جلوه هایی از بصیرت سیاسی و درایت نظامی شهدا

شکستن ابهت ضد انقلاب

برادر افیونی در شهر سنندج، از صحبت کردن چند نفر به زبان کردی، متوجه شده بودکه شب، تعدادی از قاچاقچیان برای کمک به ضد انقلاب، مقداری امکانات و اسلحه را از شیار گندمان انتقال خواهند داد.
پنجشنبه، 15 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شکستن ابهت ضد انقلاب
 شکستن ابهت ضد انقلاب

 






 

جلوه هایی از بصیرت سیاسی و درایت نظامی شهدا

کمین

شهید محمدرضا افیونی
برادر افیونی در شهر سنندج، از صحبت کردن چند نفر به زبان کردی، متوجه شده بودکه شب، تعدادی از قاچاقچیان برای کمک به ضد انقلاب، مقداری امکانات و اسلحه را از شیار گندمان انتقال خواهند داد.
به مقر آمد و گفت: «باید کمین بگذاریم و آنها را غافلگیر کنیم.» حدود دو نفر از نیروها را آماده کرد و به سرعت در شیار کمین گذاشتیم. تا ساعات ده صبح خبری نشد. بین مسئولین زمزمه ی برگشتن بود، ناگهان از داخل شیار، سر و صداهایی شنیده شد. افیونی، بچه ها را به سر موضع های خود برگرداند و خودش به داخل شیار رفت. با تیر اندازی او، همگی به طرف شیار تیراندازی کردند. آتش شدیدی به روی شیار ریخته شد. پس از مدتی پرسیدم: «افیونی کجاست؟» گفتند: «او هم داخل شیار رفته.»
فریاد زدم: «تیر اندازی بس است. شاید به افیونی هم تیر اصابت کرده باشد.»
چراغ خودروها را روشن کردیم و جلو رفتیم. ضد انقلاب واقعاً غافلگیر شده بود و به سزای جنایات خودش رسیده بود. همه به دنبال افیونی می گشتیم. بالاخره او را دیدیم. در بین سنگ ها طوری نشسته بود که تیر به او اصابت نکند. دو نفر از ضد انقلاب را هم در تاریکی اسیر کرده و دست و پایشان را بسته بود. با خونسردی به طرف ما آمد و گفت: «این دو نفر را هم ببرید.» (1)

شکستن ابهت ضد انقلاب

شهید محمود کاوه
اوضاع خطری شده بود. از روبرو با کالیبر سنگین مرتب می زدند. گاهی پشت سنگ ها هم بچه ها در امان نبودند. تیر و ترکش ها کمانه می کرد و می خورد به سرشان، بعضی ها کُپ کرده بودند.
توی این حیص و بیص، محمود آمد روی ارتفاع. عصر بود. نیروها را که سرو سامان داد، گفت: من ناهار نخوردم. کسی چیزی داره؟»
یکی کنسرو داشت با قدری نان. همان زیر آتش نشست، شروع کرد به خوردن. خونسرد بود و آرام، انگار که یک جای خوش آب و هوا نشسته و کنار یک رودخانه ی با صفا!
آنهایی که کپ کرده بودند، کلی روحیه شان عوض شده بود.
-
حسن سالاران یک منطقه ی آلوده بود و ناامن. ارتشی ها باید پاسگاه می زدند آنجا. این جور وقتها برای خودشان دستورالعمل داشتند. باید با هلی کوپتر ها می رفتند، و با تانک. کار که دست محمود افتاد، گفت: «هیچ کدام از اینها لازم نیست.» گفتند: «پس چطور می خواهی بری آنجا؟»
گفت: «با همین بسیجیها.»
توی جاده ی خاکی مریوان، محمود یک کیلومتر جلوتر از تمام نیروها می رفت. اسلحه اش را آماده گرفته بود. مثل یک باز شکاری هوای اطراف را داشت.
نگرانش بودم. رفتم پیشش. به او گفتم: «محمود جان! خطرناکه این قدر جلو نرو.»
گفت: «لازمه که من جلوتر برم.»
گفتم: «آخر برای چی؟»
گفت: «تو چشم این بچه ها، ابهت ضد انقلاب باید بشکنه.» با صلابت قدم بر می داشت. گویی حاکمیت نظام و تثبیت نظام را هم با خودش پیش می برد.
تا غروب کار را تمام کردیم و برگشتیم. با همان بسیجی ها و با همان امکانات کم.(2)

تئاتر روشنگر

شهید علی یغمایی
ماههای آخر حیات طاغوت بود. علی آقا برای آشنا کردن مردم با ماهیت پلید رژیم، از روش های مختلفی استفاده می کرد. برای هوشیار کردن مردم، از هنر تئاتر بهره می گرفت. گوره تئاتری تشکیل داده بود و در وهله ی اول به اعضاء آموزش می داد. متن ها با مضامین دینی و قیام علیه ظلم بودند و پس از تمرین، گروه آن را در مساجد روستاهای محروم اجرا می کرد. عمالِ رژیم، متوجه برنامه ی ایشان شدند و دیگر اجازه ی اجرا ندادند. ولی ایشان هم چنان به آموزش تئاتر می پرداخت و شاگردانش را به اجرای تئاترهای روشنگرانه دعوت می کرد.(3)

پرهیز از برخورد حزبی وگروهی

شهید علیرضا قوام
فرازهایی از وصیت نامه ی شهید:
«به کلیه ی برادران و خواهران حزب اللهی سفارش می کنم که سعی کنند در هیچ موقعیتی خلاف قانون عمل ننمایند و در برابر تمام مسائل... در راه راست باشند و از صحنه خارج نشوند.
برخورد حزبی و گروهی در جمهوری اسلامی به نفع اسلام و مسلمین نیست همه باید از آن پرهیز کنند.(4)

پی نوشت ها :

1- کجایند مردان مرد؛ صص 36- 35.
2- ساکنان ملک اعظم 1؛ صص 74- 73 و 24.
3- بالا بلندان؛ صص 40 و 37.
4- بالا بلندان؛ ص 33

منبع مقاله :
(1388)، سیره شهدای دفاع مقدس؛ (18)، تهران: قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط