جلوه های تدبیر، مدیریت و فرماندهی شهدا
عدالت در رفتار
شهید عبدالحمید صالح نژادروزی، فرمانده ی شهید « عبدالحمید صالح نژاد» - فرمانده ی گردان حمزه از « لشگر هفت ولی عصر (عج) - را دیدم که قبل از عملیّات « فاو» در یک صبح خیلی زود در هوای سرد اوایل بهمن ماه، در آب شنا می کند. با تعجّب، علّت شنا کردن او را در آن صبح بسیار زود و هوای سرد پرسیدیم، گفت: « یک ساعت دیگر می خواهم بچّه های مردم را در این آب بیندازم و از بالا نحوه ی حرکت غوّاصی شان را نظاره کنم، خواستم خودم قبل از این که بچّه ها به آب بزنند، طعم سردی آب را بچشم تا بین خودم و آنها تبعیض قائل نشده باشم.» (1)
بالاتر از سیاهی
شهید حسن باقری« احمد سوداگر» اگر همرزمان شهید حسن باقری است. می گوید:
« در عملیات بیت المقدس در عرض یک هفته، پنج بار محل استقرار تیپ 7 ولی عصر ( عج) را که ما در آن بودیم، عوض کردند. وقتی به این مطلب اعتراض کردیم و به برادر باقری گفتیم: چون امکانات نداریم، دیگر به هیچ وجه از محل فعلی خود جابه جا نمی شویم، هر چه می خواهد بشود، بشود. مگر بالاتر از سیاهی هم رنگی است؟»
جوابی داد که هرگاه یاد سخن او می افتم، بدنم می لرزد.
او گفت: « آری بالاتر از سیاهی، سرخی خون شهیدی است که روی زمین می ریزد.»
وقتی به او گفتم: « امکانات نیست، ما قوه ی محرکّه می خواهیم.»
پاسخ داد: « قوه ی محرکه ی شما خون شهیدان است.» (2)
این جا نمانید
شهید عباسعلی خمریعملیات کربلای پنج بود و من به عنوان پیک شهید خمری در منطقه ی شلمچه توفیق حضور داشتم. در پاتک سنگین دشمن بعد از خلق رشادتها و حماسه های به یادماندنی از شهید، متوجه شدم که به علت اصابت نارنجک در سنگر، بدن مبارکش ترکش باران شده و دست و پا و سینه اش به نحوی مجروح گردیده که حتی توان صحبت کردن ندارد.
با این همه، در کمال ناتوانی و ضعف و در حالی که خون از پیکر غربال شده اش جاری بود، ذکر « یازهرا، یا زهرا ( سلام الله علیها)» لحظه ای از لبان خون بسته اش جدا نمی شد. در همان حالت احتضار به من و برادرش - که بر بالین ایشان بودیم - با دست اشاره کرد که این جا نمانید، به خط برگردید و جنگ و پیشروی را تا پایان عملیات ادامه دهید.
به هنگام شهادت این بزرگوار بود که به نیکی دریافتم؛ آنان که در مسیر عبودیت حق قرار می گیرند، چگونه خود را فراموش می کنند و صرفاً به اعتلای ارزشهای الهی می اندیشند. (3)
خلاقیّت و ابتکار
شهید محمد حسن کریم پور احمدیبهره ی هوشی بالا، از جمله خصوصیّات بارز او بود که در کنار ویژگی های والای شخصیتی و اخلاقی که از آن برخوردار بود، خود را آشکارا به رخ می کشید و شگفتی می آفرید. حافظه ی استثنایی اش از نشانه های این هوش خارق العاده بود. هیچ وقت شماره تلفنی را یادداشت نمی کرد و اصلاً دفترچه تلفن نداشت. همه ی ارقام و شماره ها را به حافظه ی خود می سپرد و هر وقت اداره می کرد، آنها را بازپس می گرفت، بدون هیچ گونه معطلی و یا زحمتی. این بهره ی هوشی بالا از جوانی که دست به کارهای آنچنان عظیم و ماندنی در استان حساس سیستان و بلوچستان زد، عجیب نبود. شناسایی و جمع کردن نیروهای پراکنده ی استان و انسجام آن ها در قالب یک تشکیلات و جهت دادن به نیروهای متعهد و انقلابی، فقط از مغز خلّاق و ذهنیت مبتکری که حاجی داشت، بر می آمد. (4)
فرماندار
شهید ناصر کاظمیدر ابتدا، آمدن ناصر کاظمی به منطقه، به عنوان یک فرد عادی مطرح شد. وقتی وارد شهر شد، فردایش دوستانی گفتند: « فردی آمده برای فرمانداری پاوه، می خواهد فرماندار شود.»
به اتفاق یکی از دوستان رفتیم به دیدار فرماندار. پشت میز فرمانداری نشسته بود و یک آقای دیگر همراهش بود که هر چی صحبت می کرد، ناصر کاظمی یادداشت برمی داشت. پرسیدیم: « از کدام جاده آمدید؟»
گفت: « از همین جاده ی باختران - پاوه.»
شک کردم. گفتم: « پس حتماً از این ها هستید! چرا ما نمی توانیم از این جاده عبور کنیم؟ شما اگر آمدید تا فرماندار انقلابی ما بشوی، چطور از این جاده عبور کردی؟»
ناصر کاظمی خندید، گفت: « نه، این طور فکر نکنید. بعدها معلوم می شود.»
واقعاً او انقلابی بود؛ یک فرماندار انقلابی.
در عملیات « نجار»، ناصر کاظمی آن سوی رودخانه ی سیروان از ناحیه ی شکم و دست مجروح شد، اما به رغم مجروحیت، روحیه ی قوی و مقاوم داشت و نیروها را جمع و جور می کرد. در بیمارستان، در دوران نقاهت، به ملاقات او رفتم. همه اش می گفت: « چرا شهید نشدم!»
می گفت: « به کسی نگویید که من مجروحم. نباید ضد انقلاب شاد شود.»
و در همان حال تمام کارها را انجام می داد. (5)
لیاقت های جنگی
شهید حاج علی موحددوستهر شب گروهان ها را با دشمنان فرضی درگیر ساخته، آنها را در سطح بالایی برای نبرد آماده می کرد. اما با این عمل یک پیش آگاهی جنگی را به نیروهای اسلام ارائه می داد. در حین عملیات به دلیل مجروح شدن بعضی فرماندهان، علی مجبور شد تا فرماندهی گروهان های دیگر را نیز به عهده بگیرد.
فرماندهی او و تمرینهای ماسبق، سبب شد تا در عملیات طریق القدس ( بستان) ما شاهد یک حمله دقیق و مؤثر باشیم. این همه مدیون درایت و لیاقت های جنگی و قدرت رهبری علی موحددوست بود. (6)
خستگی ناپذیر
شهید عبدالعلی بهروزیدوران تحصیلاتش در سردشت، زیدون و بندر دیلم و شهر بهبهان گذشت. پس از اخذ دیپلم راهی خدمت سربازی شد که مقارن بود با وقوع انقلاب اسلامی. عبدالعلی همپای نهضت حضرت امام خمینی (ره) عشق و دلدادگی خویش را با شعارنویسی روی دیوارها و شرکت در تظاهرات، حضور در مساجد نشان داد و بعد از پیروزی انقلاب در نخستین ماه های تجاور رژیم بعث عراق به حریم مقدس ایران اسلامی رخت بر بست و عازم دیار حماسه ها شد تا شورمندی و ایمان عمیق خود را در ستیز با حرامیان بعثی بالنده تر کند. از یورش دلاورانه جهت فتح سوسنگرد و بستان و جان نثاری هایش در شبیخون به دشمن و حضور فعال و تعیین کننده اش در عملیات کلیدی فتح المبین گرفته تا سلحشوری های عاشقانه اش در عملیات های بیت المقدس، رمضان، والفجر مقدماتی و خیبر، همه برگ هایی است از کتاب قطور عشق و حماسه ی شهید بهروزی.
عبدالعلی که از یاران شهید دکتر مجید بقایی بود لیاقت ها و توانایی های حیرت آورش در عرصه ی دفاع مقدس، او را تا فرماندهی تیپ 15 امام حسین ( علیه السلام) که تیپ دلاوران سرافراز و سینه چاکان عاشورایی بود، بالا برد. یکی از برادرانش به نام علی که منصب سقایی داشت در عملیات فتح المبین به شهادت رسید و برادر دیگرش محمود که در عملیات خیبر به اسارت بعثیان درآمد، بعد از هفت سال آزادگی، به آغوش گرم خانواده برگشت. عبدالعلی فرمانده ای بود که مهمترین اوصافش صفای دل، بی قراری و خستگی ناپذیری بود و با واژه ی خواب و آسایش و سکون، سازگاری نداشت.
او بعد از چند بار تحمل مصدومیت و جراحت و نیز فرار از بیمارستان، سرانجام در تاریخ 63/1/3 در حادثه ی بمباران جزیره ی مجنون به شدت مجروح و به شیراز اعزام شد. اما پس از گذشت پانزده روز با تن پاره پاره و کشیدن درد و رنج فراوان در عصر روز 63/1/18 به جاودانه ها پیوست. پیکر زجر کشیده اش در میان اشک و اندوه هزاران نفر از رهیاران و همسنگران و وفاداران به راه رهایی بخش اش در بهبهان و زیدون تشییع و در جوار امامزاده ابوذر به خاک سپرده شد. (7)
پی نوشت ها :
1- زخم های خورشید، صص 51-50.
2- صنوبرهای سرخ، ص 110.
3- لحظه های سرخ، ص 190.
4- رسم عاشقی، ص 48.
5- پیشانی و عشق، صص 55-54 و 150.
6- حریر و حدید، صص 76-75.
7- چاووش بیقرار، صص 17-16.
مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس؛ 19، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ دوم