جلوه هایی از بصیرت سیاسی و درایت نظامی شهدا

عدالتخواه و جهادی

عراقی ها پشت سر هم آتش می ریختند و بچه ها یکی یکی روی زمین می افتادند. تعداد مجرومین آنقدر زیاد بود که نمی دانستم به کدامشان برسم. مشغول پانسمان یکی از مجروحین بودم که آقای «آخوندی» پشت پدافند رفت و شروع...
چهارشنبه، 14 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عدالتخواه و جهادی
 عدالتخواه و جهادی

 






 

جلوه هایی از بصیرت سیاسی و درایت نظامی شهدا

مدارک به دست دشمن نیفتد

شهید محمد جواد آخوندی
عراقی ها پشت سر هم آتش می ریختند و بچه ها یکی یکی روی زمین می افتادند. تعداد مجرومین آنقدر زیاد بود که نمی دانستم به کدامشان برسم. مشغول پانسمان یکی از مجروحین بودم که آقای «آخوندی» پشت پدافند رفت و شروع کرد به تیراندازی طرف هواپیمای عراقی. یک دفعه متوجه شدم که آقای «آخوندی» نیست. خودم را به پدافند رساندم روی زمین افتاده بود و ناله می کرد. پای راستش قطع شده بود و خون مثل رود جریان داشت. با وسایل اندکی که داشتم، خونریزی را کم کردم و کمک خواستم تا به عقب منتقلش کنیم. وقتی می خواستیم او را روی برانکارد بگذاریم، ناله ای کرد و گفت: «آقای علیپور! مدارک مرا بردارید و اگر برگشتید عقب با خودتان ببرید! اگر هم برنگشتید، یک جایی گم و گورشان کنید تا به دست نیروهای عراقی نیفتد!» عراقی ها از چهار طرف به ما نزدیک می شدند. برانکارد را کناری گذاشتم و «آخوندی» را کول کردیم. اما دیگر رمقی برایش باقی نمانده بود. چاره ای نداشتیم. او را روی زمین گذاشتیم. دشمن از خاکریز مقابل به طرف ما می آمد. «آخوندی» به آرامی صدایم زد و گفت: «آقای علیپور! قیچی همراهت هست؟»
با دست پاچگی گفتم: «بله دارم.»
در حالی که صدایش به سختی شنیده می شد گفت: «ریشهای مرا کوتاه کن! آرم سپاه را هم از روی سینه ام بکن!»
قیچی را برداشتم و ریشهایش را کوتاه کردم. بعد هم آرم سپاه را از روی سینه اش کندم. هنوز داشت سفارش مدارکش را می کرد و می گفت: «نباید این مدارک بدست دشمن بیفتد.»
دیگر فرصتی نداشتیم مجبور بودیم که او را تنها بگذاریم، هر طور بود، خود را از معرکه دور کردیم. اما «آخوندی» همان جا ماند. دیگر نفهمیدیم چه بر سرش آمد، تا اینکه دوازده سال بعد، پیکرش را یافتند و به کشور برگرداندند.(1)

توجیه همه ی نیروها

شهید کیومرث (حسین) نوروزی
منطقه برای عملیات والفجر 8 آماده بود. قرار شد هر دو گردان را برای توجیه منطقه ی عملیات به شهرک ولی عصر ببریم. بیست نفر می شدیم که با دو تویوتا به منطقه آمدیم. در مسیری که قرار بود عملیات کنیم، می بایست برادران را تا آخرین پوشش نیزارهای موجود در آب جلو ببریم و با چشم غیر مسلح موانع دشمن و مسیر حرکت را توجیه کنیم.
منطقه از حساسیت خاصی برخوردار بود و می بایست تک تک برادران را می آوردیم و توجیه می کردیم.
آب تا بالای زانو می رسید. بایدمی نشستیم تا در دید دشمن نباشیم. حسین به آخرین نفرمان اطلاعاتی را می داد که به اولین نفر داده بود. یکی از خصوصیات او حساسیت و دقت عملش در توجیه نیروها بود، ما این کار را نمی توانستیم انجام دهیم . برای دفعات اول کامل می گفتیم، اما بعد چون تکراری می شد، خلاصه می کردیم با توجه به این که توجیه نیروها 3 ساعت طول کشید، بسیار با متانت کارش را انجام داد و همه ی نیروها را توجیه کرد.(2)

خواندنِ فکر عراقیها

شهید سید علی حسینی
او در کار جنگ بسیار با فراست، دقت و حوصله عمل می کرد. تمام جوانب امر را می سنجید. قبل از تصمیم گیری، نتیجه ی عملش را سبک و سنگین می کرد. با سید علی و چند نفر دیگر رفته بودیم دیدگاه شماره 3، برای شناسایی عملیات طریق القدس (آزاد سازی بستان). در شمال بستان سه دیدگاه داشتیم. دوربینمان (120×20) بزرگ و سنگین بود و امکان اینکه هر دفعه آن را با خود ببریم و بیاوریم نبود. در یکی از روزها که به سمت دیدگاه در حرکت بودیم، سید علی متوجه شد که قبل از ما عراقیها به آنجا رسیده اند. شهید (ره) به ما اشاره کرد، چند نفر به سمت راست و چند نفر به سمت چپ بکشند و خودش نزدیک دیدگاه رفت. ما تقریباً آنها را درمحاصره داشتیم. نظرمان این بود که آنها را از بین ببریم یا اسیر کنیم. شهید حسینی گفت: «نباید عکس العمل نشان دهیم. چون دست به هر کاری بزنیم، متوجه می شوند و می خواهیم عملیات کنیم و عملیات ارزشش بیشتر از کشتن چند عراقی و گرفتن یک دوربین است. ولی اگر درگیر نشویم آنها تصوّر می کنند این دیدگاه توپخانه است که برای توپخانه دیده بانی می کرده است.
ما درگیر نشدیم آنها هم رفتند، بعداً هم از آن دیدگاه استفاده نکردیم و دقیقاً آنچه شهید (ره) پیش بینی کرده بود همان شد و ما فهمیدیم که او فکر عراقیها را به طور دقیق خوانده است.(3)

عدالتخواه و جهادی

شهید عیسی خدری
بر اثر ظلم و ستمهایی که در دوران قبل از انقلاب توسط خوانین و قلدران محلی سیستان انجام می شد مردم از روحیه ی عدالتخواهی و ظلم ستیزی آگاهانه ای برخوردار شده بودند و از حاصل قدرت خانها که رشد فقر در منطقه بود عصبانی بودند. آقای خدری هم که فرزند روستا بود از وضعیتی که بر مردم می گذشت و ستمهایی که بر آنان رفته بود رنج می برد و آرزو داشت که روزی مردم سیستان در شرایط فرهنگی و مادی مطلوب زندگی کنند.
در همین راستا در اوایل انقلاب، جلسه ای در جهاد سازندگی زابل تشکیل شد که در آن جلسه قرار شد ما به روستاها برویم و در هر روستا چند نفر معتمد را به عنوان شورای ده انتخاب کنیم. با توجه به شناختی که آقای خدری از وضعیت منطقه داشت، در این زمینه بسیار فعال شده بود. شبانه روز می دوید شب ها توی مساجد روستا جلسه می گذاشت و مردم را توجیه می کرد تا کسانی را به عضویت شورا برگزینند که بسیجی و حزب اللهی باشند. او علاقمند بود در تشکیل شوراهای ده از نیروهای مردمی و مؤمن استفاده شود از این رو با سخنرانیهای دلنشین خود مانع از انتخاب مجدد کدخداهای سابق و زورگویان می شد.
به هر حال با دقتی که در انتخاب نیروها و عناصر شایسته داشت باعث شد تا جوّ عمومی منطقه عوض شود و شرایط آن روز انقلاب بهتر درک شود.
روحیه جهادی آقای خدری، ایثار، شجاعت و شهادت را می طلبید. علاقه ی او به انقلاب به گونه ای بود که در هر کاری داوطلب می خواستند ایشان را آماده می دیدیم. در تهاجمی که روسها به منطقه ی «کوهک» واقع در جنوب شرقی مرز ایران و افغانستان انجام داده بودند نگرانی و اضطراب عجیبی به مردم زابل دست داده بود. قرار شد مردم را از واقعیت امر با خبر کنیم تا برای حملات احتمالی روسها بسیج شوند. بنابر این به اتفاق یکی از دوستان به رادیو زابل آمدیم و پس از صحبت با مسئول رادیو تصمیم بر آن شد که اطلاعیه ای از رادیو خوانده شود و برای اینکه وضعیت بحرانی تر نشود به مردم بگوییم که سیل آمده، برای کمک مقابل بسیج زابل اجتماع کنند. این اطلاعیه از رادیو پخش گردید و جمعیت فراوانی پس از آگاهی از موضوع و توجیه اولیه با ما همراه شدند. وقتی با نیروهای بسیجی به منطقه رسیدیم، دیدم پیشتر از ما آقای خدری در آنجا مستقر شده و غائله را با موفقیت تمام کرده است. این در شرایطی بود که سی فروند هلی کوپتر روسی در منطقه به پرواز در آمده بودند و او با یکی دو تا خودرو و مقداری اسلحه و یک نفربر در این جنگ نا برابر شرکت کرده بود.(4)

انتخابِ درست

شهید علی چیت سازیان
دست کم صد و بیست نفر نیروی قَدَر و قدیمی توی اطلاعات و عملیات داشت. انتخاب سر تیم برای شناسایی نهر جاسم که فرماندهان عراقی روی دژ مقابل وجب به وجب آدم گذاشته بودند، کار ساده ای نبود. همه ی ذهن ها تیز شده بود که علی آقا برای انتخاب سه مسیر گشت، دست روی چه کسانی می گذارد. چند روز بود که یک ارتشی آمده بود توی واحد، با عضویت بسیجی به اسم آقای ارجمندیان. نه تجربه ای در شناسایی داشت و نه زمین شلمچه را می شناخت. او اولین انتخاب علی آقا بود. انتخابی که قدیمی ها را یک کم قلقلک داد.
هیچ کس باورش نمی شد. اما بعد از پنج سال کار با علی آقا همه می دانستند که باید سکوت کنند. می دانستند که او با یک رابطه ی عرفانی «دلی» آدمها را انتخاب می کند.
شب عملیات از سه راه کار لشکر انصار الحسین فقط یکی اش قفل شد. همان راه کار ارجمندیان. خودش شده بود سر ستون گردان و نیروها پشت سرش.
راه کار ارجمندیان گره دژ را باز کرد برای دو لشکر؛ سه گردان از لشکر انصار الحسین و دوگردان از لشکر10 سید الشهداء. همون شب از این راه کار، کمر عراقیها را شکستند.
دمِ صبح که بچه ها خط را تثبیت می کردند، شهید ارجمندیان کنار راه کارش افتاده بود. (5)

پی نوشت ها :

1- بحر بی ساحل؛ صص 69- 68
2- می خواهم حنظه شوم؛ ص 233
3- چشم بی تاب: ص 37.
4- خنده بر خون؛ صص 90- 87
5-دلیل؛ ص 169.

منبع مقاله :
(1388)، سیره شهدای دفاع مقدس؛ (18)، تهران: قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط