جلوه های تدبیر، مدیریت و فرماندهی شهدا
توان و لیاقت
شهید حبیب الله شمایلیقله ی 182 در اطراف شهر شوش از نظر نظامی موقعیت ویژه ای داشت. آقا حبیب بعد از عملیات فتح المبین مأمور تسخیر آن قله شد. چاره کار در این بود که وی به اتفاق نیروهایش تا حدی روی تپه ها حرکت کنند. ساعاتی از عملیات گذشت و ما همچنان در محورهای دیگر درگیر بودیم. در آن موقعیت به یاد آقا حبیب افتادم. به سمت منطقه ی عملیاتی قله حرکت کردیم و مشاهده کردیم که او و نیروهایش چه قدر تانک زده اند و چه قدر تانک به غنیمت گرفته اند و نفرات زیادی را به اسارت گرفته بودند. عجب منظره ای بود؛ منظره دلیری و شجاعت. آن جا بود که به توان بالای فرماندهی و لیاقت او پی بردم. (1)
پختگی و رازداری
شهید حبیب الله شمایلیپیش از عملیات خیبر، مسئولیت اطلاعات و عملیات تیپ 15 امام حسن ( علیه السلام) را به عهده داشت. وی برای شناسایی بندر استراتژیک فاو به اتفاق نیروهای تحت امرش در منطقه اروند کنار ( رو به روی فاو) فعالیت می کرد. آن روزها بچه های تیپ در آبادان مستقر بودند. نیروهای اطلاعات بنا بر صلاحدید آقا حبیب، از اروند مواج و خروشان گذشتند و وارد منطقه ی فاو شدند. آنان جای جای آن دیار را شناسایی کردند و از نظر محل پرتاب موشک و تعداد نیروها و تجهیزات و ادوات و نیز سنگرها و استحکامات دشمن، اطلاعات پر بها و موثری کسب نمودند. در این میان، یکی از بچه ها در معرض حمله ی سگی درنده گرفتار آمده بود و از بیم آنکه عراقی ها آنان را تعقیب و ردیابی نکنند، با زیرکی به یک لوله طویل 56 اینچ وارد شده و مسافت زیادی را در دل شب طی کرده بود. یکی دیگر از بچه ها تیر خورده و با درد و خون ریزی و مشکلات فراوان، بر قایقی کوچک سوار شده و به اتفاق از اروند کنار عبور کردند تا به محل استقرار نیروهای خودی بپیوندند. مدیریت، درایت و فعالیت آقا حبیب در صحنه صحنه ی چنین مأموریت هایی به خوبی نمایان بود. او همیشه با لباس و پوتین گل آلود و سوار بر موتور سیکلت وارد محوطه تیپ می شد و هر کس می پرسید: از کجا می آیی؟ بدون اینکه از کار حساس و بزرگ خود و بچه های اطلاعات چیزی بگوید؛ در کمال پختگی و رازداری می گفت: « از منطقه ی آموزشی مارد.» (2)
تشویق و تقویت
شهید حبیب الله شمایلیبعد از عملیات خیبر ( 1362) بنا به دستور قرارگاه، بخشی از منطقه ی هور به تیپ امام حسن ( علیه السلام) واگذار شد، تا به عنوان منطقه ی پدافندی در آن جا انجام وظیفه نماید. در آن وضعیت که فرماندهان تیپ ( بهروز غلامی، عبدالعلی بهروزی، خداداد اندامی، حاج عبدالخالق اولادی، مجید آبرومند، سعید موسویون و حمید شمایلی) شهید شده بودند، روحیه ای برای کارهای پدافندی نداشتیم. آقا حبیب که در آن موقع مسئول طرح و عملیات و نیز جانشین فرماندهی تیپ بود، من و شهید داوود دانایی را به اتاق فرماندهی فراخواند و درباره ی موقعیت منطقه و ضرورت پذیرش این مأموریت با ما به گفت و گو نشست. او بر این نظر بود که گردان امام حسین ( علیه السلام) بار این مسئولیت را به دوش کشد. حرف ما همان بود که با توجه به شهادت فرماندهان تیپ، فعلاً از ما بگذرید و به سراغ نیروهای دیگر بروید. آقا حبیب عذر ما را نپذیرفت و دوستانه و دلسوزانه با بیانی لطیف و منطقی بر این کار پای فشرد. او می گفت: از شما که از گردان های قدیمی بهبهان و این یگان هستید، انتظار بیشتری می رود.
شهید ما را به قبول مسئولیت های سخت و سنگین تشویق می کرد و سرانجام گفته های دل نشین و توصیه های به جا و خالصانه اش شوری در ما برانگیخت و پذیرفتیم. او به هنگام واگذاری خطوط پدافندی به گردان ما، شخصاً در هور حضور یافت و ما را نسبت به منطقه و وظایفمان توجیه کرد و بعدها هم گه گاه به آنجا سرکشی می نمود و موقعیت را از نزدیک بررسی می کرد. تشویق و تقویت او جهت پایداری در آن خطوط، روح دیگری در ما دمیده بود و همین امر موجب آن شد که من و دلاور شهید داوود دانایی کار فرماندهی گردان را به عهده بگیریم و به مدت دو ماه در پاسگاه های آبی یعنی روی یونولیت به حفاظت از منطقه ی تصرف شده بپردازیم و هوای دم کرده هور و حشرات پر آزارش را به جان خریدار باشیم. (3)
صدای گرم و روح بخش
شهید حبیب الله شمایلیدر جریان پدافند عملیات والفجر 8 یعنی سوم و چهارم اسفندماه 64 به فاو آمد. آن ایام از ناحیه ی پاهایش زجر می کشید و به شدت می لنگید. وقتی که در حوالی کارخانه ی نمک، بچه ها با مشکل روبرو شدند، نیروها را بسیج کرد تا به کمک لشکر 17 علی بن ابی طالب ( علیه السلام) وارد عمل شوند. در آن موقعیت، شرایط خاصی در کارخانه ی نمک حاکم بود.
دشمن به شدت منطقه را زیر آتش داشت. از ام القصر به سمت راست کارخانه، یک سه راهی بود که حجم بیشتر آتش در آنجا می بارید. جایی که بچه ها سه راهی مرگ یا سه راهی شهادتش می خواندند. عبور از آن سه راهی کار دشواری بود. غروب شبی که قرار بود نیروها به فرماندهی برادر شیخ رباط وارد عمل شوند، آقا حبیب از من خواست تا او را به کارخانه ببرم. من که از وضعیت پاهایش باخبر بودم، به شکلی طفره رفتم؛ زیرا شدت آتش دشمن را می دانستم و احتمال عقب نشینی بچه ها هم در میان بود. از این رو حضور آن شهید بی قرار را در آن منطقه ی درگیر صلاح نمی دانستم. اما او چنان غیرتش به جوش آمده بود که به آسانی ول کن نبود و به عنوان فرمانده، مرا تکلیف کرد که باید در منطقه حضور یابم. وی را روی ترک موتور سوار کردم و با هر سختی و جان کندنی، سالم به آنجا رساندم. هنگامی که به کارخانه رسیدیم، قاطعانه به من گفت: تو برگرد عقب!
گرچه برگشتن برایم سخت و ناگوار بود؛ اما چاره ای نداشتم و دستور فرماندهی چنین بود. با آن که بسیار نگران حالش بودم، باز همان راه را طی کردم و با زجر و زحمت برگشتم. شب در قرارگاه تاکتیکی با زیرکی خاصی از طریق بی سیم شنود می کردم. صدای گرم و روح بخش آقا حبیب شنیده می شد که بچه ها را هدایت و فرماندهی می کرد. دلم آرام گرفت. (4)
پی نوشت ها :
1- صبح ارغوانی، ص 26.
2- صبح ارغوانی، ص 51-50.
3- صبح ارغوانی، ص 58-57.
4- صبح ارغوانی، ص 85-84.
مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس؛ 19، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ دوم