رفتار و منش بزرگوارانه
شهید قربانعلی مردانیرابطه ی مردانی با نیروهایش رابطه ی فرماندهی و نیروهای تحت امر نبود، اگر بنا بود شب را برای شناسایی یا رزم شبانه و یا خشم شبانه بروند، همان ابتدای شب به نیروها گوشزد می نمود و می گفت: برادران امشب آماده باشید و هنگام بیدار کردن بچه ها نیز خیلی آرام چادرها را کنار می زد و می گفت: برادرها بلند شوید. این موضوع با آن چیزی که آن موقع ها مرسوم بود، مثل داد و فریاد کردن و تیر هوایی شلیک نمودن و ... تفاوت فاحشی داشت و به جرأت می توان گفت که رفتار و منش بزرگوارانه و متواضعانه او سبب شده بود که نود و نه درصد نیروها مرید او شوند و هر چه می گفت بلافاصله انجام دهند.
گروهان متقین در امور عبادی و رزمی همیشه یک قدم از سایر گروهانهای لشکر جلوتر بود و این را مدیون زحمات و تلاش های شهید مردانی باید دانست. ایشان بسیاری از روزها که برای شناسایی می رفتند و غروبها بر می گشتند، علیرغم خستگی فراوان، یک لحظه هم از توجه و پرورش نیروهای خود غافل نبود؛ به طوری که عصرها برنامه شامگاه ترتیب می داد و در این برنامه ها به ورزش، نماز، دعا، زیارت عاشورا می پرداخت. (1)
در کنار نیروها
شهید قربانعلی مردانیبرای عملیات والفجر 4 به کانی مانگا، منطقه ی پنجوین عراق رفتیم. وقتی وارد منطقه شدیم، منتظر ماندیم تا کامیون ها برای انتقال بچه ها بیایند اما باز هم عملیات چند روزی به عقب افتاد. بالاخره شب عملیات فرا رسید. در سیزدهم آبان 1362 گردان سلمان به فرماندهی حاج جسین اسکندرلو و گروهان متقین به فرماندهی شهید مردانی حرکت کرد و فرمانده ی دسته ما هم شهید ناصر تیموری بود. همه گردانهای لشکر 27 به صورت ستون وارد منطقه شدند. تنگه ای بود به نام حضرت رسول ( صلی الله علیه و آله) که جناح راست آن حد لشکر عاشورا بود و جناح چپ آن گردان حبیب از لشکر 27 و ما نیز کنار دست آن قرار گرفته بودیم.
شهید مردانی به همراه بی سیم چی و پیک گروهان در سر ستون با صلابت تمام حرکت می کردند که ناگهان به کمین عراقی ها خوردیم. یک عراقی در سنگر بود که بلند شد و مشخص بود که ما را نمی بیند، چون هیچ عکس العملی از خود نشان نمی داد. حدود ده متر از او فاصله داشتیم. بلافاصله بچه ها به سمت او شلیک کردند. پس از کشتن او مجدداً به راه خود ادامه دادیم. تا اینکه به تنگه ی حضرت رسول ( صلی الله علیه و آله) رسیدیم. عراقی ها یک گردان تانک را در منطقه مستقر کرده بودند و چون حد لشکر عاشورا نزدیکتر بود، آنها زودتر درگیر شدند به همین خاطر عراقی ها از عملیات آگاه شده بودند و دست به تحرک در منطقه ما زده بودند. تانکهای عراقی به ما خیلی نزدیک شده بودند. شهید حسین زارعین یک گلوله آرپی جی به سمت تانک شلیک کرد، گلوله کمانه کرد و دوشکای تانک هم شروع به تیراندازی کرد. در یک لحظه همه چیز به هم ریخت. شهید مردانی ایستاد و با صدای بلند گفت: برادرها شما را به حضرت زهرا ( سلام الله علیها) قسم پخش نشوید و بعد سریع بچه های گروهان را از بین تانک های عراقی عبور داد و بعد خودشان نیز به بقیه ی نیروها ملحق شدند. ما در حین درگیری به سمت بالا حرکت کردیم و درگیری تا صبح ادامه داشت.
در اوج عملیات مردانی رو به من کرد و گفت: حمید جان سمت راست ما شیاری است که عراقی ها آنجا میدان مین ندارند و هیچ مانعی نیز برای حرکتشان وجود ندارد. اگر مواظب نباشیم احتمال دارد عراقی ها از این شیار بالا بیایند و بچه ها را از پشت سر بزنند. شما و چندتا از این بچه ها همین جا بمانید و هر وقت ما منطقه را گرفتیم، اگر عراقی ها از این منطقه درصدد انجام تحرکی بودند، جلویشان را بگیرید و مانع شوید. من و تعدادی از دوستان همانجا مستقر شدیم. شهید مردانی هنوز چند قدمی دور نشده بود که برگشت و گفت: حمید جان اینجا را تنگه احد نکنی، اگر همه ی ما هم شهید شدیم، شما از جایتان تکان نخورید و اگر ان شاء الله کار تمام شد، خودم می آیم دنبالتان و به شما خبر می دهم.
بچه ها رفتند و چون نیروهای بقیه گردانها نرسیده بودند، درگیری شدت گرفت. بچه ها عقب کشیدند و نتوانستند خط را نگه دارند. ساعت 9/30 صبح بود و ما با سنگ ها برای خودمان مواضعی را به سمت شیار درست کردیم. شهید مردانی پیش ما برگشت و گفت: ما خط را گرفتیم اما نتوانستیم آن را نگه داریم. باید بچه ها را ببریم پایین. اگر اینجا بمانیم همه نیروها از بین می روند. شماها همین جا بمانید و اگر عراقی ها خواستند ما را بزنند، شما جلوگیری کنید و درگیر شوید. این دیگر آخرین دیدار ما بود. ما بعضی از بچه ها را که مجروح شده بودند، به موضع خودمان منتقل کرده و مراقب اوضاع و احوال بودیم. ساعت حدود 15 بود که زخمی ها یکی یکی به ما ملحق می شدند. شبِ همان روز با توسل به حضرت علی اصغر ( علیه السلام) از محاصره درآمدیم و برگشتیم عقب، اما از بچه ها خبری نبود. از وضعیت آنان پرسیدیم و گفتند که مردانی و بچه ها در مسیر دیگری با عراقی ها درگیر شده و هیچ خبری از آنها در دست نیست. بعداً متوجه شدیم که بچه ها مِن جمله مردانی در آنجا شهید شده اند. شهید مردانی در آن روز هم در حالی که نخاعش مورد اصابت تیر و ترکش قرار گرفته بود و قادر به حرکت نبود و درد فراوانی را تحمل می نمود، با همان صبر و استقامت بلال وار خویش، آخرین لحظات زندگی اش را در زیر تک درخت، یکه و تنها در آن دامن خشک و وسیع، پس از غروب آفتاب با قرائت اذان به خاتمه رساند و با عروج ملکوتی خویش یاد و نام خود را بر عرصه تاریخ کهن این مرز و بوم، جاودانه ساخت. (2)
رفته بودیم حمام روستا!
شهید یعقوب زنگانهیعقوب یکی از گردانندگان اصلی تظاهرات بود. وقتی سربازان رژیم، با تیراندازی مردم را متفرق کردند، ما هم فرار کردیم. از میان زمین های کشاورزی که گذشتیم، یعقوب گفت: « بچه ها صبر کنید! اگر ما را با این وضع ببینن، همه ی ما را می گیرند.» گفت لباسهای اضافی را از تن در آوریم. آنها را با یکی از لباسها بقچه پیچ کرد و داد دستمان.
وقتی سربازها ما را دیدند، یعقوب به بقچه ها اشاره کرد و گفت: « رفته بودیم حمام روستا، داریم بر می گردیم خانه امان!» (3)
همه فن حریف
شهید ابراهیم امیرعباسیاسمش را یادم نیست. ولی یک ماده مایع و محترقه بود. خیلی زود هم شعله ور می شد. ابراهیم خودش آن را با کمک حامد ساخت.
یادم هست یک مشت پنبه را به چند قطره از این مایع آغشته می کرد، بعد آن را می گرفت زیر شیر آب و خوب می شست. بعد هم آبش را می گرفت و می گذاشت تا خشک بشود. نهایتاً این پنبه را می گذاشت کف دستش و می گرفت نزدیک یک بخاری روشن یا نزدیک شعله ی آتش یک کبریت، همان حرارت کم باعث می شد پنبه بلافاصله آتش بگیرد و شعله ور شود. قبل از این که آتش به کف دست ابراهیم برسد، آن مایع مخصوص ته می کشید و پنبه خاموش می شد. هیچ آسیبی به دستش نمی رسید.
ابراهمی را اگر بگویم در امور نظامی همه فن حریف بود، بیراه نگفته ام.
یکی همین ساختن مواد منفجره بود. یادم هست که او توانست با کمک یکی از ریخته گدازه های قدیمی و وارد مشهد، قالب ساخته، نارنجک دستی را درست کند. با استعداد سرشاری که داشت، توانست فولمینات حیوه را هم بسازد که مهمترین کاربردش در چاشنی های مواد منفجره بود.
اوایل، فتیله ها و چاشنی های آن نارنجک ها را از کارخانه های مهمات سازی ارتش می گرفتیم. ولی ابراهیم کم کم موفق به طراحی و ساخت همین فتیله ها و چاشنی های مهم شد. تمام کارها را با استفاده از امکانات کم و ناچیز سپاه انجام می داد و طولی نمی کشید که بعضی از طرح ها و ابتکاراتش را به تولید انبوه می رساند.
ماشین های هدایت آتش سه تا اشکال عمده داشتند: بزرگ بودند و دست و پاگیر، حافظه شان آسیب پذیر بود و اگر پاک می شد، باید آن را از منطقه می بردند پیش سازنده اش در شیراز تا دوباره با دستگاه قاطی حافظه اش را پر کند و اشکال سوم و اساسی اش هم این بود که همیشه به پنج، شش نفر خدمه احتیاج داشت که باید از پس محاسبات پیچیده ریاضی به راحتی بر می آمدند. یکی از کارهای بزرگ ابراهیم، ساختن ماشین جدید هدایت آتش بود که حجم و اندازه اش بسیار کوچک تر و سبک تر از ماشین های قبلی بود. ماشین هدایت آتش ابراهیم، یک ماشین حساب کاسپواف. ایکس 602 بود. یک برنامه ی جدید و حساب شده به آن داد. با کمک همین برنامه، می شد تمام کارهای ماشین هدایت آتش را، بسیار دقیق تر و سریع تر، و با نیروی انسانی کمتر، انجام داد. خصوصیت دیگرش این بود که حافظه اش را می شد روی یک نوار کاست ضبط کرد. هر بار که حافظه ی آن آسیب می دید، بلافاصله نوار را روی ضبط می گذاشتند و این برنامه ظرف سی ثانیه دوباره به حافظه ی ماشین حساب داده می شد. ابراهیم این ماشین هدایت آتش را با کمک جواد حامد، حمید ثامنی پور، مشکی و قربانی ساخت که در مدت کوتاهی، به تولید انبوه رسید.
« پلاتینگ برد» توی جنگ کاربرد حیاتی داشت. با کمک این وسیله و با کمک ماشین هدایت آتش، می شد زاویه ی قبضه های توپ و خمپاره را با توجه به گرایی که دیده بان می داد، طوری تنظیم کرد که گلوله هاشان بخورد به جاهای مشخص شده. اشکالات عمده ی پلاتینگ بردهای قدیمی در همان ماه های اول جنگ مشخص شد. در اثر موج خمپاره یا خوردن یک ضربه، صفحه های مدرج و چدنی آنها آسیب می دید و کلاً پلاتینگ برد را از کار می انداخت.
گاهی هم اعداد و زاویه های نوشته شده روی آن صفحه، در اثر کثرت استفاده پاک می شد.
ابراهیم زیر نظر سید علی حسینی و با کمک سعید ثامنی پور، به جای آن صفحه ی چدنی، با استفاده از نوعی تلق، صفحه ای کاملاً انعطاف پذیر و متشکل درست کرد. برای نوشتن عددها و درجه ها روی آن هم از ماده ای ترکیبی استفاده کرد.
خصوصیت این ماده این بود که تحت هر شرایطی پاک نمی شد و از بین نمی رفت.
این که گفته اند ابراهیم همه فن حریف بود. راست گفته اند. توی سپاه کم داشتیم افرادی را که کار کردن با قبضه های توپ و خمپاره، به صورت عملی وارد باشند. ابراهیم در راه انداختن دوره ی آموزش ادوات در سپاه خراسان هم نقش تعیین کننده ای داشت. در آن دوره، با همت و پشتکاری که از خودش نشان داد، توانستیم هشتاد نفر را آموزش بدهیم و راهی جبهه ها بکنیم. (4)
پی نوشت ها :
1- این گروه آسمانی، ص 43.
2- این گروه آسمانی، صص 47-46.
3- زنگ عبور، ص 84.
4- ساکنان ملک اعظم، ص 43.
مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس؛ 19، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ دوم