جلوه های تدبیر، مدیریت و فرماندهی شهدا

بلدوزر بدون راننده

در این مرحله یک محوری بود که درگیری شدیدی اینجا اتفاق افتاد که شهید حمید چریک - ایرانمنش - برای دفع دشمن رشادت های زیادی از خودش نشان داد و شهید اکبر محمد حسینی فرماندهی خط را به عهده داشت که خودش با شلیک آرپی جی،
جمعه، 2 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بلدوزر بدون راننده
 بلدوزر بدون راننده

 






 

 جلوه های تدبیر، مدیریت و فرماندهی شهدا

جلوگیری از تضعیف روحیه

شهید اکبر محمد حسینی
در این مرحله یک محوری بود که درگیری شدیدی اینجا اتفاق افتاد که شهید حمید چریک - ایرانمنش - برای دفع دشمن رشادت های زیادی از خودش نشان داد و شهید اکبر محمد حسینی فرماندهی خط را به عهده داشت که خودش با شلیک آرپی جی، تانک ها را منهدم می کرد. ایشان به خوبی توانست چند تا از پاتک های دشمن را دفع کند که در همان هنگام از ناحیه ی پا زخمی شده بود و برای اینکه روحیه بچّه ها تضعیف نشود، چون نیروها به او متکی بودند؛ پایش را بسته بود و رفته بود زیر پل و گفته بود زخم من مهم نیست و در همین محل استراحت می کنم و قبول نکرده بود که به عقب منتقل شود و خواسته بود که بچّه ها با تلاش، پل را حفظ کنند و بچّه ها هم زحمت کشیدند و تلاش کردند و خط را حفظ کرده و اوج درگیری همین جا بود و حملات عراق را دفع کردند و ایشان هم زیر پل به شهادت رسیده بود. (1)

گروه باب الحوائج

شهید حجت الاسلام شیخ عبدالله میثمی
باران زیادی باریده بود و تمامی دشت صاف و هموار جوفیر، به دریایی از گل و لای تبدیل شده و تمام مقرها و مواضع و مراکز تجمّع را آب گفته بود. بعضی جاها که منطقه پست تر بود، آب به حدّی بالا آمده بود که فقط با قایق می شد بین سنگرها تردّد کرد. هیچ کس دل خوشی از این باران نداشت. تمام وسایلمان گلی شده بود و همه سرما خورده بودند. در جادّه های فرعی، که از جادّه ی اصلی به مقرها منشعب می شد، تعداد کثیری ماشین سبک و سنگین در گل فرو رفته بود و همه در تلاش بودند که زودتر ماشین های خود را از گل دربیاورند. وضع آن قدر آشفته و به هم ریخته بود که حجت الاسلام شیخ عبدالله میثمی پیشنهاد کرده بود گروهی به نام باب الحوائج تشکیل شود و در منطقه گشت بزند و به کسانی که ماشینهایشان در گِل گیر کرده و یا دچار نقص فنی شده اند، کمک کند. طرح بسیار خوبی بود. (2)

پل خیبری

شهید علی شفیعی
مدتی در هورالعظیم بودم. روز اول که جای بچّه ها را دیدم، خیلی ناراحت شدم. بل کوچکی وسط نیزارها بود که رویش زندگی می کردند. در حالی که مدام تکام می خورد و کسی امنیت جانی نداشت. از این گذشته با یک گلوله از بین می رفت. به این فکر بودم که چه طور می شود مشکل را حل کرد. تا این که در موضع خمپاره ی 120 پل خیبری بزرگی را دیدم. همان جا به فکرم رسید که می توان سنگری از الوار که سنگین هم نشود - بر روی پل ساخت. با شهید علی شفیعی مشورت کردم و او طرح را روی کاغذ آورد. به نظر می رسید که قابل اجرا باشد و نسبت به وضع فعلی بهتر. به او گفتم: « باید کاری بکنیم، اگر این بچّه ها صدمه ببینند، به گردن من و توست.»
پیشنهاد مرا قبول کرد و به اهواز رفت. 48 ساعت بعد با خودش یک سنگر نمونه را که ساخته بود، آورد. سقف سنگر الوار بود و محکم و با سیخ و آهن چهار طرفش را پیچ و مهره کرده بود. با خوشحالی آن را به خط بردیم. این طرح تا خمپاره 80 مقاومت داشت. از آن به بعد تعداد زیادی از این سنگرها با پیگیری شهید علی شفیعی ساخته شد. بچّه ها راحت شدند و آموزش شنا را اجباری کردیم تا موقع نیاز مشکلی پیش نیاید. (3)

گودال آتش

شهید حسن هراتی اسکندری
پاییز سال 1362 بود کاروان های بزرگ قاچاق مواد مخدر پس از عبور از مرز ایران و افغانستان در منطقه ی عمومی تاسوکی و رودخانه ی شیله محموله های بزرگ را شبانه به وسیله خودرو وارد ایران می کردند و به شهرهای مرکزی انتقال می دادند.
من و شهید هراتی مأموریت یافتیم تا اطلّاعات لازم را درباره کاروان های یاد شده کسب کنیم. به این منظور یک دستگاه موتور تریل را پشت وانت تویوتا گذاشتیم و دو نفری عازم محل مأموریت شدیم. ساعت نه صبح به منطقه ی مرزی مورد نظر رسیدیم و کار را آغاز کردیم تا غروب آن روز، شمار قابل توجهی از شیارها و مسیرهای تردد اشرار و قاچاقچیان را شناسایی کردیم. ولی این مقدار کافی نبود و برای به دست آوردن اطّلاعات بیشتر و دقیقتر می باید یکی از کاروان های عبور را از نزدیک می دیدیم. قرار بر این شد که شب را در دشت غرب رودخانه شیله، معروف به دشت « ریگ چاه» بمانیم.
هوای کویر در فصل پاییز بویژه در شب بسیار سرد و غیرقابل تحمل است، ما هم لباس و لوازم گرم کننده ی کافی در اختیار نداشتیم، ولی مشهور بود که برادر هراتی برای مقابله با سرما و گرمای منطقه شیوه های خاصی دارد و ابتکارهای جالبی به خرج می دهد. آن شب نیز آتش روشن کرده و تا پاسی از شب سرگرم پختن سیب زمینی و پیاز بودیم و در ضمن آن، گرم هم می شدیم. ولی با توجه به اینکه طول روز را در ریگ های منطقه موتور رانده بودیم، می بایست چند ساعتی استراحت می کردیم، اما سرما بسیار شدید بود و به مغز استخوان نفوذ می کرد و به کسی اجازه ی خوابیدن نمی داد.
آقای هراتی دست به کار شد و در میان ماسه ها گودالی به اندازه قد یک انسان حفر کرد. آنگاه به اتفاق مقداری هیزم جمع کردیم و در داخل گودال حفر شده آتش زدیم. پس از ذغال شدن چوبها برادر هراتی روی آن را با ماسه پوشاند، سپس رو به من کرد و گفت: «حالا روی این آتش ها بخواب فقط مواظب باش که سر و گردنت از ذغال ها دور باشد وگرنه دچار خفگی می شوی.»
آن شب سرد را با ابتکار آقای هراتی در گرمای کامل به سر بردیم. به گونه ای که نه تنها سرما را احساس نمی کردیم، بلکه گاه ناچار می شدیم از گودال آتش فاصله بگیریم و خود را خنک کنیم. (4)

بلدوزر بدون راننده

شهید ایرانپور
در همین عملیّات تعدادی از نیروهای مهندسی تیپ خودمان هم حضور داشتند. از جمله یکی از نیروهای مهندسی که آذری زبان بود و حدوداً پنجاه سال سن داشت، شهید ایرانپور بود. شهید ایرانپور با پشتکار و همت عجیبی کار می کرد، پشت بلدوزر می نشست و دستگاه ها را این طرف خط می آورد. می دیدم که بلدوزر بدون راننده این طرف می آید، مثل اینکه گاز دستگاه را به نحوی تنظیم می کردکه بدون راننده حرکت کند و چند دستگاه را به این ترتیب عقب آورد.
آخر سر هم وقتی که می خواستیم عقب بیاییم، پشت یک لودر نشست و تعدادی از بچّه ها را که مجروح بودند، توی بیلش سوار کرد و به خط خودمان آورد. (5)

پی نوشت ها :

1- از عراق تا عراق، ص 31.
2- روایت عشق، ص 71.
3- رندان جرعه نوش، صص 152-151.
4- ترمه نور، صص 366-364.
5- اولین اشتباه، آخرین اشتباه، ص 43.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس؛ 19، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.