جلوه های تدبیر، مدیریت و فرماندهی شهدا

چشم به فردای روشن

او در تصرف و تثبیت ارتفاعی در غرب کشور، نقش مؤثر و اساسی ایفا می کند. یکی از همرزمانش می گوید: « برای تصرف یک ارتفاع، بچه ها را هلی برد کردند روی ارتفاع. دشمن سخت مقاومت می کرد. بچه ها به خاطر شرایط
يکشنبه، 4 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چشم به فردای روشن
 چشم به فردای روشن

 






 

جلوه های تدبیر، مدیریت و فرماندهی شهدا

روحیه و نظم

شهید نصرت الله جورکش
او در تصرف و تثبیت ارتفاعی در غرب کشور، نقش مؤثر و اساسی ایفا می کند. یکی از همرزمانش می گوید: « برای تصرف یک ارتفاع، بچه ها را هلی برد کردند روی ارتفاع. دشمن سخت مقاومت می کرد. بچه ها به خاطر شرایط نامطلوب روحیه شان را از دست داده بودند. اما وقتی جورکش خودش را رساند بالای ارتفاع، با مدیریت شایسته و ایجاد نظم در گردان، روحیه ای در نیروها دمید و با ابراز لیاقت، توانست ارتفاع را تثبیت کند.» (1)

نمی توانم لشکر را رها کنم

شهید حاج علی زاهدی
لشکر امام حسین ( علیه السلام) به فرماندهی حاج علی زاهدی، در منطقه ی عملیاتی رمضان، به خوبی عمل می کرد و حاج حسین خرازی، لحظه به لحظه از قرارگاه فتح که فرماندهی آن را به عهده داشته، نحوه ی پیشرفت و عملکرد لشکر را جویا می شد. آتش انفجاری صورت فرمانده ی لشکر را سوزاند. او را به اورژانس منتقل کردیم و قصد انتقال او را به اهواز داشتیم، ولی حاج علی ممانعت کرد و گفت: « لشکر را نمی توانم رها کنم و بروم اهواز!»
او دستور داد تمام پیک گردانها و بی سیم چی ها در همان اورژانس مستقر شوند و از اورژانس بهداری ادامه ی عملیات رمضان را فرماندهی کرد. (2)

طرح سازماندهی نیروها

شهید حاج حسن بهمنی
اولین شناسنامه ی عملیاتی را، که بعداً رسم شد و آن را در امر سازماندهی نیروها به کار گرفتند، در دست حاج حسن دیدم. خود حاجی، طرح ریزی کرده بودند. از جمله نکات این شناسنامه شناخت کیفیت نیروها، استفاده بهینه از نیروهای موجود، هماهنگی با فرماندهان نیروها در مناطق مختلف، و خصوصاً در جبهه ی میانی، که حاج احمد متوسلیان مسئولیت آن را داشت؛ بود. در یکی از جلسات، حاج احمد متوسلیان از مریوان، برای بردن عده ای از نیروها آمده بودند.
شهید بهمن شناسنامه ی این کادرها را به حاج احمد آقا نشان داد. حاج احمد از دیدن این شناسنامه، بی اندازه خوشحال شده بود، ضعف خاصی در چهره ی او هویدا شد و به حاج حسن قول همکاری دادند.
حاج حسن، در امر سازماندهی نیروها، واقعاً حساس بود. خوب هم عمل می کرد. هر جا حاج حسن بود، تحرک و پویایی هم بود و وقت کسی بی خودی به هدر نمی رفت.
در دورانی که تهران با بحران داخلی دست و پنجه نرم می کرد و رو در رویی با منافقین به شدّت ادامه داشت، حاج حسن آمد و با فعالیتهای شبانه روزی خودش، نیروهای سپاهی را تأمین داد و امنیت آنها را تضمین کرد. در آن زمان، به همان اندازه، خود نیروهای سپاه در معرض تهدید قرار داشتند. این عزیزان را، مظلومانه، در مقابل چشم خانواده ها و فرزندانشان، به شهادت می رساندند. آن زمان بزرگترین مشکل ما عدم مسلح بودن نیروها بود. حتی سلاح ساده ی شخصی هم نداشتیم که بتوانیم نیروها را با آن مسلح کنیم تا بتوانند حداقل از خودشان مراقبت کنند. اگر فعالیت شبانه روزی حاج حسن نبود، شاید این امر به سختی و دیرتر میسر می شد. شهید بهمنی آمد و برادران سپاه از جمله شهید گران قدر ( حاج اصغر رنجبران) را، که مسئول عقیدتی پادگان بود، به منطقه ی غرب فرستاد، تا سلاح هایی که توسط حاج احمد متوسلیان، در منطقه ی مریوان به دست آمده بود، به تهران انتقال بدهند. (3)

به طرف ساختمان سنگ پرتاب کنید!

شهید حسین قجه ای
یک گروه از نیروهای سپاه به فرماندهی شهید قجه ای، عده ای از نیروهای باقی مانده ی ضد انقلاب را که درگیری شدیدی به وجود آورده بودند و سخت هم مقاومت می کردند، تعقیب کردند تا اینکه ضد انقلابیون داخل ساختمانی پناه گرفتند. نیروهای سپاه آنجا را محاصره کردند امّا آنها سماجت به خرج می دادند و تسلیم نمی شدند. علّت این امر را هم می توان میزان خیانت و جنایتی دانست که هر کدام از آنها در آشوبهای کردستان مرتکب شده بودند. شهید قجه ای طرحی برای در هم شکستن مقاومت آنان ریخت. گفت کسی تیراندازی نکند و دستور داد که به طرف ساختمان فقط سنگ پرتاب کنیم. دقایقی نگذشت که در کمال تعجّب دیدیم ضد انقلابیون در حالی که اسلحه هایشان را در دست گرفته بودند، خیلی راحت از ساختمان خارج شدند. سریع حمله کردیم و عدّه ای از آنها را هلاک و عده ای را هم اسیر کردیم. بعد که علت بیرون آمدنشان را پرسیدیم، گفتند: ما وقتی دیدیم که به طرف ساختمان سنگ پرتاب می شود، فکر کردیم که پاسدارها اسلحه دارند و سنگ پرتاب نمی کنند. پس اینها که سنگ می اندازند، یا باید نیروهای خودی باشند یا افراد بومی منطقه. برای همین با خیال راحت با این تصوّر که شما اینجا نیستید، آمدیم بیرون که کمین خوردیم. (4)

فتح دژ تسخیرناپذیر یاغیان

شهید حاج احمد متوسلیان
روی یکی از ارتفاعات که اشراف زیادی بر روستای دزلی و راههای منتهی به آنجا داشت، یک قبضه دوشکا کار گذاشته بودند که اگر یک لشگر نیرو هم به طرف آنجا سرازیر می شد، به راحتی متلاشی می شد. به حاج احمد گفتیم که با وجود این دوشکا هر عملیّاتی در اینجا محکوم به شکست است. حاجی گفت که صبر می کنیم این مشکل یک جوری رفع شود. چندی بعد بر حسب اتفاق بود یا هر چیز دیگر، ضد انقلابیون که اطمینان پیدا کرده بودند ما نمی توانیم به آنجا حمله کنیم، دوشکا را از بالای ارتفاع پایین آوردند. حاج احمد به محض اطلاع از این مسأله، سریع به نیروها آماده باش داد بی آنکه بگوید چه قصدی دارد. تا هنگام رسیدن به اطراف دزلی هم مقصودش را نگفت.
غروب یکی از روزهای سرد آذر 59، سیصد نفر نیرو از مریوان حرکت کرده، به سمت مرز عراق پیش رفتند. حاج احمد با زیرکی خاصّ خود و با توجه به شناسایی هایی که شخصاً از آن منطقه انجام داده بود، نیروهای تحت امر را که متشکل از پاسداران و پیشمرگان کُرد مسلمان بود، به گونه ای حرکت داد که هم آنها و هم ضد انقلاب تصور کنند که هدف او تسخیر یکی از پاسگاههای مرزی عراق است. حاج احمد تصمیم گرفت برای تکمیل نقشه ی خود نیروها را از مسیر انحرافی و طولانی ببرد و سرانجام پس از چهار روز راهپیمایی سخت در میان کوه ها و صخره ها و دره ها، بی آنکه توجه ضد انقلاب را جلب کند، نیروها را بالای سر روستای دزلی رساند و پس از یک درگیری نیم ساعته روستایی که دژ تسخیرناپذیر یاغیان و ضد انقلابیون محسوب می شد، به تصرف رزمندگان اسلام درآمد و این در حالی بود که از ما فقط یک نفر شهید شد. ضربه ی مهلکی بر نیروهای ضد انقلاب منطقه وارد آمد. از جمله شخصی به نام « کال کال» که از مشاوران سیاسی قاسملو بود (5)، کشته شد. (6)

چشم به فردای روشن داشت

شهید یوسف کلاهدوز
در گرما گرم مبارزه با طاغوت، هنگامی که گروه های منافق، کمونیستها و دیگر دست نشاندگان اجانب اقدام به غارت اسلحه و مهمات از پادگانها می کردند، هوشیارانه این توطئه را دریافت و تمام سعی خود را به کار بست تا تسلیحات پادگانها به وسیله ی آنها غارت نشود.
در نخستین روزهای پیروزی شنیدم که اسلحه به دست گرفت و به حفاظت از ستاد مشترک ارتش پرداخت. وقتی ضرورت این کار را از او پرسیدم، گفت: « بعید نیست که گروهک ها، چپیها و سلطنت طلبها بریزند و این مکان را به آتش بکشند و کار اطلاعات باقی مانده را از بین ببرند. من باید از اینها مراقبت کنم، فردای انقلاب به این نیاز است.»
از اینکه می دیدم خردمندانه چشم به فردایی روشن دوخته، تحسینش می کردم. عشق پاسداری داشت؛ فرق نمی کرد پاسداری از حال باشد یا آینده! (7)

پی نوشت ها :

1- بی کرانه ها، ص 288.
2- فرشتگان نجات، ص 53.
3- یک ستاره از خاک، صص 91، 90.
4- پرواز پروانه ها، صص 29-28.
5- قاسملو، رئیس حزب دموکرات.
6- پرواز پروانه ها، صص 31-30.
7- هاله ای از نور، ص 58.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس؛ 19، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط