دروغ سازی امویان علیه امام علی (علیه السلام) و تبعات آن (2)

بعد از آن که توافق بین این دو نفر حاصل شد، قرارداد مکتوبی نوشتند و عده ای هم به عنوان شاهد، آن قرارداد را امضاء کردند تا هیچ یک از آنها سر دیگر کلاه نگذارد و به قول و قرارها پشت پا نزند. هنوز مرکّب قرارداد و معامله ی
شنبه، 10 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دروغ سازی امویان علیه امام علی (علیه السلام) و تبعات آن (2)
 دروغ سازی امویان علیه امام علی (علیه السلام) و تبعات آن (2)

 






 

نیرنگ بسیار مکّارانه و شگفت انگیز در تاریخ !

بعد از آن که توافق بین این دو نفر حاصل شد، قرارداد مکتوبی نوشتند و عده ای هم به عنوان شاهد، آن قرارداد را امضاء کردند تا هیچ یک از آنها سر دیگر کلاه نگذارد و به قول و قرارها پشت پا نزند. هنوز مرکّب قرارداد و معامله ی ننگین معاویه و عمروعاص خشک نشده بود که معاویه به عمروعاص گفت: اکنون دیگری بهانه ای نداری و آنچه می خواستی گرفتی، بگو ببینم چه حیله ای در سر داری.
عمروعاص گفت: همان طور که گفتم: تا جایی که علی (علیه السلام) در میان مسلمانان هست، نه کسی به خلافت تو راضی می شود و نه کسی ادعای تو را درباره ی نقش علی (علیه السلام) در قتل عثمان می پذیرد. طرح من این است که پیش از هر چیز باید خواص و بزرگان شام را فریفت؛ زیرا آنها در میان مردم اعتبار دارند و به هر راهی که بروند، مردم نیز به همان راه می روند. بعضی خواص و بزرگان را باید با مال و ملک و با درهم و دینار جذب کرد؛ بعضی نیز بدون مال فریفته می شوند. باید افرادی را برگزینی تا نزد بزرگان و خواص بروند و به هر قیمت و به هر زبان و با هر دروغی که ممکن است، آنها را جذب کنند. می دانی که شناخته ترین و مورد احترام ترین خواص شام، شرحبیل بن سمط کندی است. اگر شرحبیل فریفته و جذب شود، تقریباً عموم مردم عادی و خواص شام نیز از او پیروی خواهند کرد؛ بویژه اعراب یمنی که شرحبیل بزرگ آنان می باشد. من می دانم با جذب و فریفتن شرحبیل، دیگر مشکلی در جذب و فریفتن دیگران وجود نخواهد داشت. با این حال، اگر از خواص و بزرگان دیگر شام صدای غیر همسویی برخاست، جذب و فریفتن آنان مشکل نخواهد بود و با مال و وعده ی شیرین می توان آنها را نیز جذب کرد. این را هم بگویم که گرچه شرحبیل از نظر مردم شام خیلی بزرگ و محترم است، ولی فریفتن وی کار بزرگی نیست و همچون افراد خُرد و کم خرد فریب می خورد و انبوهی از عوام و خواص شام را به دنبال خود می کشد. اگر چیزی در ذهن شرحبیل جا بیفتد، دیگر از ذهن او نمی رود و یا خیلی سخت می رود. بنابراین، لازم است پیش از هر چیز در زمین ذهن او چنین کاشته شود که علی (علیه السلام) عثمان را کشته است؛ زیرا او (امام علی (علیه السلام)) مردم را علیه آن خلیفه ی مظلوم برانگیخته است. برای تحقق چنین امری، باید ابتدا شرحبیل را نزد خود دعوت کنی، ولی به طور مستقیم درباره ی علی (علیه السلام) چیزی نگویی و فقط اظهار کنی که می خواهی پیرامون امر مهمی با او (شرحبیل) مشورت و طبق نظر او عمل کنی. در همین حال، باید در مسیر حرکت شرحبیل، افرادی را که مورد توجه و اعتماد او هستند، قرار بدهی تا در منازل مختلف، بر سر راه شرحبیل قرار گیرند و همگی این خبر را به او بدهند که علی (علیه السلام) عثمان را کشته است. البته هیچ یک از این افراد نباید رفتاری بروز بدهند که حکایت از وابستگی آنان به تو داشته باشد. عده ای را هم برگزین تا به طور مخفیانه مراقب شرحبیل باشند تا اگر او خاست به میان مردم برود و شخصاً از آنها درباره ی چگونگی قتل عثمان و قاتل او جویا شود، فوراً آن عده ی ناشناس در لباس مردم عادی نزد شرحبیل بروند و در اطراف او گرد آیند و همگی با هم اظهار کنند که علی (علیه السلام) عثمان را کشته است و این به قدری روشن می باشد که لازم به تحقیق نیست... .
عمروعاص درباره ی بیعت گرفتن معاویه از مردم شام نیز به او چنین گفت: من معتقدم تو نباید به طور مستقیم مردم را به خلافت دعوت کنی؛ زیرا کار بسیار حساس و خطرناکی است. این کار را هم باید به شرحبیل واگذار کنی و به او یادآور شوی که می خواهی طبق نظر او و مردم رفتار نمایی. باید به شرحبیل القا کنی که اگر صلاح خلیفه شدن تو را صلاح می داند، شخصاً به همه ی شهرها و مناطق شام سفر کند و از مردم برایت بیعت بگیرد ... .

سادگی و جهل مرکّب شرحبیل

طرحهای عمروعاص به طور دقیق اجرا شد و نتایج خیلی خوب نیز نصیب معاویه و همدستان او کرد. اگر بخواهیم روند اجرایی هر یک از این طرحها را بازگو کنیم، مطلب طولانی می شود. بنابراین، به طور کلّی اشاره می کنیم که از زمان دعوت شرحبیل از سوی معاویه تا زمان اتحاد کامل وی با آن دو شیطان (معاویه و عمروعاص)، به هر شهر و به هر نقطه ای که شرحبیل قدم نهاد، مأموران معاویه در لباس افراد معمولی و بی طرف، و در لباس افرادی که غم دین دارند و ارادتمند شرحبیل هستند، در مقابل او ظاهر شدند و گفتند: متأسفانه علی (علیه السلام) عثمان را کشته است. ما از علی (علیه السلام) چنین انتظاری نداشتیم، ولی چه بخواهیم و چه نخواهیم و چه انتظار داشته باشیم و چه نداشته باشیم، علی (علیه السلام) این کار را انجام داده و اکنون فقط معاویه است که می خواهد فداکاری کند و جان و آبروی خودش را در راه خونخواهی خلیفه ی مظلوم (عثمان) تقدیم کند.
بدین ترتیب، شرحبیل ساده لوح و نگون بخت که به طور کامل در محاصره ی ذهنی و تبلیغاتی معاویه و عمروعاص قرار گرفته بود، یقین کرد که عثمان را امام علی (علیه السلام) کشته است. روزی شرحبیل به اصطلاح برای پژوهش بیشتر، تصمیم گرفت در کوچه و خیابان به میان مردم برود تا از دیدگاه مردم نیز آگاه شود. در جریان این پژوهش کذایی و میدانی شرحبیل به هر نقطه ای از شهر قدم گذاشت و خواست از مردم چیزی بپرسد، جمعی از مأموران معاویه در لباس مردم عادی شهر، دور او را گرفتند و همان چیزهایی را که معاویه و عمروعاص به آنها آموخته بودند، برای شرحبیل بازگو کردند. شرحبیل نگون بختی که ذره ای بصیرت در وجودش نبود، هرگز متوجه نشد که در کوچه و بازار نیز مأموران معاویه گرد او حلقه زده اند نه مردم عادی شهر. به همین سبب، از خود معاویه و عمروعاص نیز دو آتشه تر شد و در حالی که از وجودش هیجان و خشم می بارید، نزد معاویه بازگشت و با هیجان گفت: ای معاویه! من به هر کسی برخورد کرده ام و هر کسی را دیده ام، همگی یک سخن می گویند. حتی مردم کوچه و بازار نیز همگی یک سخن می گویند. آن سخن این است که پسر ابوطالب (امام علی (علیه السلام)) عثمان را مظلومانه کشته است. اکنون من در این باره یقین حاصل کرده ام. به تو (معاویه) می گویم اگر بخواهی ذره ای کوتاه کنی و ذره ای تمایل به بیعت با علی (علیه السلام) داشته باشی، ما تو را از شام بیرون خواهیم کرد. باید با قدرت و جدّیت انتقام خون عثمان را از علی (علیه السلام) بگیری و خودت خلیفه شوی. من بزودی عازم سفر به همه ی شهرها و مناطق شام می شوم تا مردم را به دو چیز دعوت کنم. اوّل، بیعت با تو به عنوان خلیفه ی مسلمانان؛ دوم، آماده شدن برای جنگ با علی (علیه السلام) و انتقام گرفتن از قاتلان عثمان. تو نباید لحظه ای تردید کنی، برانگیختن مردم شام را بر عهده من بگذار که بزودی همه را آماده ی رزم می کنم. تو هر چه زودتر نماینده ی عراق (منظور جریربن عبدالله بجلی است که از سوی امام علی (علیه السلام) برای اخذ بیعت از معاویه به شام رفته بود) را بیرون کن و دیگر حرفی از بیعت با علی (علیه السلام) به میان میاور.
معاویه در برابر این هیجانهای کودکانه و ابلهانه ی شرحبیل، چنین گفت، من هم یکی از اهل شام هستم و فرقی با دیگران ندارم. هر طور که مردم شام، بویژه بزرگان شام بخواهند، همان را انجام خواهم داد. تو بزرگ اهل شام هستی و نظر تو و دستور تو برای من و دوستانم لازم الاجرا می باشد. هر گونه که تو صلاح بدانی، من همان خواهم کرد. اگر صلاح بدانی با علی (علیه السلام)بیعت کنم، چنین خواهم کرد؛ اگر صلاح بدانی که بجنگم و انتقام خون عثمان را بگیرم، به همین کار اقدام خواهم کرد. شرحبیل نگون بخت که نمی دانست همین حرفهایی راکه با هیجان به زبان می آورد، معاویه به طور غیرمستقیم در دهانش نهاده است، با شنیدن سخنان معاویه، هیجانش بیشتر می شد؛ زیرا گمان می کرد معاویه نیز از او فرمان می برد. به عبارت دیگر، او در خیال خود، تصور می کرد در منطقه ی شام، همه ی امور با اشاره ی او انجام می گیرد. شرحبیل، بزرگترین و کثیف ترین ابزار معاویه و عمروعاص شده بود و منفعلی تمام عیار محسوب می شد، ولی گمان می کرد فاعلی تمام عیار است. این امر، بدترین حالت برای یک ساده لوح است که ابزار باشد، ولی گمان کند فاعل و فرمانروا است.
بدین ترتیب، بزرگ بزرگان شام و به اصطلاح، خاص الخواص شام، در حالی که حتی معاویه و عمروعاص نیز بر ساده لوحی و فریب خوردن او می خندیدند، ابزار دروغ سازی معاویه و عمروعاص شد. او نه تنها انبوهی از مردم شام، بلکه سایر بزرگان شام را نیز همراه خود به مسیر باطل کشاند و دروغ پذیری نمونه شد. شرحبیل پس از شرکت در جنگ صفین و در سایر موارد نیز کارنامه اش را سیاه تر کرد و مدتی بعد از شهادت امام علی (علیه السلام) به هلاکت رسید.
اکنون پرسش این است که اگر شرحبیل از پوسته ی ساده لوحی بیرون می آمد و از سازشها و قول و قرارهای پشت پرده ی معاویه و عمروعاص باخبر می شد، باز هم در خدمت معاویه برای تغییر مسیر تاریخ قرار می گرفت؟ اگر شرحبیل می دانست که همه ی آنچه دیده و شنیده است، صرفاً ظاهرسازی و دروغ سازی بوده است، باز هم انبوهی از عوام و خواص را و خودش را ابزار اهداف شیطانی نفسانی معاویه و عمروعاص و ... می کرد؟ اگر شرحبیل می دانست که خود معاویه به نوعی زمینه ی کشته شدن عثمان را فراهم می کرد تا پس از وقوع حادثه، از آن بهره برداری کند، باز هم بلندگوی معاویه می شد و به شهرها سفر می کرد تا به مردم شام بقبولاند که امام علی (علیه السلام) عثمان را کشته است؟ اگر شرحبیل می دانست عمروعاص محرک مردم علیه عثمان بود و علت نپیوستن وی به امام علی (علیه السلام) و بیعت نکردن با آن حضرت نیز صرفاً به این دلیل بود که می دانست در حکومت امام جایی برای او و افراد فاسدی همچون او نیست، باز هم با هیجان دیوانه وار از سیاست معاویه و عمروعاص دفاع می کرد؟!

چون علی (علیه السلام) عادل است و امتیاز نمی دهد، من به طرف معاویه می روم

عمروعاص از تحریک کنندگان علیه عثمان بود؛ زیرا عثمان به جای او کس دیگری را فرمانروای مصر کرد. به همین دلیل، از کشته شدن عثمان خشنود بود و انتظار داشت بعد از قتل عثمان، کسانی مثل طلحه، زبیر و ... که خود مال ا ندوز و اهل دنیا شده بودند، به خلافت برسند و برایش سهمی از مال و مقام در نظر بگیرند، ولی با انتخاب امام علی (علیه السلام) به خلافت، عمروعاص ناامید شد و به پسرانش گفت: نمی دانم چه کنم و به سمت چه کسی بروم. این را می دانم که در خلافت علی (علیه السلام) چیزی به ما نمی رسد و او مرا در حکومت شریک نخواهد کرد. چیزی به من نمی سپارد. اگر هم اکنون نزد علی (علیه السلام) بروم و با او بیعت کنم، به من خواهد گفت: همان چیزی که برای سایر مسلمانان هست، برای تو نیز همان خواهد بود و تو هم مثل یکی از مسلمانان هستی و حقوق مساوی داری، ولی اگر نزد معاویه بروم، او مرا شریک می کند و در حکومت معاویه هر چه بخواهم به دست می آورم.
یکی از پسران عمروعاص به وی توصیه کرد به هیچ کس و به هیچ جریانی کار نداشته باشد تا معلوم شود چه کسی پیروز می شود. پسر دیگرش نیز به او گفت: کسی مثل تو نباید کنار بنشیند، باید با معاویه همراه شوی. اگر تا روشن شدن شخص پیروز صبر کنی، دیگر چیزی به دست نمی آوری.
عمروعاص، توصیه ی اخیر را بهتر دانست و گفت: آری، اگر علی (علیه السلام) پیروز شود برای ما چیزی نخواهد بود، حال چه با او باشیم و چه نباشیم؛ اما اگر معاویه پیروز شود و ما او را یاری نکرده باشیم، به ما خواهد گفت: در آن زمان که به یاری تو نیاز داشتیم، کجا بودی که اکنون سهم می خواهی.

روز و شب را نمی شناسند، چه رسد به حق و باطل!

همان طور که ما اکنون از آن همه ساده لوحی و فریب خوردن جمعی و دروغ پذیری مهلک و عمومی آن روزگار شگفت زده می شویم، در آن زمان نیز افراد بصیر و مؤمنان روشن بین شگفت زده می شدند و نمی توانستند آن ساده لوحی ها و حماقتها و دروغ پذیریها را باور کنند. نقل است که در جریان جنگ صفین، بسیاری از اهل شام که در ساده لوحی، دست سالار و بزرگ خود (شرحبیل) را هم از پشت بسته بودند، با هیجان حمله می کردند و به سپاهیان امام علی (علیه السلام) ناسزا هم می گفتند و تهمتهای عجیب و غریبی هم می زدند. در یکی از این موارد، شخص تهمت زننده و حمله کننده، از سوی بعضی از یاران امام علی (علیه السلام) مخاطب قرار گرفت و به او گفته شد: ای جوان! احتیاط کن و پی در پی تهمت مزن. تهمت و ناسزا جزای بدی در آخرت دارد.
آن جوان شامی پاسخ داد: آنچه درباره ی شما گفته شود، ناسزا نیست، بلکه محض سزاست؛ زیرا نه شما نمازخوان و اهل قبله هستید و نه آن سالار شما (منظورش امام علی (علیه السلام) بوده) که شما را به جنگ آورده است.
به همین سبب بودکه یکی از یاران بصیر امام علی (علیه السلام) به نام عبدالرحمان در جریان جنگ صفین پیوسته می گفت: در این ماجراها دو چیز است که نمی دانم از کدامین آنها باید شگفت زده تر و متحیرتر شوم. اوّل از دروغگوییهای مکرر و بسیار آشکار معاویه؛ دوم از زودباوری و دروغ پذیریهای حیرت انگیز پیرامون معاویه که در اثر تلقین معاویه، شب را روز و روز را شب می پندارند و ذره ای هم تفحص نمی کنند.

خودیهای ساده لوح وساده لوحان دشمن، عامل نجات جبهه ی باطل

قطعاً اگر همه ی یاران امام و همه ی آنهایی که همراه ایشان در صفین حضور داشتند، بصیرت عبدالرحمان را داشتند و تا پایان نیز هیچ آفتی بصیرتشان را تباه نمی کرد، مسیر تاریخ رنگ دیگری به خود می گرفت؛ زیرا جبهه ی معاویه با تمام گستردگی و کثرت فریب خوردگان، در ساعتها و روزهای پایانی جنگ، با شتاب درحال سقوط و فروپاشی قطعی بود و این موضوع را همه حس می کردند. بنابراین، آنچه سبب نجات اردوگاه معاویه و پیروز نشدن جبهه ی امام علی (علیه السلام) شد، تصمیم و رفتار اندوهبار خودیهای ساده لوح و بی بصیرتی بود که دروغ پذیری و زودباوری آنها، ثمره ی همه ی مجاهدتهای سپاه امام و حتی ثمره ی تلاش خود آن ساده لوحان را بر باد داد.
همان طور که در جبهه معاویه، مخلوطی از انبوه ساده لوحان و زیرکان دنیا طلب و نفس پرست با هم زیر یک چتر رفته بودند، در جبهه ی امام علی (علیه السلام) نیز علاوه بر مؤمنان بصیر، انبوهی از ساده لوحان دروغ پذیر بودند که زیرکان دیو صفت، به راحتی می توانستند بر آنان سوار شوند و به سوی هدف مورد نظر بروند. جبهه ی امام علی (علیه السلام) و جبهه ی مؤمنان بصیر در آن زمان به بن بست رسید که زیرکان دیوسرشت و دنیا طلب جبهه ی معاویه و انبوه ساده لوحان زیر سلطه ی آنها، با زیرکان شیطان صفت و نفس پرست جبهه ی امام و ساده لوحان تحت نفوذ آنان، دست اتحاد به هم دادند و متأثر از فریبها و دروغ سازیهای معاویه و عمروعاص، شعار واحد (حکمیت) سر دادند و رفتار واحد (متوقف کردن جنگ به نفع جناح باطل) نشان دادند. شاید بتوان گفت که ساده لوحان و دروغ پذیران جبهه ی امام علی (علیه السلام) ، نگون بخت تر از همتایان خود در جبهه ی معاویه بودند؛ زیرا ساده لوحان جبهه ی معاویه در محاصره ذهنی و تبلیغی قرار داشتند، ولی ساده لوحان جبهه ی امام، در جبهه ی حق حضور داشتند، ولی فریب خوردند و حق را ندیدند و از روی جهل و بی بصیرتی، حتی رشته های خود را نیز پنبه کردند.

من شمشیر کافرشناس می خواهم!

گرچه دروغ سازیهای گسترده و بی امان جبهه ی باطل نقش اساسی در جنبش انحرافی ساده لوحان جبهه ی امام علی (علیه السلام) داشت ولی از نقش عوامل دیگر نباید غفلت کرد؛ عواملی که به نوعی تقویت کننده ی نقش جبهه ی باطل (جبهه ی معاویه) محسوب می شدند. در آن زمان که امام علی (علیه السلام) تصمیم گرفت رهسپار شام شود و طغیان معاویه را سرکوب کند، غیر از اهل جمل و ناکثین - که علناً علیه جریان حق بودند - افراد و جریانهای دیگری نیز دیده می شدند که نتیجه ی مستقیم و غیرمستقیم موضع گیری آنها در دل برخی مسلمانان تردیدهایی را به وجود آورد. زمانی که حوادثی همچون قرآن بر سر نیزه کردن و ...، در جبهه ی معاویه رخ داد، تردیدهای مذکور، پیش زمینه ای شد تا یاران سست عنصر و ساده لوح امام علی (علیه السلام) نیز گرفتار لغزش و تردید شوند. به عبارت دیگر، تردیدهای مذکور طی فرآیند خاص و پیچیده ی روان شناختی و جامعه شناختی و به طور اسرارآمیز، به تردیدهای عناصر ساده لوح و سست عنصر کمک کرد. در ذیل به مواردی از موضع گیریهای مورد نظر اشاره می شود.
هنگامی که امام علی (علیه السلام) از سعد ابی وقاص خواست تا در دفع فتنه ی معاویه شرکت کند، او پاسخ داد: ای علی! ششمیری به من ده تا کافر از مسلمان تشخیص بدهد. اگر چنین شمشیری به من بدهی، در رکاب تو می جنگم.
سعد بن ا بی وقاص، چهره ی بسیار سرشناسی نزد مسلمانان بود. وقتی چنین شخصی در شناختن جبهه ی حق و باطل چنین تردید می کند و نمی تواند حق و باطل را بشناسد، یقیناً این تردید یا فوراً بعضی افراد دیگر را نیز تحت تأثیر قرار می دهد و یا این که زمینه و هاله ای از تردید در دل برخی افراد به وجود می آورد و بذر شک در نهان وجود عده ای می افشاند تا هرگاه عوامل دیگر نیز نمود یافتند، آن بذرها جوانه بزند. البته ما نمی توانیم به طور قطع بگوییم که سعدبن ابی وقاص در تشخیص جبهه ی حق از باطل تردید داشته و به همین دلیل از امام درخواست شمشیر حق شناس و باطل شناس کرده است. شاید مسائل دیگر هم مطرح بوده است؛ زیرا از چهره ی سرشناس و معتبری مثل سعد، انتظار این است که جریانها را به خوبی بشناسد.
غیر سعد بن ابی وقاص، افراد سرشناس دیگری هم بودند که به درخواست امام، پاسخی شبیه پاسخ سعد دادند. مثلاً عبدالله خطاب به امام گفت، ای علی! تو را به خدا سوگند می دهم مرا به چیزی که آن را نمی شناسم وادار مکن!
حتی کسی همچون اسامه بن زید گفت: ای علی! مرا از جنگ با معاویه معاف دار و از من مخواه که تو را همراهی کنم؛ زیرا با خود عهد کرده ام با کسانی که به وحدانیت خدا گواهی می دهند، جنگ نکنم.

معتبرین نیز در شناخت حق و باطل به تردید افتادند!

بدین ترتیب، مشاهده می کنیم که تعدادی از افراد سرشناس در همان ابتدای کار بذر تردید افشاندند. اما، این که چنین تردید افکنی هایی آگاهانه بوده یا ناآگاهانه، موضوع دیگری است و بحث دیگری لازم دارد. بالاتر از اینها، کسانی همچون ربیع بن خثیم که از زهاد ثماینه ی (هشتگانه) تاریخ اسلام محسوب می شوند نیز با موضع گیریهای خود، در ستیز با جبهه ی باطل تردید افکنی کردند. خواجه ربیع (ربیع بن خثیم) که با سیاست نیز کار چندانی نداشت و از یاران امام علی (علیه السلام) محسوب می شد، به سبب زهد و تقوا، نزد مردم از احترام بالایی برخوردار بود. این شخص با آن جایگاهی که نزد مسلمانان داشت، در آستانه ی جنگ صفین همراه 400 قاری و زاهد نزد امام علی (علیه السلام) رفت و به آن حضرت گفت: ما 400 نفر، نسبت به درستی جنگ با معاویه و اهل شام تردید داریم. با این حال، می دانیم شما از همه برتر هستید، ولی به سبب تردیدی که گریبان ما را گرفته است، نمی توانیم همراهتان باشیم. بهتر است ما را به یکی از مرزها بفرستید تا با کفار بجنگیم و از جنگ با اهل قبله بپرهیزیم.

کمک اهل سکوت به جبهه ی باطل

امام علی (علیه السلام) درخواست خواجه ربیع و همراهانش را پذیرفت و آنها را به ری و قزوین فرستاد. یقیناً تردیدافکنی های افراد و طیفهای مذکور، به هر علتی (اعم از ساده لوحی و شفاف نبودن حق برای آنها، سیاست بازی و در نظر گرفتن تمایلات نفسانی، نفع خواهی، عافیت طلبی و یا هر انگیزه ی دیگر) که انجام شد؛ در نهایت، زیان جبهه ی حق ونفع جبهه ی باطل را در پی داشت. اگر بخواهیم ژرف تر بنگریم، می توانیم ابراز که بعضی از افراد و جریانها، همچون اصحاب جمل (ناکثین) و اصحاب معاویه (قاسطین) دروغ سازی کردند و ادعاهای دروغ نمودند؛ و بعضی افراد و جریانها نیز با موضع گیری ساده لوحانه، ناشیانه و یا مغرضانه، به نوعی به دروغ سازان کمک کردند؛ زیرا بذرهای تردید افشاندند. البته همه سهم یکسان نداشتند، بلکه در سقوط ساده لوحان جبهه ی امام به دامن توطئه های معاویه و عمروعاص، افراد و جریانها متعدد و حتی زاهدان و عابدانی همچون خواجه ربیع نیز بی سهم نبودند. اگر حلقه های تردید، یک به یک به هم نمی پیوست و پشتوانه ذهنی و روانی برای ساده لوحان پدید نمی آمد، چه بسا نیرنگهای معاویه و عمروعاص، به راحتی همچون تیر خلاص نمی شد تا انبوهی از یاران بی بصیرت امام، در مقابل خود امام بایستند و ابزار دست اشخاصی همچون اشعث بن قیس در داخل نیروهای خودی وعمروعاص و معاویه در جبهه ی مقابل قرار گیرند.

خطر عمروعاص های درون جبهه ی خودی!

اشعث بن قیس کندی و افراد مثل او، بظاهر در داخل سپاه امام علی (علیه السلام) قرار داشتند، ولی به سبب غلبه ی روح اشرافیت، جاهلیت، دنیا گرایی و نفس پرستی بر آنها، باطناً چندان تفاوتی با معاویه، عمروعاص و ... نداشتند. قربت باطنی و همگنی ماهیتی افرادی همچون اشعث با عمروعاص ها، سبب شده بود آنها در داخل سپاه امام، رفتاری مثل دشمنان داشته باشند و جهت امور را به زیان جبهه ی حق پیش ببرند. یقیناً اگر افرادی همچون اشعث (که بظاهر خود را طرفدار و دلسوز جبهه ی امام نشان می دادند) عنان افراد ساده لوح و ظاهربین سپاه امام را به دست ن می گرفتند و همان مسائلی راکه معاویه وعمروعاص می خواستند، در داخل سپاه امام مطرح و تبلیغ نمی کردند و با دشمنان همنوا نمی شدند، حوادث به گونه ای دیگر اتفاق می افتاد و نیرنگها و دروغ سازیهای معاویه برای نجات از مهلکه، بی اثر می شد. شاید برای بعضی این تصور پدید آید که افرادی همچون اشعث بن قیس نیز گرفتار ساده لوحی شدند و مثل همه ی ساده لوحان و بی بصیرتان دیگر، ناخواسته ابزار دشمن قرار گرفتند و نادانسته سخن عمروعاص و معاویه را در میان سپاه امام تکرار کردند.
شواهد تاریخی و دقّت در روحیه و فراز و فرود زندگی اشعث بن قیس نشان می دهد که گرچه در عمق وجود او ساده لوحی و بلاهتهایی به چشم می خورد، ولی پیش از آن که ساده لوحی و ضعف بصیرت اشعث، سبب مقابله ی وی با مسیر حق در سپاه امام شده باشد، خلق و خوی اشراف مآبانه، دنیا پرستانه و تمایلات مبتنی بر جاهلیت او باعث انحرافش از حق شده بود.

داستان عبرت آمیز اوّلین مسلمانی که مثل شاهان بود

در سپاه امام علی (علیه السلام)، تعدادی بودند که مانند اشعث رفتار می کردند، ولی اشعث نمونه ی تمام عیار و سر دسته ی چنین افرادی محسوب می شد. می توان جایگاه او را با جایگاه شرحبیل در سپاه معاویه مقایسه کرد و یادآور شد که جمع شدن ساده لوحان گرد اشعث، شبیه جمع شدن ساده لوحان شام گرد شرحبیل بود. با این تفاوت که نگون بختی شرحبیل چنان بود که با تبلیغات معاویه و عمروعاص، خود او نیز واقعاً دروغ سازیهای آن دو را باور داشت، ولی اشعث زیرک تر محسوب می شد. اشعث بن قیس که از قبیله کنده بود، خود را از نسل ملوک کنده می دانست و به همین سبب، ادعاهایی داشت. وی در زمان رسول اکرم، همراه بزرگان قبیله ی کنده به مدینه رفت و مسلمان شد، ولی بعد از رحلت رسول اکرم، مرتد شد و در رأس قبیله ی خود با مسلمانان جنگید. بعد از آن که سپاه و قبیله ی او شکست خورد، اشعث اسیر شد و به مدینه انتقال یافت. ابوبکر از گناه اشعث در گذشت و خواهر خود (ام فروه) را به ازدواج او درآورد. اشعث در زمان عمر به یاری سعدبن ابی وقاص فرستاده شد تا در جنگ با سپاه ساسانی نقشی بر عهده داشته باشد. پس از فتح عراق، اشعث احساس کرد در سرزمینی که پدرانش درگذشته بر سر آن با ملوک حیره در ستیز بودند، فرصتی برای فرمانروایی و فعالیت به دست آورده است. به عبارت دیگر، احساس می کرد به سرزمینی دست یافته است که قبیله اش بیش از دیگران در آن جا منافع و میراث دارند. به همین سبب، او به عراق شیفتگی و حتی تعصب پیدا کرد و پنداشت عراق به قبیله ی کنده منسوب است. این امر سبب شد که اشعث و قبیله اش زودتر از دیگران در شهر تازه تأسیس کوفه مستقر شوند.
اشعث در دوره ی عثمان عامل خلیفه در آذربایجان و فرمانروای آن منطقه ی بزرگ شد. اشعث در این زمان ثروتی هنگفتی جمع کرد و در ردیف بزرگترین ثروتمندانی قرار گرفت که مردم آنها را عامل انحراف از مسیر راستین اسلام می دانستند. اساساً چپاول و ستمهای اشعث در آذربایجان، یکی از علل ناخشنودی مردم از عثمان بود. بنابراین، اشعث بن قیس عضوی از طبقه ی تازه تأسیسی بودکه بعد از رحلت رسول اکرم شکل گرفته بود؛ طبقه ای که هم ادعای مسلمانی داشت، و هم این که در اشرافی گری، ثروت اندوزی، چپاول بیت المال و نگاه مثبت و همدلانه به مجموعه ای از عناصر جاهلیت، پیشتازی نشان می داد و با اسلام اصیل فاصله ی زیاد گرفته بود. در واقع، رنگ و ماهیّت اشعث، با رنگ ماهیّت کسانی همچون عمروعاص، معاویه و دیگرانی که در برابر خطر راستین و عدالت آمیز امام علی (علیه السلام) ایستادند، تفاوت چندانی نداشت. گرچه هر یک از آنها درجایی و در جبهه ای قرار داشتند، ولی همگی به یک قشر خاص منسوب بودند. به همین دلیل، بعد از آن که امام علی (علیه السلام) زمام خلافت را در دست گرفتند، اشعث را نیز فراخوانده و از او خواستند اموال را تسلیم کند. بعد از آن که فرمان امام علی (علیه السلام)، به دست اشعث رسید، او تصمیم گرفت اموال عمومی (بیت المال) را جمع کند و از همان جا به شام برود و با معاویه متحد شود، ولی چند عامل سبب شد از تصمیم خود باز گردد و ضمن بیعت با امام علی (علیه السلام) فرمان آن حضرت را اجرا کند و رهسپار کوفه شود. اشراف مآبی و خوی استکباری اشعث چنان بود که نقل شده است او اوّلین مسلمانی بودکه شبیه شاهان حرکت می کرد. بدین شکل که خودش سواره می رفت و عده ای از مردان نیز در کنار و اطراف او به حالت پیاده، وی را همراهی می کردند.

چرا اشعث لباس خودی پوشید و در میان جبهه ی حق، از باطل طرفداری می کرد؟!

یکی از عواملی که سبب بازگشت اشعث اشراف مآب و شاه مآب نزد امام علی (علیه السلام) شد، سرزنش اطرافیان او بود. نوشته اند هنگامی که اشعث می خواست اموال آذربایجان را جمع نماید و نزد معاویه فرار کند، اطرافیانش او را سرزنش کردند و به او گفتند: هرگز سزاوار نیست علی (علیه السلام) را رها کنی و نزد معاویه بروی. تفاوت علی (علیه السلام) با معاویه به قدری زیاد است که هیچ عقلی اجازه نمی دهد کسی معاویه را بر علی (علیه السلام) ترجیح بدهد ... .
اشعث که احساس کرد همه او را سرزنش می کنند، بر خلاف میل خود، گرفتار نوعی ملاحظه و حیا شد و از تصمیم خود مبنی بر پیوستن به معاویه خودداری کرد. شاید اگر اطرافیان اشعث وی را گرفتار ملاحظه نمی کردند و اجازه می دادند او طبق میل خود به همان سمتی که دوست می داشت، می رفت و با همگنان خود (طرفداران جاهلیت و دنیا پرستانی همچون معاویه و عمروعاص و ...) متحد می شد؛ چه بسا زیانش کمتر می شد و در میان جبهه حق، علیه حق به پا نمی خاست و سلسله جنبان مجموعه ی نامتجانسی از ساده لوحان، فرصت طلبان، عافیت جویان و اهل نفاق نمی شد.
تعلق خاطر و تعصب قبیله ای و تاریخی اشعث نسبت به عراق، از عوامل دیگر بازگشت او به عراق محسوب می شود. چون کندیان از روزگار پیش از اسلام، در حوالی عراق رفت و آمد می کردند و بعد از فتوحات دوره ی اسلامی نیز انبوهی از کندیان (قبیله ای که اشعث منسوب به آن بود) در عراق ساکن شدند. اشعث بن قیس کندی ضمن احساس تعلق و تعصب نسبت به آن جا، گمان می کرد با حضور در عراق (به دلیل کثرت کندیان در آن جا)، موقعیت ممتاز و بی نظیری نصیبش می شود. از سوی دیگر، احتمالاً اشعث بن قیس کندی گمان می کرد معاویه نمی تواند در برابر امام علی (علیه السلام) مقاومت کند و شکست خواهد خورد. بنابراین، اشعث ترجیح می داد در جبهه ای که امکان پیروزی آن بیشتر است قرار بگیرد و برای موقعیت آینده اش برنامه ریزی کند. خلاصه، به هر علتی که بود، اشعث بن قیس با آن سوابقی که در پرونده داشت، در ظاهر به جبهه ی حق پیوست، ولی امام علی (علیه السلام) و یاران راستین آن حضرت هیچ گاه به اشعث اعتماد نکردند؛ زیرا ماهیّت و اهداف او بر امام و یارانش پنهان نبود. با این حال، همان طور که رسول و یاران راستین آن حضرت از ماهیّت و اهداف عبدالله بن ابی (سردسته منافقان در عصر رسول اکرم) آگاه بودند، ولی با او مدارا می کردند؛ امام علی (علیه السلام) و یاران راستین و بصیر آن حضرت نیز با اشعث بن قیس کندی مدارا می نمودند. شاید این سؤال پیش آید که مدارا با افرادی همچون عبدالله بن ابی و اشعث و دنیای درون آنها - که برای تیزبینان آشکار بوده است - چه عللی داشته است؟ در پاسخ باید گفت: اوّلاً، ما قادر نیستیم همه راز و رمز اعمال و رفتار اولیا و انبیای بزرگ و معصومان را بخوبی درک کنیم؛ زیرا آنها مناظر و مسائلی را می بینند که ما توان دیدن آنها را نداریم. ثانیاً، نباید از اصالت هدایت در مکتب انبیا و معصومان غافل شد؛ زیرا آن بزرگواران در تحقق این اصل، هیچ فرصت و هیچ زمینه ای را برای بیدار کردن و هدایت افراد از دست نمی دهند و می خواهند هیچ روزنه ای هدایت و فوز بسته نشود و برای هیچ کس بهانه ای باقی نمی ماند. ثالثاً، لایه های پیچیده تر نفاق به شکلی است که انبوهی از افراد توان شناخت آن را ندارند و نمی توانند بین افراد صادق و افرادی که در لایه های زیرین نفاق فرو رفته اند، تمایزی مشاهده کنند. بنابراین، در چنین مواقع، اگر افراد باطن بین بخواهند با منافقان برخورد کنند، ظاهربینان پیش از آن که منافقان و راه ناصواب و غیرحق آنان را ببینند، گمان معکوس می کنند و می پندارند آنها مظلومینی هستند که حق گویی و حق خواهی آنها سبب تعرض به آنان شده است. چه بسا همین امر زمینه را برای فتنه گری منافقان بخوبی فراهم کند و انبوهی از ساده لوحان گرد آنان جمع شوند.

همدستی حیرت انگیز اشرافیت و جاهلیت درونی و بیرونی جبهه حق!

همان طور که عبدالله بن ابی ریاست منافقان عصر رسول خدا رسول را بر عهده داشت و در آن جایگاه، از هیچ دشمنی با رسول اکرم خودداری نمی کرد و با همه ی مخالفان اسلام (اعم از سران جاهلیت تا سران یهود و نصارا و ...) رابطه داشت، اشعث بن قیس نیز همین روش را دنبال می کرد؛ با این تفاوت که در بسیاری موارد، عبدالله بن ابی و یارانش با نزول وحی رسوا می شدند و همین امر، مانع بزرگی بر سر راه فتنه گریهای آنان بود، ولی در زمان امام علی (علیه السلام)، وحی وجود نداشت تا سبب رسوایی اشعث و یارانش بشود. شاید به همین سبب بود که عبدالله بن ابی موفق نشد ضربه اساسی و تاریخی بزند، ولی اشعث موفق شد. اشعث که در جنگ صفین بظاهر در میان سپاه امام علی (علیه السلام) قرار داشت، به طور پنهانی با همفکران خود (معاویه، عمروعاص و ...) رابطه برقرار کرد تا در حساس ترین لحظه های جنگ، ضربه اساسی و تاریخی وارد کند. در همان زمان که لشکر امام علی (علیه السلام) در آستانه ی پیروزی قطعی قرار داشت، اشعث بن قیس با دستاویز کردن موضوعاتی همچون بالا رفتن شمار کشته های طرفین و ... ، خواستار توقف جنگ شد و انبوهی از ساده لوحان و جمعی از اهل فتنه را گرد خود جمع کرد. بدین ترتیب، در میان سپاه امام علی (علیه السلام) دودستنگی و اختلاف به وجود آمد. بعد از آن که خبر دودستگی در سپاه امام به گوش معاویه و عمروعاص رسید، آنها نیز طرح اشعث را تکمیل کردند و دستور دادند قرآنها بر سر نیزه شود تا به یاری ساده لوحان سپاه امام، سپاه شام نجات یابد و با به وجود آمدن فتنه های پی در پی (پدید آمدن موضوع حکمیت، شکل گیری خوارج در میان سپاه امام و ...) و منحرف شدن اذهان، جنگ به نفع سردمداران جاهلیت (معاویه، عمروعاص، اشعث و ...) تمام شود. بنابراین، نه تنها اشعث در نجات جبهه ی گسترده جاهلیت نقش داشت و این نقش درکل تاریخ تأثیر بسیار زیبانبار نهاد، بلکه او در پدید آمدن جریانهایی همچون خوارج، حکمیت و ... نیز سهم زیادی بر عهده گرفت. همان طور که می دانیم، مجموع این حوادث، کل جهت گیری تاریخ اسلام و روند حوادث را تغییر داد. خیانتهای اشعث به همین جا ختم نشد و بسیاری با در نظر گرفتن بعضی اشاره ها و دلالتهای تاریخی، بر این موضوع تأکید دارند که اشعث در جریان شهادت امام علی (علیه السلام) نیز نقش پشت صحنه را داشت و با طرحهای پیچیده، این موضوع را مدیریت می کرد. این توطئه گر بزرگ که آرزو داشت بعد از شهادت امام علی (علیه السلام)، زمام کل عراق را در دست بگیرد، مهلت زیادی برای اجرای سایر نقشه های خود پیدا نکرد و اندکی بعد از امام علی (علیه السلام)، پیک مرگ گریبانش را گرفت. بدین ترتیب، اشعث رفت، ولی آثار شوم توطئه های او و داستان مال اندوزیها و حکایت رفتارهای منافقانه اش برای تجدید حیات جاهلیت، باقی ماند.
منبع مقاله :
(1390)، دروغ پردازی و دجال گری علیه دولت نبوی و علوی(از هیاهوی ملحدانه در شرق مکه تا غوغای منافقانه در غرب رقه)، تهران، مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط