام این که دشمن هنوز روی ارتفاع استقرار پیدا نکرده است، پیشنهاد کرد که به طور نفوذی به منطقه برود، وضعیت دشمن را کاملاً بررسی کند و بعد عملیات انجام شود. پیشنهادش مورد موافقت قرار گرفت و بلافاصله تعدادی از پرسنل یگان داوطلب شدند که همراه او بروند. به این ترتیب با یک حمله ی برق آسا توانستند صبح روز بعد، ارتفاع را به تصرف خود درآورند.
در یکی از روزهای دیگر متوجه شدیم که نیروهای سمت راست منطقه را کاملاً تخلیه کرده اند و جناح راست یگان شهید نصر کاملاً باز و آسیب پذیر شده است. از طرف ستاد لشکر به او دستور جابه جایی واحد داده شده است. او که زیر فشار سنگین دشمن قرار داشت، با خونسردی و حوصله ی تمام، ابتدا تجهیزات و پرسنل را جابه جا کرد و هنگامی که همگی کاملاً عقب کشیدند، خودش در حالی که با هدایت آتش توپخانه، دشمن را زمین گیر کرده بود، توانست تلفات سختی به دشمن وارد کند. پس از رسیدن به موضع از پیش تعیین شده، بچه ها تعریف می کردند که: « ابتدا در محاصره ی دشمن بودیم. خیلی مقاومت کردیم، فکرش را هم نمی کردیم که بتوانیم از محاصره ی دشمن خلاص شویم. اما خوشبختانه به طور معجزه آسایی حلقه ی محاصره را شکستیم و رهایی یافتیم.» (2)
برای دیگران
شهید محسن گلستانیبرادر گلستانی با چند گونی خاک و یکی - دو پلیت، یک توالت درست کرد. من هم در آخر کار به کمکش رفتم. فاضلاب توالت به طرف باتلاق می رفت. کار مهمی بود که به همت مسئول دسته، خیلی زود انجام شد. به او گفتم: معلوم نیست تا کی این جا باشیم. شاید همین ساعت جاکن شویم ... چرا این همه زحمت کشیدی؟!
گفت: « اگر ما هم استفاده نکنیم، گردان های دیگر می آیند. شاید به درد آنها بخورد. عملیات تازه شروع شده و حالا حالاها این جا کار هست.»
گفته اش درست بود و عقل من به این جاها نمی رسید. (3)
پی نوشت ها :
1- ره یافته عشق، صص 156-154.
2- ره یافته عشق، صص 157-156.
3- دسته یک، ص 238.
مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس؛ 19، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ دوم