جلوه های تدبیر، مدیریت و فرماندهی شهدا
عدالت و تعدیل
شهید حمیدرضا نوبختوقتی ذخیره ی انبارگردان ها را مقایسه می کرد و در می یافت که موجودی انبارها با هم تفاوت آشکار دارد، ناراحت می شد و می گفت: نباید در یک جا 2000 چکمه در جای دیگر 20 چکمه باشد؛ این برای فرماندهی قابل تحمل نیست؛ تا می توانست تعدیل می کرد. (1)
رفع شبهه از نیروها
شهید حمیدرضا نوبختهیچ موقعی نمی گذاشت شبهه ای در میان بچه های رزمنده جا خوش کند. تا احساس می کرد یک رزمنده نسبت به موضوعی سیاسی، اطاعت پذیری از فرماندهی، حضور در جبهه و ... شبهه دارد، روشن گری می کرد. شاید ایشان جزء معدود فرماندهانی باشد که بیش ترین حجم سخنرانی را قبل از عملیات برای نیروها داشته باشد. نمی گذاشت مطلبی به عنوان یک ابهام در اذهان رزمندگان باقی بماند.
آن وقت ها مرسوم بود اگر کسی در گردانی می ماند و به آن عادت می کرد، به آن وابسته می شد و دوست نداشت به راحتی آن را ترک کند؛ ولی یکی از مهارت های حمیدرضا این بود که گردان آماده شده را تحویل می داد و تلاش می کرد تا گردان جدیدی را از نو بسازد؛ مثلاً گردان مالک را تحویل داد و گردان جدید علی ابن ابیطالب ( علیه السلام) را ساخت. یگان دریایی لشکر 25 را رو به راه کرد و تحویل شهیدان والامقام اسحاقی و گلگون داد. (2)
شناخت خوب از مأموریت
شهید حمیدرضا نوبختاز حوزه ی کاری خود، اطلاعات خوبی داشت. می دانست که گردان چه کاری باید بکند. وقتی در تیپ مسئولیت داشت جایگاه تیپ خود را در لشکر و مأموریتی را که باید آن را فرماندهی کند به خوبی می شناخت.
در جلساتی که برای مشورت و اخذ تصمیم برگزار می گردید، فعالانه شرکت می کرد. معمولاً مأموریت های سخت تر را که نیازمند توانایی های بالاتر و نیروهای آماده تر بود به فرماندهی واگذار می شد که اطمینان حاصل می شد که مأموریت را به درستی انجام می دهد و حمید دارای چنان شرایطی بود. حمید در جلسات، هم زیاد سؤال می کرد و هم حرف دیگران را به دقت گوش می داد. مأموریت ها را جدی می گرفت و به دقت پی گیر آنها می شد. (3)
هدایت نیروها از نزدیک
شهید محمد ابراهیم همتوقتی در ابتدای عملیات والفجر 4 که ارتفاعات کانی مانگا به دست سپاه اسلام آزاد شد، همت تصمیم گرفت خود را به قله برساند. چون جاده ی منتهی به قله باز نشده بود و راه نیز از کمین دشمن در امان نبود، او را از رفتن بازداشتند. همت می گفت باید خودش در منطقه باشد تا بتواند بچه ها را هدایت کند. هر چه دیگران اصرار کردند، نپذیرفت و راهی قله شد. همه نگران بودند. آنها تصمیم گرفتند حاجی را هر طور شده برگردانند. به همین علت به او بی سیم زدند و گفتند: « طبق اطلاعات رسیده، دشمن...» که حاجی بلافاصله گفته بود:
- دستتان را خواندم، بهتر است وقت را هدر ندهید. (4)
زودتر از همه به هدف رسید.
شهید اللهیار جابریدر عملیات « والفجر 9»، محور عملیاتی گردان امام علی ( علیه السلام) به فرماندهی آقای « جابری» ارتفاعات « موشیلر» مشرف به شهر « چوارته» عراق بود. گردان ما مأموریت داشت که چهل و هشت ساعت قبل از شروع عملیات، در پشت عراقی ها قرار بگیرد و در مواضع آن مستقر شود. به این ترتیب وقتی عملیّات شروع شد و سایر نیروها جلو می رفتند و به اهداف تعیین شده دست پیدا می کردند، ما از پشت به دشمن حمله می کردیم و نیروهای دشمن تار و مار می شدند. کارشناسان نظامی خوب می دانند که این مأموریت یک مأموریت عادی و ساده نیست. شهادت، دلیری، ابتکار و از خودگذشتگی زیادی را می طلبد. به هر حال مأموریت خود را شروع کردیم. ارتفاعات صعب العبور بودند و ما برای حمل مهمّات و تجهیزات از قاطر استفاده کردیم. آنچه تعجب ما را برانگیخت، این بود که « جابری» با روحیّه ی مطمئن و چهره ی همیشه خندان و مدیریت مناسب، در قلب دشمن به گونه ای عمل کرد که خیلی زودتر از زمان تعیین شده به هدف رسیدیم و قبل از اینکه نیوهای خودی به اهداف مورد نظر برسند، وارد عمل شدیم معجیب تر اینکه به لطف و مرحمت خداوند، حتی یک مجروح هم نداشتیم. (5)
طرح نوتر ارائه می داد
شهید اسحاق رنجوری مقدمبرادر اسحق را از اوایل ورودم به سپاه یعنی سال 1360 می شناختم و در بیشتر جلسات و گردهمایی هایی که بین فرماندهان و مسئولین برگزار می شد، همراه ایشان شرکت داشتم. بحثهای این جلسات به دلیل نوع کار گروهها در بیشتر موارد ممکن بود به درازا کشیده شود و به دلیل اختلاف عقاید ندرتاً به جنجال هم کشیده می شد. اما هیچ گاه در روابط بیرونی شهید تأثیر نمی گذاشت. در برنامه ها و طرح هایی که ارائه می داد. بسیار پافشاری می کرد و تحرک وصف ناپذیری داشت، اگر این طرحها با وجود پا فشاری و اصرار شهید به تصویب نمی رسید، از تلاش و کوشش دست بر نمی داشت و طرحی اصلاح شده و نوتر ارائه می داد. به یاد دارم زمانی مساله ی تبلیغات مطرح شده بود و قرار بود مقداری وسایل تبلیغاتی آماده شود و برادر رنجوری مقدم می بایست فردی را تعیین می کرد و می فرستاد تا این وسایل را به نواحی بسیج در روستاها برساند. تقریباً ساعت 12 شب بود که برادر رنجوری خودش شخصاً برای رساندن آن وسایل و سرکشی از نواحی مقاومت تشریف آورد. ما خیلی خوشحال شدیم و همراه او به راه افتادیم و تا ساعت 5 صبح بی وقفه دور تا دور منطقه ی سیستان را گشتیم و ضمن سرکشی آن وسایل را تا زمان مراسم صبحگاهی به جاهای مورد نظر رساندیم. پس از آن اسحاق به جای آن که به فکر استراحت باشد، اصرار نمود تا وسایل مربوط به شهرستان را هم آماده کنند و ما را هم به این کار تشویق کرد تا مراسم هر چه پربارتر برگزار گردد. (6)
پی نوشت ها :
1- تا آخرین ایثار، ص 104.
2- تا آخرین ایثار، ص 106.
3- تا آخرین ایثار، صص 112-111.
4- صنوبرهای سرخ، ص 87-86.
5- بحر بی ساحل، ص 92.
6- مرزبان نجابت، صص 93، 87، 84.
مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس؛ 19، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ دوم