جلوه های تدبیر، مدیریت و فرماندهی شهدا

با تدبیر، ضد انقلاب سرکوب شد

عملیات کربلای 5 بود. ما در محور عملیات و در کنار اروند صغیر بودیم. کنار ما پلی بود که عراقی ها به شدت آتش روی آن می ریختند تا راههای ارتباطی را قطع کنند. چندین ساعت درگیری شدید بین ما و عراقی ها برقرار بود. آنها
چهارشنبه، 7 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
با تدبیر، ضد انقلاب سرکوب شد
با تدبیر، ضد انقلاب سرکوب شد

 






 

جلوه های تدبیر، مدیریت و فرماندهی شهدا

سه نفری خط را اداره کردیم

شهید محمدرضا صولتی
عملیات کربلای 5 بود. ما در محور عملیات و در کنار اروند صغیر بودیم. کنار ما پلی بود که عراقی ها به شدت آتش روی آن می ریختند تا راههای ارتباطی را قطع کنند. چندین ساعت درگیری شدید بین ما و عراقی ها برقرار بود. آنها آتش بسیاری ریختند. بیست و چهار ساعت گذشت و اصلاً غذایی به محور عملیاتی نرسید و بچه ها هم خسته بودند و هم گرسنه. ولی باز هم دست از مقاومت نمی کشیدند. رضا فرمانده گروهان بود. در میان همان آتش شدید شجاعانه نیروها را هدایت می کرد و با حمایت روانی و روحیه دادن صدا می زد: بچه ها نگران نباشید! اگر هیچ نداریم خدا با ماست. درنگ نکنید. آتش بریزید! حدود چهارصد متری به عقب برگشت تا غذایی پیدا کند. چند کارتن بیسکویت را پیدا کرده بود. آورد جلو و به هر کدام از بچه ها زیر همان آتش شدید دشمن یک بیسکویت داد. یک دفعه پیک خبر داد که مهمات تمام شد. بچه ها مهمات ندارند. رضا سریع جعبه ی مهمات را بغل زد و سنگر به سنگر بین بچه ها تقسیم کرد. همانطور که در زیر آتش مهمات تقسیم می نمود فریاد می زد: بچه ها غذا خوردید، این هم فشنگ. سریع آتش بریزید. با این که چندین شبانه روز بود استراحت نکرده بود علی رغم این که قرار بود نیروهایی از لشکر محمد رسول الله ( صلی الله علیه و آله) برای تعویض برسند و نیامدند باز هم به بچه ها روحیه داد و چهل و هشت ساعت دیگر با لبخند و اخلاصی که داشت توانست بچه ها را به مقاومت در برابر دشمن نگه دارد. بعد از 48 ساعت، همه ی بچه هایی که باقی مانده بودند یکی یکی سوار ماشین کرد و فرستاد عقب و فقط من بودم و بی سیم چی و خودش، باز هم چند ساعت طول کشید تا نیروها وارد محور شدند. منتهی او اجازه نداد برگردیم گفت شما دو نفر سریع بپرید داخل سنگرها و از هر سنگر چند ثانیه تیراندازی کنید و بعد سنگر را عوض کنید تا دشمن فکر کند که همه ی سنگرها نیرو دارد. با همین ابتکار محمدرضا، سه نفری خط را اداره کردیم تا موقعی که نیروهای لشکر رسیدند. (1)

هوشیاری

شهید ناصر رسولی
یک روز عصر به قایق ما به اتفاق حاج ناصر رسولی مأموریت دادند که چند قطعه از یک پل را به عمق بیشه زارهای آزاد شده ببریم. غذا و پتو برداشتیم و حرکت کردیم. چهار ساعت بعد، پل ها را به گروههای کمین تحویل دادیم و برگشتیم. شب شده بود و همه جا سیاه. خمپاره های دشمن هم کم و بیش به این طرف و آن طرف اصابت می کرد. هنوز اندکی از راه برگشت را طی نکرده بودیم که پروانه ی قایقها به سیم خاردار برخورد کردند و متوقف شدند. حاج ناصر دست به کار شد، با درایتش عاقبت راه افتادیم اما حالا نمی دانستیم راه برگشت را از بین این همه راه چگونه تشخیص بدهیم. باز هوشیاری حاج رسولی بود که به داد ما رسید. تا راه اصلی برگشت را تشخیص بدهیم و به مقر برسیم. (2)

لباس روحانی پوشید و اسلحه را زیر آن پنهان کرد!

شهید محمد بروجردی
هنگام بازگشت حضرت امام از پاریس قرار شد گروهی مسئولیت حفاظت از ایشان را به عهده بگیرند. پس از صحبتهای زیاد، در نهایت، این مهم به عهده ی بروجردی گذاشته شد.
روز ورود حضرت امام، ایشان 30 نفر از نیروهای زبده ی تحت امر خودش را مأمور این کار کرد و چه خوب هم توانست از عهده این کار برآید. آن روز، فرماندهی حفاظت را خود بروجردی بر عهده داشت.
بروجردی دو قبضه کلاشینکف هم به همراه خود برد و برای این که مأموران رژیم از ورود آنها جلوگیری نکنند، یک دست لباس روحانی پوشید و اسلحه را زیر آن مخفی کرد و از مقابل پلیس گذشت! (3)

با تدبیر، ضد انقلاب سرکوب شد

شهید محمد بروجردی
توی روستای « هنگ آباد» بالای تپه ای مستقر بودیم که خبر رسید بروجردی به همراه شهید « آبشناسان» دارند می آیند. ساعت حدود یازده بود.
روی تپه نشسته بودیم که صدای تیر آمد. صدا از زیر پایمان بود، از اطراف تپه ای که ما روی آن مستقر بودیم.
حدس زدم که شهید بروجردی و شهید آبشناسان توی کمین افتاده اند.
سریعاً به سمت پایین دویدم و خودم را به آنان رساندم. حدسم درست بود، آنها با یک دستگاه جیپ رو باز داشتند به طرف ما می آمدند که توی تله افتاده بودند. گویا گروهی ضد انقلابی آن موقع روز، در حال گذشتن از آنجا بودند که با آنها روبرو می شوند.
حاجی و آبشناسان کنار یک پل نشسته بودند. تا مرا دیدند، گفتند: « بیا جلو.»
پیش از این که به آنها برسم، شروع به تیراندازی کردم. وقتی به آنها رسیدم، حاجی به من گفت: « چرا بیخودی فشنگهایت را حرام می کنی. ما اگر در اینجا به محاصره بیفتیم، باید با این چند خشابی که داریم، مقاومت کنیم. اگر قرار باشه که تو مرتب رگبار بزنی، چند لحظه دیگر تیرهایت تموم می شه. یک تیر شلیک کن، آن وقت صبر کن، بذار دشمن تیراندازی کنه. آنقدر که فشنگ هایش تموم بشه، آن وقت ما می توانیم آنها را اسیر کنیم.»
حدود یک ربع در آنجا بودیم. جمعاً شش نفر می شدیم، یک نفر آنها، سه نفر هم ما که بعداً به آنها ملحق شدیم. بروجردی بی درنگ یک خط آتش در مقابل ضد انقلاب ایجاد کرد.
درگیری که تمام شد، از ده - پانزده نفر ضد انقلابی که با ما درگیر شده بودند، دو نفر اسیر شدند. آنها می گفتند: « اگر ما می دانستیم شما همین شش نفرید، به شما امان نمی دادیم، ما فکر می کردیم که تعداد شما از سی - چهل نفر هم بیشتره!» (4)

شهردار نمونه و سازنده

شهید محمد ابراهیم احمد پور
یادم می آید، روزی مرحوم احمد پور آمده بود استانداری و گله مند بود. او مسئول ستاد پشتیبانی جنگ در ماهشهر بود مقررات خشک شهرداری را که دست او را بسته بود قبول نداشت.
کار رسیدگی به جنگزدگان و گرفتاریهای ناشی از جنگ کار ساده ای نبود. من از او خواهش کردم که مسئولیت شهرداری ماهشهر را بپذیرد تا دستش برای هر فعالیتی باز شود. او خودداری کرد. گفتم: « اگر می خواهی مشکلت حل شود این تنها راهش است. شما اگر شهرداری و ستاد پشتیبانی جنگ را با هم هماهنگ کنی حتماً نتیجه ی بهتری خواهی گرفت.»
خلاصه پس از اصرار زیاد متقاعد شد. آن وقت، ما واقعاً نفس راحتی کشیدیم. چرا که عزیزی شهردار شده بود که با انگیزه ی قوی، مدیریت خوب جنگی و مذهبی، می توانست هم کار ستاد پشتیبانی و هم شهرداری را به نحو مطلوب انجام دهد.
بعد از مدتی، من از ایشان گزارش کار خواستم. در آنجا بود که دیدم واقعاً شهردار نمونه است.
او همه ی بودجه را به خوبی جذب کرده و تعداد زیادی کار نو انجام داده بود. ساخت فرودگاه، ساخت چند شهرک برای اسکان مهاجران جنگ، احداث پارک، سر و سامان بخشیدن به کوچه ها و خیابانها ... اینها کارهای بزرگی بود.
هر کس وارد شهر می شد، احساس می کرد شهر از یک انتظام خاصی برخوردار است. جنگ خرابیهای خاص خودش را دارد، اما افراد را فرهیخته می کند. شخصیتها را به سمت والایی هدایت می کند. او سازندگی را در کنار جنگ آغاز کرد و با عمل خود دیگران را تشویق کرد تا روحیه ی خود را در قبال خرابیها نبازند.
آنچه باعث شد تا خوزستان بتواند در مقابل حملات بعثیها مقاومت کند - آن هم در حالی که ارتش و سپاه آماده رزم نبودند - وجود چنین افرادی بود که همه جانبه فکر می کردند، تصمیم می گرفتند و کارها را به نفع انقلاب پیش می بردند.
شهید احمد پور شبها به جبهه می رفت و تا صبح در کنار رزمندگان بود. صبحها نیز به شهر می آمد و شهر را اداره می کرد.
ایشان در اداره ی شهرداری ماهشهر استعداد خوبی را از خود نشان داد. پس از آن بود که آقای فروزنده ( معاون استاندار وقت) به من گفت: « حالا که ایشان شهرداری را خوب اداره کرده است، سرپرستی فرمانداری را نیز به ایشان بسپاریم.»
آن روز ما با اطمینان خاطر حکم سرپرستی فرمانداری را نیز به نام احمد پور زدیم. (5)

پی نوشت ها :

1- عاشوراییان، صص 165 و 164.
2- تا ساحل سپید سعادت، ص 140.
3- چون کوه با شکوه،ص 87.
4- چون کوه با شکوه، ص 136.
5- شهرداری آسمانی، صص 60، 59.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس؛ 19، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط